آشنایی با آیت الله میرجهانی
ولادت
آیت الله حاج سید محمد حسن، فرزند علی میر جهانی طباطبایی، در روز دوشنبه بیست و دوم ذیقعده (1319ق) برابر با (1280ش) در خانواده سیادت و دیانت، در روستای محمد آباد جرقویه از توابع اصفهان دیده به جهان گشود.
وی در محیط خانواده پرورش یافت و در پنج سالگی برای تحصیل به مکتب خانه پا نهاد و در محضر ملّای مکتب، قرآن و برخی از کتب فارسی را فرا گرفت. در هفت سالگی شروع به تحصیل و یادگیری ادبیات عرب نمود و آن را تا پای نهادن در مکتب طلاب علوم دینی ادامه داد.
هجرت به اصفهان
مرحوم میرجهانی پس از مدتی برای ادامه تحصیل علوم دینی به اصفهان هجرت نمود و وارد حوزه علمیه اصفهان شد. وی پس از ورود به اصفهان وارد مدرسه صدر اصفهان شد و در آنجا سکونت گزید. او همانند دیگر طلاب علوم دینی در فراگیری و آشنایی با متون مقدمات، سطح و خارج، از اساتید متعددی بهره برد که برخی از ایشان عبارتند از: حجج اسلام و آیات عظام:
1-شیخ محمد علی حبیب آبادی؛
2-شیخ علی یزدی؛
3-شیخ محمد علی فتحی دزفولی؛
4-سید ابوالقاسم دهکردی؛
5ـمیرزا احمد اصفهانی؛
6-میرزا محمد رضا رضوی خوانساری؛
7-میرزا محمد رضا مسجدشاهی؛
8-ملا حسین فشارکی؛
هجرت به نجف اشرف
آیت الله میرجهانی پس از تحصیلات در مدرسه صدر اصفهان برای کسب فیض و درک محضر علمای نجف اشرف و عتبات عالیات، پس از کسب اجازه از محضر والد خود در (1346ق) برابر با (1306ش) از آن سازمان رخت بربست و عازم عراق شد و پس از مدتی طی طریق وارد نجف اشرف شد. وی در نجف اشرف در دروس خارج اساتید متعدد شرکت نمود که برخی از ایشان عبارتند از آیات عظام:
1-آقا ضیاء الدین عراقی؛
2-شیخ عبدالله مامقانی؛
3ـحاج آقا حسین قمی؛
4-سید محسن حکیم؛
5-سید عبدالهادی شیرازی.
در محضر آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی
از جمله شخصیت های برجسته علمی نجف اشرف که آیت الله میرجهانی در محضر درس او حضور پیدا می کرد، آیت العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید بزرگ آن روز شیعیان بود.
مرحوم میرجهانی به غیر از شاگردی ایشان، حکم ندیم و محرم اسرار آن زعیم عالی قدر شیعه را نیز داشت لذا کلیه اجازات صادره از ناحیه آیت الله اصفهانی به واسطه و به خط آیت الله میرجهانی نوشته و صادر می شد.
مرحوم میرجهانی بیش از صد اجازه از علمای بزرگ عصر خود – که اسامی برخی از ایشان ذکر شد – اخذ کرده بودند، که از جمله آنها آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بود که حدود پانزده اجازه از وی دریافت کرده بود.(1)
بازگشت به اصفهان و هجرت به مشهد مقدس
آیت الله میرجهانی پس از رحلت استادشان آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی به اصفهان بازگشتند و در اصفهان به تبلیغ و نشر فرهنگ و معارف اهل بیت علیه السلام پرداختند.
او بعد از مدتی در (1371 ق) برابر با (1330ش) به مشهد الرضا علیه السلام هجرت نمود و در آنجا سکنی گزید.
میرجهانی در ایامی که در مشهد مقدس ساکن بود، در دو حجره ای که در حرم مطهر، متعلق به وی بود، به تألیف، تصنیف، تحقیق و تدریس مشغول بود و در این مدت برخی از کتب خطی کهن کتابخانه آستان مقدس رضوی را تصحیح نمود.
پس از مدتی به خاطر نامساعد بودن آب و هوای مشهد با مزاج ایشان، ناگزیر به تهران عزیمت کرد و در آن سامان رحل اقامت افکند.
زهد و تقوا
سیره حیات اجتماعی او، سیره زهد و دوری از اسارت های مادی، و سیره معنوی او تقوا و پرهیزکاری در امور بود. مثل مردم و در میان مردم، با کمال سادگی می زیست. چنانکه اطرافیان آیت الله میرجهانی درباره ی وی می گویند: با بزرگ مردی چون آیت الله میرجهانی که می نشستیم، سادگی در گفتار، کردار و وضع معاش وی و هم چنین برخورد عاطفی و اخلاق محموده اش، خودی و بیگانه را به خود جذب می کرد.
شب های خود را به تلاوت قرآن و نماز گذرانده و در بسیاری از ساعات شب زمزمه های عاشقانه اش با معشوق شنیده می شد.
او خود اهل تلاوت قرآن و گریه در نیمه شب بود و آن را رمز بندگی الهی می دانست، چنانکه مکرر از او در بیان رمز الهی شنیده می شد که می فرمود: رمز عبودیت و بندگی در این آیه است: (قُمِ الَّیْلَ اِلَّا قَلیلاً)(2)
(وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً)(3)
در بیان شخصیت والای او همین بس که حضرت آیت الله العظمی میلانی به درخواست خود با ایشان عقد اخوت و برادری بستند.
مأموریت و تشرف به محضر امام زمان (عج)
او که یکی از منتظران واقعی امام زمان (عج) بود و سالها در فراق زیارت آن حضرت اشک هجران می ریخت، آخر الامر به آرزوی دیرینه خود رسید و به محضر مولایش حضرت حجت – که درود خدا و فرشتگان الهی بر او باد – شرفیاب شد. جریان تشرف مرحوم میرجهانی در کتب متعددی نقل شده، از جمله حجت الاسلام و المسلمین سید ناصر حسینی میبدی جریان این دیدار را که خود از زبان مرحوم میرجهانی شنیده بود، در کتابش سراج المعانی که در شرح احوالات امام سید ابوالحسن اصفهانی است ذکر نموده.
وی می نویسد:
«حضرت آیت الله میرجهانی برای نگارنده حکایت نمودند که: حضرت آیت الله العظمی اصفهانی قدس سره روزی به من فرمودند: باید به سامرا بروید و مقداری پول هست با خود برده و ثلث آن را در بین طلاب مدرسه میرزای شیرازی، و یک ثلث را بین مستضعفین شیعه ی مقیم در آنجا، و ثلث دیگر را به خدام حرم عسکرییّن، برای تحبیب قلوب آنان، که اکثر از اهل سنت بودند تقسیم کنید.
حقیر اطاعت نموده و پول ها را در سامرا – چنان که امر نموده بودند – تقسیم کردم؛ به این صورت که بعد از دادن دو قسم اوّل، به دنبال سید قوام (کلید دار) فرستادم و ثلث باقی مانده را به او دادم و از قول آقا سفارش نمودم که در مورد زائرین شیعه رعایت حال کنند. (آقای اصفهانی برای جلب محبت خدام که از اهل سنت بودند و رفتار خوبی با زوار حرم، که غالبا از شیعیان بودند، نداشتند چنین وجوهاتی را می پرداختند.)
بگذریم؛ سید قوام پول را که گرفت، خیلی خوشحال شد و با ما فوق العاده گرم گرفت و در ضمن نظرش این بود که بار دیگر از آقا پولی برایش بگیریم. من در اینجا فرصت را غنیمت دانسته و گفتم: آقای سید قوام، ممکن است این دو سه شب را که ما اینجا هستیم، اجازه دهید شب ها در حرم عسکریین و نیز سرداب بمانیم؟
وی قبول کرد، لذا ما شب ها را در حرم مشغول بودیم و برای نماز صبح می رفتیم توی سرداب، تا این که شب جمعه ای بود که مرحوم آیت الله اصفهانی نوشتند: حرکت کنید بیایید نجف.
