آداب مناظره و گفت و گو در اصول دين
الحمد لله رب العالمين و الصّلاه و السلام علي محمد و آله الطّيبين الطاهرين و لعنه الله علي اعدائهم اجمعين.
پيش گفتار
هر انديشمند و صاحب ايده اي ترويج و تبليغ انديشه ها و عقايد خود را حقّي طبيعي مي داند؛ پيشرفت و موفقيت در تبليغ يك باور، به تحقق شروط معيني بسته است، آن سان كه ترويج يك انديشه نيز، ابزارهاي خاص خود را مي طلبد؛ به ويژه در شرايطي كه ديدگاه هاي مختلف در برابر هم قرار گيرند و طرفداران هر ديدگاهي، به ترويج ديدگاه خود بپردازند كه در اين صورت، كشمكش عقيدتي و فكري روي مي دهد؛ چرا كه هريك از طرفداران ديدگاه هاي مختلف، صحّت عقيده و حقّ را از آنِخود مي دانند و در صدد غلبه و سيطره ي فكري بر ديگران برمي آيند.
البته اصول و ابزارهاي پيروزي در ميدان كشمكش عقيدتي با اصول و ابزارهاي حاكم بر ميدان جنگ و رويارويي نظامي تفاوت دارد.
مقاله ي پيش رو، قواعد بحث و آداب مناظره و گفت و گو ميان دانشمندان اسلام، پيرامون اصول دين؛ به ويژه بحث هاي امامت و خلافت را به صورت مختصر بيان مي دارد.
در اين پژوهش، قواعد و آداب مناظره از كتاب، سنّت و حكم عقل سليم، استنباط شده است. اميد است كه براي محققان اين عرصه از علم سودمند باشد و توفيق همه از خداوند است…
بخش يکم
نگاهي به علم جدل
عُقلا به عنوان اصحاب نظر و انديشه، براي كشمكش در اين عرصه،مرزهاي خاصي را تعيين نموده و براي پيروزي در آن، اصولي را بنيان نهاده اند كه معيار و ملاك پذيرش يا ردّ انديشه هاي ديگر به شمار مي آيد… روش ها و مسائل « جدل » كه در كتاب هاي منطق، مورد بررسي و بازنگري قرار مي گيرد، در اثر تلاش هاي عقلا بنيان نهاده شده است.
انتخاب نام «جدل» براي اين علم يا صنعت، خوش سليقگي عقلا را نمايان مي سازد؛ چرا كه معناي لغوي « جدل »، پيوندي مستحكم با مقصود منطقي آن دارد.
جدال در لغت
راغب اصفهاني در واژه جدل مي گويد:
الجدال: المفاوضة علي سبيل المنازعة و المغالبة و اصله من جدلت الحبل، أي: احكمت فتله، و منه الجديل، و جدلت البناء أحكمته، و درع مجدولة، والاجدل: الصقر الحكم البنية و المجدل: القصر المحكم البناء و منه الجدال، فكأنّ المتجادلين يفتل كلّ واحدٍ الآخر عن رأيه؛
جدال به معناي مباحثه ي مبتني بر نزاع و برتري طلبي است. اصل اين واژه از « جَدَلتُ الحَبلَ» گرفته شده كه به معناي « تابيدن محكم طناب » است. « جديل » « طناب تابيده » نيز برگرفته از همين ريشه است. « جدَلتُ البناءَ »؛ يعني ساختمان را مستحكم كردم. «دِرعٌ مجدولَة» به معناي زره مستحكم است. « أجدَل » بر باز شكاري و قوي پنجه اطلاق مي شود و « مجدل » نيز به معناي كاخ مستحكم است.
جدال از مادّه ي « جدل » برگرفته شده و بدين معناست كه هريك از دو طرف مجادله، هم ديگر را از ديدگاه هاي سابق خود، منصرف مي كنند.
راغب اصفهاني در ادامه مي افزايد:
مي گويند: اصل جدال، كشمكش و مبارزه است كه طي آن يكي از دو طرف، ديگري را بر روي جداله؛ يعني زمين سخت، مي اندازد.(1)
جدال در قرآن
اديان آسماني، اسلوب جدال را پذيرفته اند و پيامبران پيشين، جدال را به عنوان يكي از روش هاي تبليغي به كار گرفته اند. نمونه هايي از جدال پيامبران، در قرآن آمده است كه در ادامه خواهد آمد.
آن گاه كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به پيامبري مبعوث شد از سوي خداي متعال اين گونه مورد خطاب قرار گرفت:
« يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُنِيراً »(2)؛
اي پيامبر! ما تو را گواه، مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم و تو را دعوت كننده به سوي خدا به فرمان او و چراغي روشني بخش قرار داديم.
در آيه ديگر خداي متعال چگونگي و ابزار دعوت را براي پيامبر صلي الله عليه و آله مشخص كرده و مي فرمايد:
« ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ » (3)؛
(اي پيامبر!) مردم را به حكمت و برهان و موعظه ي نيكو به راه خدا فرا خوان!
خداوند در ادامه به پيامبر صلي الله عليه و آله دستور مي دهد كه در صورت مجادله ي مشركان، با آن ها به جدال برخيز:
«وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »(4)؛
و با آن ها به بهترين طريق، مجادله كن.
كوتاه سخن اين كه نخستين وظيفه ي پيامبر صلي الله عليه و آله همان ابلاغ پيام و دعوت به راه خداست. پس در صورتي كه كسي باشد كه حكمت در او تأثير كند، بايد از آن بهره گيرد و اگر از عموم مردم باشد، بايد او را از طريق نصيحت و موعظه ي نيكو به اسلام فراخواند و اگر در ميان مردم، افرادي باشند كه در مقابل پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بايستند و درصدد غلبه بر آن حضرت برآيند، ناگزير بايد راه جدال در پيش گرفته شود.
احتمال مي رود كه آيه ي مذكور، اهل كتاب را نشانه رفته باشد، چنان كه در آيه ي ديگري آمده است:
«وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (5)؛
و با اهل كتاب، جز به نيكوترين روش مجادله نكنيد.
بنابر آن چه گذشت، روشن مي شود كه جدال، گاه حق و گاه باطل است، چنان كه خداوند متعال مي فرمايد:
«وَ يُجَادِلُ الَّذِينَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ » (6)؛
كفرورزان با سخنان بيهوده و باطل مجادله مي كنند تا حق را به وسيله آن پايمال كنند.
قرآن كريم و تعليم روش استدلال
خداوند متعال در برخي آيات قرآن، روش استدلال را به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي آموزد. براي مثال در سوره يس چنين آمده است:
« وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * الَّذِي جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ * أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ * إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » (7)؛
و براي ما مَثلي زد و آفرينش خود را از ياد برد و گفت: كيست آن كه اين استخوان هاي پوسيده را زنده مي كند؟ بگو: آن كسي آن ها را زنده مي كند كه نخستين بار آن ها را حيات بخشيد و او به هر آفرينشي دانا است. همان كسي كه براي شما از درخت سبز آتش قرار داد تا وقتي بخواهيد از آن آتش بيفروزيد. آيا كسي كه آسمان ها و زمين را آفريده، قادر نيست همانند آنان را بيافريند؟
آري، البته قادر است و او آفريننده ي داناست. فرمان او چنين است كه هرگاه چيزي را اراده كند به محض اين كه مي گويد: « موجود باش » فوري، موجود مي شود. پس پاك و منزّه است خدايي كه مالكيّت هر موجودي به دست قدرت اوست و به سوي او بازگردانده مي شويد.
در سوره ي بقره نيز اين گونه مي خوانيم:
« وَ قَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ » (8)؛
( يهودي ها ) گفتند: هرگز جز يهود و نصارا به بهشت داخل نخواهد شد، ( اي پيامبر! بگو ): اين آرزوي آن ها است. بگو: دليل و برهان خود را بياوريد، اگر راست مي گوييد.
در آيه ي ديگري از سوره ي بقره مي خوانيم:
«قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ » (9)؛
( اي پيامبر! ) بگو: اگر خداوند سراي آخرت را تنها براي شما اختصاص داده نه به ديگر مردم، پس تمنّاي مرگ كنيد اگر راست مي گوييد.
در سوره مائده مي فرمايد:
« لَقَدْ کَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِکَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » ( 10)؛
همانا كافر شدند آن هايي كه گفتند: به راستي خدا، همان مسيح بن مريم است. ( اي پيامبرا ) بگو: كدام قدرت مي تواند كسي را از قهر و قدرت خدا نگه دارد، اگر بخواهد عيسي بن مريم و نيز مادرش مريم و هركه در روي زمين است همه را هلاك گرداند؟ آسمان ها و زمين و هرچه در بين آن هاست همه ملك خداست و هرچه را بخواهد مي آفريند و خدا بر هر چيز تواناست.
در جاي ديگري از سوره مائده آمده است:
« وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ » (11)؛
يهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستيم؛ بگو: اگر چنين است پس چرا شما را به گناهانتان عذاب مي كند؛ بلكه شما بشري هستيد از آفريدگان او…
در سوره انعام مي خوانيم:
« قُلْ أَ نَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُنَا وَ لاَ يَضُرُّنَا… »(12)؛
بگو: آيا غير از خدا، چيزي را بخوانيم كه نه سودي به حال ما دارد و نه زياني به ما مي رساند؟
در سوره ي انبيا مي فرمايد:
«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ * لَوْ کَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا…أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِي »(13)؛
آيا آن ها معبودهايي از همين زمين برگزيدند و آن ها را جان آفرين پندارند كه اگر در آسمان و زمين جز خداي يكتا، خدايان ديگري بود همانا نظام جهان هستي به هم مي خورد… .
آيا آن ها معبودهايي جز او برگزيدند؟ بگو: برهانتان را بياوريد. اين سخن همراهان من و سخن كساني است كه پيش از من بودند… .
قرآن كريم و استدلال هاي پيامبران پيشين
افزون بر اين، موارد بسياري از مجادلات و استدلال هاي پيامبران پيشين، در قرآن ذكر شده است. براي مثال، خداي متعال درباره ي سرگذشت حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي کَفَرَ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ »(14)؛
آيا نديدي كسي كه خدا حكومتي به او داده بود با ابراهيم درباره پروردگارش جدل و گفت و گو كرد؛ آن گاه كه ابراهيم گفت: خداي من كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند؛
گفت: من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم.
ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از طرف مشرق مي آورد، تو آن را از مغرب بياور!
پس آن كافر، بهت زده از پاسخ واماند و خداوند ستمكاران را راهنمايي نمي كند.
خداوند در جاي ديگري مي فرمايد:
« وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لاَ أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي کُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَ فَلاَ تَتَذَکَّرُونَ » (15)؛
و قوم او ( ابراهيم )با وي به گفت و گو و ستيز پرداختند. گفت: آيا با من درباره خدا گفت و گو مي كنيد؟ و حال آن كه به واقع خدا مرا هدايت كرده و از آن چه شما شريك او مي خوانيد هيچ بيمي ندارم مگر آن كه پروردگارم چيزي بخواهد، آگاهي پروردگار من همه چيز را دربرمي گيرد؛ آيا شما متذكر اين حقيقت نمي شويد؟
در سوره ي انبيا مي فرمايد:
« قَالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِيرُهُمْ هذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا يَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ * ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هؤُلاَءِ يَنْطِقُونَ * قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُکُمْ شَيْئاً وَ لاَ يَضُرُّکُمْ * أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ »(16)؛
گفتند: اي ابراهيم! آيا تو اين كار را با خدايان ما چنين كرده اي؟
گفت: بلكه اين كار را بزرگ آن ها ( بت ها ) كرده است. از آن ها بپرسيد اگر سخن مي گويند.
آن ها با خود فكر كردند و با خود گفتند: به راستي كه شما ستمكاريد. سپس همه سر به زير شدند و گفتند: تو مي داني كه اين ها سخن نمي گويند.
( ابراهيم ) گفت: آيا جز خداي يكتا چيزي را مي پرستيد كه نه سودي براي شما دارد و نه زياني به شما مي رساند؟ اف بر شما و بر آن چه جز خداي يكتا مي پرستيد. آيا نمي انديشيد؟
هم چنين در مورد حضرت نوح عليه السلام در قرآن كريم اين گونه مي خوانيم:
« قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ… قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا…»(17)؛
گفت: اي قوم من! اگر من ( نوح ) دليل روشني از پروردگار داشته باشم و از نزد خود حجتي به من داده باشد و بر شما پوشيده مانده، آيا ما مي توانيم شما را به پذيرش آن مجبور سازيم با اين كه شما كراهت داريد؟ …
گفتند: اي نوح! تو با ما گفت و گو و جدل بسيار كردي… .
البته درباره ديگر پيامبران نيز، آيات مشابهي در قرآن كريم يافت مي شود.
جدل حق: استفاده از حجّت معتبر
خداوند از «جدال باطل» به «جدال عاري از برهان» تعبير كرده و مي فرمايد:
« إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِيهِ »(18)؛
آنان كه در آيات خدا بدون دليل و برهاني كه براي آنها آمده باشد، ستيزه جويي مي كنند جز تكبر، چيزي در دل ندارند كه به خواسته دل خود نخواهند رسيد.
در اين آيه كلمه « سلطان » به معناي « حجّت » است؛ چرا كه حجّت، دل ها را به سيطره و تسلط خود وامي دارد.(19)
از آن چه گذشت، روشن مي شود كه « جدال حق » به معناي « جدال برهاني » است.
اما بايد گفت كه « برهان » تنها در صورتي دل ها را تسخير مي كند كه به تعبير قرآن كريم « بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » (20)؛ « به بهترين روش » انجام شود؛ به همين جهت است كه خداوند، استفاده از نيكوترين روش را توصيه مي كند و همين طريق، به آداب بحث، مناظره و جدل اشاره دارد… .
گفتني است كه در منابع تفسيري « نيكوترين روش » اين گونه تفسير شده: روشي كه نتيجه بخش تر و سودمندتر باشد…(21) و اين تفسير، تفسيري صحيح است كه با موارد استعمال عبارت « نيكوترين روش » در قرآن كريم تناسب دارد، چنان كه در موردي اين واژه به همين معنا به كار رفته است. خداي متعال در جايي مي فرمايد:
« وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ »(22)؛
به مال يتيم، نزديك نشويد مگر به نيكوترين روش تا آن كه به حدّ بلوغ برسد.
بدين معنا كه بايد به گونه اي، به مال يتيم نزديك شويد كه براي او سودمندتر باشد.(23)
در سوره اسراء نيز به همين معنا به كار رفته است. آن جا كه مي فرمايد:
« وَ قُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ »(24)؛
و به بندگانم بگو: هميشه سخن بهتر را بر زبان آرند؛ چرا كه شيطان ميان آن ها فتنه و فساد مي نمايد.
بدين معنا كه مؤمنان بايد به گونه اي با مشركان سخن بگويند كه اهداف شيطان مبني بر وقوع درگيري ميان مؤمنان و مشركان، محقق نشود… (25)
بنابراين، خداوند متعال از مؤمنان مي خواهد كه جدال خود را به اموري مجهز كنند كه آنان را در استدلال، قانع كردن دشمنان و پيروزي حق بر باطل، ياري نمايد.
كوتاه سخن اين كه شرع و عقل، جدالي را مي پذيرند كه با حجّت معتبر و رعايت آداب مجادله باشد… .
حجت معتبر: كتاب و سنّت
همه ي مسلمانان « قرآن كريم » و « سنّت نبوي » را حجّت معتبر مي دانند؛ به گونه اي كه مسلمانان در همه ي مسائل اختلافي و بحث برانگيز، به كتابب و سنّت، رجوع مي كنند؛ اين روش عمل به دستور خداوند متعال است، آن جا كه مي فرمايد:
«… فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ »(26)؛
… و آن گاه كه در امري نزاع داشتيد، حكم آن را به خدا و رسول بازگردانيد.
در آيه ي ديگري مي فرمايد:
« فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً »(27)؛
به پروردگارت سوگند كه آن ها ايمان نخواهند آورد مگر اين كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را به داوري طلبند و آن گاه از داوري تو هيچ گونه اعتراضي در دل نداشته باشند و به طور كامل تسليم باشند.
در آيه ي ديگري از قرآن كريم مي خوانيم:
« وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ »(28)؛
و هيچ مرد و زن مؤمني حق ندارد آن گاه كه خدا و رسول او به امري حكم كنند اختياري داشته باشد.
بنابراين، امّت اسلامي بايد تمامي نزاع ها و اختلافات خود را به «خدا و رسول » ارجاع دهند و هيچ كدام « در كاري كه خدا و رسول او حكم كنند، اراده و اختياري ندارند ».
فراتر اين كه « به پروردگارت سوگند »كه هيچ يك « ايمان نخواهند آورد » مگر آن كه پيامبر را داور قرار دهند و درباره حكم پيامبر « هيچ گونه اعتراضي در دل نداشته باشند و به طور كامل، تسليم باشند ».
آري، رجوع به قرآن كريم، آن چنان روشن است كه نمي توان در مورد آن ترديدي به دل راه داد؛ چرا كه به تعبير قرآن، اين كتاب آسماني « لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ »(29)؛ به « زبان عربي روشن » نازل شده است و در صورت امكانِ فهم معاني الفاظ قرآن- حتّي از طريق مراجعه به فرهنگ هاي لغت و كتاب هاي مخصوص شرح معاني الفاظ قرآن- بايد به قرآن رجوع نمود و هم چنين، بايد سنّت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله را- كه براي هدايت امّت مبعوث شده است – ملاك عمل قرار داد.
از طرف ديگر، مسلمانان به سنّت معتبر نبوي، نيازمند هستند؛ چرا كه سنّت نبوي، دومين منبع حقّ و حقيقت به شمار مي آيد و براي فهم الفاظ مبهم قرآني، شناخت قيود يك عبارت مطلق، يا تخصيص زننده هايي كه در مورد آيات در ظاهر عام وجود دارند و… بايد به سنّت نبوي رجوع كرد.
بنابراين، كتاب و سنت، « حجّت معتبر » در عرصه ي جدال به شمار مي آيند.
البتّه هيچ ترديدي در حجّيت كتاب وجود ندارد و مسلمانان در تصديق كتاب و احتجاج به آن در اختلافات، اتّفاق نظر دارند.
هم چنين حجّيت سنّت و لزوم تصديق و احتجاج به آن در همه ي مسائل، مورد اجماع و اتفاق نظر مسلمانان است، اما همان گونه كه روشن است مسلمانان در شيوه ي اثبات سنّت، با يكديگر اختلاف دارند…
بنابراين، « مجادله كننده » بايد به آن بخش از سنّت نبوي احتجاج نمايد كه براي طرف مقابل، حجّيت داشته باشد… .
به سخن ديگر، احتجاج مسلمانان با يكديگر در بيشتر موارد با محوريت قرآن و سنّت، انجام مي پذيرد. حجّيّت قرآن، مورد اجماع و اتفاق نظر همه ي مسلمانان است، امّا در مورد سنّت، اين چنين نيست؛ به گونه اي كه بخش هايي از سنت، مورد تصديق همه ي مسلمانان است و مرجع حل اختلافات به شمار مي آيد. در مقابل، بخش هاي ديگري از سنّت، محل اختلاف است كه در اين حالت، هريك از فرقه هاي اسلامي بايد به بخش هاي موردتأييد طرف مقابل، احتجاج نمايند؛ چرا كه در غير اين صورت احتجاج آنان، حجت معتبر، تلقّي نمي شود.
آري، همه ي مسلمانان به اين مسأله اذعان دارند كه در اين جا به ذكر اظهارات يكي از علماي مشهور، بسنده مي كنيم.
ابن حزم اندلسي درباره احتجاج اهل سنّت عليه اماميّه مي نويسد:
نبايد در احتجاج عليه شيعيان از روايات اهل سنّت، استفاده نمود؛ چرا كه آنان، روايات ما را قبول ندارند. هم چنان كه احتجاج شيعيان عليه ما در پرتو روايات شيعي، معنايي ندارد؛ زيرا كه ما روايات آنان را قبول نداريم.
بنابراين، طرف هاي منازعه بايد به اموري احتجاج كنند كه طرف مقابل، آن را قبول داشته باشد؛ خواه خود احتجاج كننده، آن امور را باور داشته و خواه باور نداشته باشد؛ زيرا لازمه ي تصديق يك امر، باور داشتن آن يا باور داشتن به امري است كه علم يقيني آن را موجب مي شود. در اين صورت تمسّك يك فرد به اعتقادات باطل خود – با وجود پذيرش نادرستي باور خود – نشانه ي لجاجت و افسارگسيختگي وي محسوب مي گردد.(30)
بنابراين، در « جدال حق » بايد از چنين « حجت معتبري » بهره گرفت.
نگاهي به آداب مناظره و جدل
در جدلِ مبتني بر حقيقت كاوي و حق طلبي، هر دو طرف منازعه علاوه بر استفاده از حجّت معتبر، بايد آداب مناظره و جدل را مراعات نمايند. اكنون مهم ترين آداب مناظره را كه در قرآن كريم با عبارت « بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » (31) بدان اشاره شده، بيان مي نماييم. در صورتي كه بحث و جدل نوشتاري باشد رعايت آداب ذيل ضروري است:
1.هر دو طرف، بايد با رعايت كامل مدارا، آرامش و وقار، ديدگاه و حجت معتبر خود را ارائه نمايند.
2.هر دو طرف، بايستي از الفاظ روشن و عبارات زيبا براي بيان مقصود خود استفاده نمايند.
3.هر دو طرف، بايستي از بدگويي و دشنام بپرهيزند.
4.هر دو طرف، بايد از روش هاي پيچيده و خروج از موضوع بحث – كه سازمان فكري طرف مقابل را به هم مي ريزد- خودداري كنند.
5. هر دو طرف، بايد از افزودن يا كاستن از سخنان طرف مقابل، بپرهيزند و از انتساب باورها يا حجّت هاي موهوم به وي، خودداري كنند.
امّا در صورت گفتاري بودن بحث و جدل، آداب ديگري نيز بدان افزوده مي گردد از جمله اين كه:
1.طرفين مناظره نبايد سخن يكديگر را قطع نمايند.
2.طرفين نبايد صداي خود را بيش از حدّ معمول بالا ببرند و…
از آن چه كه گذشت، روشن مي شود كه جدل به دو نوع حق و باطل، تقسيم مي شود و جدل حق، بدين معناست كه ضمن رعايت آداب و اخلاق والاي نيكو، از حجّت معتبر و موردقبول دو طرف يا طرف مقابل نيز استفاده گردد. اكنون اين پرسش ها مطرح اند:
آيا علمِ جدل، همان علم مناظره است؟
آيا علمِ جدل، در پي كشف راه هاي ابطال و نقض استدلال هاي رقيب است؟
و آيا علمِ جدل، آداب بحث و مناظره را مورد بحث و بررسي قرار مي دهد؟
علما درباره اين مسائل، اختلاف نظر دارند، البته ما در آغاز بحث- كه مبتني بر آيات قرآن بود- در پي پاسخگويي به اين پرسش ها نبوده ايم؛ هم چنين ما در مباحث اين كتاب، تفاوتي ميان « جدل »، « احتجاج » و « مناظره » قائل نيستيم و خوانندگان محترم نيز نبايد اين موضوع را ناديده بگيرند.
بخش دوم
جايگاه جدل در علمِ کلام
دانشمندان اسلامي و تعريف علم كلام
همان گونه كه اشاره شد، علمِ جدل به موضوع يا مطلب معيّني، اختصاص ندارد؛ بلكه در انواع موضوعات اختلافي همانند فقه، حديث، فلسفه، اقتصاد، سياست و ديگر علوم، به كار گرفته مي شود.
به اين ترتيب كه هر دو صاحب نظر، براي اثبات ادعا يا ديدگاه خود، حجّت معتبري را ذكر مي كنند و آن گاه براساس قواعد و اصول موضوعه، به مناظره با يكديگر مي پردازند تا حق از باطل و درست از غلط، مشخص گردد.
« علم كلام » از جمله علومي است كه مجادلات فراواني پيرامون مسائل آن، صورت پذيرفته است.
به نظر مي رسد كه علما در تعريف و فايده ي علم كلام و نيز هدف از پايه گذاري آن، اختلاف نظر عمده اي ندارند. براي نمونه به ديدگاه چند تن از دانشمندان اشاره مي نماييم.
قاضي ايجي
قاضي عضدالدين ايجي(32) درگذشته سال 756 هجري در اين باره مي گويد:
كلام، علمي است كه از طريق احتجاج و دفع شبهات، اثبات عقايد ديني را ميسّر مي سازد.
او در ادامه مي گويد: فوايد علم كلام، عبارتند از :
1.رهايي از بند تقليد و دستيابي به اوج يقين.
2.راهنمايي هدايت جويان از طريق آشكار نمودن مسير، و مجبور كردن معاندان به ارائه برهان.
3.پاس داري از اصول دين در برابر شبهات دروغگويان.
4.بنيان نهادن علوم شرعي بر پايه ي علم كلام؛ چرا كه اين علم، پايه و اساس علوم شرعي محسوب مي شود.
5.تصحيح نيت ها و عقيده هايي كه پذيرش اعمال، به آن بستگي دارد.
هدف نهايي از اين موارد نيل به سعادت دنيا و جهان آخرت است.(33)
سعدالدين تفتازاني (34)
سعدالدين تفتازاني در اين باره مي نويسد:
علم به عقايد ديني براساس ادّله ي يقيني را علم كلام مي نامند. هدف اين علم، آراسته كردن ايمان به يقين است و دستيابي به شيوه ي زندگي و نجات از عذاب اخروي، فايده ي اين علم محسوب مي شود.(35)
فياض لاهيجي (36)
فيّاض لاهيجي از علماي شيعه و شارح التجريد در كتاب شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام، هر دو تعريف فوق را ذكر مي كند.(37)
بنابراين، هدف علماي اسلام از تأسيس علم كلام اين بوده كه « به نيكوترين روش »، به اثبات اصول دين از طريق ارائه ي حجت معتبر عقلي و نقلي، بپردازند تا هدايت جويان را راهنمايي كنند، معاندين را محكوم نمايند و از قواعد ديني در برابر شبهات دروغگويان،، پاسداري كنند؛ چرا كه عقايد ديني، پايه و اساس علوم شرعي و احكام عملي به شمار مي آيد و به همين جهت، صحّت عقايد ديني موجب قبولي اعمالي شرعي مي شود. چگونه ممكن است كه اعمال مبتني بر عقايد باطل و نيز اعمال آنان كه به دين خود شك دارند، مورد قبول واقع شود؟!
بنابراين، علم كلام- با توجّه به موضوع آن- يكي از مهم ترين علوم ضروري براي امّت اسلامي محسوب مي شود؛ چرا كه اين علم، واجبات اعتقادي مكلّفين را روشن مي سازد؛ درست همان گونه كه علم فقه، واجبات و منهيّات عملي مكلّفين را در اختيار آنان مي گذارد؛ با اين تفاوت كه تقليد در فقه جايز است، امّا در كلام، جايز نيست.
و از طرفي همان گونه كه بقاي احكام فرعي شريعت مقدّس اسلام، در گرو علم فقه و تلاش هاي فقهاست، پاسداشت اصول اعتقادي نيز از رهگذر علم كلام و آثار متكلّمان، حاصل مي شود.
پر واضح است كه آگاهي انسان از دليل ها و برهان هاي مرتبط با اعتقادات صحيح و به حق، موجبات دفاع از اين عقايد و پاسخ گويي به شبهات مطرح شده پيرامون آن را فراهم مي آورد و بالاتر اين كه، ترويج نوشتاري و گفتاري عقايد مذكور را نيز ميسّر مي سازد… .
اصول دين و كتاب هاي اماميه
گفتني است كه توجّه فراوان علما به علم كلام، از ضرورت فوق نشأت مي گيرد؛ به گونه اي كه مذاهب مختلف اسلامي، كتاب هاي بسياري را با محوريت علم كلام به رشته ي تحرير درآورده اند.. .
اكنون برخي كتاب هاي علماي اماميه درباره اصول دين را- كه در سده هاي مختلف به نگارش درآمده است- نام مي بريم:
1.اوائل المقالات: اثر شيخ ابوعبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادي، ملقّب به مفيد، متوفّاي سال 413.
2.الذخيره في علم الكلام: نوشته ي سيّد مرتضي علم الهدي علي بن حسين موسوي بغدادي، متوفّاي سال 436.
3.تقريب المعارف: به قلم شيخ ابوصلاح تقي الدّين حلبي، متوفّاي سال 447.
4.كنزالفوائد: اثر شيخ ابوالفتح كراجكي، متوفّاي سال 449.
5.الاعتقاد الهادي الي طريق الرّشاد: نوشته ي شيخ ابوجعفر طوسي، متوفّاي سال 460.
6.الاعتصام في علم الكلام: به قلم شيخ زين الدين علي بن عبدالجليل بياضي از دانشمندان قرن ششم.
7.المنقذ من التقليد: اثر شيخ سديدالدين محمود حمصي رازي از علماي قرن ششم.
8.تجريد الاعتقاد: نوشته ي شيخ نصيرالدّين محمّد بن محمّد طوسي، درگذشته سال 672.
9. المسلك في أصول الدين: به قلم شيخ نجم الدّين ابوالقاسم جعفر بن حسن، محقّق حلّي، متوفّاي 676.
10.قواعد المرام في علم الكلام: اثر شيخ كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني، متوفّاي سال 679.
11.مناهج اليقين في أصول الدين.
12.كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد.
13.نهج الحقّ و كشف الصّدق.
14.نهج المسترشدين في أصول الدين.
15.الباب الحادي عشر في اصول الدين.
پنج كتاب اخير، اثر شيخ ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهّر حلّي درگذشته 726 است كه علاوه بر آن، كتاب هاي ديگري را نيز درباره ي اصول دين به رشته ي تحرير درآورده است.
اصول دين و كتاب هاي اهل سنت
از مشهورترين كتاب هاي اهل سنّت درباره اصول دين، مي توان به كتاب هاي ذيل اشاره نمود:
1.تمهيد الاوائل: اثر باقلاني.
2.الاربعين في اصول الدين: نوشته ي فخر رازي.
3.العقائد: تأليف نسفي.
4. شرح العقائد النسفيه: به قلم تفتازاني.
5.المواقف في علم الكلام: اثر ايجي.
6.شرح المواقف: تأليف شريف جرجاني.
7. شرح المقاصد: نوشته ي تفتازاني.
8.الابانه عن اصول الديانه: به قلم اشعري.
9.بحرالكلام: اثر نسفي.
10.الصحائف: تأليف سمرقندي.
11.طوالع الانوار: نوشته بيضاوي.
12.زبده الكلام: نگارش صفي الدين هندي اُرموي.
13.ابكار الافكار: اثر آمدي.
14.مشارق النور: تأليف عبدالقادر بغدادي.
15.شرح التجريد: نوشته ي علاء قوشجي.
موضوعات كتاب هاي اصول دين
موضوعات كتاب هاي اصول دين، در اصل عبارتند از: اثبات آفريدگار و صفات او، مسائل مربوط به عدل، نبوّت، امامت و معاد.
هرچند متكلّمان در كتاب هاي خود درباره اصول دين،، شيوه هاي متفاوتي را در پيش گرفته اند، اما روش متعارف آنان، اين است كه ابتدا برخي مسائل مربوط به «معلوم» را به عنوان مقدّمه، ذكر نموده و آن را به موجود و معدوم، تقسيم مي كنند؛
آن گاه موجود را به ممكن و واجب، و ممكن را به جوهر و عرض، تقسيم مي نمايند و احكام و اقسام جوهر و عرض را بيان مي دارند.
متكلّمان در مرحله ي بعد به اثبات واجب الوجود مي پردازند و آن گاه صفات واجب الوجود همانند قدرت، علم، حيات، اراده، ادراك، تكلّم و… و نيز صفات ممتنع وي را هم چون همانندي با غير، مركّب بودن، مكان داشتن، ظهور امور حادث در وي، محال بودن رؤيت او از سوي غير و… بحث و بررسي مي كنند… .
متكلّمان در ادامه وارد مسائل مربوط به عدل مي شوند و به بررسي مسأله حُسن و قُبح عقلي، جبر و اختيار و… مي پردازند.
آن گاه نوبت به مباحث نبوّت و صفات پيامبر هم چون عصمت و نظير آن مي رسد و آن گاه مسأله ي امامت را بررسي مي نمايند؛ اين جاست كه همه ي مسائل اختلافي پيرامون امامت و امام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله مطرح مي شود.
متكلّمان در مرحله ي بعد، موضوع معاد و مسائل فراوان آن را مورد بحث و بررسي قرار مي دهند…
آيا علم كلام از عوامل شكست هاي ماست؟
با عنايت به جايگاه علم كلام در اسلام و ميزان تأثير آن در پاسداشت دين و شريعت مقدس اسلامي ضرورت يادگيري، تحوّل و گسترش اين علم، آشكار مي گردد. اكنون اين پرسش مطرح است كه با اين اوصاف چگونه مي توان گفت علم كلام از عوامل شكست هاي مسلمانان در برابر دشمنان اسلام، قرار دارد؟!
علم كلام مي تواند در شمار بهترين عوامل وحدت اسلامي و پايداري و مقاومت در برابر دشمنان قرار گيرد به شرط آن كه اصول اعتقادي بر پايه ي حقّ، كتاب، سنّت صحيح و عقل سليم بنا نهاده شود، بحث در زمينه ي همه ي مسائل اعتقادي مورد اختلاف، با هدف دستيابي به حقيقت و واقعيت، انجام پذيرد و طرف هاي مباحثه- به ويژه در مرحله ي اقامه ي برهان عليه يك ديگر- به عدالت، انصاف، اخلاق فاضله و اصول مناظره و مباحثه، پايبند باشند؛ خداوند نيز در اشاره به همين اصول و رفتارهاست كه مجادله براساس «بهترين روش» را مورد تأكيد قرار مي دهد.
البته انتخاب «غلبه بر رقبا»- حتّي به قيمت فحش و ناسزا- به عنوان هدف علم كلام و به كارگيري آن، روشي بيهوده تلقي مي شود كه پراكندگي صفوف مسلمانان و شكست در برابر دشمنان را به ارمغان خواهد آورد.
بنابراين، اعتقاد بي قيد و شرط به اين كه «اسلوب علم كلام از گذشته تا حال ناكام بوده» و اين علم به عنوان «يكي از عوامل شكست مسلمانان است»(38)، صحيح نيست.
خلاصه اين كه، علم كلام در زمره ي علوم اساسي اسلامي قرار مي گيرد و اين علم هيچ گاه به عنوان عامل ضعف و شكست مسلمانان عمل نكرده است؛ بلكه به عكس، هرگاه علم كلام با رعايت همه ي شرايط و روش هاي درست آن، مورداستفاده قرار گرفته، وحدت، يكپارچگي و پايداري مسلمانان در برابر دشمنان را موجب شده است.
به راستي نمي توان اين موضوع را انكار نمود كه برخي متكلّمان، علم كلام را به عنوان ابزار توجيه عقايد باطل و انديشه هاي فاسد خود، به كار بسته اند، امّا بايد توجّه داشت كه اين امر به علم كلام مختص نيست و ديگر علوم اسلامي نيز به عنوان دستاويزي براي تحقّق اهداف و اغراض ناهمگون با حق و دين، مورد استفاده قرار گرفته اند.
بنابراين، استفاده ي نا به جاي برخي متكلّمان از علم كلام، گردي بر دامن اين علم نمي نشاند؛ بلكه مردم مي بايست ميان متكلّمان، تفاوت قائل شوند؛ به گونه اي كه با شناخت متكلّمان حقّ مدار، به تبعيّت از آن ها بپردازند و با كشف متكلّمان مغرض، راه خود را از آن ها جدا نمايند.
اعتقاد قطعي ما بر اين است كه طرح مسائل مورد اختلاف علما، ارزيابي آن براساس كتاب، سنّت، عقل سليم و منطق صحيح و مورد پذيرش عقلا و نيز استناد به ادله ي استوار و حجت هاي معتبر، از بهترين روش هاي تحقّق وحدت در ميان مسلمانان به شمار مي آيد… .
علم كلام نيز دقيقاً به همين منظور، بنيان نهاده شده است؛ چرا كه اين علم، در واقع، وحدت و همگرايي را ترويج مي كند و مسلمانان را از تفرقه و خصومت، برحذر مي دارد.
از اين رو، علم كلام نه تنها منافاتي با وحدت مسلمانان ندارد؛ بلكه در صورت استفاده ي صحيح از اين علم و به كارگيري آن در جهت دستيابي به حق و راستي، زمينه ساز وحدت مسلمانان نيز مي شود. توفيق همه از خداست.
تأثير علم كلام در گرايش به تشيّع
همان گونه كه گذشت، دل هاي حقّ طلب و دوست دار خير و رستگاري، بي ترديد تحت تأثير استدلال هاي منطقي، مباحثات سالم و ادله ي متّكي بر مسلّمات- كه چاره اي جز پذيرش آن نيست- قرار مي گيرند و در واقع، راز تأكيد قرآن بر «جدال احسن» را نيز بايد در همين نكته جست و جو كرد.
«جدال احسن» از نخستين روش هاي پيامبران، اوصيا و ديگر مصلحان براي هدايت بشر به صراط مستقيم، محسوب مي شود.
پيشرفت مذهب اماميّه و گرايش ملت ها به تشيّع نيز مرهون علم كلام و جدال صحيح مبتني بر كتاب، سنّت، عقل و حجّت هاي معتبر و مقبول، بوده است… .
براي مثال، صدها تن از مردم كشورهاي مختلف جهان به بركت كتاب المراجعات اثر آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين قدس سرّه به شيعه گرويده اند.
هم چنين تك مناظره ي علامه حلّي رحمه الله با علماي بزرگ اهل سنّت در ايران موجب شد كه همه ي مردم آن روز ايران، شيعه شوند.
براساس نقل علماي بزرگ منطقه ي جبل عامل، گسترش تشيّع در اين منطقه توسّط ابوذر غفاري رضي الله عنه، صورت گرفته است. (39)
يكي از علماي اهل سنّت در ضمن حمله به علم كلام، خاطرنشان مي كند كه «شيعه شدن اهل سنّت، تنها به صورت فردي و گرايش شخصي، صورت پذيرفته است »(40)؛ اما با توضيحات كوتاه فوق، بطلان ادّعاي اين عالم اهل سنّت روشن مي شود.
برخي مسائل اختلافي در علم كلام
به نظر مي رسد مهم ترين مسائل مورد اختلاف شيعه ي اثنا عشري و ديگر فرقه هاي اسلامي در مسائل ذيل باشد:
1.صفات باري تعالي و عين ذات بودن يا زائد بر ذات بودن آن ها.
اماميه بر اين باور است كه صفات حق تعالي، عين ذات اوست و زايد بر آن نيست.
2. جسم پنداري خداوند.
اماميه، جسم بودن خداوند را نفي مي كند و اعتقاد بدان را كفر مي داند، امّا برخي فرقه هاي اسلامي معتقدند كه خداوند، دست و پا دارد، بالا و پايين مي رود و… بايد گفت كه خداوند متعال از چنين صفاتي، كاملاً پاك و منزّه است.
3. قرآن
اماميه حادث بودن و ديگران قديم بودن قرآن را خاطرنشان مي سازند. جريانات و حوادثي پيرامون اين مسأله رخ داده است كه مي توان با مراجعه به كتاب هاي سيره و تاريخ، به مطالعه ي آن پرداخت.
4. اعمال بندگان
برخي فرقه ها، به جبر و برخي ديگر به تفويض (اختيار تامّ) معتقد هستند، امّا اماميه به هيچ يك از اين دو مقوله قائل نيست و به امري بين جبر و تفويض اعتقاد دارند.
5. مسائل مربوط به عدل
اماميه بر آن است كه خداوند فعل قبيح را انجام نمي دهد و خواستار اطاعت است، گناهان را نمي پسندد، از افعال خود غرض و حكمتي دارد، جز به اندازه توان، تكليف نمي كند و…
6. امامت و خلافت پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله
اماميه معتقد است كه براساس نصّ و سخن آشكار خدا و رسول اكرم صلي الله عليه و آله، علي بن ابي طالب عليهما السلام خليفه ي مسلمانان پس از رسول خداست، امّا اهل سنّت، بر مبناي انتخاب مردم، ابوبكر فرزند ابوقحافه را خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانند.
امامت و اصول دين
امامت، حساس ترين و مهم ترين بحث و مسأله ي اختلافي در ميان مباحث اصول دين بوده است تا جايي كه به لحاظ جايگاه و زمان از ديگر بحث ها، پيشي گرفته است؛ به همين جهت گفته اند:
أعظم خلاف بين الاُمّة، خلاف الإمامة، إذ ما سُلّ سيف في الاسلام علي قاعدة دينية مثل ما سُلّ علي الامامة في كلّ زمان(41)؛
مسأله ي امامت، بزرگ ترين مسأله ي اختلافي مسلمانان است؛ چرا كه بر هيچ يك از اصول دين در هيچ عصري به اندازه ي مسأله ي امامت، چالش نشده و شمشير كشيده نشده است.
وجوب امامت
اصل امامت نه تنها مورد اختلاف مسلمانان نيست؛ بلكه محلّ اجماع و اتفاق نظر آنان است و علماي بزرگ شيعه و سنّي، اين اصل را مورد تأكيد قرار داده اند.
ابن حزم اندلسي در اين باره مي گويد:
اتّفق جميع أهل السنّه و جميع المرجئة و جميع المعتزلة و جميع الشيعة و جميع الخوارج علي وجوب الإمامة، و أنّ الاُمّة فرض واجب عليها الإنقياد لإمام عادل يقيم فيهم أحكام الله، ويسوسهم بأحكام الشريعة الّتي أتي بها رسول الله صلي الله عليه و آله … و القرآن و السنة قد وردا بأيجاب الإمام… (42)؛
فرد فرد اهل سنّت، مرجئه، معتزله، شيعه و خوارج، در وجوب امامت، اتّفاق نظر دارند و معتقدند كه اطاعت از امام دادگر، مجري احكام الاهي و شريعت نبوي بر همه ي آحاد امت اسلامي، واجب است… قرآن و سنّت نيز وجوب امام را مورد تصريح قرار داده اند… .
همان گونه كه خواهد آمد شيعه ي اثنا عشري، مسأله ي امامت را جزء لاينفكّ اصول دين مي دانند و به همين جهت توجه فراواني به آن نشان مي دهند. در روايات ائمه ي شيعه عليهم السلام درباره امامت اين گونه آمده است:
إنّ الإمامة اُسّ الإسلام النامي و فرعه السامي… .
إنّ الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزّ المؤمنين (43)؛
امامت، پايه ي رو به رشد اسلام و شاخه ي بلند آن است… .
امامت، زمام دين، نظم دهنده ي مسلمانان، صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است.
امامان شيعه عليهم السلام درباره ي امام نيز چنين فرموده اند:
بالإمام تمام الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفيء و الصدقات و إمضاء الحدود و الأحكام و منع الثغور و الأطراف (44)؛
تكميل نماز، زكات، روزه، حج و جهاد، جمع آوري غنايم و صدقات، اجراي حدود و احكام و دفاع از مرزها و اقصي نقاط سرزمين اسلام، تنها و تنها به وسيله ي امام امكان پذير است.
علاّمه حلّي رحمه الله در مقدمه ي كتاب منهاج الكرامة في معرفة الإمامة مي نويسد:
فهذه رساله شريفه، و مقالة لطيفة، اشتملت علي أهمّ المطالب في أحكام الدين، و أشرف مسائل المسلمين، و هي مسألة الإمامة، الّتي يحصل بسبب إدراكها نيل درجة الكرامة، و هي أحد أركان الإيمان المستحقّ بسببه الخلود في الجنان و التخلص من غصب الرحمان (45)؛
اين رساله و كتاب نغز به بررسي مهم ترين حكم ديني و گران قدرترين مسأله ي مسلمانان؛ يعني مسأله ي امامت مي پردازد كه ادراك آن، موجبات نيل به مرتبه ي كرامت را فراهم مي آورد.
امامت يكي از اركان دين است كه شناخت آن، جاودانگي در بهشت و رهايي از خشم پروردگار را به ارمغان مي آورد.
امامت چيست؟
تعريف يكسان مسلمانان از امامت، اهميّت و عظمت آن را نمايان مي سازد. براي نمونه به مواردي از تعريف دانشمندان اسلامي اشاره مي نماييم.
