خانه » همه » مذهبی » آداب باطنی حج

آداب باطنی حج

آداب باطنی حج

و چون آداب و مناسک طواف خانه گل دانستی، زیارت کعبه دل را که منزل خاص حق و محل تجلی جمال مطلق است بر آن قیاس کن. طواف کعبه دل کن، اگر دلی داری دل است کعبه معنی، تو گل چه پنداری

0031969 - آداب باطنی حج
0031969 - آداب باطنی حج

 

طواف کعبه دل

و چون آداب و مناسک طواف خانه گل دانستی، زیارت کعبه دل را که منزل خاص حق و محل تجلی جمال مطلق است بر آن قیاس کن.
طواف کعبه دل کن، اگر دلی داری دل است کعبه معنی، تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار سال پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
ز عرش و کرسی و لوح و قلم فزون باشد دل خراب که او را به هیچ نشماری1
بیت الحرام تن، بیت الحرام دل حَرَم را بدان حَرَم خوانند که اندر او مقام ابراهیم است و محل امن.
پس ابراهیم علیه السلام را دو مقام بوده است: یکی مقام تن، و دیگر از آن دل. مقام تن مکه، و مقام دل خُلَّت.2 هر که قصد مقام تن وی کند، از همه شهوات و لذات اعراض باید کرد تا مُحرِم بود، و باید که کفن اندر پوشید، و دست از صید حلال بداشت، و جمله حواس را اندر بند کرد، و به عرفات حاضر شد، و از آنجا به مُزدلفه و مشعرالحرام شد و سنگ برگرفت، و به مکه کعبه را طواف کرد، و به مِنا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگ ها به شرط بینداخت. و آنجا موی باز کرد و قربان کرد، و جامه ها در پوشید تا حاجی بُوَد.
و باز چون کسی قصد مقام دل وی کند از مألوفات اعراض باید کرد، و به ترک لذات و راحات بباید گفت، و از ذکر غیر مُحرم شد ـ و از آنجا التفات به کون محظور باشد ـ آنگاه به عرفات معرفت قیام کرد، و از آنجا قصد مزدلفه الفت کرد، و از آنجا سرّ را به طواف حرم تنزیه حق فرستاد، و سنگ هواها و خواطر فاسد را به منای امان بینداخت، و نفس را اندر منحرگاه مجاهدت قربان کرد تا به مقام خُلّت رسد. پس دخول آن مقام، امان باشد از دشمن و شمشیر ایشان، و دخول این مقام، امان بود از قطیعت و اخوات آن.3

مراتب حج گزاری

اهل تحقیق را اندر هر قدم از راه مکه نشانی است و چون به حرم رسند از هر یکی خلعتی یابند.
و ابویزید گوید: «هر که را ثواب عبادت به فردا افتد، خود امروز وی عبادت نکرده بود؛ که ثواب هر نفسی از مجاهدت حاصل است اندر حال».4
حج با حضور یکی به نزدیک جنید آمد. وی را گفت: از کجا می آیی؟ گفت: به حج بودم. گفت: حج کردی؟ گفت: بلی. گفت: از ابتدا که از خانه برفتی و از وطن رحلت کردی، از همه معاصی رحلت کردی؟ گفتا: نی. گفت: پس رحلت نکردی. گفت: چون از خانه برفتی و اندر هر منزلی هر شب مقام کردی، مقامی از طریق حق اندران مقام قطع کردی؟ گفت: نی. گفت: پس منازل نسپردی. گفت: چون مُحرم شدی به میقات، از صفات بشریت جدا شدی؛ چنان که از جامه؟ گفتا: نی. گفت: پس محرم نشدی. گفت: چون به عرفات واقف شدی، اندر کشف مشاهدت وقفت پدیدار آمد؟ گفتا: نی. گفت: پس به عرفات ناستادی. گفت: چون به مزدلفه شدی و مرادت حاصل شد، همه مرادها را ترک کردی؟ گفتا: نی. گفت: پس به مزدلفه نشدی. گفت: چون طواف کردی خانه را، سر را اندر محل تنزیه لطایف جمال حق دیدی؟ گفتا: نه. گفت: پس طواف نکردی. گفت: چون سعی کردی میان صفا و مروه، مقام صفا و درجه مروت را ادراک کردی؟ گفتا: نی. گفت: هنوز سعی نکردی. گفت: چون به منا آمدی، مُنیت های تو از تو ساقط شد؟ گفتا: نه. گفت: هنوز به منا نرفتی. گفت: چون به منحرگاه قربان کردی، همه خواست های نفس را قربان کردی؟ گفتا: نی. گفت: پس قربان نکردی. گفت: چون سنگ انداختی، هرچه با تو صحبت کرد از معانی نفسانی، همه بینداختی؟ گفتا: نه گفت: پس هنوز سنگ نینداختی و حج نکردی. بازگرد و بدین صورت حجی بکن تا به مقام ابراهیم برسی.5

حج؛ بریدن از همه چیز

حج اشارت است که به حضرت عزت مراجعت می باید و از هر چه بی اختیار خواهد بریدن، به اختیار ترک آن گفتن.
ناچار می برندت، باری به اختیار تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبروی
مستان و عاشقان برِ دلدار خود روند هر کس که گشت عاشق، رو دست ازو بشوی
ماهی که آب دید نپاید به خاکدان عاشق کجا بماند در دور رنگ و بوی
خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود سلطان بی نظیر و خداوند قندخوی
در خواب شو ز عالم و از شش جهت گریز تا چند گول گردی و آواره سوبه سوی
یعنی ای قرار گرفته در شهر انسانیت و مقیم گشته در دیار طبیعت حیوانیت و از کعبه وصال و طلب مشاهده جمال ما بی خبر مانده، چند درین منزل بهیمی مقام کنی و پای بسته «إِنّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوّا لَکُمْ»6 باشی، برخیز و این بندها همه بر هم گسل و زن و فرزند و خان ومان را وداع کن.
هر چه غیر حق تو را خوب و خوش است آدمی خوارست و عین آتش است
دل ز امل دور کن زانکه نه نیکو بود مصحف و افسانه را جلد به هم ساختن
چند رصدگاه عقل بر در دل داشتن چند قدمگاه پیل بیت حرم ساختن
و قدم ازین منازل و مراحل خوش آمده دنیاوی بیرون نه و بادیه نفس اماره قطع کن و چون به احرام گاه دل رسی؛ به آب انابت غسلی کن و از لباس کسوت بشریت مجرد شو و احرام عبودیت دربند و لبیک عاشقانه بزن و به عرفات معرفت در آی و قدم صدق در حرم حریم قرب ما نِه و به مشعرالحرام شعار بندگی ثنایی کن و از آنجا به منای منی آی و نفس بهیمی را در آن منحر قربان کن و آنگاه روی به کعبه وصال ما نه.
از بیابان هوا احرام گیر پس طریق کعبه اسلام گیر
هر زمان سعیی بباید با صفا در صفا و مروه خوف و رجا
آتش اندر خرمن پندار زن آنگهی لبیک عاشق وار زن
چون پدید آمد حریم بارگاه نفس خود قربان کن اندر پیش شاه
زین به پشت مرکب توفیق کن پس طواف کعبه تحقیق کن
کعبه مردان نه از آب و گل است طالب (دل) شو که بیت الله، دل است
و چون رسیدی، طواف کن، یعنی بعد از این، گِرد ما گَرد و گِرد خویش مگَرد و با حجرالاسود که دل تو است و آن یمین الله است عهد ما تازه کن و به مقام ابراهیم آی؛ یعنی به مقام خلت، و آنجا دو رکعتی کن؛ یعنی عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن، که گفته اند.
پرستیدن حق برای بهشت بود پیش ارباب دل، سخت زشت7