پس شب جمعه را در حرم ماندم و صبح، بعد از اَدای اِذن دخول، برای نماز وارد سرداب شدم. با آن که آنجا برق نبود و با شمع روشنایی کسب می کرد، دیدم فضا خیلی روشن است. نگاه کردم، دیدم سید جلیلی شبیه مرحوم آیت الله سید العراقیین اصفهانی نشسته اند و مشغول تشهدند. من گمان کردم که نماز می خوانند. چون کراهت دارد به نمازگزار سلام کردن، من سلام نکردم. از جلوی ایشان رد شدم، رفتم جلوتر ایستادم؛ به اندازه ای که تقریباً نیم متر جلوتر از ایشان بودم. بعد از ادای نماز و خواندن زیارت آل یاسین مشغول به خواندن دعای ندبه شدم تا رسیدم به جمله ی:
«سَخَّرتَ له البراقَ و عَرَجْتَ بروُحِهِ إلی سمائک».(4)
ایشان فرمودند: جزاک الله خیراً، «عَرَجْتَ بِهِ» بخوان. از معصوم «بِروحِه» نرسیده، «عَرَجْتَ» بخوان. جدم پیامبر با روح و جسم، هر دو به معراج رفت، و هیچ وقت مقدم بر امام نایست.
از این کلام خوف و وحشتی مرا گرفت. با نهایت وحشت، حضور قلبم تمام شد و با لقلقه ی زبان دعا را تمام کردم. برخواستم دیدم آن آقا پیدایش نیست. با عجله آمدم بالا و از آن کفشداری که از آن آمده بودم، در مورد او سؤال کردم؟ گفت: چنین کسی را من ندیده ام.
و این عنایتی از مرحوم سید بود که شامل حال من شد»(5)
صدای گریه می شنیدم اما کسی را نمی دیدم!
از جمله کرامات متعددی که از ایشان، نقل شده مطلبی است که آقای سید حسن فاطمی آن را در مقدمه اش بر کتاب السّبیکة البیضاء نوشته است، که آن را جناب آقای حاج ابوالفضل عرب زاده – مدیر مسئول کتابخانه آیت الله العظمی گلپایگانی در قم – برای او نقل کرده است.
آقای فاطمی می نویسد:
«آقای حاج ابوالفضل عرب زاده – مدیر مسئول کتابخانه آیت الله العظمی گلپایگانی در قم – برای نگارنده ی این سطور چنین گفت: حدود سال (1348ش) به اتفاق شخصی به منزل آیت الله میرجهانی رفتیم. در منزل ایشان بنّا مشغول کار بود و وی به کارگران کمک می کرد. وقتی وارد شدیم با راهنمایی ایشان به اطاقی رفتیم و قضایایی را برایمان تعریف کرد. یکی از خاطراتی را که با گریه برایمان گفت، چنین بود:
در زمان اقامتم در اصفهان، مرا به مجلس روضه ای دعوت کردند. وقتی وارد خانه شدم، صدای گریه می شنیدم اما کسی را نمی دیدم! قضیه را از دعوت کننده پرسیدم، او گفت: ما جن هستیم و می خواهیم برایمان روضه بخوانی. من هم برایشان روضه می خواندم و آنها هم گریه می کردند».(6)
سیادت آیت الله میرجهانی
یکی از انتساب های کارساز و قابل توجه، انتساب ولادتی به پیامبر و علی علیه السلام است، و انتساب دیگری که منشأ اثر است، انتساب ولایتی است، در مورد این دو انتساب نبیّ خاتم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:
«یا علی! و الذی بعثنی بالحق لا یدخل الجنة إلا من اخذ منک به سبب او نسب».(7)
یعنی: (یا علی! قسم به آن که مرا به حق مبعوث کرده است، داخل بهشت نمی شود، مگر آن که نسبت ولادتی یا ولایتی به تو داشته باشد).
و نیز فرمودند:
«کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلا سببی و نسبی».(8)
یعنی: (هر سبب و نسبی در روز قیامت منقطع است الا سبب و نسب من).
انتساب ولادتی به پیامبر صلی الله علیه و آله منشأ اثر و موجب دگرگونی فرد منتسب است و فرد منتسب گرچه دارای نقاط ضعفی باشد، متحول گشته، موفق به توبه و بازگشت می گردد.
از این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله نیز اوج عظمت انتساب ولادتی به خاندان پیامبر به دست می آید، که به فاطمه علیه السلام فرمود:
«یا فاطمه! أتدرین لِمَ سمیت «فاطمة»؟ قال علی علیه السلام: یا رسول الله! لِمَ سمیت «فاطمة»؟ قال: اِن الله عزّوجّل قد فطمها و ذریّتها عن النار یوم القیامة»(9)
یعنی: (ای فاطمه! می دانی چرا «فاطمه» نامیده شده ای؟ علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله! چرا«فاطمه» نامیده شده؟ پیامبر فرمود: خدای عزوجل او و ذریه او را در روز قیامت از آتش می گیرد).
سیادت، علاوه بر داشتن فضیلت فراوان، احکام شرعی مهمی دارد؛ مانند احکام مربوط به خمس، زکات و یائسگی، بنابراین اظهار سیادت واجب و مخفی نگاه داشتن صحیح نیست.
اگرچه شهرت خود و پدران به سید بودن، برای اثبات سیادت کافی است، اما داشتن شجره نامه، اطمینان خاطر بیشتری به دارنده ی آن می دهد، لذا بزرگانی را می بینیم که مدتی از عمر خود را صرف شناسایی نسبِ شان کرده اند؛ بزرگانی چون: سید بحرالعلوم، آیت الله العظمی آقا حسین بروجردی و علامه طباطبایی.
مرحوم میرجهانی نیز از عالمانی بود که برای رفتن نسب خود سالیان دراز تلاش کرد و پس چهل سال به نتیجه رسید.
او شرحی از کوشش های خود در یافتن اسامی اجداد خود و چگونگی اثبات سیادت خود را به همراه کلیه تأییدیه هایی که از مراجع و علمای نجف و ایران در اثبات سیادت خود دریافت نموده بود را در کتابی با نام السّبیکة البیضاء گردآوری کرده و به رشته تحریر درآورده است.
مرحوم میرجهانی در ابتدا در سیادت خود تردید نداشت، اما پس از مدتی تحقیق این امر برای خود او اثبات رسید، اما مدرکی کتبی نیافت تا بتواند سیادتش را اظهار کند. به هر حال از چهار طریق توانست آن را اثبات کند و در نتیجه مورد تأیید مراجع تقلید، علما و فضلای وقت قرار دهد.
آقا سید حسن فاطمی در مقدمه ای که به این اثر نوشته، در بیان خلاصه این چهار طریق می نویسد:
الف: گواهی سالمندان متعدد که خبر سیادت میرجهان را سینه به سینه نقل می کردند.
ب: مدرکی مربوط به سال (1251ق/1214ش) که سالمندان محمد آباد در آن زمان، در مورد سیادت میرجهانی و نواده های او شهادت داده بودند.
ج: شجره نامه ای از میرجهان و میرعماد که چند نفر آن را تأیید کرده اند، که برابر اصل است یکی از امضا کنندگان، آخوند ملا محمّد بن محمّد رسول کاشانی – شاگرد خاص حجة الاسلام شفتی – است و تاریخ امضای او (1258ق/1221ش) می باشد.
د: شجره نامه ای که اصل آن را پدر بزرگ میرجهان، یعنی میرکاظم زواره ای از روی آن استنساخ کرده است. این نسب نامه در سال (1377 ق/1336ش) به دست آیت الله میرجهانی می رسد و ایشان هم در اندازه ای بزرگ از روی آن استنساخ، و علما و فضای وقت، در اطراف، آن را تأیید کرده اند، سپس آن را در سال (1338ش) چاپ و منتشر کرد.(10)
مرحوم میرجهانی در لا به لای کتاب خود – السّبیکة البیضاء – به غیر از راه های چهارگانه ذکر شده در اثبات سیادت شان، راه دیگری ذکر می کند که در اثبات سیادت ایشان برای شخص خودشان مؤثر بوده ولی نمی توانستند آن را برای عموم بیان دارند که آن را کمک گرفتن از امور غیر عادی است و آن به خاطر احاطه ی ایشان به علوم غربیه بوده است؛ اما وی آن را به روشنی در این کتاب بیان نکرده است.
در یک جا می نویسد:
«چند روزی را به قصد کشف این مطلب و حل این مشکلات (اثبات سیادت) در حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام متوسل شدم.
علاوه بر واردات غیبیه و کشفیات سرّیّه ای که گفتنی و نوشتنی نیست و باید در تحت لفافه بماند، چند روزی نگذشت که به مجرای عادی، راه فتحی در کشف این موضوع برایم باز شد، هر چند از مجرای غیر عادی، یقین قطعی به صحت انتساب خود و اولاد میرجهان، برایم حاصل شده بود، ولی نمی توانستم در مقابل عموم، آن را سند برای غیر قرار دهم و اقامه ی برهان و دلیل کنم؛ لکن به توجهات حضرت ثامن الحجج این محذور هم برایم مرتفع شد».(11)
ایشان در جای دیگر می نویسد:
«نگارنده بدون اشاره از مبادی عالیه، مبادرت در نوشتن این رساله نکردم، کما این که قبل از اشاره، وقتی اراده کردم که اقدام و کوشش در اظهار این امر کنم، استخاره با قرآن مجید کردم – در حرم حضرت ثامن الحجج – این آیه از سوره ی مبارکه ی نحل آمد:
(وَاللهُ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً َفأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهآ إِنَّ فی ذلِکَ لَأَیَةً لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ)(12)
با اینکه این آیه شریفه را به نظر خود بسیار مناسب با اراده ی خود و اصل مقصود یافتم، باز هم خودداری کردم و مردد در عمل بودم. پس از آن وقت، دولت توفیق گریبان گیر، به اشارتی غیبی، و عنایتی لاریبی به نوشتن این رساله تصمیم گرفتم، تا این که آنچه مقدور شده بود، به قلم حقیر در این باب جاری شود».(13)
آیت الله میرجهانی با وجودی که از سادات عالی درجات طباطبایی بوده و نسبِ شان با آیت الله بروجردی و آیت الله حکیم یکی بوده و از یک سلسله به شمار می آمد، ولی تا زمان آیت الله بروجردی که برای ایشان ثابت نشده بود به زی غیر سادات بودند، ولی پس از آن که از چهل سال تحقیق برای ایشان اثبات شد و مراجع بزرگ آن را تأیید نمودند، به استناد این مدارک در نزد آیت الله بروجردی به لباس سادات در آمدند و آیت الله بروجردی به دست مبارک خود عمامه سفید ایشان را تبدیل به عمامه سیاه نمودند.
درگذشت
مرحوم میرجهانی در اواخر عمر به اصفهان بازگشت و تا پایان عمر گران بهایش در همان شهر ماند.
آن بزرگوار بعد از سال ها تلاش در راه احیای علوم آل محمد علیهم السلام و بر جای گذاردن آثار متعدد در موضوعات مختلف علمی در روز چهارشنبه بیست و پنجم آذر (1371ش)، برابر با بیست و یکم جمادی الثانی (1413ق) در همین شهر دیده از جهان فرو بست.
پیکر پاک آن عالم و فقیه وارسته پس از تشییع در میان خیل عظیم ارادتمندان اهل بیت علیهم السلام در مسجد اصفهان، در جوار قبر مطهر و منور علامه مجلسی رحمة الله به خاک سپرده شد.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
پی نوشت ها :
1-مجله کیان، (سال 1371)، شماره 10، ص 64-65.
2-سوره مزمل، آیه 2.
3-سوره مزمل، آیه 4.
4-عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 112؛ اقبال، ج1، ص 505، بحارالانوار، ج 102، ص 105.
5-سراج المعانی، ص 236.
6-سبیکة البیضاء، ص 13.
7-سفینة البحار، ج1، در کلمه جنن.
8-بحار الانوار، ج 25، ص248.
9-ذخائر العقبی، ص 26.
10-سبیکة البیضاء، ص 10.
11-سبیکة البیضاء، ص 12.
12-سوره نحل، آیه 65.
13-سبیکة البیضاء، ص 12.
منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.