با مطالعه در زندگي ابوطالب و تامل در نحوه حمايتش ازپيامبر، اين پرسش مطرح مي شود که چه عاملي او را وادار کرد تا در راه اسلام وحمايت ازپيامبر ايثارگريهاي بي مانندي نموده وازجان و مال و رياست قبيله، گذشته و همة اين ها را وخود را به مخاطره بيندازد. آيا اين همه فداکاري هاي ابوطالب را مي توان به پاي خويشاوندي وي با پيامبرگذاشت، چون پيامبر خويشاوندان وعموهاي زيادي داشت و اکثر قريش با او قرابت داشتند.
معاندان ودشمنان اميرمومنان درباره ايمان ابوطالب به پيامبر ايجاد شبهه کرده اند، درپاسخ به اين شبهه کتابهاي فروان بااستدلال هاي استواري نوشته شده؛ دراينجا به برخي از آنها به اختصار اشاره مي شود:
1. ايثار وخود گذشتگي هاي بي نظير او علّت همة اين جانبازي هاي و اعتقاد راسخ او نسبت به نبوّت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي باشد. صفحات زندگي ابوطالب نشان مي دهد که او چهل و دو سال تمام پيامبر را ياري نمود. ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد «هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد راست نمي کرد.[1] او در راه حفظ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از پا ننشست و سه سال آوارگي و زندگي در کوه ها و دره ها را بر رياست و سيادت مکه ترجيح داد. او راضي بود تمام فرزندانش کشته شوند ولي پيامبر زنده بماند. او در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمّد(ص) را به شما توصيه مي کنم، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب، و حائز تمام کمالات است آئيني آورد که دل ها بدان ايمان آورد…»[2]
2.گواهي آثارواشعار و سروده ها: ،علاوه بررفتار آثاري که ازابوطالب برجاي مانده گواهي بر ايمان و اخلاص او مي دهد که به ابياتي از آن ها اشاره مي شود:
وقتي علي عليه السلام خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر صلي الله عليه و آله داد، وي سخت گريست و به علي عليه السلام دستور غسل و کفن و دفن داد و از خداوند براي او طلب مغفرت نمود.
نبيّ کموسي والمسيح بن مريم ليعلم خيارالناس انّ محمداً
فکل بأمراللّه يهدي و يعصم.[3] اتانابهدي مثل ما اتيا به
اشخاص شريف و فهميده بدانند که محمد صلي الله عليه و آله بسان موسي و مسيح، پيامبر است. او هدايت را براي ما به ارمغان آورد، همان گونه که مسيح و موسي و تمام پيامبران به فرمان خدا مردم را راهنمايي و از گناه باز مي دارند.ابوطالب نه تنها پيامبري محمد را پذيرفته بلکه ازاساس نبوت را که يکي از اصول دين است ، آنرا به ديگران مي شناساند.
امانيکم هذي کاحلام نائم تمنيتم ان تقتلوه و انما
و من قال لايقرع بها من نادم نبيّ اتاه الوحي من عند ربّه
اي سران قريش! تصور کرده ايد که مي توانيد بر او دست يابيد، در صورتي که آرزويي را که در سر مي پرورانيد، کم تر از خواب هاي آشفته نيست. او پيامبر است و از ناحيه خداوند بر او وحي نازل مي شود و کسي که جواب منفي بدهد، انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت.
رسولاً کموسي خطّ في اوّل الکتب الم تعلموا انّا وجدنا محمداً
و لاحيف فيمن خصّه اللّه بالحبّ و انّ عليه في العباد محبّة
اي قريش! آيا نمي دانيد که ما او را مانند موسي، پيامبر مي دانيم و نام و نشان او در کتاب هاي آسماني قيد گرديده است. و بندگان خدا محبت مخصوص به وي دارند و نبايد درباره کسي که خدا محبت او را در دل ها به وديعت گذارده است، تأسف خورد.
حتي اوسد في التراب دفينا واللّه لن يضلوا اليک بجمعهم
وابشربذاک وقر منک عيونا فاصدع بامرک ماعليک غضاضة
ولقد دعوت و کنت ثم امينا ودعوتني و علمت انّک ناصحي
من خير اديان البرية دينا و لقد علمت انّ دين محمد صلي الله عليه و آله
اي برادر زاده ام هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت و تا آن روزي که لحد را بستر کنم و در ميان خاک بخوابم، دست از ياري تو برنخواهم داشت.
آنچه را مأموري، آشکار کن و از هيچ چيز مترس و بشارت ده و چشماني را روشن ساز. مرا به آئين خود خواندي و مي دانم تو پند دهنده من هستي و در دعوت خود امين و درستکاري. حقا که کيش محمد صلي الله عليه و آله از بهترين آيين هاست![4]
از اشعار معروف ابوطالب که دلالت بر ايمان او دارد، قصيده هاي «لاميه» و «ميمنه» او مي باشد:
واحببته حبّ الحبيب المواصل لعمري لقد کلّفت وجداً باحمد
ودافعت عنه بالذري والکواهل وجدت بنفسي دونه فحميته
واظهر ديناً حقاً غير باطل[5] وايّده ربّ العباد بنصره
به جان خودم! به قدري به واسطه وجود احمد صلي الله عليه و آله در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام؛ زيرا او را به قدري دوست مي دارم مانند کسي که دوست خود را به سينه گرفته باشد. جان خود را نثار او کنم و حمايت از او نمايم به اعضاي رئيسه و غير رئيسه خود. خداوند او را پاينده بدارد که جمال اهل دنيا است و نقمت دشمنان و زينت هر کوي و محفل است. پروردگار بندگان او را با توفيقات خود تأييد و ياري نمود و ظاهر و محقق کرد دين حقي را که باطل در او راه نداشت.
از ديگر اشعار او که صراحت بر ايمان ابوطالب دارد، شعري است که ابن ابي الحديد در جلد سوم شرح نهج البلاغه آورده است:
انّي علي دين النّبيّ احمد يا شاهد اللّه عليّ فاشهد
من ضلّ في الدّين فانّي مهتد
«اي گواهان! شاهد باشيد که من بر دين پيغمبر خدا احمد صلي الله عليه و آله استوارم. هرکس از آن خارج است، باشد. من به او هدايت شدم.»
هريک از اين قطعات، قسمت کوچکي از عقائد مفصل و نغز ابوطالب است که هريک به تنهايي در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آن کافي است.
«اشخاص شريف و فهميده بدانند که، محمّد(ص) بسان موسي و عيسي پيامبر است. همان نور آسماني را که آن دو نفر داشتند او نيز دارد. او پيامبر است، وحي از ناحية خدا بر او نازل مي کرد و کسي که اين را انکار کند انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت؛ خطاب به پيامبرگفت: برادر زاده ام! هرگز قريش به تو دست نخواهد يافت و من دست از ياري تو بر نخواهم داشت، به آن چه مأموري آشکار کن، از هيچ چيزي مترس… مرا به آئين خود دعوت کردي و در اين دعوت خود امين و درست کاري، حقا که کيش محمّد(ص) از بهترين آئين هاست…»[6] آري هريک از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آن ها کافيست ولي از آن جا که دستگاه تبليغاتي سازمان هاي اموي و عباسي پيوسته بر ضد آل ابوطالب درتلاش بودند تا ازفضايل علي کاسته وخود را به او برسانند؛ از اين روي گروهي عداوت خودرا با علي از پدر او شروع کرده وجرياني منحرف درتاريخنگاري بوجود آوردند.
3. گواهي اهل بيت و نزديکان ابوطالب : درمرحله اول پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ که صداقت او مورد تاييد قرآن مي باشد اطمان ابوطالب راتصديق فرمود و علي ـ عليه السّلام ـ و ديگر ائمه ـ عليهم السّلام ـ بر ايمان او تأکيد کردند. امام باقر ـ عليه السّلام ـ مي فرمايند «ايمان ابي طالب، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و علي ـ عليه السّلام ـ دستور مي داد از طرف وي حج به جاي آورند»[7] آري جاي هيچ شک نيست که هرگاه يک دهم گواهي هايي که بر ايمان و اسلام ابوطالب در تاريخ و منابع معتبر ديگر آمده، دربارة يک فرد ديگري دور از کينه و بغض، آورده بودند همه به اتّفاق ايمان و اسلام او را تصديق مي کردند.
الاصبغ بن نباته قال: سمعت أمير المؤمنين صلوات الله عليه يقول: والله ما عبد أبي ولاجدي عبدالمطلب ولاهاشم ولا عبد مناف صنما قط، قيل له: فما کانوا يعبدون؟ قال: کانوا يصلون إلي البيت علي دين إبراهيم عليه السلام متمسکين به.[8]
اصبغ بن نباته مي گويد: أميرالمؤمنين (ع) فرمودند: «بخدا قسم هرگز پدرم و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف عبادت بت نکرده اند.» گفتند: «پس چه را عبادت مي کردند؟ فرمودند: به سوي کعبه نماز مي خواندند و بر دين ابراهيم و به آن متمسک بودند.
در برخي از کتب اهل تسنن[9] جملاتي در مورد حضرت ابوطالب ديده مي شود که حکايت از کم لطفي يا کينه نويسندگان آن کتاب ها نسبت به شخصيت حضرت ابو طالب عليه السلام دارد. جاي شک نيست که اگر يک دهم گواه هايي که بر ايمان و اسلام ابوطالب آمده است، درباره هر فرد ديگري آمده بود، همگي بالاتفاق اسلام و ايمان او را تصديق مي کردند؛ ولي چگونه است که با وجود ده ها شاهد محکم بر ايمان او، باز گروهي وي را تکفير کرده اند و حکم به کفر و عذاب او نموده اند و گفته اند که برخي از آيات که درباره عذاب است، در حق ابوطالب نازل گرديده است؟ !
به راحتي مي توان فهميد که هدف از طرح اين مسأله، جز طعن فرزندان ابوطالب، به ويژه اميرمؤمنان علي عليه السلام چيز ديگري نيست. برخي از نويسندگان اهل تسنن براي اين که بهتر بتوانند ابوطالب را تکفير کنند، دامنه بحث را به پدران پيامبر صلي الله عليه و آله کشانيده اند و پدر و مادر آن حضرت را نيز غير مؤمن قلمداد نموده اند.[10]
مسلم است که در موضوع نسب و نژاد، بعد از شخص خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله کسي به شرافت علي عليه السلام نمي رسد. به قدري نسبت و نژاد آن حضرت پاک و درخشان است که برخي از متعصبين، مانند: علاءالدين قوشچي، جاحظ و سعدالدين تفتازاني گفته اند: ما از کلمات علي عليه السلام که فرموده است: «نحن اهل البيت لايقاس بنا احد»؛ ما اهل بيت رسول اللّه هستيم که احدي را نتوان به ما قياس کرد، درحيرتيم.
احمدبن محمدکرزي بغدادي مي گويد: از عبداللّه بن احمد بن حنبل شنيدم که گفت: «وقتي در مورد فضيلت صحابه از پدرم، احمدبن حنبل سؤال کردم، گفت: ابوبکر، عمر و عثمان.
گفتم: پس جايگاه علي ابن ابي طالب عليه السلام کجاست؟
پدرم گفت: «هو من اهل البيت لايقاس به هؤلاء»؛
علي عليه السلام ازاهل بيت پيامبر است وصحابه را نبايد با او قياس کرد.
امام احمدبن حنبل در کتاب مسند خود، ميرسيدعلي همداني شافعي در کتاب «موده القربي» ابن مغازلي شافعي در مناقب و محمدبن طلحه شافعي در کتاب «مطالب السؤل» نقل کرده اند:
پيامبراکرم صلي الله عليه و آله فرمود: من و علي نوري بوديم در اختيار قدرت خداي تعالي، چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم. پس چون خداوند آدم را خلق نمود، ما را که نور بوديم، در صلب آدم قرار داد و ما در صلب آدم پيوسته باهم بوديم، تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم. پس در من، نبوت و در علي، خلافت را ظاهر ساخت.[11]
اين حديث را بسياري از علماي اهل تسنن از جمله خوارزمي در فصل چهارم مناقب. ـ ابن جوزي در تذکره الخواص، ابن صباغ مالکي در فصول المهمه، گنجي شافعي در کفايه الطالب، ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة، حمويني درکتاب فرائدالسّمطين.نقل کرده اند.
از طرف ديگر، طبق آنچه که از کتب تاريخي و انساب استخراج مي شود، نياکان حضرت علي عليه السلام برخلاف ديگران، همگي تا آدم ابوالبشر عليه السلام موحد و خدا پرست بودند و در صلب و رحم ناپاکي قرار نگرفتند.
راه دوم؛ طرز رفتار و کردار او در ميان جامعه
راه دوم، نوع رفتار ابوطالب با پيامبر صلي الله عليه و آله و نحوه فداکاري ودفاع او از ساحت اقدس رسول خداست. هر کدام از آن خدمات مي تواند آيينه فکر و روشنگر روحيات او باشد، زيرا ابوطالب شخصيتي است که راضي نشد برادر زاده او دل شکسته شود و علي رغم تمام موانع و نبود امکانات، زحمت بردن او را به شام پذيرفت.
پايه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن حد است که او را همراه خود به مصلّي برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد. وي در راه حفظ رسول خدا صلي الله عليه و آله از پاي ننشست و سه سال زندگي در شکاف کوه و اعماق دره را بر رياست و سيادت مکه ترجيح داد، تا آن جا که اين وضعيت او را فرسوده ساخت و باعث رحلت او گرديد.
ايمان او به رسول خدا صلي الله عليه و آله به قدري محکم بود که راضي شد تمام فرزندانش کشته شوند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله زنده بماند.
ابوطالب شب ها علي را در رختخواب پيامبر صلي الله عليه و آله مي خوابانيد تا اگر سوء قصيدي درکار باشد، به پيامبر صلي الله عليه و آله اصابت نکند. او حاضر شد تمام سران قريش به عنوان انتقام کشته شوند و طبعاً تمام قبيله بني هاشم نيز کشته مي شد.[12]
موضع ابوطالب در آغاز بعثت
روزي که پيامبر صلي الله عليه و آله تمام خويشاوندان خود را جمع کرد و آيين اسلام را بر آنان عرضه نمود، ابوطالب به او گفت: «برادر زاده ام! قيام کن! تو والامقامي! حزب تو گرامي ترين حزب هاست! تو فرزند مرد بزرگي هستي! هرگاه زباني تو را آزار دهد، زبان هاي تيزي به دفاع تو برمي خيزد. به خدا سوگند! اعراب مانند خضوع بچه حيوان نسبت به مادرش در پيشگاه تو خاضع خواهند شد.»[13]
از آن جا که اهل خانه بهتر مي دانند که درخانه چيست و چه مي گذرد، ايمان ابوطالب را بايد از زبان اهل بيت عليهم السلام شنيد:
.ـ يا عم ربّيت صغيرا و کفّلت يتيما و نصرت کبيرا فجزاک الله عني خيرا.[14]
اي عمو در کوچکي مرا تربيت نمودي و در يتيمي مرا کفالت کردي و در بزرگي ام مرا ياري نمودي پس خداوند بهترين پاداشها رابه تو عنايت کند.
و همچنين فرمودند: من در قيامت شفيع پدر، مادر و عمويم ابوطالب هستم.[15]
وقتي علي عليه السلام خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر صلي الله عليه و آله داد، وي سخت گريست و به علي عليه السلام دستور غسل و کفن و دفن داد و از خداوند براي او طلب مغفرت نمود.
امام علي(ع):
والذي بعث محمدا بالحق نبيا لو شفع ابي في کل مذنب علي وجه الارض لشفّعه الله.[16]
قسم به کسي که محمد را به حق به پيامبري برگزيد اگر پدرم در حق تمام گناهکاران روي زمين شفاعت کند، خداوند مي پذيرد.
اگر ايمان ابوطالب را در يک کفه ترازو و ايمان اين مردم را در کفه ديگر قرار دهند ايمان ابوطالب فزوني خواهد داشت.[17]
در محضر امام سجاد عليه السلام از ايمان ابوطالب سخن به ميان آمد. آن حضرت فرمود: در شگفتم که چرا مردم در اخلاص او ترديد دارند، در صورتي که هيچ زن مسلماني نبايست بعد از اسلام آوردن در حباله شوهر کافر خود بماند و فاطمه بنت اسد که از سابقين در اسلام است، تا هنگام مرگ ابوطالب در نکاح او بود.»
امام باقر عليه السلام فرمود: «ايمان ابوطالب بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و اميرمؤمنان دستور مي داد از طرف وي حج به جا آورند.[18]
امام صادق عليه السلام فرمود:
ان اصحاب الکهف اسروا الايمان و اظهروا الکفر فاتاهم الله اجرهم مرتين و ان اباطالب اسروا الايمان واظهر الشرک فاتاه الله اجره مرتين.
«حضرت ابوطالب بسان اصحاب کهف است که در دل ايمان داشتند و تظاهر به شرک مي نمودند. از اين جهت دوبار مأجور خواهند بود.»[19]
حضرت عبدالعظيم حسني در نامه اي از محضر امام رضا عليه السلام در مورد ايمان ابوطالب سؤال نمود. امام رضا عليه السلام در جواب فرمود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. اگر در ايمان ابوطالب شک کني، سرنوشت تو آتش جهنّم است.»[20]
عن ابي عبداللّه الصادق عليه السلام قال: نزل جبرئيل عليه السلام علي النبي صلي الله عليه و آله فقال: يا محمد! انّ ربّک يقرئک السلام و يقول: انّي قد حرّمت النّار علي صلب اَنزلک و بطن حملک و حجرکفلک فالصلب صلب ابيک ابيه عبداللّه بن عبدالمطلب و البطن الذي حملک آمنة بنت وهب و اما حجر کفلک فحجر ابي طالب.[21]
امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت: اي محمد! خداوند به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: «من حرام کردم آتش را بر صلبي که تو را حمل کرد و شکمي که تورا پروراند و دامني که تو را متکّفل شد؛ پس صلب يعني پدرت عبداللّه و شکم يعني مادرت آمنه و دامن يعني عمويت ابوطالب.»[22]
ابوطالب در واپسين لحظات – وصيت ابوطالب هنگام مرگ ابوطالب هنگام مرگ به فرزندانش چنين گفت:
من محمد را به شما توصيه مي کنم؛ زيرا او امين قريش و راستگوي عرب و حائز تمام کمالات است. آييني آورده است که دل ها بدان ايمان دارند، اما زبان ها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است. من مي بينم که افتادگان و ضعيفان عرب به حمايت او برخاسته، به او ايمان آورده اند و محمد به کمک آن ها برشکستن صفوف قريش قيام نموده است.
اي خويشاوندان من! از دوستان و حاميان حزب او (اسلام) باشيد. هرکس او را پيروي کند، سعادتمند مي گردد و اگر اجل مرا مهلت مي داد، من حوادث و مکاره روزگار را از او دفع مي نمودم.[23]
ابوطالب در واپسين لحظه هاي عمر خود نيز دست از ياري پيامبر اکرم برنداشت. بزرگان خانواده را مخاطب ساخته چنين گفت:
چهار تن را به ياري پيامبر سفارش مي کنم فرزندم علي و بزرگ قبيله عباس و شير خدا حمزه که هماره از پيامبر حمايت کرده و فرزندم جعفر تا او را ياور باشيد و شما که عزيزان من به فدايتان باد هميشه براي رسول خدا در برابر دشمنان چون سپرها محافظ باشيد.[24]
علامه اميني آخرين سخنان او را چنين بازگو مي کند:
يا معشر بني هاشم اطيعوا محمدا و صدّقوه تفلحوا و ترشدوا[25] اي جماعت بني هاشم محمد را اطاعت و تصديق کنيد رستگار و هدايت مي شويد.
و نيز گفت: محمد امين قريش است، راستگوي عرب است، داراي همه کمالات است، دلها به او ايمان دارد ولي زبانها از ترس به افکار برخاسته اند. من مي بينم که در آينده مستضعفان را خواهد شکست. و بزرگان آن را خوار و خانه هايشان را خراب و بي پناهان را نيرومند خواهد کرد. و در آخر گفت: به او مهر ورزيد و از حمايت کنندگان حزب محمد باشيد.[26] ابوطالب بعد از چهل و چند سال تلاش در بستر مرگ افتاد و با هشتاد و اندي سال درگذشت.[27]
او را در سال 10 بعثت در کنار قبر پدرش عبدالمطلب در قبرستان حجون به خاک سپردند.
مزار او در سال 1325 ق همراه گنبد عبدالمطلب تجديد بنا شد.[28]
نکته قابل توجه اين است که بحث مربوط به ايمان ابو طالب وتشکيک در اسلام آن بزرگوار از ابتدا جريان داشته است و بد خواهان همواره در مقام اين بوده اند که او را بي ايمان ونا مسلمان معرفي نمايند و حتي اين امر را منافقان در محضر امير المو منين علي عليه السلام نيز اظهار داشته اند و حضرت بدان جواب داده اند در روايتي از امام صادق آمده است:
عن الصادق عن آبائه عليهم السلام ان امير المؤمنين کان ذات يوم جالسا في الرحبة، والناس حوله مجتمعون، فقام اليه رجل فقال: ياامير المؤمنين انت بالمکان الذي أنزلک الله به وأبوک معذب في النار؟ فقال له علي بن أبي طالب: مه فض الله فاک، والذي بعث محمدا بالحق نبيا لو شفع أبي في کل مذنب علي وجه الارض لشفعه الله فيهم، أبي معذب في النار وابنه قسيم الجنة والنار؟ ! والذي بعث محمدا بالحق نبيا ان نور أبي يوم القيامة ليطفئ أنوار الخلايق کلهم الا خمسة أنوار: نور محمد صلي الله عليه واله، ونوري، ونور الحسن، ونور الحسين، ونور تسعة من ولد الحسين، فان نوره من نورنا خلقه الله تعالي قبل ان يخلق آدم عليه السلام بالفي عام
امام صادق از پدر گراميشان نقل کرد که روزي امير المومنين در فضاي مسجد نشسته بود ومردم گرد او جمع بودند که مردي برخاسته و گفت: اي اميرالمومنين چگونه است که شما در مکاني هستي که خداوند شما را در آن مکان قرار داده، در حاليکه پدرت به آتش دوزخ در غذاب است؟
حضرت فرمود: خدا زبانت را ببرد ! به خدايي که محمد را به پيامبري مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمين را شفاعت کند خداوند آن را بپذيرد، مگر مي شود پدرم در آتش عذاب باشد و پسرش تقسيم کنند بهشت وجهنم باشد؟ قسم به آنکه محمد را به پيامبري مبعوث فرمود بي شک نور پدرم در روز قيامت همه انوار خلائق جز نور پنج نور: نور محمد، نور من ونور حسن ونور حسين و نور نه فرزند از اولاد حسين را خاموش وبي اثر مي کند، زيرا نور او از نور ماست و خداوند آن را دوهزار سال قبل از خلق آدم آفريده است.[29]
بسياري از علماي اسلام، با پيروي از اهل بيت همگي اتّفاق دارند که ابوطالب يکي از افراد با ايمان و برجستة اسلام بوده است وبرخي از دانشمندان اهل سنّت چون «زيني رحلان» مفتي مکه، درباره ايمان ابوطالب کتاب نوشته وبه شبهات پاسخ داده اند.
درنتيجه طرز تفکر و عقيده هرشخصي را ازچند راه مي توان به دست آورد:
1 ـ بررسي آثار علمي و ادبي که از او مانده است.
2 ـ طرز رفتار و کردار او در ميان جامعه.
3 ـ عقيده دوستان و نزديکان او.[30]براساس اين سه گواهي شک وترديدي درايمان استوار ابوطالب برپيامبر نمي ماند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ترجمة الغدير، تاليف علامه اميني، ج 7.
2. ابوطالب مؤمن قريش. احمد بن زميني دهلان، ترجمة محمد مقيمي.
3.ابوطالب مظلوم تاريخ ،علامه اميني.
پي نوشت ها:
[1] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، چاپ بيروت، ج 14، ص 84.
[2] . سيرة حلبي، ج 1، ص 390؛ آمدي، تاريخ الخميس، ج 1، ص 339.
[3] . فروغ ابديت، ج 1، ص 300
[4] . فروغ ابديت، ج 1، ص 300
[5] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ص 316
[6] . سيرة ابن هشام، بيروت، دارالکتاب العربي، ج 1، ص 373؛ تاريخ ابن کثير، ج 2، ص 42؛ ديوان ابوطالب، ص 32.
[7] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، چاپ بيروت، ج 14، ص 68.
[8] . شيخ صدوق،کمال الدين ج1 ص174-175 باب 12 –ح32
[9] . از جمله اين کتابها، فصوص الحکم محیي الدين ابن عربي که ابوطالب پدر امير المومنين را کافر مي داند
[10] . الغدير، ج 7، ص 330
[11] . مودة القربي، (المودة الثانيه.)
[12] . بايد گفت در اين موقعيت از تاريخ اسلام معاويه وپدرش در کجا بودند. سيره حلبي، ج 1، ص 389.
[13] .جعفر سبحاني، فروغ ابديت، ج 1، ص 303.
[14] .علامه اميني، ابوطالب مظلوم تاريخ، ص 1.
[15] .سيد جعفر مرتضي، الصحيح من السيرة، ج 1، ص 134 تا 142.
[16] . الحجة، ص 24.
[17] .علامه اميني الغدير، ج 7، ص 380؛ نهج البلاغه، ج 14، ص 68.)
[18] . الغدير،همان، ج 7، ص 390
[19] . شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 70؛ الحجة، ص 17 و 15؛ اصول کافي، ص 244.
[20] . الغدير،همان، ج 7، ص 395.
[21] . الغدير،همان، ج 7، ص 392.
[22] . دلايلي بر ايمان ابو طالب – شمس الله صفر لکي با مقداري تلخيص واضافه
[23] . سيره حلبي، ج 1، ص 389.
[24] . متشابهات القرآن از ابن شهرآشوب در تفسير سوره حج ذيل آيه ولينصرون مي باشد.
[25] . الغدير،همان، ج 7، ص 367
[26] . همان، ص 366؛ نيز در سيره حلبي، ج 1، ص 291 رجوع کنيد.
[27] . طبري، تاريخ الامم والملوک، ج 2، ص 277.
[28] . لبيب البيتوني، الرحلة الحجازيه، ص 95.
[29] . طبرسي، احتجاج ج1 ص546
[30] . الغدير،همان، ج 7، ص 331