حج عاشقانه

و بدان که طاعت از برای این اغراض، مزدوری است و مزدوری از خواجه، دوری است. بندگی ما از اضطرار عشق کن. پس چون عاشقان به در کعبه وصال آی و خود را چون حلقه بر در بمان و بی خود در آی که خوف و حجاب از خودی خیزد و امن و وصول از بی خودی که: «و مَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً»8
ای دل پی دل به نزد آن دلبر رو در بارگه وصال او بی سر رو
تنها ز همه خلق چو رفتی به درش خود را بر در بمان و آنگه در رو9

سفر حج، سفر آخرت

بدان که این سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هرچه در سفر آخرت پیش آید، از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز، نمودگار آن در این سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند، به هر چه رسند و هر چه کنند، منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند، و عبرت گیرند و زاد و ساز آن به دست آرند که صعب تر است و عظیم تر. اول آن است که چون اهل و عیال و دوستان را وداع کند، بداند که این مثال سکرات مرگ است. آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان، گرد وی در آیند و او را وداع کنند. و آنگه زاد سفر از همه نوع ها ساختن گیرد و احتیاط در آن به جای آرد، تا هر چه به زودی تباه شود برنگیرد، داند که آن با وی بِنَماند و زاد بادیه نشاید؛ دریابد و به جای آرد که طاعت با ریا و با تقصیر، زاد آخرت را نشاید. و آنگه که بر راحله نشیند، مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نعش گویند، یاد آرد.10
و چون عقبه ها و خطرهای بادیه ببیند، از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده، یاد کند و به حقیقت داند که از لحد تا حشر، بادیه ای عظیم در پیش است که بی بدرقه طاعت، بریدن آن دشخوار است. اگر در این بادیه بدین آسانی بدرقه ای بکاست، پس در بادیه قیامت، بی بدرقه طاعت چون رستگار است؟!
راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
و آنگه که لبّیک گوید به جواب ندای حق، تا از ندای قیامت بر اندیشد که فردا به گوش وی خواهد رسید و نداند که آن ندای سعادت خواهد بود یا ندای شقاوت.11

حج، نمودار سفر آخرت

پس از این تقریرات، مقرر گشت که سفر راه کعبه، نمودار راه آخرت است. هر رکنی از ارکان او کلید طلسم گشای صورت است. لاجرم ارباب صفا را که همه عمر سعی در طلب مرضاة الله کنند، شداید و آلام این راه به امید بوسیدن خاک آن درگاه، عین راحت نماید.
نشاط کعبه چنان می دواندم چپ و راست که خارهای بیابان، حریر می آید
اهل صورت از کعبه صورت خانه بینند و اهل معنی جان و جانانه.
سفر کعبه، نمودار ره آخرت است گرچه رمز رهش از صورت دنیا شنوند
جان معنی است به اسم صوری گشته برون خاصگان معنی و عامان همه آوا شنوند
کعبه را نام به میدانگه خاص عرفات حجره خاص جهان داور دارا شنوند
مشتری قرعه توفیق زند بر ره حاج بانگ آن قرعه برین رقعه غبرا شنوند
عرشیان بانگ «ولله علی الناس» زنند پاسخ از خلق «سمعنا و اطعنا» شنوند
از سراپای درآیند، سراپای نیاز تا تعال از ملک العرش تعالی شنوند
روضه روضه همه ره باغ منور بینند برکه برکه همه جا آب مصفا شنوند
بر سر روضه همه جای تنزه شمرند بر لب برکه همه بانگ تماشا شنوند
بر در کعبه (که) بیت الله موجودات است مباهات امم ز آن در والا شنوند
بار عام است و در کعبه گشاده است کزو خاصگان بانگ در جنت مأوا شنوند12

حج با دل زنده

با دل زنده باید که به کعبه شوی. با دل مرده به حج رفتن، روزگار ضایع کردن بوَد.13
حج با همیان یا ایمان آن که به نفْس حج کند، او را همیان باید، و آن که به دل حج کند، او را ایمان باید.14

حج با یک گام

عجب دارم از آن که به هوای خود به خانه او رود و زیارت کند، چرا قدم بر هوای خود ننهد تا بدو رسد و به او دیدار کند.15

حج مقبول ساده دلان

وقتی روستایی به حج رفته بود، چون تمام کرد و بازگشت و یک منزل بیامد، او را گفتند به طریق طنز و استهزا که حج کردی، برات آورده ای؟ گفت: من ندانستم که برات می باید ستدن. گفتند: ای سلیم دل، آنجا که خراج می دهی، برات می ستانی؛ اینجا که چندین خرج کردی، برات نداری. به خانه کعبه بازگشت و دست در حلقه کعبه محکم کرد و گفت: الهی! حاجیان را برات دادی، برات من کو؟ به عزتت که بازنگردم تا برات نستانم. کاغذی پران بیامد، بر آنجا نبشته که: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هذِهِ بَرَاةٌ لِفُلانٍ بن فُلانٍ قَدْ قَبِلْنَا بِحَجِّهِ وَ غَفَرْنَا ذَنْبَهُ».16

سنگ جویان و حق جویان

تا مؤمن اندر خان ومان خویش است و اندر وطن خویش با اهل و اولاد خویش است، مر ورا مباهات نیست. چون از وطن بیرون شد و از خان ومان خویش جدا گشت، و از اهل و اولاد خویش ببرید و دنیا و نعمت خویش بر قفا گردانید، وقت مباهات آمد. همی بنماید که تا آراسته بودی به دنیا، سزای نظاره خلق بودی، و چون خواستیم تا سزای نظاره ملایکه ما گردی، پیرایه خلق از تو برداشتیم تا پوشیده نظارت ایشان را بشایی؛ چون برهنه گشتی، نظاره ما را شایی. نیز همی بنماید که آرام وی به آنچه داشت از بهر میل طبع بود، و از بهر اصلاح معیشت، نه از بهر آنکه او را به کار نبودیم. آنک چون امر ما آمد، همه را بر قفا آورد و ذلّ غریبی بر عزّ وطن بدل آورد. وحشت غربت و خلوت بر انس دوستان بدل آورد، رنج سفر بر راحت نعمت بدل آورد تا خلق بدانند که ورا جز ما به کار نیست. آن که ورا خانه باید حال این بود، آن که ورا خداوند خانه باید، حال وی چگونه باشد؟! چندین رنج بباید تا نظاره پاره ای سنگ کند، و از همه اُنس ها و الفت ها بریدن باید. سنگ جویان را چنین باید، حق جویان چگونه باید؟!
تا بعضی بزرگان چنین گفته اند که حاجی از خانه تا مکه همه سنگ بیند، چون به خانه رسید، هم سنگ بیند. و ورا امر است که به منا رُو و سنگ انداز. از آن انداختن سنگ، اشارت است که مرا سنگ به کار نیست؛ مرا خداوند سنگ به کار است. و چون به خانه رسید، امر است طواف کردن. تا به خانه نرسید، روی به خانه است، چون به خانه رسید، اعراض باید تا طواف کند. اگر از خانه بایستی اعراض کرد، چرا بایستی؟! از این عجب تر است که در طواف، امر است تا چپ سوی خانه آورد، نه راست. اگر از خانه، مراد خانه بودی، راست سوی خانه بایستی، نه چپ، که راست را بر چپ فضل است.17

