آخرت شناسىِ اسلامى و زرتشتى (1)
آخرت شناسىِ اسلامى و زرتشتى (1)
اشاره
پژوهش هاى تطبيقى درباره دو دين اسلام و زرتشت، كارى است بيش و كم، بر زمينْ مانده. گفته هاى جانب دارانه و حُكم هاى كُلى گويانه، البته بسيارند; اما بيشتر، متأسفانه، ريشه به ناروادارى ها و برترى جويى ها مى رسانند تا اين اصل بديهى كه همه اديان، بارى، شاخه هايى رُسته بر يك بُن اند. نيز، از سويى ديگر، افراط در همسان انگارىِ دين زرتشت با اديان سامى، در چنين پژوهش هايى نقشى ويران گر ايفا كرده است.(1) از همين رو، در نوشتار حاضر كوشش كرده ام تا پژوهش در آخرت شناسىِ اسلامى و زرتشتى، بركنار از افراط ها و تفريط هاى مرسوم بماند. هدف بررسى و مقايسه بى طرفانه ساختارها و اجزاى دو آخرت شناختِ مذكور است; و اميدوارم كه اين كار را با احترام به منطق درونىِ هر يك، انجام داده باشم.
تأكيد مى كنم كه مخاطب را اساساً، خواننده مسلمان فرض كرده ام. از همين رو، توصيف هاى مربوط به آخرت شناسى زرتشتى را با بسط بيشترى آورده ام. اميدوارم كه اين بسط بيشتر، به جانبدارى تعبير نشود. نيز، بايد يادآورى كنم كه از استناد به تفسيرهاى عرفانى يا رازورزانه درباره مفاهيم مطرح در آخرت شناسى دو دين اسلام و زرتشت، پرهيز كرده و دامنه اين نوشتار را به مقايسه متون دينى، محدود خواسته ام. با اين وصف، باور دارم كه دستاورد اين نوشتار مى تواند به عنوان گامى براى ورود به چنان تفسيرهاى لازمى، مورد استفاده قرار گيرد.
1. ازل و سانحه ازلى
آنچه در رستاخيز روى مى دهد، واكنشى است به چيزى كه در ازل رخ داده بود; يا بهتر است بگوييم، در همان هنگامى كه ازل «آغاز» گشت، رستاخيز هم «پديدار» شد. از اين منظر، بر گزاف نيست اگر بگوييم كه رستاخيز، گرچه در آينده رخ خواهد داد، اما، بارى، خودْ رويدادى ازلى است. از همين رو، به عنوان يك مقدمه، بازگفت و مقايسه روايت هر دو دين از ازل و رويداد ازلى، ضرورت دارد:
1.1. كليات :
اديان، اغلب، از يك روزگار ازل، از يك هنگام بى آغاز، سخن مى گويند; روزگار يا هنگامى كه در آن، زمان، جريان نداشت; روزگار يا هنگامى كه گويا، نخست قرار بود كه تا «ابد» ادامه پيدا كند; اما يك رخداد مترقب يا نامترقب، گسستى در هنجار آن هستى ازلى پديدار كرد. اين رخداد كه ديگر آن را «سانحه ازلى» مى خوانيم چونان يك نقطه عطف، سبب شد تا آن برقرارى آرمانىِ ازلى دچار وقفه شود; زمان گذرا به جريان افتد; و زندگى دشوارِ اين جهانى، به ناگزير، پديدار گردد. به ديگر سخن، سانحه ازلى همان واقعه اى است كه بارى، «متأسفانه آن روز در ازل رخ داد» و در نتيجه، «بدبختانه امروز گرفتارِ پى آمدهاى آن هستيم».
روايت هاى مردمان و اقوام درباره چيستى و چگونگىِ اين سانحه ازلى گوناگون اند. اين گوناگونى، در جاى خود، تابعى است از چگونگىِ فرهنگ ها و بُن باورهاى آن مردمان و اقوام; كه هر يك به فراخور حال، آن سانحه را به گونه اى متفاوت بازگفته اند. براى مثال گاه آن را نتيجه سرپيچى از يك امرِ الاهى دانسته اند; و گاه دستاورد بدخواهىِ موجودى خبيث; و گاه حتى نتيجه يك واقعه پوچ، مانند پيش افتادن پيام آور ميرايى بر پيام آور ناميرايى. اما به هر روى، مى انديشند كه در نتيجه رويدادى از اين دست بود كه روزگار خوش ازلى از ميان رفت (الياده 1379، 93ـ95) و زندگى گذراى زمينى چهره خود را به انسان نماياند.(2)
از سويى ديگر، مى توان گفت كه «پايان دوران»، تا پيش از سانحه ازلى، در چشم انداز بودِ هستى و از جمله، آدمى، اگر تا آن هنگام پا به عرصه وجود نهاده بود، وجود نداشت و البته نمى توانست وجود داشته باشد; چون دورانى در كار نبود كه آغاز و پايانى داشته باشد. معناى اين سخن آن است كه سانحه ازلى با ايجاد يك گسست در هنجار هستى، «دوران» را پديدار ساخت كه ديگر در ازاى آغاز آن، واقعه اى در پايان، منتظَر است. اين واقعه منتظَر، معاد يا رستاخيز خوانده مى شود.
2.1. سانحه ازلىِ اسلامى :
روايت اسلامى، براى ما، بيش و كم، حكايتى آشنا است. در اين روايت،(3) چنين مى نمايد كه زمين و آسمان و همه جهان مادى، در روزگار ازل و پيش از وقوع «سانحه ازلى»، به دستِ «الله»، يگانه فرمانروا و مالكِ عالَم،(4) خلق شده بود(5) كه او عزم خود را در خلقتِ يك «خَلْيفَة الله» بر روى زمين، آشكار كرد و به رغم مخالفتِ ملائك،(6) پيكر آدم را از گِل خلق نمود و از روح خود در آن دميد.(7)
«سانحه ازلىِ» اسلامى، مقارن با خلقتِ انسان رخ داد; چه يكى از مقربينِ بارگاه الاهى، به نام ابليس، امرِ «الله» در سجده بر آدم را برنتافت(8) و با تكبر، برتر بودنِ كيفيت خلقتِ خود (از آتش)(9) را به رخ كشيد.(10) در برابر، «الله»،او را به كيفرِ اين گردنكشى بيرون راند و لعنتش كرد.(11) ابليس، اما، همچنان بر راه نادرستى كه پيش گرفته بود استوارى داشت. پس، از «الله»، تا رستاخيز انسان ها (يَوْمِ يُبْعَثُون) مهلت خواست و چون درخواستش اجابت شد، «الله» را عامل اغواى خود دانست و به تلافى، عزم خود در گمراه كردنِ همه انسان ها را آشكار كرد.(12) «الله»، در برابر، عهد كرد كه جهنم را از ابليس و پيروان او لبريز كند(13) و آنگاه آدم و همسرش را در «باغ» (=اَلْجَنَّه) جاى داد و آنان را از وسوسه هاى ابليس برحذر داشت و هشدارشان داد تا مبادا از درخت ممنوع بخورند.(14) با اين وصف، ابليس در وسوسه آدم و حوا موفق شد. آنان از درخت ممنوع خوردند و ناگهان، برهنگىِ خود را دريافتند(15) و … الخ.
اين گونه «سانحه ازلى» در روايت اسلامى در تكبر و طغيان در برابر «امر الاهى» متجلى مى گردد كه بر طبق آن، نخست ابليس فرمانِ «الله» در سجده كردن به آدم را برنتافت و سپس آدم و حوا را به سرپيچى از او اغوا كرد. در نتيجه اين تكبر و طغيان بود كه «دوران» آغاز شد، زمان به حركت درآمد و حياتى زيست شناختى در زمين، براى انسان، رقم خورد.(16) روايت اسلامى، زمانى را كه اين «دوران» تداوم خواهد داشت، مدت معينى مى داند كه از آن، تنها و تنها «الله» آگاه است;(17) دورانى كه عاقبت با «بازگشت به سوى خدا» پايان خواهد يافت.(18)
3.1. سانحه ازلىِ زرتشتى :
روزگارِ ازلى در روايت زرتشتى، هنگامِ بى آغازى است كه در آن تنها دو مينوى ازلى، يعنى اهوره مزدا (سَرورِ دانا) و اهريمن (مينوى شرير)، يكى در روشنى و ديگرى در تاريكى، وجود داشتند و در مرز ميانِ آنها تُهيگى يا خلو بود. اين دو، در مرز، يكديگر را محدود يا كرانه مند كرده و در سوى ديگر، هر دو بيكرانه بودند.(19) اهوره مزدا بسيار دانا و همه آگاه بود. او از هستىِ اهريمن خبر داشت و مى دانست كه عاقبت بر روشنايى يورش خواهد آورد. او حتى از پيش آگاه بود كه اهريمن چگونه و با چه افزارى اين يورش را به انجام خواهد رسانيد; از اين رو، با آفرينش جهانِ مينَوى،(20) ابزار لازم براى نبرد با اهريمن را پيشاپيش فراهم آورد.(21)
پيش بينىِ اهوره مزدا، درباره تازشِ اهريمن درست بود. چه پس از گذشتِ سه هزار سال، اهريمن به مرزِ روشنايى آمد و چون جهانِ آفريده اهوره مزدا را ديد، از روى رشك و حسد، خواست كه آن را فروگيرد و نابود كند;(22) اما خويش را ناتوان ديد. پس به ژرفاى تاريكىِ خود بازگشت و به سهم خود، افزار آراست: او شمار بسيار زيادى «ديو» را به صورت مينويى ـ كه هر يك ما به ازاى يكى از آفريده هاى نيكِ اهوره مزدا هستند ـ آفريد.(23) آنگاه، در پايان سه هزار سال، دوباره به مرز روشنان آمد و اهوره مزدا را به نابودى تهديد كرد.(24) در اين هنگام، اهوره مزدا كه فرجام كار را به خوبى مى دانست، نخست چونان خيرخواهان، به اهريمن پيشنهاد آشتى داد، البته به اين شرط كه او اهوره مزدا و آفريدگانش را ستايش و يارى كند. اما اهريمن با خيره سرى و با تصور درماندگىِ اهوره مزدا اين را نپذيرفت.(25) پس اهوره مزدا، كه با دانش و خرد كاملِ خود نيك مى دانست كه اگر زمانِ نبرد محدود نشود، تهديدهاى اهريمن مؤثر خواهد افتاد و آفرينش پاك او براى هميشه آلوده به تاريكى خواهد گرديد، به اهريمن پيشنهاد كرد كه زمان نبردِ ميان آن دو، محدود و معين باشد. اهريمن از روى جهل و غفلتِ ذاتىِ خود، اين پيشنهاد را پذيرفت و اين گونه، از كار افتادگى و نابودىِ خويش را قطعى كرد.(26)
آنگاه، پس از استوارى پيمانى مبنى بر محدوديت دوران نبرد، اهوره مزدا با خواندنِ دعاى «اَهوْنَوَر»(27) فرجامِ پيروزىِ خويش و از كارافتادگىِ اهريمن و نابودى همه ديوان در پايان دوره نبرد را به او نشان داد. با اين كار، اهريمن از فرط نااميدى، براى مدت سه هزار سال، گيج و بى حس شد و به جهان تاريكى باز افتاد.(28) در اين فرصتِ سه هزار ساله، اهوره مزدا به آفرينشِ جهان مادى يا گيتى پرداخت(29) تا عرصه محدود و مناسبى براى نبرد با اهريمن را، پيشاپيش مهيا كرده باشد.(30)
در برابر، ديوان و بدكاران بيكار ننشستند و اهريمن را به بيرون آمدن از بهت زدگى و بيهوشى ترغيب كردند. اما اهريمن به سببِ هراس از برترين آفريده اهوره مزدا، يعنى «كيومرث» (=نخستين انسان)، همچنان در ژرفاى تاريكى، سست افتاده بود تا بالاخره با تشويق و دلگرمىِ يكى از آفريده هاى خود به نام «جَهى»، اهريمن از جا برخاست(31) و با همه نيروهاى ديوى، آماده مقابله با جهانِ روشنان گرديد. اين گونه، تازشِ ويران گرِ اهريمن ـ كه توانايى آفرينش مادى نداشت ـ (32) آغاز شد(33) و «سانحه ازلىِ» منتظَر زرتشتى به منصه ظهور رسيد.
در برابر اين تازش، نيروهاى مينوى كه هر يك هَمِستارى در آفريده هاى پليدِ اهريمن دارند، به مقابله با اهريمن و ديوان پرداختند كه اين امر، شرح مفصلى در روايت زرتشتى دارد. به طور خلاصه، ايزدانِ مينوى با اهريمن و آفريده هاى او به مدت نَوَد شبانه روز جنگيدند تا آنها را به ستوه آورده و به دوزخ افكندند. اين ايزدان در عين حال، باروى آسمان را ساختند تا اهريمن و ديوان نتوانند در آن رخنه كرده و از گيتى خارج شوند;(34) و اين گونه، دو مينوى آغازين، اهوره مزدا و اهريمن، «حيات» و «نازندگى» را بنياد نهادند. بنيادى كه تا پايانِ «دوران»، تداوم خواهد داشت. (يسنه 30:4)
روايت زرتشتى، در ادامه، برخلاف روايت اسلامى، طرحى كلى از رخدادهاى آتىِ جهان تا پايانِ معلومِ آن در آخرِ هزاره دوازدهم ترسيم مى كند كه در نهايت به ظهور موعودِ فرجامين، شكست همه بدى ها و پليدى ها، و رستاخيزى به نامِ «فرشگرد» منتهى خواهد شد.(35)
4.1. بررسى و مقايسه دو سانحه ازلى :
هنجار آرمانى در روايت اسلامى، جهانى است كه با تمام اجزاء و آفريده هايش، به حمد و تسبيحِ «الله» مشغولند و در آن از «نافرمانى» در برابر امر او هيچ اثرى ديده نمى شود.(36) در برابر، روايت زرتشتى از هنگامى ازلى سخن مى گويد كه نيكى و بدى، بركنار از يكديگر بود و در جهان حالتِ «آميختگى» وجود نداشت. هر يك از دو روايت نقل مى كنند كه هنجار ازلى يا آرمانى، در نتيجه سانحه اى كه رخ داد، دچار گسست شد. ماهيت اين سانحه در هر دو روايت، نسبت عكس با ماهيت هنجار ازلىِ توصيف شده در هر يك دارد: روايت اسلامى سانحه «عصيان بر امرِ الاهى» را آغازگرِ فاجعه مى شمارد; در حاليكه روايت زرتشتى «آميختگىِ نيك و بد» را سرمنشأ همه ناخوشايندى ها مى داند.
نيز، در هر دو روايتِ اسلامى و زرتشتى، رفتار بر خلافِ جهتى كه سانحه ازلى به هستى تحميل كرده است، تكليفِ انسان در عرصه زندگى زمينى را مشخص مى كند: آنچه «الله» از انسان مى خواهد، اين است كه جهان را ـ كه به حق و نه بيهوده يا از روى لعب خلق شده ـ (37) به طور مشخص، عرصه «آزمون الاهى» بداند.(38) اين آزمونى است كه در آن، هر كسى كه (بار ديگر) از گام هاى شيطان پيروى كند، به لعنت و عذاب ابدى دچار خواهد شد.(39) به ديگر سخن، تكليف انسان در روايت اسلامى اين است كه «الله» را عبادت كند(40) و از تكرار ماهوىِ «گناهِ ازلى»، كه همانا عصيان در برابر خداى يكتا است، بپرهيزد.(41)
در برابر، در روايت زرتشتى، انسان زيرمجموعه اى از گيتى اى است كه خود، از اساس، براى مبارزه با اهريمن آفريده شده است.(42) اين روايت، در ميان همه آفريده ها، نقش انسان را ـ به عنوان برترين آفريدگان گيتى ـ (43) برجسته تر از همه مى داند و حضور اهريمن در گيتى را دقيقاً به او ربط مى دهد(44) و در نتيجه اصرار مىورزد كه اگر هر يك از آدميان، اهريمن را از تن خويش برانند، او از جهان نيست و نابود مى شود.(45) اين گونه، وقتى كه مردم به مبارزه با مظاهر اهريمن در درون خود بپردازند و روان خود را تا آخرين حد ممكن، «يزدانى» كنند،(46) ايزدان مينوى هم كه «تمايلى ناگسستنى دارند در اينكه همواره به تندى براى ياورى جهانيان فرا رسند» ، به يارى آنان برمى خيزند(47) و اين گونه، به فرجام، گيتى به بهشت برين خواهد پيوست.(48)
از طرف ديگر، روايت زرتشتى تصريح مى كند كه اهوره مزدا، گيتى را به عنوان عرصه محدودى آفريد كه سانحه ازلى و آثارش در آن محصور شده اند. اين بركنارىِ مدبرانه جهان روحانى يا مينوى، از دست اندازىِ آثار «سانحه ازلى» را مى توان در ماجراى هبوط انسان در روايت اسلامى هم مشاهده كرد. چه، در هر دو، زمين و زندگىِ زمينى، عرصه كوچكى از تمام هستى ـ و داراى كيفيتى متفاوت با جهان روحانى يا مينوى ـ است كه در آن، فاجعه «سانحه ازلى»، با تدبير الاهى، به واقع، «محصور» مى شود.
ادامه دارد …
پي نوشت ها :
1. اين افراط، بيش از همه، از رويكردِ ويژه اروپاييان به زرتشت شناسى، ناشى مى شود. چه، با وقوعِ رنسانس، روشنفكرانِ مخالفِ كليسا، با علاقه مندى و هيجان، به دين زرتشت پرداخته و اصرار كردند كه هر آنچه مسيح گفته، در اصل، ملهم يا برگرفته از آموزه هاى پيام آورِ كهنِ ايرانى بوده است. در برابر، معدودى سعى داشتند تا خلافِ اين باور را ثابت كنند و براى مثال، زرتشت را شاگرد يكى از انبياى يهودى معرفى مى كردند. بى گمان، دستاورد اين هر دو دسته، براى زرتشت پژوهىِ معاصر، به يك اندازه، مصيبت بار بوده است. زيرا، در بسترِ چنين پيش داورى هاى مبتنى بر خوى گرى به اديان سامى، واقعيت هاى دين زرتشت، به ناگزير، در پرده اى از حرف ها و نظريه هاى بى اساس، قرار مى گرفته است. (براى آگاهى از تاريخ پژوهش هاى زرتشت شناسى در اروپا، رك: گيمن 1375، 447ـ468 و نيز رك: گيمن 1381، 13ـ41) نيز، بايد افزود كه خودِ زرتشتيان نيز، در فرآيندى قابل درك، براى كسب مشروعيت و بقا، در جامعه اى با اكثريتِ مسلمان، برخى از ساختارهاى زرتشتى را با اديان سامى همانند وانمود كرده اند. شرح چگونگى اين فرآيند، از حوصله نوشتار حاضر بيرون است; اما، به عنوان يك نمونه عادى و معاصر، هيربدِ كهن سالى در آتشكده يزد را مى توان ياد كرد كه واژه «اهوره مزدا» (=سَرورِ دانا) را ساده دلانه، براى بازديدكنندگانِ مسلمان، به «الله اكبر» ترجمه مى كند.
2. گفتنى است كه حتى در يك ايدئولوژى ساخته بشر، مانند كمونيسم نيز سانحه ازلى وجود دارد: روزگار ازلى در مكتب كمونيسم، دوران كمون اوليه است. اما با حاكم شدنِ گروهى معدود بر سرمايه و ابزار توليد، سانحه اى رخ داد و جريان خوش و آسوده زندگى دگرگون شد و… الخ. به اين ترتيب، همه ساختارهاى فكرى و عملى كمونيسم، در جهت جبرانِ آن سانحه و بازگشت به دورانِ كمون اوليه، سامان يافته اند. در واقع، ايده آل هايى مانند محو دولت و استيلاى طبقه پرولتاريا، چيزى جز پاسخ به همان سانحه ازلىِ كمونيستى نيستند.
3. چگونگى دوره ازلى را نمى توان به روشنى از آيات قرآنى دريافت كرد. روايت مرسوم اسلامى در اين خصوص، بيشتر بر سنت روايى سامى و توراتى تكيه دارد.
4. «و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آن خداست; و خدا، همواره بر هر چيزى، محيط است.» (النساء: 126) نيز رك: المائده: 120 / التوبه: 116 / يونس: 55.
5. «همانا پروردگار شما، آن خدايى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد; سپس، بر عرش جهان دارى استيلا يافت; روز را به شب كه شتابان آن را مى طلبد، مى پوشانَد و نيز خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمانِ او رام شده اند پديد آوَرْد. هان! عالَمِ خلق و امر، از آنِ اوست. فرخنده خدايى است، پروردگارِ جهانيان.» (الاعراف: 54) نيز رك: الفرقان: 59 / الحديد: 4 / هود: 7 / السجده: 4 / يونس: 3. نيز، درباره خلقت آسمان، رك: البقره: 22 و 29 / الرعد: 2 / الذاريات: 47 / الحجر: 16 / الانعام: 97 / الفرقان: 61 / الملك: 5 / نوح: 15ـ16 / فصلت: 11ـ12. درباره خلقت زمين، رك: الرحمن: 10 / النمل: 61 / الملك: 15 / المرسلات: 25ـ26.
6. «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم گماشت، فرشتگان گفتند: آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن، فساد انگيزد و خون ها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو، تو را تنزيه مى كنيم و به تقديست مى پردازيم. فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.» (البقره: 30)
7. «… آفرينشِ انسان را از گِل آغاز كرد. سپس، تداومِ نسلِ او را از «چكيده آبيْ پَست»، مقرر فرمود. آنگاه، او را درستْ اندام كرد و از روحِ خويش، در او دميد و براى شما، گوش و ديدگان و دل ها قرار داد ….» (السجده: 97) نيز رك: الحجر، 28ـ29 و الحج: 22 و المؤمنون: 12ـ14.
8. «و چون فرشتگان را گفتيم براى آدم سجده كنيد، به جز ابليس كه سر باز زد و كِبر ورزيد و از كافران شد، همه به سجده در افتادند.» (البقره: 34)
9. قرآن، ابليس را از طايفه جن برشمرده است: «إِلاَّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ» (الكهف: 50) و جن را خلق شده از تشعشعِ آتش: «مِن مَّارِج مِّن نَّار.» (الرحمن: 15)
10. «خدا گفت: اى ابليس! چه چيز تو را مانع شد كه براى چيزى كه به دستانِ قدرتِ خويش، خلق كردم، سجده آورى؟ آيا تكبر نمودى يا از جمله برترى جويانى؟» (ص: 75) / «…ابليس گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفريدى.» (الاعراف: 12) «ابليس: گفت من آن نيستم كه براى بشرى كه او را از گِلى خشك، از گِلى سياه و بدبو آفريده اى، سجده كنم.» (الحجر: 33)
11. «خدا گفت: از آن مقام فرو شو. تو را نرسد كه در آن جايگاه تكبر نمايى. پس، بيرون شو كه تو از خوارشدگانى.» (الاعراف: 31) «خدا گفت: و تا يَوْمِ الدِّين، لعنتِ من بر تو باد.» (ص: 78)
12. «ابليس گفت: مرا تا روزى كه مردم برانگيخته خواهند شد، مهلت ده.» (الاعراف: 14) «خدا گفت: تو از مهلت يافتگانى.» (الاعراف: 15)، «تا روزِ مُعَينِ معلوم.» (ص: 81) «ابليس گفت: پس، به سببِ آنكه مرا به بيراهه افكندى، من هم براى فريفتنِ آنان، حتماً بر سَرِ راهِ راستِ تو، خواهم نشست. آنگاه از پيشِ رو و از پشتِ سرشان و از طرفِ راست و از طرفِ چپ شان، بر آنان مى تازم و بيشترشان را شُكرگزار نخواهى يافت.» (الاعراف: 16ـ17)، «مگر، بندگانِ خالصِ تو از ميانِ آنانِ را.» (الحجر: 40)
13. «هر آينه، جهنم را از تو و از هر كس از آنان كه تو را پيروى كند، از همگى شان، خواهم انباشت.» (ص: 85)
14. «و گفتيم: اى آدم! خود و همسرت در اين باغ سكونت گيريد و از هر كجاى آن خواهيد، فراوان بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.» (البقره: 35) / «پس گفتيم: اى آدم! در حقيقت اين ابليس براى تو و همسرت، دشمنى خطرناك است. زنهار! تا شما را از بهشت، اخراج نكند تا تيره بخت گردى. همانا براى تو، در آنجا، اين امتياز است كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى. و هم اينكه در آنجا، نه تشنه مى گردى و نه آفتاب زده.» (طه: 117ـ119)
15. «پس، شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آيا تو را به درختِ جاودانگى و مُلكى كه زايل نمى شود، راه نمايم؟» (طه: 120)، «پس، شيطان آن دو را وسوسه كرد … و گفت: پروردگارتان، شما را از اين درخت منع نكرد، جز براى آنكه مبادا دو فرشته گرديد يا از زمره جاودانان شويد; و براى آن دو، سوگند ياد كرد كه من قطعاً از خيرخواهانِ شما هستم.» (الاعراف: 20ـ21)، «آنگاه، از آن درختِ ممنوع خوردند و برهنگىِ آنان بر ايشان، نمايان شد و شروع كردند به چسبانيدنِ برگ هاى بهشت بر خود و اين گونه، آدم، به پروردگار خود، عصيان ورزيد و بيراهه رفت.» (طه: 121)، «و پروردگارشان بر آن دو، بانگ بر زد: مگر شما را از اين درخت، منع نكردم؟ و به شما نگفتم كه همانا، شيطان براى شما، دشمنى آشكار است؟» (الاعراف: 22)
16. «پس، شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند، ايشان را خارج كرد; و گفتيم: فرود آييد، بعضى از شما دشمنِ بعضى ديگر هستيد و براى شما، در زمين، قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود.» (البقره: 36)«خدا گفت: در آن (=زمين)، زندگى مى كنيد و در آن، مى ميريد و از آن، خارج خواهيد شد.» (الاعراف: 25)، «سپس، آدم، از پروردگارش، كلماتى را تلقى كرد و خدا بر او ببخشود. آرى! اوست كه توبه پذيرِ مهربان است.» (البقره: 37)
17. «آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند، آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق و تا هنگامى معين، نيافريده است و با اين همه، بسيارى از مردم، لقاى پروردگارشان را سختْ منكرند.» (الروم: 8) نيز رك: الاعراف: 187 / الرعد: 2 / الانعام: 2.
18. «همان گونه كه شما را پديد آورد، به سوى او برمى گرديد.» (الاعراف: 29) / «خداست كه آفرينش را آغاز و سپس، آن را تجديد مى كند; آنگاه، به سوى او، بازگردانيده مى شويد.» (الروم: 11)
19. «هُرمزد (=اهوره مزدا، اورمزد)، فرازپايه (=در بالا)، با همه آگاهى و بِهى، زمانى بى كرانه در روشنى مى بود …و اهريمن در تاريكى، به پَس دانشى (بى خِرَدى) و زَداركامگى (=ويرانگرى)، ژرف پايه (=در پايين) بود …و ميانِ ايشان، تُهيگى (=خلاء) بود. … هر دو، ذاتِ كرانه مندى و بى كرانگى اند. آنچه فرازپايه است، آن را روشنىِ بيكران خوانند كه به سَر نمى رسد. ژرف پايه، آنِ تاريكىِ بيكران است …در مرز، هر دو كرانه مندند، زيرا ميانِ ايشان، تُهيگى است، به يكديگر، نپيوسته اند.» (بندهش، 33)
20. در همين چارچوب، اين تعبير از خدايىِ اهوره مزدا خواندنى است: «هرمزد، پيش از آفرينش، خداى نبود، پس از آفرينش، خداى و سودخواستار و فرزانه و ضدِ بَدى و آشكار و سامان بخشِ همه و افزونگر و نگرانِ همه شد. (بندهش، 35)
21. «اهريمن از هستى و روشنىِ اورمزد، آگاه نبود …و در تيرگى و تاريكى به فروسوى ها، همى مىرفت.» (زادسپرم، 1) / « …هُرمزد، به هَمِه آگاهى، دانست كه اهريمن هست، بَرتازَد و جهان را به رَشكْ كامِگى (=حَسَدوَرزى) فرو گيرد; و دانست چگونه از آغاز تا فرجام، اهريمن با چه و چند اَفزاران بياميزد. پس، او به مينويى (=به حالتِ روحانى)، آن آفريدگان را كه براى مقابله با آن افزار، دَربايِست (=لازم بود)، فَراز آفريد. سه هزار سال، آفريدگان، به مينويى ايستادند كه موجوداتِ بى انديشه، بى حركت و ناگرفتنى بودند.» (بندهش، 34)
22. گاهان، درباره ضديتِ دو مينوى آغازين، چنين مى گويد: «اينك، سخن مى گويم از دو مينو. در آغازِ آفرينش، سپندمينو، آن ديگرى، مينوى ناپاك را، چنين گفت: نه مَنِش، نه آموزش، نه خِرَد، نه باور، نه گفتار، نه كردار، نه دين و نه روانِ ما دو مينو، با هم سازگارند.» (يسنه 45:2)
23. «اهريمن، به سببِ پس دانشى، از هستىِ هرمزد، آگاه نبود. سپس، از آن ژرف پايه برخاست، به مرزِ ديدارِ روشنان آمد. چون هرمزد و آن روشنىِ ناگرفتنى (=ناملموس) را ديد، به سببِ زَداركامگى و رَشك گوهرى (=حسادتِ ذاتى)، فراز تاخت; براى ميراندن، تاخت آوَرْد. سپس، چيرگى و پيروزىِ فراتر از آنِ خويش را ديد و باز به جهانِ تاريكى تاخت; بس ديو آفريد: آن آفريدگانِ مرگ آورِ مناسب براى نبرد با هرمزد و جهان روشنان را.» (بندهش، 34) / «زدارمينو، در برابر يك يكِ آفريده هاى سپندارمينو، از پتياره ها ستيزندگانى را يك به يك پادآفريد; و با يك يكِ آن پتياره ها آهنگِ نيست و نابود گرداندنِ همگىِ آفريده هاى سپندارمينو كرد.» (دين كرد سوم، دفتر 2، 206)
24. «اهريمن نيز در تيرگى افزار آراست. در سَرِ (=پايانِ) سه هزار سال، دوباره به مرز آمد، تهديد كرد و اورمزد را گفت: تو را بكشم، آفريدگانِ تو را نابود كنم. آفرينش مينوى تو را كه سپندمينويى (=اورمزدى)، همه را با آن نيرو نابود كنم.» (زادسپرم، 2)
25. «آنگاه هرمزد، با دانستنِ چگونگىِ فرجامِ كارِ آفرينش، به پذيره اهريمن، آشتى برداشت و گفت كه اهريمن! بر آفريدگان من يارى بر، ستايش كن، تا به پاداش آن، بى مرگ، بى پيرى، نافرسودنى و ناپوسيدنى شوى … اهريمن گفت كه نَبَرَم بر آفريدگان تو يارى و ندهم ستايش; بلكه تو و آفريدگانِ تو را جاودانه بميرانم و بِگْرَوانَم همه آفريدگان تو را به نادوستى تو و دوستىِ خود …اهريمن پنداشت كه هرمزد در برابر او بيچاره است و بدين روى آشتى پيش آوَرَد; نپذيرفت و تهديد نيز فراز بُرد.» (بندهش، 34)
26. «پس، هرمزد به همه آگاهى، دانست كه اگر او را زمانِ كارزار، تعيين نكنم، آنگاه توانَد كردن بر آفريدگانِ من، همان گونه كه تهديد كرد; و نبرد، به آميختگى، هميشگى خواهد شد و او را توانايى خواهد بود در آميختگىِ آفرينش، نشستن. …پس، هرمزد به اهريمن گفت كه زمان تعيين كن تا كارزار را بدين پيمان، به نُه هزار سال فراز افگنيم. زيرا دانست كه بدين زمانْ كردن، اهريمن را از كار بيفگَنَد. آنگاه، اهريمن به سببِ ناديدنِ فرجام كار بدان پيمان، همداستان شد. … هرمزد، اين را نيز، به همه آگاهى دانست كه در اين نُه هزار سال سه هزار سال، همه به كام هرمزد رَوَد; سه هزار سال در آميختگى، كام هرمزد و اهريمن، هر دو، رَوَد و بدان فرجامينْ نبرد، اهريمن را ناكار، توانْ كردن و پتيارگى را از آفرينش، بازداشتن.» (بندهش، 34ـ35)
27. اَهوُنَوَر (اوستا: اَهونَوئيريو) مهم ترين و مشهورترين دعاى زرتشتى است كه با عبارت «يَثَه اَهو وَيريو» آغاز مى شود و به همراه دعاى ديگرى به نام «اَشِم وُهو»، در همه متونِ نيايشى زرتشتى تكرار مى گردد: «همان گونه كه خداوندگار مورد آرزو است، يك پيشواى دين نيز از بهر تقوى مورد آرزو است تا بخشنده انديشه هاى نيك به كردارهاى زندگى در راه مزدا باشد. شهريارى از آنِ خدايگانى است كه او (=مزدا) به پرورشِ درويشان داده است.»
28. «آن گونه در دين گويد كه چون يك سومِ آن (=اهونور) را خوانده شد، اهريمن، از بيم، تنْ اندر كشيد (=خم شد)، هنگامى كه دو بهره آن، خوانده شد، اهريمن، به زانو درافتاد، هنگامى كه به كمال خوانده شد، اهريمن، از ناكارى كردنِ به آفريدگانِ هرمزد، بازمانْد و سه هزار سال، به گيجى فرو افتاد.» (بندهش، 35)
29. روايت زرتشتى در ادامه، شرحِ دقيق و مفصلى از آفرينشِ يك به يك اجزاى جهان و از جمله، نخستين انسان (=كيومرث) را نقل مى كند كه بازگفتِ آن همه، مجالى ديگر را مى طلبد. اما، به اختصار مى توان گفت: «در آن از كار افتادگىِ اهريمن، هرمزد، آفريدگان را به صورتِ مادى آفريد. از روشنىِ بيكرانْ آتش، از آتشْ باد; از بادْ آب; از آبْ زمين و همه هستىِ مادى را فراز آفريد.» (بندهش، 39)
30. «گيتى نوعى از هستىِ جسمانى، به صورتِ ديدنى و گرفتنى است; و آفرينشِ آن، براى سركوبىِ پيكارِ ستمگرِ مخالفِ آفرينش و نيز براى نيك روشىِ جاودانى است. اين كارش است كه براى آن، آفريده شد.» (شاكد، از: دين كرد سوم، 78)
31. «آن اهريمنِ تبهكار، آرام نيافت و به سببِ بيم از مردِ پرهيزگار (=كيومرث)، از آن گيجى، برنخاست تا آنكه جَهىِ تبهكار، با به سر رسيدنِ سه هزار سال، آمد، گفت كه برخيز پدر ما! ….» (بندهش، 51)
32. «مينوى تاريكى، كه در گوهرِ خود، ميرنده است و سرد خشك، از بهرِ تبه گوهرى اش، او را نَسَزَد كه به ساختِ باشندگىِ گيتيانه، تراديسيده شود. آنچه زيرِ نام مينوىِ تاريكى در ساحتِ هستى به پديدارى مى رسد، اين پديدارى از گوهر خود ندارد، بلكه تن پوشى جدا از گوهرِ آن است.» (دين كرد سوم، 1، 190)
33. «اهريمن، با همه نيروهاى ديوى، به مقابله روشنان برخاست. … آسمان را … به تُهيگى فروكشيد …و آن را با تاريكى، بياميخت. پس، بر آب آمد. … سپس، ميانه زمين را بِسُفت. …پس، بر گياه آمد. پس، بر گاو و كيومرث آمد. پس، بر آتش برآمد. چون مگسى، بر همه آفرينش بتاخت. … آسمانِ زير و زِبَرِ زمين را تاريكى بگرفت …خْرَفَسْتّران را بر زمين هِشت …آز و نياز و سيْج، درد و بيمارى و هوس و بوشاسْپ را بر تنِ گاو و كيومرث، فراز هِشت.» (بندهش، 52)
34. «ايزدانِ مينوى با اهريمن و همه ديوان، نَوَد شبانه روز جنگيدند و در گيتى، هم نبرد بودند، تا ايشان را به ستوه آوردند و به دوزخ افكندند و باروى آسمان را ساختند تا پتياره، نتوانَد بدان آميخت. … چنين است كه از آن پس، زير و زبرِ همه چيزِ گيتى، بر گِردِ دو بُن، نبردِ دو دشمن، و آميختگىِ فَراز و فُرود، پديدار شد.» (بندهش، 53)
35. در جهان بينى زرتشتى، آغاز و انجام آفرينش، در زمانى محدود به دوازده هزار سال، انجام مى گيرد كه خود به چهار دوره سه هزار ساله تقسيم مى شود. در سه هزاره نخست، همه چيز، مينوى بود و ميان قلمرو روشنِ اهوره مزدا و قلمرو تاريكىِ اهريمن، خلاء حايل بود. در سه هزاره دوم، غلبه نسبى با اهوره مزدا شد. او، دعايى بر زبان آورد و اهريمن و ديوانِ آفريده او را بيهوش كرد. در اين فرصت، اهوره مزدا به آفرينش گيتى يا جهان مادى پرداخت; او آسمان و زمين و آب و پيش نمونه انسان (=كيومرث) و چارپايان و گياهان را پديد آورد، تا آنكه در پايان اين هزاره، يكى از آفريده هاى اهريمن، يعنى زنى بدكاره به نام جَهى، او را از بهت زدگى بيرون آورد و او را ترغيب كرد تا به جهانِ روشنى ها يورش آورد. اين گونه، سه هزاره سوم و چهارم، به حالت «آميخته» درآمد; آميختگىِ ميان نيكى ها و بدى ها. سراسر سه هزاره سوم، به خيزشِ شاهان پيشدادى، سلطه هزار ساله اژى دهاك و شهريارىِ كيانيان گذشت تا عاقبت، در ابتداى آخرين سه هزاره (يعنى هزاره چهارم)، زرتشت پا به عرصه وجود نهاد. باور زرتشتى چنان است كه در پايانِ اين دوره، عاقبت، بدى، شكستِ قطعى مى خورد و گيتى از ريمِ آن، پالوده مى شود. براى آگاهى بيشتر، رك: بندهش 33-56 و 63-67.
36. «و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين، از جنبندگان و فرشتگان است، براى خدا سجده مى كنند و تكبر نمىورزند.» (النحل: 49)
37. «و آسمان و زمين و آنچه را كه ميانِ آن دو است، به بازيچه نيافريديم» (الانبياء: 16) / «همانان كه خدا را در همه احوال ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده اى; منزهى تو. پس، ما را از عذابِ آتشِ دوزخ، در امان بدار» (آل عمران: 191) / «و آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميانِ آن دو است، به بازى نيافريده ايم. آنها را جز به حق نيافريده ايم، ليكن بيشترشان نمى دانند» (الدخان: 38ـ39)
38. «در حقيقت ما آنچه را كه بر زمين است، زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان، نيكوكارترند.» (الكهف: 7) / «و اوست كسى كه آسمان ها و زمين را در شش ايام آفريد … تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد ….» (هود: 7)
39. «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پاى از پىِ گام هاى شيطان مَنَهيد; و هر كس، پاى بر جاى گام هاى شيطان نهد، بداند كه او به زشت كارى و ناپسند وامى دارد; و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هيچ كس از شما پاك نمى شد; ولى اين خداست كه هر كس را بخواهد، پاك مى گرداند و خداست كه شنواى داناست.» (النور: 21) / «اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه را بخوريد و از گام هاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.» (البقره: 208)
40. «و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.» (الذاريات، 56)
41. «اى فرزندان آدم زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از ايشان بركند تا عورت هايشان را بر آنان نمايان كند در حقيقت او و قبيله اش شما را از آنجا كه آنها را نمى بينيد، مى بينند ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.» (الاعراف: 27)
42. «پرسش: گيتى، از بهر چه آفريده شده است؟ پاسخ: چرايىِ آفرينش، در نبردى براى به پس راندنِ شتابِ دردآورِ اهريمنانه است و پيوستن به آن پيش رفت هاى نيكِ جاودانه …خويشكارىِ آفرينش، و نيز، آن فرجامى كه براى آن آفريده شده است، از اينجا پيداست كه هيچ يك از آفريده هاى گيتيايى، كارى جداى پس راندنِ شتابِ دردآورِ اهريمنانه ندارد». (دين كرد سوم، 2، 31)
43. «مردميان، سرآمدِ همه آفريده هاى گيتيايى اند ….» (دين كرد سوم، 2، 38)
44. «زدارمينو، به ميانجىِ اكومن در انديشگى و منش، و به ميانجىِ ديوِ ترومد بر روى قوه ياد، و به ميانجىِ ديوِ خشم، اندر انديشه گاه، سَر ريز مى شود و در جهان مادى به پديدارى مى رسد.» (دين كرد سوم، 1، 106)
45. «در صورتى ممكن است اهريمن را از اين جهان رانْد كه هر كس، به سهمِ خويش، او را از تنِ خود براند، چون جايگاه اهريمن در جهان، تنِ آدميان است. از اين رو، وقتى اقامتگاهى براى او، در تنِ آدميان نباشد، او از جهان، نيست مى شود. بنابراين، تا وقتى كه در اين جهان حتى ديوِ كوچكى در تنِ يك انسان، مَسكن دارد، اهريمن در جهان هست.» (شاكد، از: دين كرد ششم، 120) «چيزِ مينو براى خويش كنيد، چه هر گاه دروج از تن خويش بيرون كرديد، پس از همه جهان بيرون كرده ايد.» (آذرباد مهراسپندان، 118)
46. «برابرِ آموزانِشِ دين، چكيده عهد و پيمانىِ كُنشِ همگىِ مردمان، از نخستين تازش آلوده كننده اهريمن تا واپسين تازش در فرجام آفرينش، تنها يك سخن است: …يزدانى كردنِ روان تا بالاترين مرزِ باور.» (دين كرد سوم، 2، 118)
47. دين كرد سوم، 1، 114. نيز: «وقتى مردم از گناه بازگشتند و به كرفه روى آوردند، به علت پاكىِ راه و فراخىِ گذر، كه از ضربه خوردنِ ديوان است، آن بخششِ ايزدانِ مينوى با افزايشِ پيروزىِ ايزدان، فراوان تر به سوى گيتيان سرازير مى شود. جهان، آنگاه، به فرمانروايىِ نيك و دينِ نيك و دانايى است و قانونْ به سامان است، و همه كام و زندگى و رستگارىِ مردم، هميشگى خواهد بود ….» (شاكد، از: دين كرد مَدَن، 157)
48. «… گيتى … با بهره گرفتن از روشنايى و نكويى و شادىِ يكپارچه، مى تواند به آن جايگاهِ برترين، به سوى بهشت، سراى سرود (=گرودمان)، سر تا پا روشنايى و يكپارچه خوبى و نيكىِ سعادت بار كه با فره تمام زورمند شده است، بِگرَوَد.» (دين كرد سوم، 1، 131)
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
/خ