قاضي ايجي مي گويد:
برخي گفته اند: امامت به رياست عامّ در امور دين و دنيا اطلاق مي شود. اما اين تعريف جامع و مانع نيست و نبوّت را نيز در برمي گيرد. بهتر آن است كه گفته شود: امامت به معناي خلافت رسول خدا صلي الله عليه و آله در برپايي دين است؛ به گونه اي كه اطاعت از آن بر همه ي امّت، واجب است. (46)
سعدالدين تفتازاني در اين باره مي گويد:
امامت به معناي رياست عامّ در امر دين و دنياست كه به جانشيني از پيامبر صورت مي گيرد… (47)
علاّمه حلّي رحمه الله در تعريف امامت مي گويد:
امامت به معناي رياست عامّ يك فرد در اُمور دين و دنياست كه به جانشيني از پيامبر صلي الله عليه و آله صورت مي پذيرد. (48)
دانشمند فاضل، مقداد سيوري ( 49) در شرح خود مي نويسد:
امامت به معناي رياست عامّ يك فرد انساني در اُمور دين و دنياست. بنابراين، رياست، جنس قريب است و انتساب امامت به يك شخص، جنس بعيد به شمار مي رود. عامّ بودن امامت نيز فصل تعريف است كه باعث مي شود اين مفهوم از ولايت قُضات و نمايندگان، جدا گردد و آنان را دربرنگيرد و قيد «در اُمور دين و دنيا» نشانگر عرصه ي امامت و دائره ي رياست آن است؛ به گونه اي كه دين و دنيا را به طور مساوي در بر مي گيرد.
از سوي ديگر استفاده از عبارت «يك فرد انساني»، به دو مسأله اشاره دارد:
1.فردِ شايسته ي امامت، بايد شخصي منتصب از جانب خدا و رسول او باشد، نه هر شخصي كه اتّفاق افتاد.
2. در يك زمان واحد، فقط يك شخص، شايستگي امامت را دارد.
البته برخي از دانشمندان قيد اصالت را نيز افزوده و در تعريف امامت مي گويند:
امامت به معناي رياست عامّ يك فرد انساني در اُمور دين و دنيا، به اصالت است.
اين تعريف، امامت نيابي را شامل نمي شود كه امام، عموم ولايت را به او تفويض كرده است؛ زيرا كه رياست نايب امام، عامّ است، اما اصالتي در رياست او وجود ندارد.
واقعيت اين است كه تعريف مذكور، رياست عامّ را از نايب امام سلب مي كند؛ چرا كه نايب مذكور، هيچ رياستي بر امام خود ندارد و به همين جهت، رياست او، عامّ تلقّي نمي شود.
با اين همه، تعريف مذكور، نبوّت را نيز دربرمي گيرد؛ به همين دليل اين قيد نيز افزوده شده كه: امامت، با حق نيابت از پيامبر صلي الله عليه و آله يا به واسطه ي يك انسان، صورت مي پذيرد. (50)
فيّاض لاهيجي در شرح التجريد، هر دو تعريف ايجي و تفتازاني را آورده و پسنديده است. (51) اين نشان مي دهد كه اختلاف الفاظ و تنوع تعاريف، به هدف مشترك خدشه اي وارد نمي آورد.
بنابراين، نكته ي شايان توجه در موضوع مورد بحث، اين است كه علماي شيعه و سنّي در تعريف امامت، اختلافي با هم ندارند.
امامت، جزء اصول دين است
از اين تعريف- كه شيعه و سنّي در آن اتفاق نظر دارند – مشخص مي شود كه امامت، از اصول دين است، نه از فروع دين؛ چرا كه امامت، در جايگاه نيابت پيامبر صلي الله عليه و آله قرار مي گيرد و به همين جهت جزء شؤون و متعلّقات نبوت، به شمارمي آيد.
افزون بر اين، احاديثي درباره امامت وجود دارد كه مورد اتّفاق نظر شيعه و سنّي است. براي مثال رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:
من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛
هركس بميرد و امام عصر خويش را نشناسد به مرگ دوران جاهلي مُرده است.
هرچند كه اين حديث با عبارات متفاوتي نقل شده، امّا مراد همه ي اين عبارات، يكي است و همگي آن ها بر معاني واژه هاي همين روايت دلالت دارند. اين حديث با همين الفاظ در بسياري از كتاب ها – همانند شرح المقاصد(52) – نقل شده است.
در مسند احمد و برخي ديگر از كتاب ها، چنين آمده است كه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله فرمود:
من مات بغير إمام مات ميتة جاهليه (53)؛
هركس بدون امام، بميرد به مرگ دوران جاهلي مرده است… .
در برخي كتاب ها نيز اين گونه آمده است:
من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية (54)؛
هركس بميرد و بيعتي بر ذمّه ي او نباشد به مرگ دوران جاهلي مرده است.
گفتني است كه اين حديث به صورت هاي ديگري نيز نقل شده است.(55)
بنابراين، حديث مذكور به صراحت، نشان مي دهد كه شناخت امام، پيروي و اطاعت از او و اعتقاد به ولايت الاهي وي، واجب است و هركس امام را نشناسد، يا او را انكار كند، در حال كفر مي ميرد؛ درست همانند كسي كه از شناخت نبوّت پيامبر صلي الله عليه و آله باز مي ماند و آن را انكار مي كند.
با آن چه كه گفته شد، به ذكر ادله ديگري نيازي نيست. بر همين اساس، از برخي اشاعره – همانند قاضي بيضاوي – نقل شده است كه آن ها همانند اماميّه، امامت را جزء اصول دين دانسته اند(56)؛ امّا برخي ديگر همانند سعدالدين تفتازاني ترجيح داده اند كه امامت را در زمره ي فروع دين قرار دهند. (57). مشهور اين است كه بيشتر علماي اهل سنّت، امامت را جزء مسائل فرعي به شمار مي اورند.
تعيين امام با كيست؟
در پاسخ اين پرسش كه تعيين امام با كيست؟ ديدگاه شيعه و اهل سنّت را بيان مي كنيم.
1. ديدگاه اهل سنّت
گفتيم كه بيشتر علماي اهل سنّت، امامت را جزء فروع مرتبط با اعمال مكلّفين مي دانند؛ گويي مقصود اين ديدگاه اين است كه نصب امام، بر امّت واجب است نه بر خداوند. سعدالدين تفتازاني در اين باره مي نويسد:
از ديدگاه ما و عموم معتزله، نصب امام از سوي مردم واجب نقلي است. اما برخي معتزله، نصب امام از سوي مردم را واجب عقلي مي دانند. شيعيان معتقدند كه نصب امام بر خداوند، واجب است… ما براي اثبات اعتقاد خود، مستندات و دلايلي داريم… .
نخستين و عمده دليل ما اجماع و اتفاق نظر صحابه است تا جايي كه نصب امام را از مهم ترين واجبات دانسته و به جاي دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله به نصب امام پرداختند … (58)
جاي شگفتي است كه اهل سنّت، نصب امام را واجب مي دانند… امّا معتقدند كه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله بي هيچ وصيّتي در اين زمينه، به سوي رفيق اعلي شتافت! آنان معتقدند كه هيچ نصّ و سخن آشكاري يا تعييني درباره ي امامتِ فردي مشخّص، از خدا و رسول او صادر نشده است…
و به همين جهت وجوب نصب امام، از وظايف مكلّفين به شمار مي رود.(59)
نقد ديدگاه اهل سنّت
آري، اهل سنّت عمده دليل اعتقاد خود را اجماع صحابه مي دانند تا جايي كه صحابه، نصب امام را از مهم ترين واجبات به شمار آورده و به جاي دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله به نصب امام پرداختند…
اگر عمده دليل اهل سنّت، اجماع صحابه باشد، قضيه به راحتي حلّ و فصل مي شود؛ چرا كه اين دليل از چند صورت، قابل نقد است(60)يكي از آن دليل ها عبارت است از : عدم تحقّق اجماع صحابه!
آري، ابوبكر، عمر و عده اي ديگر پيكر رسول خدا صلي الله عليه و آله را بر روي زمين رها كردند و به سوي سقيفه ي بني ساعده شتافتند؛ جايي كه برخي انصار براي بررسي موضوع خلافت، گرد آمده بودند… اين دسته از انصار پس از انتخاب ابوبكر، به نزد بني هاشم و ديگر اصحاب- كه جنازه ي پيامبر را رها نكرده بودند- آمدند و خواستار بيعت آنان با ابوبكر شدند!
بنابراين، تنها گروهي از صحابه- و نه همه ي آنان- نصب امام را از مهم ترين واجبات دانسته و آن را بر دفن پيامبراكرم صلي الله عليه و آله ترجيح دادند.
اين در صورتي است كه اجتماع انصار در سقيفه، به منظور بحث و گفت و گو پيرامون خلافت صورت گرفته باشد.
امّا اگر علّت اجتماع آنان را – بر طبق برخي ديدگاه ها- رايزني پيرامون برخي مسائل خاص و دستيابي به اتحاد و هم رأيي خويش در رويارويي با مهاجران و… بدانيم، مسأله روشن تر خواهد بود.
2. ديدگاه شيعه
درباره تعيين امام، شيعه بر اين باور است كه:
1.امر امامت به دست خداي متعال است.
2.نصب امام بر خداوند واجب است.
3.خداوند امام را نصب كرده است.(61)
در توضيح اين سه موضوع مي گوييم: كتاب و سنّت، بيان گر اين مطلب است كه امر امامت در دست قدرت الاهي جاي دارد. سيره نويسان مطلبي را نقل كرده اند كه از گوياترين دلايل سنّت در اين امر به شمار مي آيد.
ابن اسحاق مي گويد: پيامبرخدا صلي الله عليه و آله خود را به يكي از تيره هاي قبايل كنده و كلب به نام بني عبدالله، معرفي كرد و به آن ها فرمود: خداوند، نام نيكويي براي پدر شما – يعني عبدالله – قرار داده است.
– پيامبرخدا صلي الله عليه و آله در حديثي فرمود:
محبوب ترين نام ها در پيشگاه خداي عزوجلّ، عبدالله و عبدالرّحمان است-
آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله به بني عبدالله پيشنهاد داد تا اسلام بياورند. اما آن ها پيشنهاد وي را نپذيرفتند.
پيامبر صلي الله عليه و آله همين پيشنهاد را بني حنيفه و بني عامر بن صعصعه ارائه داد. در اين هنگام، مردي از ميان آنان گفت: اگر در اين امر با تو بيعت كنيم و آن گاه خداوند تو را بر مخالفان، پيروز گرداند، آيا بعد از تو، امر (حكومت) براي ما مي شود؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
الأمر إلي الله يضعه حيث شاء ؛
اين امر با خداست و آن را به هركه خواهد عطا نمايد.
آن مرد گفت: آيا براي حمايت از تو با اعراب بجنگيم- و بنا به روايت ديگري: آيا سينه ي خود را آماج تيرهاي اعراب قرار دهيم- امّا اگر خداوند تو را پيروز گرداند، امر (حكومت) از آنِ ديگران شود؟! ما را به امر تو نيازي نيست.
به اين ترتيب، قبايل مذكور از پذيرش اسلام، سر باز زدند.(62)
همان گونه كه ملاحظه مي كنيد، اين حديث، شايان توجه دقيق است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله به هنگام ورود خود به قبيله ي مذكور و دعوت آنان به توحيد، در سخت ترين شرايط قرار دارد و بر پايه ي اين اخبار- از آنان خواست تا به او ايمان آورده و او را از مكر و اذيّت شرك ورزان، در امان نگه دارند.
اما پاسخ آن ها به دعوت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله بسيار زشت و زننده بود كه مي گفتند: خانواده و عشيره تو از حقيقت تو آگاه ترند؛ كه از تو پيروي نمي كنند.
براي پيامبر صلي الله عليه و آله اهميّت داشت كه حتّي يك فرد، ايمان بياورد، از او اطاعت نمايد و آزار و اذيت قريش و ديگران را از آن حضرت دور كند.
با اين همه، هنگامي كه قبيله ي مذكور از او خواستند تا در صورت پيروزي بر مخالفان، رياست را به آنان واگذار نمايد، با صراحت تمام و بدون هيچ ترديدي فرمود:
الأمر إلي الله يضعه حيث شاء؛
اين امر با خداست و آن را به هركه بخواهد عطا نمايد.
يعني: امر خلافت پس از پيامبر صلي الله عليه و آله در اختيار ايشان نيست. هم چنان كه نبوّت نيز به اختيار ايشان نبوده است…
اين حادثه ي تاريخي از محكم ترين دلايل سمعي است كه نشان مي دهد نصب امام، در اختيار خداي سبحان است و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نه تنها نمي تواند تعيين امام را به مردم واگذارد كه حتي خود ايشان نيز اجازه ي نصب امام را ندارد!
درباره وجوب نصب امام بر خداوند متعال دلايلي وجود دارد كه وجوب لطف الاهي از جمله دلايل آن به شمار مي آيد.
اما در مورد اين كه خداوند متعال امام را نصب كرده است آيات فراوان قرآن كريم و احاديث قطعي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله نشان مي دهد كه خداوند، تكليف امامت را پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله روشن نموده و امام را تعيين فرموده است. علماي اماميّه نيز در كتاب هاي امامت خود، به اين آيات و احاديث، استناد كرده اند.
امام بعد از پيامبر كيست؟
اكنون اين پرسش مطرح است كه پس از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله، امامت بر عهده ي كيست؟!
شيعه معتقد است كه خداي سبحان و پيامبر او، حضرت علي عليه السلام را تعيين نموده و او را به عنوان خليفه ي مسلمانان پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله، منصوب كرده اند.
اهل سنّت بر آنند كه خلافت پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله از آنِ ابوبكر بوده كه به واسطه ي رأي مردم، صورت پذيرفته است.
ادلّه ي شيعه بر امامت حضرت علي عليه السلام
شيعه ي اماميّه براي اثبات امامت حضرت علي عليه السلام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله، استدلال هاي خود را به سه بخش تقسيم مي نمايد.
1.دليل هايي از كتاب و سنّت
در اين بخش ادلّه ي امامت حضرت علي عليه السلام را از كتاب و سنّت ارائه مي كند.
2. دليل عقلي
دليل عقلي بر امامت حضرت علي عليه السلام از قياسي منطقي تشكيل مي شود كه حديث، سيره و تاريخ، صغراي آن محسوب مي شود؛ يعني علي عليه السلام پس از پيامبر، برترين مردم بود؛ كبراي اين قياس برگرفته از عقل است به اين معنا كه تقدّم مفضول (كسي كه مقامش پايين تر است) بر فاضل (كسي كه مقامش از همگان بالاتر است) قبيح و زشت است.
3. موانع امامت خلفاي سه گانه
با توجه به تعريف و هدف امامت، شروط قطعي امام و… امامت ابوبكر، عمر و عثمان، جايز نيست.
شيعه ي اماميّه، حجّت هاي معتبر خود را در سه بخش مذكور؛ «بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»؛ «با بهترين روش» ارائه نموده اند.
شيعه اماميّه و پايبندي به جدال احسن
شيعه ي اماميه بر اساس اصلي ترين قاعده ي مناظره، براي ردّ ادعاي امامت ابوبكر از استدلال ها و برهان هاي مورد تأييد اهل سنّت، بهره مي گيرند و به كتاب ها و گفته هاي علماي آنان، استناد مي نمايند.
نمونه هايي از استدلال هاي شيعه
براي مثال، استدلال به حديث غدير خم براي اثبات امامت امير مؤمنان علي عليه السلام چنين صورت مي پذيرد:
شيعه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است:
ألست اولي بالمؤمنين من أنفسهم؟
آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟!
گفتند: بله.
فرمود:
فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم والِ من والاه، و عاد من عاداه…؛
هركس من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست، خداياً دوست داران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار…
ممكن است برخي از اهل سنّت بگويند: اين دروغ است(63) و رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين سخناني را نگفته است!
شيعه در پاسخ مي گويد: چندين تن از علماي بزرگ اهل سنّت، حديث فوق را نقل كرده اند.(64)
ممكن است طرف مقابل بگويد: علي در آن روز كجا بود؟ او در آن روز در يمن بود…(65)
شيعه ناگزير است در پاسخ بگويد: بازگشت او از يمن را فلاني و فلاني… از علماي اهل سنّت، نقل كرده اند.(66)
ممكن است طرف مقابل چنين بگويد: صدر حديث: «الست اولي…» پايه و اساس ندارد.(67)
شيعه در پاسخ مي گويد: جمله ي «الست اولي…» را فلاني و فلاني… از علماي اهل سنّت نقل كرده اند.(68)
ممكن است طرف مقابل، «مولي» را به معناي «أولي» (سزاوارتر) نگيرد. (69)
شيعه در پاسخ او، ليستي از زبان شناسان بزرگ اهل سنّت را ارائه مي كند كه كلمه «مولي» را به معناي «أولي» دانسته اند. (70)
استدلال به حديث «مدينه العلم»
شيعه در استدلال ديگر به اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله استدلال مي كند كه آن حضرت فرمود:
أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها؛
من شهر علم هستم و علي دروازه ي آن است؛ پس هركس بخواهد وارد اين شهر شود بايد از دروازه ي آن وارد شود.
برخي اهل سنّت به اين استدلال اعتراض مي كنند و مي گويند: اين حديث را به پيامبرخدا صلي الله عليه و آله دروغ بسته اند. (71)
شيعه در پاسخ او مي گويد: فلاني و فلاني و… از برخي علماي اهل سنّت آن را نقل كرده ( 72) و فلاني و فلاني و… آن را صحيح دانسته اند.(73)
ممكن است طرف مقابل بگويد: ابوبكر و… نيز دروازه هاي شهر علم هستند!(74)
اما شيعي در پاسخ او در پرتو كتاب هاي اهل سنّت جهل و ناداني ابوبكر، عمر و عثمان را ثابت مي كند كه آن ها از ساده ترين مسائل ديني نيز بي اطلاع بوده اند تا جايي كه اصحاب ناداني چون مغيرة بن شعبه و ديگران، آن ها را با مسائل مذكور آشنا كرده اند.(75)
ممكن است در اين موقع برخي از اهل سنّت ناچار باشند كه بگويند: «علي» در حديث مذكور، عَلَم (يا اسم خاص) نيست؛ بلكه صفت دروازه و به معناي « مرتفع» مي باشد.(76)
در پاسخ او بايد گفت: چندين تن از علماي اهل تسنّن، ديدگاه فوق را تقبيح نموده و تعدادي نيز به تمسخر آن پرداخته اند …(75)
استدلال به حديث «طير»
شيعه در استدلال ديگر، به حديث طير اشاره مي كند و مي گويد:
در روايتي آمده است: روزي براي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله پرنده برياني را آوردند تا ميل نمايد. در اين حال فرمودند:
اللهم ائتني بأحب خلقك اليك و إلي رسولك يأكل معي من هذا الطير؛
خدايا! محبوب ترين فرد براي خود و رسولت را بفرست تا همراه من از اين پرنده تناول نمايد.
پس از اندكي حضرت علي عليه السلام آمد و همراه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله از آن پرنده ميل كرد.
اكنون به تشويش و اضطراب بزرگان اهل سنّت در مقام پاسخ گويي به اين استدلال شيعه توجه كنيد:
يكي از اهل سنت، ادعاي دروغ و جعلي بودن اين حديث را مطرح كرده است!(78)
اما بايد گفت كه تعدادي از پيشوايان بزرگ اهل سنّت، اين حديث را نقل كرده اند. اين حديث از سندهاي فراوان و راويان مورد اعتماد بهره مي برد و علماي جرح و تعديل اهل سنت، موردِ اعتماد بودنِ آن ها را تأكيد كرده اند.(79)
عالمان اهل سنّت- در ردّ اين حديث صحيح كه به صراحت، برتري اميرمؤمنان علي عليه السلام را مورد تأكيد قرار مي دهد- دست به دامن احتمالات توخالي و دلايل بي ارزش شده و چنين گفته اند:
احتمال دارد دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله از آن رو بوده كه تنهايي غذا خوردن را دوست نداشته است!
احتمال دارد علي عليه السلام، تنها در تناول غذا، محبوب ترين فرد براي خدا و رسول بوده است!
احتمال دارد مقصود پيامبر از «خدايا! محبوب ترين فرد براي خود و رسولت را بفرست… » اين بوده است كه: خدايا! فردي را بفرست كه جزء محبوب ترين انسان ها براي تو و رسولت باشد…!
اين احتمالات ادامه مي يابد و سرانجام احتمال آخر اين گونه مطرح مي گردد:
احتمال دارد ابوبكر و عمر در آن موقع، در مدينه ي منوّره حضور نداشته اند!!
موضع شيعه در برابر هجوم مخالفان
همان گونه كه پيش تر اشاره شد، شيعه اماميه اثناعشريه كتاب هايي را در زمينه اصول دين؛ به ويژه در امامت به رشته تحرير درآورده اند. در اين زمينه فعاليت علماي شيعه را در نگارش اين كتاب ها مي توان به دو بخش، تقسيم كرد:
1.نگارش كتاب هاي استدلالي
علماي شيعه به منظور اثبات استدلاليِ اصول دين و به ويژه امامت، كتاب هايي نگاشته اند. در اين كتاب ها عقايد شيعه و ادلّه ي آن مورد اشاره قرار گرفته و گاه با عقايد ديگر فرقه هاي اسلامي، مقايسه شده است. از اين كتاب ها مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
1.اوائل المقالات: اثر شيخ مفيد بغدادي.
2.الذخيره في علم الكلام: نوشته ي سيد مرتضي موسوي بغدادي.
3.الإقتصاد الهادي الي الرشاد: تأليف شيخ ابوجعفر طوسي.
4.تجريد الاعتقاد: اثر شيخ نصيرالدين طوسي.
هم چنين كتاب هاي علامه حلّي رحمه الله همانند كتاب نهج الحقّ و كشف الصّدق كه به تفصيل درباره ي آن سخن خواهيم گفت.
2. نگارش كتاب هايي در رد مخالفان
علماي شيعه در مقام پاسخ گويي يا نقض كتاب هاي ضدّ شيعي مخالفان نيز كتاب هايي نوشته اند.
به نظر مي رسد كه اين بخش از كتاب هاي علماي شيعه، افزون تر از كتاب هاي بخش نخست است؛ چرا كه مخالفان شيعه از زمان هاي دور، از روي لجاجت و انكار حقايق، عقايد شيعه را با فحش و ناسزاهاي خود، مورد حمله قرار داده و در اين راه ازهيچ تلاشي فروگذار نكرده اند… .
براي نمونه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله در حديثي فرموده اند:
مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح، من ركبها نجا و من تخلّف عنها هلك (80)؛
اهل بيت من در ميان شما هم چون كشتي نوح هستند. هركس سوار آن شود نجات مي يابد و هركس از آن روي گرداند هلاك مي شود.
برخي از اهل سنّت به راحتي اين حديث را انكار كرده و مي گويند: اين حديث، دروغ و جعلي است.(81)
هم چنين پيامبراكرم صلي الله عليه و آله در حديث ديگري فرمود:
خلقت أنا و علي من نور واحد (82)؛
من و علي از يك نور، آفريده شده ايم.
برخي از اهل سنّت به آساني مي گويند: اين حديث به اجماع اهل سنّت، جعلي و ساختگي است…(83)
هم چنين پيش تر گذشت كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حديثي فرمود:
اللهمّ ائتني بأحب خلقك إليك و إلي رسولك …(84)؛
خدايا! محبوب ترين فرد براي تو و رسولت را بفرست…
آنان به راحتي مي گويند: هيچ يك از نويسندگان صحاح اين حديث را نقل ننموده و ائمه ي حديث نيز، صحّت آن را تأييد نكرده اند.(85)
هم چنين آنان به آساني مي توانند در مورد حديث غدير (86) بگويند:
هيچ يك از ائمه، واژه ي «مولي» را به معناي «أولي» نمي دانند. (87)
نمونه ديگر حديث ثقلين است. در آن حديث ارزشمند پيامبرخدا صلي الله عليه و آله فرمود:
إني تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء الي الأرض، و عترتي أهل بيتي، و إنّهما لن يفترقا حتّي يردا علَيّ الحوض(88)؛
من دو چيز گرانبها را در ميان شما باقي مي گذارم كه يكي از ديگري بزرگ تر است: كتاب خدا كه هم چون ريسماني از آسمان به سوي زمين كشيده شده است و عترتم اهل بيتم، اين دو هيچ گاه از هم جدا نمي شوند تا اين كه در كنار حوض بر من وارد شوند.
برخي از اهل سنّت به راحتي اين حديث را تغيير داده و مي گويند: پيامبرخدا صلي الله عليه و آله فرمود: « … كتاب خدا و سنّتم ». (89)
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله در حديث بستن درها فرمود:
اُمرت بسدّ الأبواب إلاّ باب علي (90)؛
خداوند به من فرمان داد تا همه ي درها را ببندم به جز در خانه علي.
در اين باره به آساني مي گويند: اين فضيلت از آنِ ابوبكر است، اما شيعيان آن را به نفع علي تغيير داده اند!…(91)
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله در حديث منزلت به اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود:
أما ترضي أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسي (92)؛
آيا خشنود نيستي كه براي من، هم چون هارون براي موسي باشي؟
برخي از اهل سنّت به راحتي مي گويند: اين حديث بر عموم منزلت دلالت نمي كند.(93)
روشن است كه هريك از گفته هاي مذكور، از يك يا دو خطّ فراتر نمي رود، امّا چنان كه پيداست، پاسخ گويي به آن ها، مباحثات فراواني را مي طلبد و چه بسا به يك كتاب مستقل نياز داشته باشد.
و از اين روست كه تأليفات اماميّه در پاسخ گويي و نقض شبهات مخالفان، فراوان شده است و علماي شيعه غالباً در مقام دفاع از مباني مذهب جعفري و اصول دين هستند و چه بسا هيچ كتابي را نيابيم كه نوشتن آن به منظور حمله به مخالفان صورت گرفته باشد.
جاحظ و سيد بن طاووس
جاحظ، متوفّاي سال 255 هجري كتاب عثمانيه را در حمله به شيعه تأليف كرد و آن را از دروغ، انكار ضروريّات و ردّ بديهيات پر كرد تا جايي كه كوشيد شجاعت اميرمؤمنان علي عليه السلام را نيز انكار كند.(94)
مسعودي در اين باره مي گويد: هدف جاحظ از نگارش اين كتاب ميراندن حق و مخالفت با اهل حق بود، اما خداوند نور خود را كامل مي كند، هرچند كفرورزان را خوش نيايد.(95)
اما خود جاحظ بعدها به نقض كتاب خود پرداخت و نخستين كسي بود كه در مقام پاسخگويي به كتاب عثمانيه برآمد.(96)
پس از او گروهي از علماي اماميّه و ديگران در پاسخ به كتاب عثمانيّه، به نگارش پژوهش هايي پرداختند كه به «نقض عثمانيه» شهرت يافت. از اين علما مي توان ابوجعفر اسكافي معتزلي، متوفّاي سال 240، مسعودي نگارنده مروج الذّهب، متوفّاي سال 346 و سيد جمال الدين ابن طاووس حلّي، متوفّاي سال 673 در كتاب چاپ شده ي بناء المقالة الفاطميه را نام برد.
قاضي عبدالجبّار و سيد مرتضي
قاضي عبدالجبّار بن احمد معتزلي، متوفاي سال 415 هجري نيز كتاب المغني را به رشته ي تحرير درآورد و طي آن به ردّ و نقد عقايد اماميّه به ويژه در بخش امامت پرداخت.
در مقدمه ي كتاب الشافي آمده است:
قاضي عبدالجبّار در كتاب المغني جمع آوري شبهات را به اوج رساند و استدلال هاي مستحكم مورد استناد شيوخ خود را نقل كرد؛ وي به اجتهاد خود، مقداري بر استدلال هاي مذكور افزود و به ابتكار خود به جرح و تعديل برخي مواضع پرداخت. (97)
سيّد مرتضي، متوفّاي سال 436 هجري در پاسخ به قاضي عبدالجبّار، كتاب الشافي في الإمامه را به رشته ي تحرير درآورد؛ بعدها شيخ ابوجعفر طوسي، شاگرد سيّد مرتضي و متوفّاي سال 460، كتاب استادش را خلاصه نويسي كرد كه اين كتاب با نام تلخيص الشافي شهرت يافت.
شهاب الدين شافعي و شيخ نصيرالدين قزويني
شهاب الدين شافعي حنفي رازي- از بني مشّاط – نيز كتابي به نام بعض فضائح الروافض را تأليف كرد و طي آن، تشيّع را مورد حمله قرار داد.
به همين جهت شيخ نصيرالدين عبدالجليل بن يوسف ابوالحسن قزويني (98)- كه در عصر شهاب الدين شافعي مي زيست- در پاسخ به وي، كتاب مثالب النّواصب في نقض بعض فضائح الروافض را به رشته ي تحرير درآورد. شايان ذكر است كه اين كتاب به چاپ رسيده است.
ابن تيميه حرّاني و پاسخ به ديدگاه او
بعدها احمد بن عبدالحليم حرّاني ابن تيميّه، كتاب منهاج السُنّه را تأليف و ادّعا نمود كه اين كتاب را در پاسخ به كتاب منهاج الكرامه اثر علاّمه حلّي رحمه الله نگاشته است.
اما بايد گفت كه كتاب ابن تيميّه از آغاز تا پايان، از ناسزا و افترا مملو است و در مجموع، دشمني با اميرمؤمنان علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام در آن موج مي زند.
يكي از معاصرين ابن تيميّه در پاسخ به او، كتاب الإنصاف و الإنتصاف لأهل الحقّ من أهل الإسراف را به سال 757 به رشته ي تحرير درآورد.
سيّد مهدي قزويني، در گذشته ي سال 1348 هجري نيز كتاب منهاج الشريعه را در پاسخ به كتاب ابن تيميّه تأليف نمود.
بنده نيز در اين زمينه، كتاب دراسات في منهاج السنّة را نگاشته ام. اين كتاب وزين به چاپ رسيده است و در كشورهاي ديگر در دسترس همگان قرار دارد.
هم چنين كتابب شرح منهاج الكرامه را نيز در پاسخ به منهاج السنّة به رشته ي تحرير درآورده ام كه جلد اوّل آن به چاپ رسيده است.
يوسف اعور واسطي و شيخ عزّالدين حلّي
يوسف اعور واسطي شافعي نيز كتاب الرّساله المعارضة في الردّ علي الرافضه را تأليف كرده است.
شيخ عزّالدين حسن بن شمس الدّين مهلّبي حلي در سال 840، كتاب الأنوار البدرية في كشف شبه القدريه را در پاسخ به كتاب يوسف اعور، نگاشته است. وي مي گويد:
من در اين كتاب، تنها به آن بخش از احاديث نبوي استناد كرده ام كه توسّط مخالفان (اهل سنّت) به ثبوت رسيده است و از روش بحث و شيوه ي اين ناصبي (يوسف اعور) در كتاب الرّسالة المعارضة في الردّ علي الرافضه پرهيز نموده ام.(99)
شيخ نجم الدّين خضر بن محمّد حبلرودي رازي نيز در پاسخ به كتاب يوسف اعورف كتاب التوضيح الأنور في دفع شبه الأعور را به سال 839 در شهر حلّه ي عراق، به رشته ي تحرير درآورده است.
ابن حجر هيثمي مكّي و قاضي نورالله شوشتري
ابن حجر هيثمي مكّي، متوفاي سال 874 نيز كتاب الصواعق المحرقة في الرّد علي أهل البدع و الزندقه را تأليف نمود. وي در مقدّمه ي اين كتاب مي نويسد:
در گذشته از من خواستند تا كتابي در اثبات صحّت خلافت ابوبكر صدّيق و امارت عمر بن خطّاب، بنويسم؛ من نيز در راستاي خدمت گزاري هرچه سريع تر به ايشان، به اين درخواست پاسخ دادم و به حمدالله، كتابي را تأليف كردم كه الگويي دلنشين، روشي گران قدر و راهي استوار به شمار مي رود!
آن گاه از من خواستند تا به جهت فزوني شيعيان، رافضي ها و مانند آن ها – كه اكنون در مكّه مكرّمه گران قدرترين سرزمين اسلامي حضور دارند- كتاب فوق را در رمضان سال 950 در مسجدالحرام قرائت نمايم. من هم درخواست آن ها را اجابت نمودم به اين اميد كه برخي گمراه شدگان از روشن ترين راه، هدايت يابند… (100)
قاضي نورالله شوشتري كه به سال 1019 در هندوستان به شهادت رسيد در مقام پاسخ گويي به ابن حجر، كتاب الصوارم المهرقة في الردّ علي الصواعق المحرقه را تأليف نمود كه تاكنون چندين بار به چاپ رسيده است.
فردي به نام محمّد نصرالله كابلي- كه نامش ناشناخته و احتمال دارد مستعار باشد- كتاب الصواقع الموبقة را به رشته ي تحرير درآورد.
مولوي عبدالعزيز دهلوي و سيد مير حامد حسين لكهنوي
آن گاه مولوي عبدالعزيز دهلوي، درگذشته سال 1239 هجري مطالب محمّد نصرالله كابلي را اقتباس نمود و در كتاب خود به نام تحفه اثنا عشريه- كه به زبان فارسي نگارش يافته است- راه وي را در پيش گرفته است… اين كتاب، شيعه ي اثناعشري را در زمينه هاي اصول، فقه و …. آماج هجوم خود قرار مي دهد.
نعمان آلوسي بغدادي، چكيده ي كتاب مذكور را به زبان عربي و با نام مختصر التحفة الإثنا عشريه منتشر نمود. بعضي از پيروان بني اميّه و دشمنان دين اسلام، دروغ ها و ياوه گويي هاي خود را در قالب حواشي به اين كتاب افزود و دست هاي گنهكار كه از دنباله روان كفر جهاني بودند، چنين بار آن را به چاپ رسانده اند.
علماي بزرگ شيعه در هندوستان، كتاب هاي فراواني را در پاسخ به ابواب مختلف تحفه اثناعشريه به رشته ي تحرير درآوردند، همه ي ادّعاها و تحريفات اين كتاب را تكذيب نموده و سخنان باطل آن را برملا ساختند.
سيد مير حامد حسين نيشابوري لكهنوي، متوفّاي سال 1306 در كتاب بزرگ عبقات الأنوار في اثبات إمامة الائمة الأطهار به بخش امامت تحفه اثناعشريه پاسخ داد و به بررسي و نقد آن پرداخت.
البته كتاب هاي ديگري نيز در پاسخ به مختصرالتحفه به نگارش درآمده است.
براي اطلاع از جزئيات كتاب عبقات الأنوار و ديگر نقدها بر كتاب تحفه اثناعشريه مي توانيد به كتاب دراسات في كتاب العبقات (101) تأليف نگارنده، مراجعه نماييد.
گفتني است كه نگارش كتاب هاي ضدشيعي تا زمان معاصر ادامه يافته و حتي رو به فزوني نيز نهاده است. علماي اهل سنّت هم چنان به تكرار ناسزاگويي ها، دروغ ها، تهمت ها و سخنان باطل گذشتگان خود ادامه مي دهند و علماي اماميّه نيز به نيكويي در مقام پاسخ گويي به تهمت ها و دروغ هاي آنان برمي آيند.
علماي اماميه هم چنان در موضع دفاع از مذهب خود قرار دارند و هجوم تبليغاتي كشورهاي مختلف را پاسخ مي گويند.
نگاهي به كتاب نهج الحقّ و كشف الصّدق
همان گونه كه پيش تر اشاره شد كتاب نهج الحقّ و كشف الصّدق، نوشته ي علاّمه حلّي رحمه الله، از كتاب هاي شيعي در زمينه ي اصول دين به شمار مي رود. اكنون به معرّفي اجمالي اين كتاب مي پردازيم تا از اين طريق با موضوعات كتاب هاي شيعه و شيوه هاي علماي اماميّه در پرداختن به اصول دين، آشنا شويم.
علاّمه حلّي رحمه الله اين كتاب را به بررسي اصولين و فقه، اختصاص داده است. كتاب مذكور، ديدگاه هاي شيعه پيرامون اين علوم سه گانه را با نظرات مخالفان، مقايسه نموده است و يكي از بهترين كتاب هاي تطبيقي در ميان كتاب هاي اسلامي به شمار مي رود.
علاّمه حلّي رحمه الله در مقدّمه ي اين كتاب مي نويسد:
ما در اين كتاب كه نهج الحقّ و كشف الصّدق نام دارد، به اختصار سخن گفته و از پرگويي پرهيز نموده ايم. در اين كتاب، به بررسي معدودي مسائل آشكار و واضح اكتفا كرده و براي مقلّدان وابسته به فرقه هاي ضدّ شيعي روشن ساخته ايم كه رؤسا و مجتهدان آن ها، قضاياي بديهي را انكار مي كنند، در مشاهدات حسي، لجاجت مي ورزند، در زمره ي فوق سوفسطايي جاي مي گيرند و احكامي را صادر مي كنند كه هيچ عاقل انديشمندي آن را نمي پسندد.
ما از آن جهت مقلدان مذكور را مورد خطاب قرار مي دهيم كه مي دانيم منصفان آن ها در صورت آگاهي از مكتب مراجع تقليد خود، از آن ها بيزاري جسته و راه خود را تغيير مي دهند. اين دسته از مقلدان در صورت كسب آگاهي، به اشتباه و لغزش خود پي مي برند و مخالفت قول و عمل خود با حق را درمي يابند.
اگر توده ي مردم به انصاف تن در دهند، لجاجت و مخالفت را رها كنند، به اذهان سالم و خصلت پاك خود بازگردند و تقليد از نياكان و اتكا به سخن رؤساي دنياطلب، لذّت پرست و بي اعتنا به سختي هاي جهان آخرت دست بردارند، به عدالت دست مي يابند، به اخلاص نزديك مي شوند و بالاترين بهره از نجات و رهايي را از آنِ خود مي كنند.
اما اگر توده ي مردم، تنها و تنها بر تقليد خود اصرار ورزند خود را به آتش دوزخ خواهند افكند و مصداق اين آيه خواهند شد كه مي فرمايد:
« إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ » (102)؛
آن هنگام پيشوايان باطل از پيروان خود بيزاري جويند؛ و عذاب خدا را مشاهده كنند و هرگونه وسيله و اسباب از آن ها قطع شود.
ما اين كتاب را براي خدا، كسب ثواب و رهايي از عذاب دردناك دوزخ، به رشته ي تحرير درآورديم؛ چرا كه كتمان حق و ترك راهنمايي مردم، عذاب دوزخ را به ارمغان مي آورد…(103)
عناوين مسائل كتاب نهج الحقّ و كشف الصدق عبارتند از:
1.ادراك.
2.نظر.
3.صفات باري تعالي.
4.نبوت.
5.امامت.
6.معاد.
7.اصول فقه.
8.مسائل مربوط به فقه
علاّمه حلّي رحمه الله در هريك از فروع اين مسائل مي نويسد:
« اماميّه معتقد است»، «اشاعره معتقدند» و «معتزله معتقدند».
وي در استدلال ها و نقل ديدگاه هاي ديگران، به مشهورترين و محكم ترين كتاب هاي اهل سنّت استناد مي كند همانند:
1.صحاح ششگانه…
2.الجمع بين الصحيحين…
3.مسند أحمد بن حنبل…
4.كتاب الأم، شافعي…
5.السنن الكبري، بيهقي…
6.مصابيح السنه، بغوي…
7.المغازي، واقدي…
8.تاريخ طبري…
9.انساب الأشراف، بلاذري…
10.الاستيعاب، ابن عبدالبرّ…
11.إحياءُ علوم الدين، غزّالي…
12.المغني، قاضي عبدالجبّار…
13.الكشّاف، زمخشري…
14.التفسير الكبير، رازي…
علاّمه حلّي رحمه الله در اغلب موارد پس از دو يا چند نقل قول- خوانندگان و طرفداران ديگر مذاهب را مورد وعظ و نصيحت قرار مي دهد؛ براي مثال در يكي از قسمت هاي كتاب وي اين گونه مي خوانيم:
خواننده ي خردمند بايد هر دو سخن و مذهب را نيك بنگرد، در ترجيح يكي بر ديگري انصاف به خرج دهد، دليل واضح و صحيح را مورد استناد قرار دهد، تقليد نياكان و شيوخ هوسران و شيفته ي زندگي دنيا را رها سازد، خود را نصيحت نمايد و به ديگران اتكا نكند؛ چرا كه در روز قيامت عذرهايي چون «من از فلان شيخ تقليد كردم» و «پدران و نياكانم را بر اين اعتقاد يافتم»، پذيرفته نيست و سودي به حال انسان نخواهد داشت؛ همان گونه كه خداي تعالي در قرآن كريم تصريح مي كند كه در روز قيامت پيشوايان از پيروان خود بيزاري جسته و از آن ها مي گريزند.
امّا بايد پرسيد: گوش هاي شنوا و دل هاي آگاه كجا هستند؟
آيا هيچ عاقلي در مورد صحّت يكي از دو ديدگاه مذكور ترديدي به دل راه مي دهد؟!
آيا شكّي وجود دارد كه ديدگاه اماميّه، بهترين و شبيه ترين ديدگاه به دين است؟!…(104)
هم چنين علاّمه حلّي رحمه الله در جاي ديگري از اين كتاب مي نويسد:
خردمندان منصف، بايد اين مسأله را به عقل خود ارجاع دهند، حكم عقل را بپذيرند و از دنباله روي خطاكاراني كه در اين مسأله به گمراهي رفته اند، بپرهيزند؛ چرا كه در روز قيامت چنين عذرهايي پذيرفته نيست.
خردمندان منصف، نبايد خود را در گروهي جاي دهند كه خداي تعالي درباره آن ها مي فرمايد:
«وَ إِذْ يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّار » (105)؛
و به خاطر بياور هنگامي را كه درآتش دوزخ چون با هم ديگر به احتجاج و مجادله برآيند و ضعيفان به مستكبران مي گويند: ما از شما پيروي كرديم، آيا مي توانيد امروز شما نيز به عوض آن، سهمي از آتش را به جاي ما بپذيريد؟(106)
عبارات فوق بيانگر روش علامه حلّي رحمه الله در اين كتاب و نيز روش همه ي علماي اماميّه است.
و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين.
كتاب نامه
1.قرآن كريم.
الف
2.الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج: عبدالله بن محمد الصديق بن احمد حسني ادريسي.
3.اتحاف الساده المتقين: زبيدي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان.
4.الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان: ابوالحسن علي بن بلبان فارسي حنفي.
5.الاربعين في اصول الدّين: فخرالدين رازي، مكتبه كليات الأزهر، قاهره، مصر، چاپ يكم، سال 1406.
6.الإرشاد إلي قواطع الأدلّة في اصول الاعتقاد: ابوالمعالي عبدالملك بن يوسف، معروف به امام الحرمين جويني.
7.الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.
8.الاعلام: زركلي، دارالعلم للملايين، بيروت، لبنان، سال 1997م.
9.الإفصاح في إمامة أميرالمؤمنين عليه السلام: ابوعبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان عكبري بغدادي، ملقب به شيخ مفيد رحمه الله.
10.اكمال الدين و إتمام النعمة: ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي، معروف به شيخ صدوق رحمه الله، مكتبه صدوق، تهران، سال 1390.
11.الألفين في امامة أميرالمؤمنين عليه السلام: جمال الدين حسن بن يوسف مطهّر حلّي، مكتبه الألفين، كويت، سال 1405.
12.أعيان الشيعه: سيد محسن امين، دارالتعارف، بيروت، لبنان، سال 1403.
13.أمل الآمل في علماء جبل عامل: شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملي.
ب
14.الباب الحادي عشر: ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر حلّي، مركز نشر الكتاب، تهران، 1370ش.
15.بحرالأساتيد في صحاح المسانيد: ابومحمّد حسن بن احمد سمرقندي.
16.البحر المحيط في تفسير القرآن: ابوحيان محمّد بن يوسف بن علي بن يوسف بن حيّان اندلسي جياني، دار احياءالتراث العربي، بيروت، لبنان.
17.البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع: محمّد بن علي بن محمّد شوكاني، دارالمعرفه، بيروت.
ت
18.تأسيس الشيعه لعلوم الإسلام: سيدحسن صدر، از منشورات اعلمي، تهران.
19.تاريخ الكبير: محمد بن اسماعيل بخاري جعفي، دارالفكر، بيروت، لبنان.