آداب عزیمت

حج در لغت به معنی قصد است و در شرع، قصد خانه خداست در موسم با شرایط معلوم، و آن واجب است، و حرام است ترک حج، و تارک حج کافر است و ملحد؛ و اما باطن حج و حقیقتش این است که محرم کوی دوست گردی به این قاعده که اولاً غسل کنی و توبه نمایی از هر چه مخالفت کرده محبوب عالم و عالمیان را و ترک کنی جمیع اغیار را و بیندازی هر لباسی که داشته در سایر اعمال و هر صفت که داشتی از صفت های زشت و ترک کنی نفس اماره را که زن توست که خداوند «خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُم ازواجاً»18و مقاربت با این زن نکنی ابداً و طیب و زینت و سرمه را ترک کنی یعنی به زیور دنیا خود را میارای و بوی خوش دنیا را مطلب، استشمام غیر مکن و چشم دنیا را تقویت مکن. تا آنکه چشم ظاهر را برنکنی، چشم باطن تو روشن نمی شود ابداً. پس پی چشم باطن برو و تحصیل گوش آخرت کن، نه دنیا. پس آنچه سبب قوت این چشم است از رنگ دنیا و لذت دنیا، سرمه این چشم است، ترک کن و لباس مناسب بپوش تا آنکه طیب گردد تن تو.19

ادب احرام

هرکه به کعبه رود، اول احرام باید گرفت. احرام چیست؟ آنکه اول غسلی بر آرد و جامه خواجگی از بر بیرون کند، لباس رعنایی از سر بر کشد، ازاری و ردایی در خود پیچد، روی به کعبه آرد و فریاد لبّیک بردارد، این قصد حج است. اگر کسی قصد حق دارد، او را نیز احرام باطن باید گرفت از جمله اغیار، و اینجا ازاری از زاری بر باید بست و ردایی از بردباری بر باید افکند و در عالم صدق لبّیک عشق باید زد و روی در بادیه تجرید و تفرید باید نهاد تا به کعبه توحید رسد:
از بیابان هوی احرام گیر پس طریق کعبه اسلام گیر
آتشی در خرمن پندار زن آنگهی لبّیک عاشق وار زن
زین به پشت مرکب توفیق کن پس طواف کعبه تحقیق کن
چون پدید آید حریم بارگاه نفس خود قربان کن اندر پیش شاه20

ادب لبیک

قائم شو رو به دوست با چشم گریان و دل بریان با حال پریشان و نالان و فریادکنان بگو «لَبیک اللهُم لَبیک لبیک لا شَریکَ لَکَ لَبیکَ»، ای خداوندا، ای خالق من، مونس من، جلیس من، حبیب من، رازق من، منظور من، مطلوب من، مقصود من، آمدم، بلی بلی بلی، شهادت می دهم که تو واحد، و فردی و احدی، با تو شریک نیست کسی. به جز از تو دوست نمی دارم و همه محبوبان عالم مِیِّتند؛21 فانی. به جز از تو احدی باقی نیست، مگر تو. و چون رو به راه شدی داخل حرم، شدی نظر به احدی از اهل حرم محبوب مینداز که خیانت است؛ خواه خاک باشد، خواه سنگ، خواه صید؛ هر چه باشد نظر مکن ابداً و چون قدری مرتفع شدی از زمین که در آن سایری، و به سوی محبوب حرکت می کنی، باز شوق زیاد می شود. پس باز لبیک دیگر بگو و بدان که دایم ندا می رسد و محبوب، تو را می خواند و می گوید: اَقْبِلوا الیَّ اَقْبِلوا الیَّ22 پس تو بگو لبیک ای مولای من، آمدم به سوی تو، لبیک، روانم به سوی تو. و هر کس را که از دور دیدی خواه از سایرین باشد و خواه از غیرسایرین، باز تلبیه بگو تا همه خلق بدانند که طالب خداوندی و به حج می روی .23
علی بن حسین علیه السلام در وقت احرام او را دیدند، زردروی و مضطرب و هیچ سخن نمی گفت. گفتند: چه رسید مهتر دین را که به وقت احرام لبّیک نمی گوید؟ گفت: ترسم که اگر گویم لبیّک جواب دهند: لا لَبَّیک و لا سَعدَیک و آنگه گفت: شنیده ام که هر که حج از مال شبهت کند، او را گویند: لا لَبَّیک، و لا سَعدَیک، حتّی تَرُدَّ ما فِی یَدَیک.24

ادب وقوف در عرفه

اما وقوف عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحرای عرفات و آن خروش و تضرّع و آن زاری و گریه ایشان و آن دعا و ذکر ایشان به زبان های مختلف، به عرصات قیامت ماند، که خلایق همه جمع شوند و هر کس به خود مشغول، در انتظار ردّ و قبول.25 و در جمله این مقامات که بر شمردیم، هیچ مقام نیست امیدوارتر و رحمت خدا به آن نزدیک تر از آن ساعت که حجاج به عرفات بایستند. در آثار بیارند که: درهای هفت طارم پیروزه بر گشایند آن ساعت و ایوان فرادیس اعلی را درها باز نهند و جان های پیغامبران و شهیدان اندر علیین در طرب آرند. عزیز است آن ساعت! بزرگوار است آن وقت! که از شعاع انفاس حجاج و عمّار، روز مدد می خواهد و از دوست خطاب می آید که: هل مِن داعٍ؟ هل من سائل؟26
و این روز روزه ندارد، تا قوت یابند که در دعا مبالغت کنند، که سِرّ حج اجتماع دل ها و همت های عزیز27 است اندر این وقت شریف. و فاضل ترین ذکر اندر این وقت کلمه لا اِلهَ اِلّا الله است. در جمله باید که از وقت زوال تا شبانگاه به تضرع و زاری و استغفار مشغول باشد، و توبه نَصوح28کند، و عذرهای گذشته بازخواهد. و دعوات اندر این وقت بسیار است، و نقل آن دراز شود.29

ادب منا

رو به منا بگذار که آرزوی تو است و آن نیست مگر نظر به جمال محبوب و این سفر سفر فی الحق است؛ یعنی با چشم حق بین و خلعت او سفر می کنی در شعائر او و مواقف حجه او.

ادب عرفات

و رو به عرفات کن و معرفت محبوب را تحصیل کن، و معرفت در آیات است. از این جهت امر فرموده است به نظر کردن در آیات و علامات خداوند و در این مقام، جایی را خالی نگذار و جمیع مشاعر خود را پر کن و اگر جایی را خالی یافتی، به نظر کردن خود و تدبّر نمودن پر کن از خود و جان خود و مال خود، و این مقام جای دعاست، نه نماز؛ و نماز در مسجدالحرام است. پس برای هر مشعری از مشاعر خود حاجتی از خدای خود بطلب و دعایی بکن نزد خدا و گاهی چشم را به کار ببر، گاهی خیال، گاهی فکر، گاهی عقل؛ و چون توقف در این مقام کنی، خداوند ملائکه خود را شاهد می گیرد که تو را آزاد کرده است و خداوند بعد از آنکه ظاهر شد برای آنها در آسمان دنیا، یعنی همه سماوات ایشان را منور فرموده تا اینکه از عرش ظاهر شد در حس مشترک ایشان برای ملائکه می فرماید: ای ملائکه من، نظر کنید به بندگان من که غبارآلود آمده اند به سوی من. به سوی ایشان رسولی فرستادم از وراء وراء تا آخر حدیث پس چون رسول از وراءوراء آمد، پشت پشته ها برای ایشان آشکارا می شود باری و چون آفتاب غروب کند؛ یعنی نور پنهان شود برای تو در این مقام، و عاجز بمانی از دیدن و شنیدن و فهمیدن از ظهور رسول و نزول پرونده به آسمان دنیا حرکت کن؛ یعنی رو به محبوب کن و تا اینجا علم بود. حال، اول سیر است و چون سیر کردی رو به بالا و به کثیب احمر30 که طبیعت تو باشد، رسیدی، بگو: خدایا، رحم کن موقف مرا و عمل مرا زیاد کن و دین مرا سالم دار و پناه ببر به خدا از اینکه ظلم با آل محمد کنی و حق ایشان را نشناسی و رحم ایشان را قطع کنی که بسا سیرکنندگان که مسلمان نشده کافر می شوند. پس احتیاط بسیار کن.31

نیایش در حرم

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی مالید و می گفت: یا غفور یا رحیم، تو دانی که از ظلوم جهول چه آید.
عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم به طاعت، استظهار
عاصیان از گناه توبه کنند عارفان از عبادت، استغفار
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. منِ بنده، امید آورده ام نه طاعت، و به دریوزه آمده ام نه به تجارت، اِصنَع بِی ما اَنْتَ اَهْلُه.32
بر در کعبه سائلی دیدم که همی گفت و می گرستی خوش
می نگویم که طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم کش ج
عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه روی بر حَصْبا33 نهاده همی گفت: ای خداوند ببخشای، و گر هر آینه مستوجب عقوبتم، در روز قیامتم، نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم.
روی بر خاک عجز می گویم هر سحرگه که باد می آید
ای که هرگز فرامشت نکنم هیچت از بنده یاد می آید؟34

حکایتی از آفت خودبینی

وقتی در عرفات یکی از این درویشان ایستاده بود، گفت: الهی، تو را دعایی کنم و بستایم و یاد کنم که هیچ کس نکرده باشد و نستوده باشد. در ساعت، زبان وی خشک شد و گنگ. [در دل] گفت: الهی، به توبه ام که من کی توانم که تو را به سزا یاد کنم یا بستایم؟ به این زفان35 آلوده خود و به سزای خود چنان که توانم مفلس وار تو را یاد کنم. در ساعت زبان بازیافت.36

پی نوشت ها :

1. ینبوع الاسرار فی نصایح الابرار، ص 59.
2. خلت: دوستی.
3. ابوالحسن علی هجویری، کشف المحجوب، به تصحیح: محمود عابدی، صص 479 و 480.
4. همان، ص 481.
5. همان، صص 481 ـ 483.
6. تغابن: ‌14؛ زنان و فرزندان شما برخی دشمن شما هستند.
7. کمال الدین خوارزمی، ینبوع الاسرار فی نصایح الابرار، به اهتمام: مهدی درخشان، صص 57 و 58.
8. آل عمران: 97؛ هرکه در آن داخل شود ایمن باشد.
9. ینبوع الاسرار، ص 58.
10. کشف الاسرار، ج 2، ص 225.
11. همان، ص 226.
12. ینبوع الاسرار فی نصایح الابرار، صص 58 و 59.
13. ابوالرجاء العمرکی، روضة الفریقین، به تصحیح: عبدالحی حبیبی، ص 274.
14. اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف، تصحیح: محمد روشن، ص 1095.
15. فریدالدین عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، به اهتمام: رنولد الن نیکلسن، ج 2، ص 88.
16. این براتی برای فلانی، پسر فلانی است که حج او را قبول کردیم و گناهانش را آمرزیدیم.
17. شرح التعرف، ص 679.
18. روم: 21؛ برای شما از نفستان زنی بیافرید (البته ترجمه دیگر این آیه این است که از خودتان جفتی بیافرید).
19. محمد بن محمد کریم کرمانی، مصباح السالکین، ص 33.
20. الرسالة العلیة فی احادیث النبویه، ص 93.
21. میّت: مرده، مردار.
22. به سمت من آیید، به سمت من آیید.
23. مصباح السالکین، ص 34.
24. رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به کوشش: علی‌اصغر حکمت، ج 2، ص 226
25. همان.
26. آیا دعاکننده‌ای هست؟ آیا سائلی هست؟، همان، ص227.
27. عزیز: نیرومند.
28. نصوح: قطعی و استوار.
29. کیمیای سعادت، ج1، ص 231.
30. کثیب احمر: ریگزار سرخ.
31. مصباح السالکین، صص 35 و 36.
32. چنان ساز برای من که تو اهل آنی.
33. حصبا: سنگریزه.
34. گلستان، باب دوم، صص 53 و 54.
35. زفان: زبان.
36. خواجه عبدالله انصاری، مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، به کوشش: محمد سرور مولایی، ج 1، ص425.

منبع: ،مرکز پژوهش های صدا وسیما ،گنجینه ، شماره (85)، قم: 1389

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد