آسيب شناسى مدينة النبى از ديدگاه امام على(ع)
آسيب شناسى مدينة النبى از ديدگاه امام على(ع)
چكيده:
يك بررسى اجمالى در نهج البلاغه مبين نكوهش شديد دنيا و نفى دنياگرايى توسط امام على(عليه السلام)است. به طورى كه امام، در 152 مورد از جمع 800 خطبه، نامه و كلمه قصار، به مسأله دنيا پرداخته و در 135 مورد به نكوهش شديد آن پرداخته است. اين مسأله عادى نيست، بلكه حاكى از وجود آسيب و مشكلى در درون نظام اجتماعى و سياسى است. بررسى تاريخ اسلام و خصوصاً شيوه خلافت عثمان حاكى از حيف و ميل زياد بيت المال و گرايش به نوعى اشرافيت و زراندوزى مى باشد. به طورى كه امام على(عليه السلام) آن را يك آفت و آسيب جدى اجتماعى ديده و به عنوان امام جامعه مسلمين درصدد درمان اين آسيب و حفظ اصول و آموزه هاى مدينة النبى از جمله ساده زيستى مى باشد. از اين جهت، همواره اين آسيب را به جامعه گوشزد مى كند و از خليفه و مردم مى خواهد كه به سمت دنيا گرايش پيدا نكنند و مرتباً با سخيف ترين و موهن ترين واژه ها، پيامدهاى نامطلوب و ماهيت ناپايدار و فريبنده دنيا را، يادآور مى گردد.
طرح مسأله
با نگاهى به مجموعه خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار امام على(عليه السلام) در نهج البلاغه، يكى از موضوعاتى كه توجه هر محققى را به خود جلب مى كند نگرش امام(عليه السلام) به دنيا است. در هر جا ايشان به دنيا اشاره اى نموده و يا به بررسى ابعاد و ويژگى هاى آن پرداخته، به نوعى آن را مذمت نموده و دنياگرايان را سرزنش كرده است. كم نيست خطبه ها، نامه ها و كلمات آن حضرت كه در آن ها، دنيا با موهن ترين كلمات و واژه ها نكوهش شده است. با بررسى 152 خطبه، نامه و كلمه قصار امام(عليه السلام) در نهج البلاغه كه به بحث دنيا پرداخته، در 135 مورد، دنيا مذمت شده و فانى، ناپايدار و فريبنده معرفى گرديده و در 17 مورد نيز جملاتى كلى درباره آن آمده است:
نگرش به دنيافراوانى مطلق فراوانى نسبى
نگرش منفى به دنيا13589%
نگرش خنثى به دنيا1711%
جمع152100%
اگر بخواهيم محققانه در اين مسأله تأمّل كنيم، اين نوع نگرش نمى تواند موضوعى عادى و طبيعى قلمداد گردد، بلكه حاكى از برخى مسائل و معضلات اجتماعى است; عادى نيست كه ايشان در طول عمر شريف خود در 800 مورد به بيان مسائل گوناگون سياسى، اجتماعى و دينى بپردازند، در 152 مورد آن مسأله دنيا را مطرح كنند و از اين ميان، در 135 مورد دنيا را مورد سرزنش شديد قرار دهند و آن را تحقير كنند. بايد ديد علت چيست.
علاوه بر حجم كمّى مطالبى كه در ردّ و سرزنش دنيا آمده، تحقير دنيا در نهج البلاغه از عمق كيفى زيادى برخوردار است. با تأمّل در اين كتاب، ملاحظه مى گردد كه امام على(عليه السلام)حقيرانه ترين، سخيف ترين و موهن ترين كلمات را به دنيا نسبت داده اند. براى دقت بيش تر، به جملات ذيل توجه كنيد:
«دنيا آبشخورى است تيره و تار … ظاهر آن فريبنده و باطن و درون آن كشنده، فريبكارى است زودگذر، سايه اى است ناپايدار، تكيه گاهى است نااستوار.»
«من شما را از دنيا مى ترسانم كه در كام شيرين است، … متاع اندك را زيبا نمايد، … خود را با زيور غرور بيارايد، … فنا شونده اى است مرگبار، كشنده اى است تبهكار … .»
«همانا دنيا نهايت ديدگاه كسى است كه ديده اش كور است و از ديدن جز دنيا محجور…»
«بندگان خدا، شما را به ترس از خدا مى خوانم و از دنياتان مى ترسانم كه دنيا خانه رخت بستن است و كوى زندگانى تلخ و به نامراد نشستن.»
«دنياخواهان، سگ هاى فريادكننده و درندگانى شكارجو هستند … دنيا ايشان را به راه كورى و گم راهى مى برد.
«… اى دنيا، از من دور شو كه مهارت بر كوهانت است، من از چنگالت جسته و از دام هايت رسته ام … كجايند كسانى كه … فريبشان دادى.»
«داستان دنيا مانند مار است كه چون دست بر آن بكشى نرم است، اما زهرش كشنده.»
«فهميده ايدكه اين دنياى شمانزدمن خوارتراست ازعطسه بزماده.»
«اين دنياى شما از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزش تر است.»
«به خدا سوگند، اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى كه در دست شخص جذامى باشد، پست تر است.»
اين جملات حاكى ازنگرش منفى حضرت به دنياست. اين مقاله درصدد است تا علل و عوامل جامعه شناختى را كه موجب چنين نگرش و گفتارهايى شده بررسى كند و بيان دارد كه چه آسيبى جامعه نبوى را تهديد مى نمود كه امام(عليه السلام)به عنوان پيشواى مسلمانان چنان برترك دنيا وتوجه به آخرت تأكيد مى نمودند.
تعريف « آسيب اجتماعى »
«آسيب شناسى اجتماعى» مفهومى است كه از علوم زيستى گرفته شده و بر شبيه دانستن جامعه با اندامواره انسان مبتنى مى باشد. از ديدگاه اندامواره اى، جامعه شبيه بدن است; همان گونه كه بدن متشكل از سلول، اعضا، جوارح و قوّه تصميم گيرى است، جامعه نيز از خانواده، نهادها و در نهايت، قوّه تصميم گيرى تشكيل شده است. از اين منظر، همان گونه كه اندام هاى بدن دچار بيمارى و اختلال مى شود، جامعه نيز دچار بيمارى و اختلال مى گردد. از اين ديدگاه، اصطلاح آسيب شناسى اجتماعى براى مطالعه ريشه بى نظمى هاى اجتماعى به كار مى رود.نزد اهالى مكتب داروينيسم اجتماعى، هر نوع پديده و عاملى كه موجب اختلال در روند تغيير و رشد جامعه شود به عنوان «آسيب» و «مشكل» تلقى خواهد شد.
مى توان گفت: زمانى كه افراد يا گروه هايى به تدريج، از هنجارهاى اجتماعى روى بر مى تابند و هنجارها را مى شكنند و راهى ديگر در پيش مى گيرند، دچار كج روى، انحراف و آسيب شده اند. اين انحراف و آسيب زمانى كه دامنگير يكى از نهادهاى اجتماعى به خصوص نهاد سياسى يا حكومت شود، سريعاً و عميقاً جامعه را فرا مى گيرد; چه اين كه به گفته ليلين فلد، «حكومت به عنوان قوّه حاكم و تجسّم وحدت جامعه، اراده هاى افراد جامعه را به خود جذب مى كند و سپس به صورت اراده جمعى مستقيماً يا به ميانجى شؤون ديگر، باز به افراد باز مى تاباند.»
از اين نظر، آسيب هايى كه نظام سياسى را فرا مى گيرد به سرعت و در سطحى وسيع، دامنگير جامعه مى شود، به گونه اى كه در برخى موارد، به گفته فارابى، فيلسوف اسلامى «مدينه فاضله» را به «مدينه متبدّله» تبديل مى نمايد:
«جامعه متبدّله جامعه اى است كه درگذشته، جامعه فاضله بوده است، ولى دگرگون شده و رفتار و انديشه هايى غيرازجامعه فاضله در آن رخنه كردهو به جامعه غيرفاضله تغييرهويت داده است.»
آسيب شناسى مدينة النبى از نظرگاه امام على(عليه السلام)
بررسى تاريخ اسلام، به خصوص وقايع پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بالاخص در عهد خليفه سوم بيانگر نوعى تغيير جهت خلافت اسلامى و به دنبال آن جامعه اسلامى از ارزش ها و ويژگى هاى اجتماعى مدينة النبى است.
در ادامه اين بحث، ذكر برخى از ويژگى هاى اصولى مدينة النبى خواهد آمد. اما در اين جا فقط اشاره مى شود كه بى توجهى به دنيا و مبارزه با تمركز ثروت و ساده زيستى از مهم ترين مؤلفه هاى جامعه شناختى مدينة النبى محسوب مى شود. در زمان خليفه سوم،منش ومشى خلافت اسلامى به سمت نوعى اشرافيت و توجه به ثروت اندوزى و جمع آورى زر و سيم جهت گيرى نمود، چنان كه به تدريج، علاوه بر خليفه و اطرافيان او، بسيارى از كسانى كه سوابقى طولانى در مبارزات و جنگ هاى زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) داشتند نيز به دام دنياگرايى و زرق و برق آن افتادند.
شواهد تاريخى حاكى است جامعه ساده زيست و بى توجه به دنياى زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، شتابان به سمت تجمل گرايى و جانشينى ارزش هايى همچون مال پرستى و زراندوزى حركت نمود. در چنين وضعيتى اجتماعى، امام على(عليه السلام)، كه شاهد اين انحراف از اصول مدينه بنا شده توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند، به خوبى به آسيبى كه دامنگير جامعه اسلامى شده بود، پى بردند و بدين روى، به طور مرتب و مستمر به نفى و نهى اين آفت اجتماعى پرداختند. در واقع، از نظرگاه ايشان، آسيبى كه پيكره مدينة النبى را سخت آلوده، آزرده و بيمار نموده بود چيزى نبود جز دنياگرايى، تمركز ثروت و دل بستگى به دنيا و متعلقات آن. از اين روى، ايشان به عنوان يك پزشك، مدام جامعه بيمار و خلافت منحرف شده از سيره نبوى را هشدار مى داد و از اين بيمارى نهى مى نمود.
براى درك بهتر اين اوضاع و شناخت عميق تر اين آسيب اجتماعى، نگاهى جامعه شناختى به مدينة النبى پيش و پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بجاست.
مدينة النبى و مهم ترين ويژگى هاى اجتماعى آن پيش از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
منظور از « مدينه النبى » جامعه اسلامى تأسيس شده توسط رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) مى باشد كه پس از بعثت، در مدينه بنيان گذاشته شد. اين دوره از تاريخ اسلام هر چند كوتاه مى باشد، اما به سبب حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و نزول قرآن، ويژگى هاى آن بسيار حايز اهميت است. جامعه اى كه در اين مدت كوتاه، توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)ساخته شد، اصول و ويژگى هايى داشت كه در اين جا به چند ويژگى برجسته آن اشاره مى شود:
1ـ ساده زيستى و پرهيز از دنياگرايى: جامعه اسلامى در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بر اساس تعاليم قرآن و سيره آن حضرت، توجه چندانى به دنيا نداشت. مسلمانان صرفاً براى رضاى خدا و برپا داشتن احكام قرآن، با جان و مال جهاد مى كردند. تشكيل مدينة النبى هر چند در دو مرحله شكل گرفت ـ ابتدا در مكه و سپس در مدينه ـ اما در هر دو مرحله، زندگى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان ساده و زهدگرايانه بود. در مكّه، كه تحت فشارهاى سياسىواجتماعى قريش، از بسيارى نعمت هاى الهى محروم شده بودند، زندگى شان بسيار مختصر و زاهدانه بود و در مدينه نيز روى هم رفته، كردار رسول و ياران مثل مكّه، مبتنى بر قناعت و زهد بود و در عين اشتغال به امور عادى، از استغراق تام در كارهاى دنيوى اجتناب مىورزيد…پيامبرهرچند افراط در زهد و پارسايى را غالباً منع مى كرد، اما در عهد وى و بى شك تحت تأثير آيات قرآنى،مسلمانان غالباً از خوف خدا چندان پرواى لذت هاى جهانى را نداشتند و مخصوصاً با سادگى و فقرى كه با زندگى شان همراه بود، صبر و زهد و رضا و قناعت را … رعايت مى كردند.
اين ساده زيستى و بى توجهى به دنيا هم در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)به عنوان رهبر و رئيس مدينة النبى، سارى و جارى بود و هم در زندگى مسلمانان.
2ـ مبارزه با تمركز و تكاثر ثروت: به دليل دستورات قرآنى،شكاف طبقاتى زيادى در جامعه اسلامى وجود نداشت. دستورات اجتماعى و اقتصادى قرآن طورى تنظيم شده بود كه
از تمركز ثروت در دست اقلّيتى محدود جلوگيرى مى كرد; زيرا «جامعه اسلامى … عرصه گذشت و بخشش و تعاون است.
صحنه برپادارى نماز،اعطاى زكات وصدقات،تخصيص خمس و نذورات و پرداخت قرض الحسنه و انفاق است … گرامى ترين مردم نزد خداوند باتقواترين آنان مى باشد و تقوا در نيكى به ديگران، برپا داشتن نماز، اعطاى زكات و صدقات، وفاى به عهد، دستگيرى و كمك به نيازمندان، انفاق مال در راه خدا، شكيبايى در سختى ها، فروتنى و سادگى، عفو و عدل و اطاعت خدا و رسول است.»
با اين دستورات، مدينة النبى به سمت عدالت اقتصادى و جلوگيرى از كنز مال و ايجاد نابرابرى اجتماعى و شكاف شديد اقتصادى حركت مى كرد.
نگاهى جامعه شناختى به مدينة النبى پس ازپيامبراكرم (صلى الله عليه وآله)
پس از درگذشت رئيس مدينه تازه تأسيس اسلامى، با انحرافى كه در رهبرى جامعه اسلامى به وجود آمد و همچنين وقايع سياسى موجب شدبه مرور،ازاصول وويژگى هاى مدينة النبى عدول گردد. به تدريج، خلفا از سيره عملى پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاصله گرفتند و به تبع آنان، مسلمانان نيز زاويه اى انحرافى در شيوه زندگى خود گشودند.
انحراف خلفا از سيره نبوى از زمان خليفه دوم، به خصوص بيش تر توسط عمّال و كارگزاران مدينة النبى شروع شد و در زمان خليفه سوم، توسط شخص خليفه واطرافيان و اقوام و دوستان او، انحرافى عميق وشديدازمشى عملى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) صورت گرفت.
علاوه بر تغيير شيوه و سيره خلفا، فتوحات گسترده سپاهيان اسلام و تصرف اراضى ثروتمند و حاصلخيز آسيا، افريقا و حتى اروپا توسط حكومت اسلامى، ثروت هنگفتى به بيت المال و خزينه عمومى سرازير كرد. اين دو عامل موجب فاصله گرفتن از اصول و محورهاى اساسى مدينة النبى گرديد. از اين رو، به لحاظ اهميت موضوع، اين دو عامل بررسى مى شود:
الف ـ تأثير فتوحات بر جامعه اسلامى: سرزمين هاى گسترده اى همچون شامات، بيروت، صيدا، عرقه، جبيل، بيسان، طبريه، ايران، بعلبك، حمص، انطاكيه، قيساريه، بيت المقدس، مصر، طرابلس، اسكندريه، افريقا، اندلس و قبرس پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در زمان خلفاى دوم و سوم به تصرف سپاهيان اسلام درآمد. اين سرزمين هاثروت هاى فراوانى راعايدجامعه اسلامى نمود و جامعه را به سمت دنياگرايى و زراندوزى و عشرت طلبى سوق داد.
آقاى دكتر حسن ابراهيم حسن در كتاب تاريخ سياسى اسلام مى نويسد: «ثروت هاى فراوان، كه از گشودن كشورها سيلوار به مدينه مى رسيد، مردم را به رفاه و خوشى متمايل كرد; چندان كه بعضى ها به عياشى راغب شدند و نمودارهايى از لهو و تفنّن در مدينه رواج يافت.»
آرى، يكى از علل گرايش به دنياطلبى و عدول از ساده زيستى و زندگى زاهدانه توسط مسلمانان، دست يافتن به ثروت ها و دارايى هاى حاصل از فتوحات بود. اين دنياطلبى و زراندوزى ابتدا دامنگير كارگزاران و عمّال حكومتى خلفا شد. عمر، خليفه دوم، هميشه به مشاطره اموال كارگزاران مى پرداخت; بدين صورت كه «هر كس را به ولايتى مى فرستاد، اموال او را مى نوشت و پس از بازگشت، هر چه داشت دو نيمه مى كرد: نيمى را براى بيت المال برمى داشت و نيمى را به او پس مى داد.»
مشاطره اموال واليان توسط عمر، خود گواهى است بر انحراف كارگزاران مدينة النبى در عهد خليفه دوم. مرحوم استاد دكتر عبدالحسين زرّين كوب در كتاب ارزش ميراث صوفيه مى نويسد: «ذوق جمع ثروت از همان آغاز كار فتوحات، در بين مسلمانان پديد آمده بود و غنيمت ها و اسيرانى كه فاتحان عرب از كشورهاى فتح شده آورده بودند، بسيارى از آن ها را، كه پيش از آن فقير بودند، توانگر ساخته بود.»
ب ـ دنياگرايى در عهد خليفه سوم: خليفه سوم قريب 12 سال پس از هجرت، به حكم شوراى منتخب خليفه دوم روى كار آمد. آنچه بيش تر مورخان ذكر كرده اند عدول هاى آشكار و روشن عثمان از سيره نبوى است. در كار خلافت، او دست و بال بنى اميّه را باز گذاشت و بسيارى از اموال بيت المال را بذل و بخشش كرد. دستگاه خلافت مسلمانان از زمان وى، عرصه ريخت و پاش هاى بى حد و حصرى شد كه نه در زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)سابقه اى داشت و نه در زمان خليفه اول و دوم. اين رفتار و شيوه حكومت به سرعت، دنياگرايى را در مدينة النبى رواج داد، به گونه اى كه علاوه بر خليفه، بسيارى از نزديكان او و بسيارى از كسانى كه حتى در زمان پيامبر جزو مجاهدان به نام بودند، به ورطه دنياطلبى غلطيدند.
در اين جا، ابتدا شمّه اى از مال اندوزى و دنياگرايى عثمان ذكر مى گردد و سپس نمونه هايى از اشرافيتى كه در زمان وى رشد كرد:
1. دنياگرايى عثمان:
علاّمه فقيد شيخ عبدالحسين امينى نجفى، صاحب كتاب گرانسنگ الغدير، مى نويسد: «دندان هايى از طلا پهلوى هم مى نهاد و جامه هاى شاهانه مى پوشيد. محمد بن ربيعه گفت: رداى خز چارگوشه نگارينى در بر عثمان ديدم كه 800 دينار طلا مى ارزيد و خودش گفت: اين از نائله است; آن را پوشيدم كه چون آن را در بر كنم شاد مى شود … بلاذرى مى گويد: در بيت المال مدينه، جامه دانى بود و در آن گوهرها و زيورهايى، پس عثمان چيزهايى از آن برداشت كه برخى از خانواده اش را با آن بياراست، مردم در اين مورد او را آشكارا نكوهيدند و سخنانى تند به وى گفتند تا بر سر خشم آمد و گفت: اين مال خداست، به هر كه بخواهم مى دهم و هر كه را بخواهم از آن محروم مى دارم. پس خدا بر هر كه مخالف باشد، خشم گيرد … ما نيازمندى هاى خود را از اين غنايم و خراج ها تأمين مى كنيم. هر چند گروه هايى خوش نداشته باشند.»
علاّمه امينى از كتاب الصواعق المحرقه و سيره حلبى نقل مى كند: «ابوموسى با پيمايشى از زر و سيم به نزد وى شد. پس آن ها را ميان زنان و دختران خويش تقسيم كرد و بيش تر بيت المال را در آباد كردن املاك و خانه هاى خود به مصرف رساند.»
صاحب الغدير در ادامه همين بحث آورده است: «ابن سعد در طبقات مى نويسد: … روزى كه عثمان كشته شد، نزد خزانه دارش 000/500/3 درمو000/150 دينار طلا داشت كه همه آن ها يغما شد و رفت. هزار شتر در ربذه ازوى برجاماند … و مسعودى در مروج مى نويسد: در مدينه، ساختمان كرد و آن را با سنگ و ساروج برافراشت و در آن را از چوب درخت ساج هندى و درخت سرو قرار داد. در مدينه، اموال و چشمه ها و بستان ها بيندوخت. عبدالله بن عتبه گويد: روزى كه عثمان كشته شد، اموال وى نزد خزانه دارش به000/150 دينارطلا و 000/000/1 درم مى رسيد و بهاى املاك او در وادى القرى و حنين و ديگر جاها 000/100 دينار طلا بود و گوسفند و شتر فراوان از و بر جاى ماند. ذهبى در دول الاسلام مى نويسد: ثروت هاى كلان از آن او گرديد و هزار برده داشت.»
اين گوشه اى است از دنياگرايى و زراندوزى خليفه مسلمانان. حال سيره نبوى در حكومت دارى كجا و سيره عثمانى كجا؟! بدين روى، آيا امام على(عليه السلام) به عنوان پاسدار سيره نبوى و اصول و ارزش هاى مدينة النبى، نبايد داد سخن دهد كه: «دنياخواهان، سگ هاى فريادكننده و درندگانى شكارجو هستند … دنيا ايشان را به راه كورى و گم راهى مى برد.»ايشان به خوبى، آفت مدينه بنيان نهاده شده به دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شناخته بود كه اين چنين فرياد برمى آورد و مى خواست خليفه غفلت زده و منحرف از سيره نبوى را هشدار دهد و متنبه نمايد.
2. بذل و بخشش هاى عثمان:
مرحوم علاّمه امينى در جلد شانزدهم الغدير فهرستى از بذل و بخشش هاى خليفه سوم ارائه داده كه ملاحظه آن مبيّن اين واقعيت است:
رديف |
دريافت كننده هديه |
دينار طلا درهم (درم) |
1 |
مروان |
000/500 |
2 |
ابن ابى سرح |
000/100 |
3 |
طلحه |
000/200 |
4 |
عبدالرحمن |
000/560/2 |
5 |
يعلى بن اميّه |
000/500 |
6 |
زيد بن ثابت |
000/100 |
7 |
عثمان (خليفه سوم) |
000/150 |
8 |
عثمان (خليفه سوم) |
000/200 |
9 |
حَكَم |
000/300 |
10 |
خانواده حَكَم |
000/020/2 |
11 |
حارث |
000/300 |
12 |
سعيد |
000/100 |
13 |
وليد |
000/100 |
14 |
عبدالله |
000/300 |
15 |
عبدالله |
000/600 |
16 |
ابوسفيان |
000/200 |
17 |
مروان |
000/100 |
18 |
طلحه |
000/200/2 |
19 |
طلحه |
000/000/30 |
20 |
زبير |
000/800/59 |
21 |
ابن ابى وقاص |
000/250 |
22 |
عثمان (خليفه سوم) |
000/500/30 |
جمع کل |
000/310/400/770/126 |
بدين سان، با اين ريخت و پاش هاى بى حد و حصر دستگاه خلافت مسلمانان، امام على(عليه السلام) حق دارند در اولين نطق خود هنگام خلافت بگويند: «به خدا سوگند، اگر عطايا و بخشش هاى عثمان و آنچه را بيهوده از بيت المال مسلمانان به اين و آن بخشيده است، بيابم، به صاحبش باز مى گردانم، گرچه زنانى را با آن كابين بسته و يا كنيزانى با آن خريده باشند.»
ايشان به عنوان امام مسلمانان نقش طبيب و پزشك را دارند و بايد به درمان بيمارى ها، آسيب ها و آفت هاى اجتماعى بپردازند; چه اين كه معلم ثانى، فارابى، فيلسوف گران قدر اسلامى در كتاب فصول منتزعه، يكى از وظايف رئيس مدينه فاضله را حفظ تعادل اخلاقى جامعه و جلوگيرى از انحرافات مى داند; درست مانند «پزشك كه شناخت، ايجاد و حفظ كارهايى كه به سلامت بدن مى انجامد و جلوگيرى از عارض شدن امراض بر بدن، از وظايف اوست.»
ابوذر، صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و تبعيدى خليفه سوم به صحراى ربذه، نيز حق دارد كه در مقابل اين حيف و ميل هاى دستگاه خلافت فرياد برآورد كه «والّذينَ يَكنزَون الذَّهبَ و الفضّةَ و لا يُنفقونَها في سبيلِ اللّهِ فَبشّرهم بِعذاب اليم» (توبه: 33); و آنان را كه طلا و نقره ذخيره مى كنند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، به عذابى دردناك بشارت ده.
3. دنياطلبى برخى از مسلمانان:
فتوحات گسترده مسلمانان درامد زيادى نصيب مسلمانان و دستگاه خلافت نمود. با توجه به عدم رعايت اصول اسلامى و سيره نبوى توسط خليفه سوم، حتى افرد مشهور و بنامى را، كه سال ها در غزوات متعددى در ركاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)شمشير زده بودند، دچار آسيب و آفت دنياگرايى نمود. مسلّم است زمانى كه رهبران و سياستمداران و دستگاه حكومت خود به سمت اشرافى گرى، حيف و ميل، ريخت و پاش و تجمل گرايى حركت كنند، الگوهاى اجتماعى تغيير مى كند و رفتار زمامداران توسط مرؤوسان و مردم اقتباس خواهد شد، به خصوص با توجه به اين كه زراندوزى، لذات دنيوى و آنى را در پى دارد و جاذبه هاى سهل الوصول آن به سرعت انسان ها را مى فريبد و به دام مى اندازد. براى آگاهى از موج دنياگرايى كه اهالى مدينة النبى را در زمان عثمان فرا گرفت، توجه به مواردى كه مرحوم علاّمه امينى در كتاب الغدير به صورت مستند ذكر نموده جالب است: ايشان به ذكر اموال مسلمانانى مى پردازد كه از نخبگان جامعه اسلامى آن روز محسوب مى شدند و هر كدام در دفاع از اسلام و توسعه آن سهم زيادى داشتند. وقتى نخبگان دچار آسيب مى شوند، وضعيت توده مردم روشن است. دقت در اين موارد مى تواند ما را متوجه آسيب عميقى نمايد كه با گذشت كم تر از سيزده سال از رحلت رئيس مدينه، دامنگير آن شده بود. مواردى كه علاّمه امينى ذكر مى كند عبارت است از:
زبير بن عوام: علاّمه امينى به نقل از صحيح بخارى مى نويسد: «11 خانه از وى در مدينه بر جاى ماند و 2 خانه در بصره و 1 خانه در كوفه و يكى در مصر. چهار زن داشت كه پس از كنار گذاشتن ثلث ماترك او، به هر يك از ايشان 000/200/1 سكه سهم الارث رسيد و … همه مالش 000/200/50 بود. به گفته ابن هائم، درست آن است كه همه مالش 000/800/59 بوده و ابن بطال و قاضى عياض و ديگران گفته اند: درست همان است كه ابن هائم گفته و بخارى در محاسبه اشتباه كرده است.»
علاّمه امينى در مورد اموال زبير همچنين آورده است: «ابن سعد در طبقات مى نويسد: زبير در مصر و اسكندريه و كوفه زمين هايى داشت و در بصره، خانه هايى و غلاّتى … داشت. مسعودى در مروج مى نويسد: هزار اسب بر جاى گذاشت و هزار غلام و هزار كنيز و زمين هايى چند.»
طلحة بن عبيدالله تيمى: «وى خانه اى در كوفه ساخت كه … به نام «دارالطلحتين» معروف بود و غلّه او از عراق روزانه 1000 دينار طلا مى ارزيد و در ناحيه سرات بيش از اين ها كه گفتيم داشت. خانه اى در مدينه برافراشت كه آن را با آجر و گچ و چوب درخت ساج هندى بساخت.
محمد بن ابراهيم گفت: درآمد طلحه از غلاّت عراق ميان 400 تا 500 هزار بود و از غلات سرات 000/10 دينار.
موسى بن طلحه گفت: او 000/200/2 درم و 000/200 دينار طلا بر جاى گذاشت.
ابراهيم بن محمد بن طلحه گفت: بهاى آنچه طلحه به جا گذاشت به 000/000/30 درم مى رسيد كه 000/200/2 درهم و 000/200 دينار آن پول بود و بقيه كالا.
سعدى، مادر يحيى بن طلحه، گفت: طلحه در حالى مرد كه در دست خزانه دارش 000/200/2 بود و آب و ملك و اصله درخت هاى او را 000/000/30 درم قيمت گذاشتند.
عمرو بن عاص گفت: طلحه به اندازه 100 پوست گاو پر از طلاهاى بسيار بر جاى گذاشت كه در هر يك، تا يكصد پيمانه طلا و نقره جاى داشت.
ابن عبدربه مى گويد: در ميان ماترك او، 300 پوست گاو پر از طلا و نقره يافتند. به گفته ابن جوزى، طلحه 300 شتر بار طلا بر جاى گذاشت.»
عبدالرحمن بن عوف زهرى: علاّمه امينى از ابن سعد نقل مى كند كه وى «1000 شتر و 000/13 گوسفند و 100 اسب بر جا گذاشت و منطقه كشاورزى او در جرف، 20 شتر مخصوص براى آب كشى داشت… آن قدر شمش هاى طلا بر جاى گذاشت كه براى شكستن آن، از تبر استفاده مى شد، به طورى كه دست هاى تبرداران از بسيارى كار آبله زد و چهار زن از وى به جا ماند كه به هر كدام 000/80 سكه رسيد…
مسعودى مى نويسد: عبدالرحمن خانه خود را بساخت و آن را پهناور گردانيد و در اصطبل او 100 اسب بود و خود 1000 شتر و 000/10 گوسفند داشت و يك هشتم مال او پس از وفات، به 000/84 سكه رسيد.»
سعد بن ابى وقّاص: علامه امينى از ابن سعد نقل مى كند كه وى «در روز مرگ، 000/250 درم داشت و در قصر خود، در عقيق مرد و به گفته مسعودى، خانه خود را در عقيق ساخت و سقف آن را برافراشته و فضاى آن را وسيع گردانيد و بالاى آن كنگره ها نهاد.»
يعلى بن اميّه: «000/500 دينار طلا بر جا نهاد و بدهى هايى از او بر گردن مردم بود (از مردم بستانكار بود) … كه بهاى آن به 000/100 دينار طلا مى رسيد.»
زيد بن ثابت: «به گفته مسعودى در مروج الذهب، چندان طلا و نقره بر جاى نهاد كه آن ها را با تبر مى شكستند. آب و زمين هايش 000/100 دينار مى ارزيد.»
خلاصه كلام
سيرى كوتاه در نهج البلاغه، ما را متوجه نكوهش هاى مكرّر حضرت على(عليه السلام) نسبت به دنيا مى كند; در 152 مورد كه به بحث درباره دنيا پرداخته، در 135 مورد دنيا را با موهن ترين واژه ها تحقير مى كند. از ديدگاه جامعه شناسانه، اين موضوع نمى تواند بدون زمينه اجتماعى باشد. بايد دليل اين موضوع را در اوضاع اجتماعى و جامعه شناختى حيات حضرت جستوجو كرد.
امام(عليه السلام)به عنوان رئيس جامعه اسلامى و وارث مدينة النبى درصدد زدودن يك بيمارى اجتماعى و درمان آن بودند و آن چيزى نبود جز «دنياگرايى».
دنياطلبى پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به خصوص در زمان خلافت عثمان دامنگير حكومت و همچنين جامعه اسلامى شد، به گونه اى كه ميليون ها دينار و درهم توسط خليفه سوم و اطرافيانش اندوخته شد. يكى از دلايل اين موضوع فتوحاتى بود كه به ويژه از زمان خليفه دوم شروع شد و درآمدهاى هنگفتى به خزانه مسلمانان سرازير كرد. از ديگر سو، مهار درونى نيز به دليل عدول خليفه سوم از سيره نبوى ـ يعنى بى توجهى به دنيا و ساده زيستى ـ كاركرد خود را از دست داده بود. مجموعه اين عوامل موجب شكل گيرى آسيبى شد كه حتى با روى كار آمدن امام على(عليه السلام) به عنوان خليفه چهارم، درمان آن مقدور و ميسور نگرديد.
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/س