لعن به معناي طرد با غضب كردن است،[1] در آيات زيادي خداوند دستههايي از مردم را به خاطر اعمال زشت آنان مورد لعن خود قرار داده است مانند، آيات:
1 ـ «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِينا » كساني كه خداوند و پيامبرش را آزار ميدهند، خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ميسازد و براي آنها عذاب خواركنندهاي آماده كرده است.[2]بديهي است كه كسي نميتواند به ذات پاك خداوند زيان و آزار برساند، بنابراين، منظور از آزار خداوند، كفر و الحاد و آزار و اذيت پيامبر اسلام و مؤمنان است كه خداوند را به خشم ميآورد.[3]2 – در آية ديگر قرآن ميفرمايد: به ياد آور زماني را كه به تو گفتيم: پروردگارت احاطة كامل به مردم دارد و ما آن رويايي را كه به تو نشان داديم فقط براي آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه (درخت نفرين شده) را كه در قرآن ذكر كردهايم ما آنها را بيم داده (انذار ميكنيم) امّا جز طغيان عظيم، چيزي بر آنها نميافزايد.[4]يكي از احوال اين است كه مراد از شجرة ملعونه دودمان بنياميه هستند كه در ضمن روايتي عايشه به مروان گفت: خدا پدر تو را لعنت كرد در حالي كه در صلب او بودي، بنابراين تو بخشي از كسي هستي كه خدايش لعن كرد.[5]علامه طباطبايي (ره) ضمن اختيار قول سوم ميفرمايد: مراد قول اول نيست زيرا ما نداريم شجرهاي در قرآن مورد لعن قرار گرفته باشد، و اگر مجرد روئيدن درخت از جهنم سبب ملعون بودن آن است، پس جهنم و آنچه را خداوند وعدة عذاب داده ملعون است و حال اينكه خداوند ملائكههاي عذاب را مدح مينمايد،[6] بايد روي اطلاق كلمة شجره دقت بيشتري كرد، ميبينيم كه در استعمال عرب شجره به نباتي كه داراي ساقه است اطلاق ميشود، و به اصل كه فروعاتي دارد ـ چه از جهت نسبت فاميلي يا اعتقادي ـ اطلاق ميشود مثلاً پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: انا وعلي من شجره واحده، من و علي از يک درخت و نسب هستيم.
اقوامي كه اصل و فروعاتي دارند و همواره موجب فتنه براي مسلمانان هستند از سه دسته خارج نيستند، دو دستة اول اهل كتاب و مشركان هستند خداوند دين اسلام را از شر آنها ايمن كرد؛ زيرا فرمود: امروز كافران از دين مأيوس شدند پس از آنها نترسيد،[7] در نتيجه مراد دستة سوم و منافقيني هستند كه تظاهر به اسلام دارند، بايد توجه داشت كه در آيه بين روياء و شجره ملعونه كه پيامبر از آنها مطلع گرديد[8] ارتباطي وجود دارد.
3 – «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار »[9]در اين كلمه خبيثه به درختي ناپاك تشبيه شده كه از زمين بركنده شده و قراري ندارد، طبق روايات، مراد از شجره خبيثه بنياميه هستند كه مورد نفرت خداوند ميباشند.
از اين آيات و آيات ديگري كه در آنها ظالمان و ستمكاران لعن و مورد نفرت خدا واقع شدهاند، استفاده ميشود كه بايد دشمنان ائمة اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را لعن كرد، چون آنان به ائمة اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و در نتيجه به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و خدا ظلم كردهاند، به يك روايت اشاره ميشود:
راوي ميگويد: به امام ابوالحسن u نوشتم: دين خود را از چه كسي بگيرم؟ فرمود: از غير شيعه نگير كه آنها خيانت به خدا و رسول و امانت نمودهاند. و در نتيجه از دين خارج شدهاند و دين را مبدّل نمودهاند، پس لعنت خدا و رسول خدا و ملائكه و لعنت پدران گراميام و لعنت من و شيعيانم بر آنها تا روز قيامت،[10] و نيز در برخي روايات امام بعد از هر نماز عدة خاصي من جمله معاويه را لعن مينمود.[11] و در برخي آنهايي كه در اموال خمس ظلم ميكنند مورد لعن قرار گرفته،[12] و در برخي روايات امام u سفارش به لعن بر دشمنان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بعد از نوشيدن آب كرده است،[13] و در رواياتي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به علي u فرمود: هر كس تو را اذيت كند مرا اذيت كرده و در واقع خداوند را اذيت نموده كه لعنت خدا بر او باد.[14]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير الميزان، ج15، ص 238 و 239.
2. تفسير نمونه، ج9، ص 371.
پي نوشت ها:
[1]. ابن منظور، لسان العرب، نشر ادب الجوزه، ج 13، ص 387. و راغب اصفهاني، مفردات، دمشق، انتشارات دارالقلم، ص 741.
[2]. احزاب/ 58 و 57.
[3]. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات جامعة مدرسين، ج15، ص 238 و 239؛ و مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، پيام قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1377، ج9، ص 371.
[4]. اسراء/ 60.
[5]. مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، ج 12، ص 175 ـ 170.
[6]. تحريم/ 61.
[7]. مائده/ 3.
[8]. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج13، ص 139 ـ 138.
[9]. ابراهيم/ 26.
[10]. حر عاملي، وسايل الشيعه، تهران، كتابفروشي اسلامي، چاپ ششم، 1367، ج18، ص 109.
[11]. همين كتاب، ج4، ص 1037 و ج6، ص 377 ـ 376 و ج17، ص 216.
[12]. همان.
[13]. همان.
[14]. مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، پيام قرآن، قم، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، چاپخانة جامعة مدرسين، 1377، ج9، ص 375،371.