20.تاريخ بغداد: احمد بن علي خطيب بغدادي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.
21.تاريخ مدينه دمشق: حافظ ابوالقاسم علي بن حسن، معروف به ابن عساكر، دار احياءالتراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1421.
22.تثبيت الإمامة و ترتيب الخلافه: ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهاني.
23.تحفه إثنا عشريه: شاه عبدالعزيز دهلوي، نوراني، كتابخانه، پيشاور، پاكستان.
24.تذكره الموضوعات: محمّد طاهر بن علي هندي فتني.
25.تفسير الطبري (جامع البيان): محمّد بن جرير طبري، دارالفكر، بيروت، لبنان، 1415.
26.تفسير الكشّاف: ابوالقاسم جارالله محمود بن عمر زمخشري، شركت مكتبه و مطبعه مصطفي بابي حلبي، مصر، سال 1385.
27.تفسير فخر رازي (تفسير الكبير): فخر رازي، دار احياءالتراث العربي، بيروت، چاپ سوم.
28.تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل: قاضي ابوبكر محمد بن طيب باقلاني، مؤسسة الكتاب الثقافيه، بيروت، لبنان.
29.تنوير المقباس من تفسير ابن عبّاس: ابوطاهر محمّد بن يعقوب فيروزآبادي.
30. تهذيب الآثار: محمّد بن جرير طبري، مطبعه مدني، مؤسسه السعوديه، مصر، سال 1402.
ج
31.جامع الأحاديث: جلال الدين سيوطي، دارالفكر، بيروت، سال 1414هـ.
32.جمع الجوامع: جلال الدين سيوطي.
ح
33.حليه الأولياء: ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهاني، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.
د
34. الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة: احمد بن علي بن حجر عسقلاني، دار الجيل، بيروت، لبنان، سال 1414.
ذ
35.الذريعة الي تصانيف الشيعه: شيخ آقا بزرگ تهراني، دارالأضواء، بيروت، لبنان، سال 1403.
36.الذرّية الطاهره: محمّد بن احمد انصاري رازي دولابي، تحقيق سيّد محمّد جواد حسيني جلالي، مؤسسه ي نشر اسلامي، قم، ايران، سال 1407.
ر
37.رياض العلماء و حياض الفضلاء: عبدالله افندي اصفهاني، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، قم، سال 1407.
ز
38.زوائد مسند أحمد: عبدالله بن احمد بن حنبل شيباني.
39.زين الفتي في شرح سورة هل أتي: احمد بن محمّد عاصمي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1418.
س
40.سنن ابن ماجه: ابوعبدالله محمّد بن يزيد قزويني، مشهور به ابن ماجه، دار الفكر، بيروت، لبنان.
41.سنن ابي داود: ابي داوود سليمان بن اشعث سجستاني، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.
42.السنن الكبري: احمد بن حسين بيهقي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.
43.السنن الكبري: احمد بن شعيب نسائي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1411.
44.سنن تِرمذي: محمّد بن عيسي بن سوره تِرمذي، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.
45.سنن دارقطني: علي بن عمر دارقطني، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان.
46.سنن دارمي: عبدالله بن رحمان دارمي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان.
47.السنّه: ابن ابي عاصم.
48.السيرة الحلبيّه: علي بن برهان الدين حلبي، مكتبة التجارية الكبري، قاهره، مصر، سال 1382.
49.السيرة النبويه: عبدالملك بن هشام حميري، قاهره، مصر، سال 1383.
ش
50.الشافي في الامامه: سيد مرتضي علي بن حسين موسوي، اسماعيليان، قم، چاپ دوم، سال 1410.
51.شرح المختصر في الاصول: عثمان بن عمر بن حاجب مالكي، مكتبه اميريه، مصر، چاپ يكم، سال 1316.
52.شرح المقاصد في علم الكلام: سعدالدين بن مسعود بن عمر تفتازاني، از منشورات شريف رضي، قم، ايران، چاپ يكم، سال 1409.
53.شرح منهاج الكرامة في معرفة الامامه: سيدعلي حسيني ميلاني، نشر الحقائق، چاپ يكم، سال 1428.
54.شرح نهج البلاغه: عزّالدين عبدالحميد بن ابي الحديد معتزلي، دار احياءالتراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.
ص
55.صحيح ابن حبان: عبدالله بن حبان، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، سال 1414.
56.صحيح بُخاري: محمد بن اسماعيل بُخاري جُعفي، دار ابن كثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414.
57.صحيح مُسلم: مسلم بن حجاج نيشابوري، مؤسسه عزالدين و دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.
58.الصواعق المُحرقه: احمّد بن محمّد بن محمد بن علي بن حجر هيثمي مكّي، تحقيق عبدالرحمان بن عبدالله تركي و كامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.
ط
59.طبقات أعلام الشيعه: شيخ آقا بزرگ تهراني، دارالكتاب عربي.
60.طبقات الشافعيّه الكبري: ابونصر عبدالوهاب بن تقي الدين سُبكي، دار احياء الكتب العربيّه.
ع
61.العثمانية: ابوعثمان عمرو بن بحر بن محبوب ليثي بصري، ملقّب به جاحظ، دارالكتاب، مصر.
غ
62.غاية المرام في علم الكلام: سيف الدين ابوالحسن علي بن ابوعلي آمدي.
63.الغدير: علامه عبدالحسين احمد اميني، مركز الغدير، قم، ايران، چاپ يكم، سال 1416.
64.غياث الأمم في التياث الظلم: ابوالمعالي عبدالملك بن عبدالله جويني.
ف
65.الفتاوي الكبري: احمد بن عبدالحليم مشهور به ابن تيميه حرّاني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.
66.فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي عليه السلام: احمد بن محمّد بن صديق عماري مغربي، كتابخانه عمومي امام اميرالمؤمنين عليه السلام، اصفهان، ايران.
67.فردوس الأخبار: شيرويه بن شهردار بن شيرويه ديلمي، دارالفكر، بيروت، لبنان، سال 1418.
68.الفصل في الأهواء و الملل و النحل: ابن حزم اندلسي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.
69.فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شيباني، جامعة امّ القري، مركز بحث العلم و احياءالتراث الاسلامي، مكه، عربستان سعودي، چاپ يكم، سال 1403.
70.الفهرست: محمد بن اسحاق وراق بن نديم، دارالمعرفه، بيروت، لبنان.
71.فيض القدير في شرح الجامع الصغير: عبدالرؤوف مَناوي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.
ك
72. الكافي: محمّد بن يعقوب كليني رحمه الله، دار صعب، دارالتعارف، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.
73.كنزالعّمال: علاءالدين علي متّقي بن حسام الدين هندي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1419.
م
74.مجمع البيان: امين الاسلام ابوعلي فضل بن الحسن طبرسي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، سال 1412.
75.مجمع الزوائد و منبع الفوائد: نورالدين علي بن ابي بكر هيثمي، دارالفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.
76.مروج الذهب: علي بن الحسين مسعودي، دارالمعرفه، بيروت، لبنان.
77.المستدرك علي الصحيحين: حاكم نيشابوري، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.
78.المسند: حافظ ابويعلي احمد بن علي بن مثني تميمي موصلي، دارالمأمون للتراث، دمشق.
79.مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شيباني، دار احياءالتراث العربي و دار صادر، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.
80.مسند البزّار: احمد بن عمرو بن عبدالخالق عتكي البزّار.
81.مسند الشاميّين: ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب لخمي طبراني، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان.
82.مسند طيالسي: سليمان بن داوود طيالسي، دارالمعرفه، بيروت، لبنان.
83.مشكاة المصابيح: محمد بن عبدالله، معروف به خطيب تبريزي، دارالفكر، بيروت،لبنان، چاپ يكم، سال 1411.
84.مصابيح السنّه: حسين بن مسعود بغوي، دارالمعرفه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.
85.المصنّف: عبدالله بن ابي شيبه كوفي، دارالفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1409.
86.المعارف: ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قُتيبه، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.
87.معاني الأخبار: محمّد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي، معروف به شيخ صدوق، مكتبه، صدوق، تهران، سال 1379.
88.المعجم الاوسط: سليمان بن احمد بن ايوب لخمي طبراني، دارالحرمين، سال 1415.
89.معجم البلدان: ابوعبدالله ياقوت حموي، دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.
90.المعجم الكبير: ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب لخمي طبراني، دار احياء التراث، چاپ دوم، سال 1404.
91.معجم المؤلّفين: عمر رضا كحاله، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان.
92.معرفه الرّجال: يحيي بن معين.
93.المفردات في غريب القران: ابوالقاسم حسين بن محمّد، معروف به راغب اصفهاني، دارالقلم، دمشق، سال 1412.
94.المقنع في الإمامه: شيخ عبيدالله بن عبدالله اسدآبادي.
95.الملل و النحل: ابوالفتح محمد بن عبدالكريم بن ابي بكر احمد شهرستاني، دارالسرور، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1368.
96.مناقب الإمام علي عليه السلام: ابوالحسن علي بن محمد بن مغازلي شافعي، دار الاضواء، بيروت، لبنان.
97.المناقب: موفّق بن احمد بكري مكّي حنفي خوارزمي.
98.المنح المكيّه في شرح القصيدة الهمزيه: شهاب الدين احمد بن حجر هيثمي مكّي.
99.منهاج السنّه النبويّه: احمد بن عبدالحليم، مشهور به ابن تيميّه حرّاني، مكتبة ابن تيميّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.
100.منهاج الوصول في معرفة علم الأصول: ناصرالدين بيضاوي، چاپ شده با الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج.
101.المواقف في علم الكلام: قاضي عضدالدين عبدالرحمان بن احمد ايجي، عالم الكتب، بيروت.
102.الموضوعات: عبدالرحمان بن علي بن محمد بن جوزي بكري بغدادي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.
103.الموطأ: مالك بن انس، دار احياءالتراث العربي، بيروت، لبنان، سال 1406.
104.ميزان الإعتدال في نقد الرجال: ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبي، دارالمعرفه و دارالكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1382هـ.
ن
105.النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر: فقيه فاضل مقداد سيوري، دارالاضواء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1417.
106.نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: سيدعلي حسيني ميلاني، قم، نشرالحقايق، چاپ دوم، سال 1426.
107.نهج الحقّ و كشف الصدق: ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر حلّي.
پينوشتها:
1. المفردات في غريب القرآن»: 87، مادّه «جَدَل ».
2. سوره احزاب: آيه هاي 45 و 46.
3. سوره نحل: آيه 125.
4. سوره نحل: آيه 125.
5. سوره عنكبوت: آيه 46.
6. سوره كهف: آيه 56.
7. سوره يس: آيه هاي 78-83.
8. سوره بقره: آيه 111.
9. همان: آيه 94.
10. سوره مائده: آيه 17.
11. همان: آيه 18.
12. سوره انعام: آيه 71.
13. سوره انبيا: آيه هاي 21-24.
14. سوره بقره: آيه 258.
15. سوره انعام: آيه 80.
16. سوره انبيا: آيه هاي 62-67.
17. سوره هود: آيه هاي 28-32.
18. سوره غافر:آيه 56.
19. ر.ك: المفردات في غريب القرآن: 244، مادّة «سلط» .
20. سوره نحل: آيه 125.
21. براي آگاهي از عبارات نزديك به اين عبارت ر.ك: تفسير الكشّاف: 435/2، تفسير البحر المحيط: 549/5، تفسير الطبري: 141/10.
22. سوره انعام: آيه 152، سوره اسراء: آيه 34.
23. ر.ك: تفسير الطبري: 393/5، مجمع البيان، 183/4.
24. سوره اسراء: آيه 53.
25. ر.ك: تفسير الكشاف: 453/2، تفسير البحر المحيط: 49/6.
26. سوره نساء: آيه 59.
27. همان: آيه 65.
28. سوره احزاب: آيه 36.
29. سوره نحل: آيه 103.
30. الفصل في الملل و الأهواء و النحل: ( 12/3 ): لا معني لاحتجاجنا عليهم بروايتنا، فهم لا يصدّقونها، و لا معني لاحتجاجهم علينا برواياتهم، فنحن لا نصدّقها…
31. سوره نحل: آيه 125.
32. نام كامل او عضدالدين ابوالفضل عبدالرحمان بن احمد بن عبدالغفّار بن احمد ايجي شيرازي شافعي است كه به منصب قضاوت، اشتغال داشت، وي پس از سال هفتصد هجري در «ايج»از توابع شيراز به دنيا آمد و در علم اصول، معاني، بيان، نحو، فقه و كلام تبّحر يافت. از تأليفات وي مي توان به الرسالة العضدية في الوضع، جواهر الكلام، الفوائد الغياثيه، شرح مختصر ابن الحاجب و المواقف في علم الكلام، اشاره نمود. ايجي به سال 756هـ در حالي كه در قلعه ي «دريميان » زنداني بود، درگذشت. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: طبقات الشافعية الكبري- اثر سبكي: 46/10، شماره 1369، الدرر الكامنه: 196/2، شماره 2279، معجم المؤلّفين: 76/2، شماره 6756، الأعلام: 295/3.
33. المواقف في علم الكلام: 7 و 8.
34. نام كامل وي سعدالدين مسعود بن عمر بن عبدالله تفتازاني است كه به سال 712 و به قولي 733 هجري در تفتازان به دنيا آمد. تفتازان، روستايي بزرگ از توابع نَساء- يكي از شهرهاي خراسان- است كه در پشت كوه قرار دارد. تفتازاني از جمله پيشوايان زبان عربي، بيان و منطق بود و در فقه، اصول، تفسير و كلام نيز تبحّر داشت.
وي كتاب هاي فراواني را به رشته ي تحرير در آورد كه از جمله ي آن ها مي توان به تهذيب المنطق، المطوّل في البلاغة، حقائق التنقيح في الأصول، حاشية علي تفسير الكشّاف، زمخشري، شرح العقائد النسفية و شرح المقاصد، اشاره نمود. تفتازاني به سال 792 و به قولي 791 يا 793 هجري در سمرقند، وفات يافت. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: الدرر الكامنة: 214/4، شماره 4933، معجم البلدان: 41/2، شماره 2545 و ج 325/5، شماره 11997، البدرالطالع: 164/2، شماره 548، معجم المؤلّفين: 849/3، شماره 16856، الأعلام: 219/7.
35. شرح المقاصد في علم الكلام: 163/1 و 175.
36. نام كامل وي، شيخ عبدالرزّاق بن علي بن حسين لاهيجي گيلاني، ملقب به فيّاض است. لاهيجي از علماي محقّق، دقيق و حكيم در علم كلام بود كه در قم تدريس مي كرد. وي از شاگردان مولي صدرالدين محمّد شيرازي و داماد ايشان بود. از تأليفات لاهيجي مي توان به شوارق الأنوار و بوارق الأسرار في الحكمه، الكلمات الطيّبه في المحاكمة بين ملاصدرا و بين الميرداماد، ديوان شعر فارسي، حواش علي حاشية الخضري و شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام، نام برد. گفته اند كه لاهيجي به سال 1051 هجري درگذشت، اما آقابزرگ تهراني، آن را اشتباه دانسته و سال وفات او را سال 1072 هجري مي داند.
براي آگاهي بيشتر در احوالات او ر.ك: رياض العلماء: 114/3، اعيان الشيعة: 470/7، طبقات أعلام الشيعة: 141/2، شماره 7185، الأعلام: 352/3.
37. شوارق الإلهام: 5/1.
38. مجله ي الغدير: شماره هاي 8 و 9، صفحه 90.
39. أمل الآمل في علماء جبل عامل: 13/1، تأسيس الشيعه لعلوم الإسلام: 351.
40.مجله ي الغدير: شماره هاي 8 و 9، صفحه ي 90.
41. الملل و النحل: 13/1.
42. الفصل في الملل و الأهواء و النحل: 3/3.
43. الكافي: 224/1، إكمال الدين و إتمام النعمة: 677، معاني الأخبار: 97.
44.همان.
45. نگاه كنيد به : شرح منهاج الكرامة: 15/1 ط 1.
46. المواقف في علم الكلام: 395.
47. شرح المقاصد: 232/5.
48. الباب الحادي عشر: 82.
49. نام كامل وي شرف الدين ابوعبدالله مقداد بن عبدالله بن عبدالله بن محمّد بن حسين سيوري حلّي اسدي است. وي در زمره ي علما، فضلا، متكلّمان، محقّقان و اهل دقّت و نظر قرار داشت و از شاگردان شهيد اوّل شيخ محمد بن مكّي عاملي بود. از آثار سيوري مي توان به شرح نهج المسترشدين في أصول الدّين، كنز العرفان في فقه القرآن، شرح مبادي الأصول، تجويد البراعة في شرح تجريد البلاغة و النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر، اشاره نمود.
سيوري در 25 جمادي الآخر سال 826 هجري، در نجف اشرف ديده از جهان فروبست. براي آگاهي بيشتر از شرح حال او ر.ك: أمل الآمل: 325/2، شماره 1002، طبقات أعلام الشيعة/ (قرن 9 و 10 ): 138/4، الذريعة: 18/24، شماره 94، معجم المؤلّفين: 906/3، شماره 17200، الأعلام: 282/7.
50. النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر: 44.
51. شوارق الالهام في شرح تجريد الكلام: 5/1.
52. شرح المقاصد: 239/5، شرح العقائد النسفيه: 232.
53. مسند أحمد: 96/4. هم چنين ر.ك: صحيح مسلم: 22/6، مسند طيالسي: 259، حديث 1913، المعجم الكبير، طبراني: 388/19، حديث 910، مسند الشاميّين: 437/2، حديث 1654، حلية الأولياء: 224/3. ابونعيم اصفهاني پس از نقل اين حديث مي گويد: «اين حديث، صحيح و ثابت شده است و مسلم بن حجّاج در صحيح خود، آن را از عمرو بن علي، از ابن مهدي، از هشام بن سعد، از زيد، نقل كرده است ». حديث مذكور، پيش از اين نيز نقل شد. جامع الأحاديث، سيوطي: 384/7، حديث 23114 و 23116، كنز العمّال: 103/1، حديث 464 و 65/6، حديث 14863.
54. السنن الكبري، بيهقي: 156/8، ر.ك: صحيح مسلم: 22/6، المعجم الكبير، طبراني: 334/19، حديث 769، إتحاف السادة المتقين: 122/6.
55. ر.ك: السنه، ابن ابوعاصم: 489، حديث 1057، مسند ابويعلي: 366/13، حديث 7375، المعجم الكبير، طبراني: 289/10، حديث 10687، المعجم الأوسط: 127/1، حديث 227، و 128/6، حديث 5820، شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديدك 242/13، الإحسان بترتيب صحيح ابن حبّان: 49/7، حديث 4554، مجمع الزوائد: 225/5، جامع الأحاديث، سيوطي: 384/7، حديث 23113، كنز العمّال: 103/1، حديث 463.
56. منهاج الوصول في معرفة علم الاصول (كه همراه كتاب الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج به چاپ رسيده است): 167.
57. شرح المقاصد: 232/5.
58. شرح المقاصد: 235/5 و 236.
59. ر.ك: تثبيت الإمامة، ابونعيم اصفهاني: 70-73، حديث 27-30، غياث الأمم، جويني: 55-65، الأربعين في اصول الدين، فخررازي: 255/2 و 256.
60. اهل سنّت، نصب امام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله را از مهم ترين واجبات مي دانند تا جايي كه برخي صحابه جنازه ي پيامبر صلي الله عليه و آله را بر روي زمين رها كردند- كه خود موجب وهن اسلام و پيامبر بود- و به تعيين خليفه و امام پرداختند؛ اگر ادعاي اهل سنّت درست باشد بايد پرسيد: چرا خود پيامبر صلي الله عليه و آله اين مهم ترين واجبات را ترك نمود و- آن سان كه آنان مي پندارند- اسلام و مسلمانان را در معرض هواهاي نفساني قرار داد؟
61. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: الإفصاح في امامة اميرالمؤمنين عليه السلام: 27-29، المقنع في الإمامة: 47-54، الألفين: 31-34.
62. السيرة النبوية، ابن هشام: 271/2 و 272، السيرة الحلبية: 154/2.
63. همانند ابن تيميّه در منهاج السنه: 313/7- 314.
64. براي مثال نگاه كنيد به: سنن ابن ماجه: 43/1، حديث 116، سنن ترمذي: 591/5، حديث 3713، السنن الكبري، نسائي : 107/5، حديث 8397، مسند أحمد: 84/1 و چندين جاي ديگر، مصنّف ابن ابي شيبه: 494/7، حديث 2 و چندين جاي ديگر، التاريخ الكبير: بخاري: 375/1، حديث 1191، السنّه، ابن ابوعاصم: 590-514، حديث 1354-1376 از طرق گوناگون، زوائد عبدالله بن احمد بن حنبل: 413-419، حديث 197-201، الذرّية الطاهرة: 168، حديث 228، مسند بزّار: 133/2، حديث 492 و چندين جاي ديگر، مسند ابي يعلي: 428/1، حديث 567، صحيح ابن حبّان: 42/9، حديث 6892، المعجم الكبير: 180/3، حديث 3052 و چندين جاي ديگر، المعجم الأوسط: 10/2، حديث 1115 و چندين جاي ديگر.
65. همانند ايجي در المواقف: 405.
66. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: صحيح مسلم: 40/4، سنن ابي داوود: 191/2، حديث 1905، السنن الكبري، نسائي: 144/5، سنن ابن ماجه: 1024/2، حديث 3074، مسند أحمد: 320/3، سنن دارمي: 34/2، حديث 1851.
67. همانند تفتازاني در شرح المقاصد: 274/5.
68. براي آگاهي بيشتر از راويان صدر حديث مذكور ر.ك: سنن ابن ماجة: 43/1، حديث 116، مسند أحمد: 118/1 و جاهاي ديگر، مصنّف ابن ابي شيبه: 503/7، حديث 55 و يك جاي ديگر، السنّه، ابن ابي عاصم: 591، حديث 1361 و يك جاي ديگر، مسند بزّار: 133/2، حديث 492 و يك جاي ديگر، مسند ابي يعلي: 429/1، حديث 567، و چندين موضع از معاجم سه گانه ي طبراني.
69. همانند باقلاني در تمهيد الأوائل: 451، آمدي در غاية المرام في علم الكلام: 378 و دهلوي در تحفة إثنا عشريه: 208.
70. اين معنا از كلبي، زجّاج، فرّاء و ابوعبيده در تفسير فخر رازي: 228/29 آمده است، هم چنين براي آگاهي بيشتر ر.ك: صحيح بخاري: 259/6، تنوير المقباس من تفسير ابن عبّاس: 577.
71. همانند ابن جوزي در الموضوعات: 354/1 و ابن تيميّه در الفتاوي الكبري: 27/3.
72. ناقلان اين حديث عبارتند از: يحيي بن معين در معرفه الرّجال: 79/1، حديث 231 و ج242، شماره 831 و 832، احمد بن حنبل در فضائل الصّحابه: 789/2، حديث 1081 با اين متن:«أنا دارالحكمة و علي بابها؛ من خانه حكمتم و علي درِ آن است»، ترمذي در سنن: 596/5، حديث 3723 و نيز در الفضائل، طبراني در المعجم الكبير: 55/11، حديث 11061، حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين: 137/3-138، حديث هاي 4637-4639، ابونعيم اصفهاني در حليه الأولياء: 64/1، ابن عبدالبرّ در الاستيعاب: 1102/3، خطيب بغدادي در تاريخ بغداد: 348/4 و 173/7 و 48/11 و 49.ابن مغازلي در مناقب الإمام علي عليه السّلام: حديث هاي 115-120-129، ديلمي در فردوس الأخبار: 42/1، حديث 109، بغوي در مصابيح السنه: 174/4، حديث 4772، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق: 378/42-382.
73. از جمله كساني كه اين حديث را صحيح دانسته اند مي توان به اين علما اشاره نمود: يحيي بن معين در نقل كنز العمّال: 148/13، حديث 36464، ابن جرير طبري در تهذيب الآثار به نقل از فتح الملك العلي: 33، حاكم نيشابوري و خطيب بغدادي كه در پاورقي قبل اشاره شد، حافظ ابومحمّد حسن بن احمد سمرقندي در بحرالأسانيد في صحاح المسانيد به نقل از فتح الملك العلي: 5، جلال الدين سيوطي در جمع الجوامع به نقل از فتح الملك العلي: 33، متّقي هندي در كنز العمّال: 149/13، احمد بن محمّد بن صديق غماري در فتح الملك العلي.
74. ديدگاه فوق برگرفته از حديث «أصحابي كالنجوم…؛ اصحاب من مثل ستارگانند» و نيز اين روايت ديلمي است كه در فردوس الأخبار: 42/1، حديث 108 آمده: «أنا مدينة العلم و أبوبكر أساسها، عمر حيطانها و عثمان سقفها … ؛ من شهر علم هستم، ابوبكر پي آن، عمر ديوارهاي آن و عثمان سقف آن را تشكيل مي دهند… ».
75. از جمله ي اين مسائل مي توان به مسأله كلاله، واژه أبّ، چگونگي تيمّم و مسأله ارث و مهريه ي زنان اشاره نمود. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: دايرة المعارف الغدير اثر علاّمه اميني قدّس سرّه جلدهاي 6-8.
76. خوارج و برخي ديگر، اين ادّعا را مطرح كرده اند. ر.ك: زين الفتي في شرح سوره هل أتي: 163/1، حديث 62.
77. همانند ابن حجر مكّي در المنح المكية- شرح القصيدة الهمزية، و مناوي در فيض الغدير شرح الجامع الصّغير: 60/3، حديث 2704 و كتاب هاي ديگر.
78.منهاج السنّة: 371/7.
79. براي مثال ر.ك: سنن ترمذي: 595/5، حديث 3721، السّنن الكبري، نسائي: 107/5، حديث 8398، مسند ابي يعلي: 105/7، حديث 1297، المعجم الكبير: 253/1، حديث 730، المعجم الأوسط: 418/6، حديث 6561، المستدرك علي الصحيحين 142/3، حديث 132، مجمع الزوائد: 126/9.
80. براي مثال ر.ك: المعارف، ابن قتيبه: 146 در ضمن شرح حال ابوذر غفاري، المعجم الكبير، طبراني: 45/3، حديث 2636- 2638، المعجم الأوسط: 147/6، حديث 5870، المستدرك علي الصحيحين: 163/3، حديث 4720، مشكاة المصابيح: 378/3، حديث 6137 به نقل از احمد بن حنبل، الصواعق المحرقه: 234 به نقل از مسلم.
81. ذهبي در ميزان الإعتدال: 499/6، شماره 8734 در شرح حال مفضّل بن صالح مي گويد: «حديث كشتي نوح، بسيار ناشناخته است»!
82. براي آگاهي بيشتر ر.ك: فضائل الصحابه، احمد بن حنبل: 823/2، حديث 1130، المناقب، خوارزمي: 145حديث 169 و 170، فردوس الأخبار: 187/2 حديث 4884، تاريخ مدينة دمشق: 67/42.
83. ر.ك: تحفه إثنا عشريه: 215 و 216.
84. ر.ك: صفحه ي 80 از همين كتاب.
85. ر.ك: منهاج السنة: 371/7.
86. ر.ك: صفحه ي 74 از همين كتاب.
87. ر.ك: صفحه ي 76 از همين كتاب.
88.براي نمونه ر.ك: سنن ترمذي: 621/5 و 622، حديث 3786 و 3788، مسند أحمد: 14/3 و 17 و 26 و 59، سنن درامي: 292/2، حديث 3311، المستدرك علي الصحيحين: 118/3، حديث 4586 و 4577، السنن الكبري، بيهقي: 30/7، مجمع الزوائد، 163/9.
89. الموطّأ: 785، حديث 3، سنن دارقطني: 136/4، حديث 4559.
90. سنن ترمذي: 599/5، حديث 3732، السنن الكبري، نسائي: 113/5، حديث 8409 و ص 118، حديث 8432 و 8425، مسند أحمد: 175/1، مسند ابي يعلي: 61/2، حديث 703، المجعم الكبير: 246/2، حديث 2031 و ج 78/12، حديث 12594، المستدرك علي الصحيحين: 135/3، حديث 4631 و ص 144، حديث 4652.
91. ر.ك: الموضوعات، ابن جوزي: 366/1، تذكره الموضوعات، فتني: 95.
92.براي مثال نگاه كنيد به:صحيح بخاري: 89/5، حديث 202، صحيح مسلم: 120/7، سنن ترمذي: 599/5، حديث 3731، سنن ابن ماجه: 42/1، حديث 115، السنن الكبري، نسائي: 44/5، حديث 8138، مسند أحمد: 170/1 و 177، مسند بزّار: 278/3، حديث 1068.
93. ر.ك: به مفهوم اين سخن در الإرشاد، جويني: 335.
94. ر.ك: العثمانيه، 45-50.
95. مروج الذهب: 237/3.
96. الفهرست، ابن نديم:294.
97. الشافي في الإمامه: 33/1.
98. وي به سال 556، در قيد حيات بود. براي آگاهي بيشتر در اين باره ر.ك: معجم المؤلفين: 49/2، شماره 6558.
99. نگاه كنيد به: الذريعة: 419/2، شماره 1657.
100. الصواعق المحرقة: 9.
101. اين كتاب هم به طور مستقل و هم در مقدمه ي جلد نخست نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار به چاپ رسيده است.
102. سوره بقره: أيه 166.
103. نهج الحقّ و كشف الصدق: 37.
104. نهج الحق و كشف الصدق: 79.
105. سوره غافر: آيه 47.
106. نهج الحق و كشف الصّدق: 103.
منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيد علي، (1390)، آداب مناظره و گفت و گو در اصول دين، قم، الحقايق، چاپ دوم .
/ج