طلسمات

خانه » همه » مذهبی » آزادي از مذهب در برابر آزادي مذهب

آزادي از مذهب در برابر آزادي مذهب

آزادي از مذهب در برابر آزادي مذهب

فکر آزادي به خودي خود، پيام آور شادي در ذهن و قلب هر انساني است و هيچ مرد و زني در غرب يا شرق وجود ندارد که آزادي را تحسين نکند. اما آزادي چيست؟ لازم است که به اين پرسش، پاسخي بنيادي بدهيم؛ به ويژه به اين دليل

0043702 - آزادي از مذهب در برابر آزادي مذهب
0043702 - آزادي از مذهب در برابر آزادي مذهب

 

نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي

 


فکر آزادي به خودي خود، پيام آور شادي در ذهن و قلب هر انساني است و هيچ مرد و زني در غرب يا شرق وجود ندارد که آزادي را تحسين نکند. اما آزادي چيست؟ لازم است که به اين پرسش، پاسخي بنيادي بدهيم؛ به ويژه به اين دليل که آزادي اکنون به شعار کهنه ي غرب، به ويژه آمريکا، تبديل شده است و به تمام دنيا به شکل والاترين نمونه ي کمال مطلوب نمايانده مي شود. براي اين که به اين پرسش در بافتي اسلامي پاسخ بگوييم، نخست ضروري است که به خود يادآوري کنيم که مذاهب به طور کلي چه ديدگاهي در اين مورد دارند.
کلمه ي «مذهب» در زبان انگليسي از کلمه ي لاتين “religare” گرفته شده است که به معناي «مقيد کردن» است، و به نظر مي رسد متضاد کلمه ي «آزاد کردن» باشد. ده فرمان که اصول اخلاقي دين ها يهود و مسيحيت را تشکيل مي دهد، از بسياري «نبايدها» تشکيل شده است که بيش تر نشانه ي محدوديت است تا آزادي. در انجيل يوحنا (8:32) از «حقيقت» سخن گفته مي شود که ما را آزاد مي کند؛ اما تنها در صورتي که شرايطي که عيسي تعيين کرده است را پذيرفته باشيم. «اگر انساني بخواهد مرا دنبال کند، بايد خود را فراموش کند، صليبش را بردارد و به دنبال من بيايد. (متي 8:34) در مذاهب هندي نيز مشخصه ي آزادي، رهايي از تمامي اسارت هايي است که انسان را محدود مي کند، که هندوها آن را موکسا (1) مي خوانند، و رهايي از چرخه هاي تکرار شونده ي وجود سمسارايي (2)، يا زنجيره ي تولد و مرگ در جهانِ کون است که آيين بودا بر آن تأکيد دارد. در اغلب متون مقدس، آزادي با رهايي از محدوديت هاي وجود خودِ ما يکي دانسته شده است تا رهايي فرد به خودي خود. همان طور که بسياري از فرزانگان مسلمان گفته اند، مذهب براي توانمند کردن ماست تا بتوانيم از خود رها شويم و شريک جرمي براي آزادي نفس به شمار نمي رود.
از ديد انتزاعي تنها خداوند نامحدود است؛ بنابراين تنها خداوند داراي آزادي مطلق محسوب مي شود. هر شکل از حيات هاي جداگانه، برخوردار از محدوديت و تا حدي نيز اسارت است. تنها در وجود خداوند است که ما به راستي آزاد هستيم. و او به ما اراده ي آزاد داده است تا ما آزادانه اين اراده ي آزاد را به اراده ي او تسليم کنيم و به آزادي خالص و واقعي دست يابيم؛ آزادي از زندان نفس محدودمان و شهوت هاي پايان ناپذيري که از موج هاي پايان ناپذير خواسته ها و آرزوهاي غيرواقعي نشئت مي گيرد و به شکل نياز خود را نشان مي دهد. روزي از سرور صوفيان خراسان – بايزيد – پرسيدند که «چه مي خواهي؟» او پاسخ داد: «آن که چيزي نخواهم.» اين نهايت آزادي است که اسلام هم مثل ديگر مذاهب آسماني در قلب آموزه هايش قرار مي دهد. به همين دليل است که قرآن هم مثل انجيل و ودا، براي اين مسئله هرگز از آزادي به شکل کمي و مفاهيم زميني و مادي صحبت نمي کند، بلکه مي کوشد به انسان کمک کند تا مهارهايي که روح لايزال انسان را به خواسته هاي ناچيز نفساني محدود کند، پاره کند. و به همين دليل است که تصوف که بعد دروني اسلام است و به تعاليم معنوي روح مي پردازد، تا اين حد از آزادي سخن مي گويد؛ اما همواره منظور رهايي از نفس است نه رهايي نفس. از مفهومي عميق تر مي توان گفت که علاقه ي بيروني ما به آزادي در واقع حسرتي است که براي آزادي پهنه ي بي نهايت عرش الهي داريم.
موضع گيري اسلام نسبت به آزادي بر اساس اين حقيقت معنوي قرار دارد. اسلام نيز همانند ديگر مذاهب سنتي نقش خود را در کمک به انسان براي غلبه بر نيروهاي نفس اماره مي داند تا انسان بتواند از اين طريق به آزادي واقعي برسد؛ تا اين که به نوعي فردگرايي کمک کند که به نام آزادي، تنها زنجيرهاي بندگي روح انسان را به آن برده گير قدرتمند دروني انسان که نماينده ي نافرماني و غضب و شهوت و غايت بندگي است، محکم تر کند. اما اين والاترين حس آزادي نتوانسته است که اسلام را از اين باور که انسان بايد آزاد باشد تا با وقار زندگي کند و در برابر خداوند به عنوان بنده، و در برابر مخلوقاتش به عنوان خليفه ي او به انجام وظيفه بپردازد، باز دارد. نارضايي و اعتراض در مقابل ظلم و ستم همواره در اسلام تشويق شده است.
با اين همه نوعي تمايز مهم وجود دارد که بايد روشن شود. براي مؤمنان، چه يهودي، چه مسيحي و چه مسلمان، عشق به پروردگار و اطاعت از دستورات او، از دست دادن آزادي محسوب نمي شود؛ بلکه بر عکس آن ها که ايمان خود را از دست داده اند، تسليم در برابر پروردگار را هم معناي از دست دادن آزادي مي دانند. در انقلاب آمريکا، بنيانگذاران اين سرزمين تصريح کردند که آزادي مذهب يکي از حقوق اساسي انسان هاست، اما براي بسياري، در طول اين دو قرن گذشته، اين حق به معناي آزادي از مذهب معنا پيدا کرده است تا آزادي مذهب. کشمکش هاي فرهنگي حاضر در آمريکا که بر سرِ برقراري مراسم دعا در مدارس و ديگر مسائل مربوط به جدايي دين از سياست است، اين تمايز را به طور کاملاً مشخص نشان مي دهد. اکنون به وضوح تجربه ي غيرمذهبي شدن غرب در قرن هاي گذشته با جهان اسلام مشترک نيست؛ بسياري از مسلمانان هنوز در جهان ايمان زندگي مي کنند که در آن تسليم و اطاعت از پروردگار، محدود کننده ي آزادي انسان به شمار نمي آيد؛ همان طور که حضور در کليسا و پيروي از تعاليم مسيح نيز براي مسيحيان معتقد، محدود کننده ي آزادي نيست. در هر دو مورد، پذيرش ولايت پروردگار دروازه اي است براي رسيدن به آزادي حقيقي. براي روشنفکران سکولار غربي، که براي به دست آوردن آزادي از مذهب گريزانند، سعي در به کارگيري مصيبت وجودي شان (3) براي مسلماناني که هنوز در جهان ايمان به سر مي برند، امري بي معناست.
عشق به پروردگار و تسليم در برابر اراده ي او به هيچ عنوان به اين معنا نيست که مسلمانان علاقه اي به آزادي سياسي و اجتماعي ندارند. علاقه و تمايل انسان به آزادي، که سرشت انسان و ارزش هاي فرهنگي او بر اين اساس است، خود الگويي جهاني است و در سراسر تاريخ، مسلمانان به اندازه ي هر قوم ديگري به آزادي خود و اجتماعشان علاقه نشان داده اند، و جنگ هاي شجاعانه ي استقلال در مقابل انگليسي ها، فرانسوي ها، روس ها (که هنوز هم در چچن ادامه دارد) و ديگران، شاهدي بر اين مدعاست. شگفت اين که پس از همه ي اين نبردها، بر بيش تر جوامع مسلمان حکومت هايي تحميل شد که کم تر از گذشته به آنان آزادي داد. نه تنها به دليل فناوري مدرن که به دولت ها بسيار بيش تر از قبل قدرت مي دهد، بلکه به دليل از بين رفتن بسياري از نهادهاي سنتي، بخش هاي مدرن شده ي جهان اسلام از آزادي کم تري نسبت به دوران پيش از مدرنيته برخوردار است. تضاد ميان حرف زدن در مورد آزادي توسط غرب و دنبال کردن منافع خود که اغلب ماهيتي اقتصادي دارد و به حمايت از رژيم هاي سرکوبگر در بسياري از بخش هاي جهان اسلام مي انجامد، مطمئناً در عامه ي جامعه ي مسلمان از ميان نرفته است. اگر کسي بپرسد که آيا مسلمانان خواستار آزادي اند، پاسخ بي ترديد مثبت است. اما اکثريت انبوهي از آنان پاسخ مي دهند که قبل از هر چيز آزادي به معناي رهايي از خداوند و مذهب نيست؛ آنان از آن آزادي اي با آغوش باز استقبال مي کنند که ايمان و آنچه به زندگي شان معنا مي دهد را نابود نسازد. دوم اين که، آنان خاطرنشان خواهند کرد آزاد بودن همچنين به اين معناست که براي درک معناي آزادي هم بايد آزاد باشي. آن ها مطمئناً نمي خواهند که «آزادي» به عنوان ايدئولوژي از طرف غرب قدرتمند که بهتر مي داند چه چيزي براي اين مردم بهتر است، به آنان تحميل شود. استبداد در لباس آزادي باز هم استبداد است. آنچه که مسلمانان بيش از هر چيز ديگري مي خواهند آزادي رويارويي با مشکلات خودشان و يافتن راه حل هاي خودشان براي رويارويي با آن است. در تمامي آن قرن هايي که غرب به تجربه ي تمام انواع عقايد و نهادها مشغول بود، از انقلاب فرانسه تا ناپلئون، از انقلاب بلشويکي تا فاشيسم و نازيسم، از سرمايه داري اقتصاد آزاد تا سوسياليسم و بازگشت به آن، پويايي از درون تمدن غرب سرچشمه گرفته بود و غرب اين آزادي را داشت که آن را چنان که مي خواهد – خوب يا بد – و بدون محدوديت هاي خارجي پيش ببرد. هيچ نيروي خارجي و هيچ تمدن قدرتمندي وجود نداشت که از نزديک مواظب اين تحولات باشد و از حرکت آزادانه ي خودجوش آن براي ايجاد نهادها و هنجارهاي جديدي که لازم مي داند، پيشگيري کند؛ اما جهان اسلام از چنين مزيتي برخوردار نيست. همين تمدن غربي که از آزادي سخن مي گويد، محدوديت هاي بسياري را به نام حمايت از «منافع» خود به جهان اسلام تحميل کرده است. محدوديت هايي که موانع بزرگ تري از آنچه از درون جامعه ي اسلامي بيرون مي آيد، بر سر راه آزادي قرار مي دهند. تحت چنين فشارهايي در طول قرن گذشته، برخي از مسلمانان به ليبراليسم غربي و برخي نيز تا زمان برپايي اتحاد جماهير شوروي به کمونيسم و گروهي ديگر به شکل هايي از اسلام سياسي روي آوردند؛ اما هيچ يک از اين جنبش ها از فشارهاي خارجي، که غرب در توسعه ي تاريخي اخيرش مجبور به رويارويي با هيچ کدام نبود، مصون نبوده اند. در هر صورت، جهان اسلام بي ترديد در جستجوي دستيابي به آزادي است؛ اما آرزو دارد که اين آزادي را بر اساس درک خود از ماهيت جايگاه انسان، هدف غايي به آزادي رسيدن در خداوند، و در نور اين حقيقت به آزادي در نظام انساني دست يابد. مسلمانان در مقايسه با ديگر جوامع از هوش کمتري برخوردار نيستند؛ و اگر به آنان آزادي داده شود، مي توانند براي خودشان تفاوت ميان زهر و اکسير زندگي را که در جوامع شان به آن ها ارائه مي شود، تشخيص دهند. بيش ترين انتظار جهان اسلام از غرب قدرتمندتر، که همچنان به موعظه در مورد آزادي ادامه مي دهد، اين است که خودِ غرب اين آزادي را به جهان اسلام بدهد تا جهان اسلام بتواند به چالش هاي جهان امروز بر اساس پويايي درون خود پاسخ بدهد. اما تقريباً همه در جهان اسلام آگاهند که چنين آرزويي جامه ي عمل نمي پوشد و منافع ژئوپوليتيک [جغرا – سياسي] و اقتصادي غرب در جهان اسلام بر مسئله ي آزادي واقعي اولويت دارد، و به همين دليل مسلمانان بايد راه مبارزه اي براي به دست آوردن آزادي، حکومت قانون و حقوق بشر پيدا کنند که از ديدگاهي اسلامي قابل درک باشد؛ و هر چند که اين عمل تحت محدوديت هاي داخلي و خارجي بي سابقه اي صورت گيرد، نبايد که امکان آن آزادي روحاني که غايت نهايي زندگي انسان بر زمين است، قرباني اين جريان شود.
مسلمانان توافق دارند که اسلام براي تمام شرايط و موقعيت ها و در نتيجه براي موقعيت کنوني، مناسب و مطلوب است. به همين دليل، مسلمانان واقعي بايد تلاش کنند تا درست عمل کنند و علي رغم محدوديت هاي خارجي در جست و جوي آزادي باشند و خود را به دليل نداشتن خلاقيت و انگيزه ي کافي، و ناتواني در غلبه بر سستي خود نسبت به نيروهاي خارجي، سرزنش نکنند. حتي در سخت ترين موقعيت هاي تاريخي هم مي توان اسلامي زيست و حداقل شکل هاي محدودي از آزادي را بر اساس درک اسلامي آن – حتي در موقعيت هايي که محدوديت هاي داخلي و خارجي همواره حاضر باشند – طلب نمود.

پي نوشت ها :

1- Moksa.
2- Samasaric.
3- existential plight.

منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد