مساله اقبال يا انزجار از دنيا از ديرباز در بين اقوام وملل گوناگون طرح شده است. در بين اديان اوليه آيينهايي قواي طبيعت را ميپرستيدند و سعادت بشر را در تمتّع كامل از دنيا ميپنداشتند. در مقابل گروهي انزجار و دوري جستن از دنيا و لذات و بهرههاي دنيوي را تنها راه نجات روان خويش ميدانستند. اديان آسماني نيز از ديرباز به صورت قابل ملاحظهاي به اين مسأله ميپرداختند، به گونهاي كه گروهي از پيروان انبياي الهي طريقت نجات و سعادت را در دوري جستن از دنيا، تهجد، زهد و پارسايي ميدانستند تا جايي كه رياضت و دير نشيني را از آداب و لوازم هميشگي شريعت مداري و عرفان در فرقههاي مختلف اديان الهي قرار دادهاند اين مسأله به انحاي مختلف در دين اسلام نيز جلوه نمايانده است به گونهاي كه گاه زمينه گرايشهاي زاهدانه و دنيا گريزانه را بعد از رحلت حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ فراهم نموده و گاه توجيهي براي سود جويان و دنيا طلبان بوده است. از اين رو در تبيين نظريه اسلام در باب دنيا توجه به امور ذيل مهم جلوه ميكند:
مقدمتاً بايد گفت كه خوب و بد بودن يك امر از دو جهت به تصوير در ميآيد گاه توجه به حيثيت ذاتي شيء ـ به دور از لحاظ ارتباط آن با غير ـ جلب ميشود و گاه سخن از حيثيت مقايسهاي آن شيء به ميان ميآيد. در سؤال از حيثيت ذاتي دنيا، آن را بدون توجه به تأثيراتش در زندگي آدمي و با همه اجزا و پديدههايش لحاظ ميكنيم كه در فلسفه اسلامي مرتبهاي از كمال دانسته ميشود و در مرتبهاي بالاتر، قرآن به تحسين خالق آن ميپردازد[1] و در سؤال از حيثيت مقايسهاي آن، مقوله دنيا در ارتباط با انسان و هدف غايي او تصور ميشود به اين صورت كه اولا دنيا چه تأثير قهري و خارج از اراده انسان در سعادت و شقاوت آدمي دارد؟ كه پاسخ به آن بحث را به مباحث كلامي و جهان بيني آن ميكشاند كه از حوصله بحث به دور است و ثانياً بحث از تأثيرات اختياري انسان با دنيا، در راه رسيدن به هدف نهاييش را مطرح ميكند. به گونهاي كه بحث صورتي اخلاقي به خود گرفته و پاسخي بر مسألة دنيا گريزي يا دنياطلبي اسلام خواهد بود.
در يك نگرش كلي ميتوان ديدگاههاي مربوط به ارزش دنيا را به صورت ذيل خلاصه نمود:
1. دنيا گروي: مطلوبيت صرفا ذاتي دنيا و بهرهمندي هر چه بيشتر از آن مورد نظر اين ديدگاه است و مكاتب مادي و برخي از انديشمندان ديني كه ارتباطي بين امور دنيوي و افعال اخروي نميبينند از آن طرفداري ميكنند.
2. دنيا گريزي: در اين ديدگاه بين دنيا و آخرت تزاحمي تصوير ميشود كه هر گونه تمايل به دنيا انسان را از آخرت و هدف نهايي او دور ميسازد. اين ديدگاه در بين رهبانيان ـ در اسلام و غير آن ـ بيشتر به چشم ميخورد. برخي از مكاتب ديگر، با قطع نظر از وجود آخرت و در مقايسهاي بين جسم و روح، براي تقويت قواي روحاني دست شستن از قواي جسماني و امور دنيوي را سفارش ميكنند.
3. دنيا براي آخرت: در اين نگرش در مقايسهاي بين دنيا و آخرت، مطلوبيت يا مبغوضيّت دنيا با توجه به تأثير آن بر سعادت آدمي لحاظ گرديده است به اين بيان كه اگر دنيا مقدمه سعادت آدمي باشد مطلوب[2] و در غير اين صورت مبغوض خواهد بود و مانع در راه سعادت آدمي خواهد گرديد.
بهرهمندي از دنيا در اسلام و متون ديني آن به صورتهاي گوناگوني ترسيم شده است كه در نگاه اوّل فقرگرايي و گاه تعارض ادله جلوه بيشتري مييابد امّا ديدگاه اسلام در باب دنيا محتاج تأمل بيشتري است. در يك نگرش جامع بر نگرش اسلام از ارتباط اختياري انسان با دنيا سه منظر جداي از هم را ميتوان يافت كه عبارتند از:
1. دعوت به فقر و ترك دنيا: آيات و روايات اسلامي گاه آن گونه دنيا را به تمسخر گرفتهاند كه شبهه فقرگرايي و دنيا ستيزي را در اذهان پديد ميآورند و به اين بيان كه گاه بهرهمندي از آن را موجب عذاب دنيا و آخرت بر ميشمارد[3] به گونهاي كه حضرت امير ـ عليه السّلام ـ آن را به مال مهلكي تشبيه ميكند[4] در جاي ديگر بهره و متاع آن را بيثبات و ناپايدار معرفي ميكند[5] يا آن را سراي فريب ميداند[6] و امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ از اين رو آن را طرد شده معرفي ميكند.[7] گاهي بهرهمندي از آن را در مقابل ثمرات آخرت دانسته[8] و دوستي با آن را برابر دشمني با آخرت بيان ميكند.[9] غناي از آن را عامل رويگرداني به خدا و بهرهمندان از آن را سركشان عالم ميداند.[10] و پس از هزاران ذمّ ديگر سرانجام فقر در كلام اهل بيت پسنديده معرفي شده و حضرت رسول آن را فخر خويش ميداند.
2. ترغيب به رفاه و غني: هر چند وجود جاذبههاي فراوان دنيوي مانع شده است كه در مواعظ ديني در مدح دنيا سخني گفته شود امّا در آيات و روايات به كرات ترغيبهايي در كسب منافع دنيوي مشاهده ميشود، به گونهاي كه كسب منافع دنيوي نه تنها مطلوب شمرده شده[11] بلكه گاه آن را برترين اقسام عبادات بر شمردهاند[12] و گاه كسب روزي حلال را واجب دانستهاند[13] و حتي كسي كه با وجود زمينه كسب روزي در فقر زندگي ميكند را به دور از رحمت الهي معرفي كردهاند.[14] گاه دستور به آباداني و عمران دنيا دادهاند.[15] و گاه كاسبان روزي حلال را در قيامت صاحبان چهرههايي نوراني دانستهاند.[16] در آيات قرآن از مواهب دنيا با الفاظي چون خير[17] و فضل الهي[18] ياد شده است و آن را هبهاي بر دينداران و صالحان دانسته[19] و ثمره تقوا[20] و استغفار[21] را نزول بركات آسماني ميداند و محروميت آن را نشانهاي از كيفر اعمال زشت آدميان بيان ميدارد[22] و سرانجام آنچه از روايات اهل بيت بر ميآيد فقر مرگ اكبر و مرزگاه كفر است.[23]3. كفاف: آيات و روايات فراواني نيز در متون ديني قناعت و كفاف (بهرهمندي به قدر نياز) را ترويج كرده و نياز متعارف هر شخصي را متناسب با موقعيت اجتماعي آن شخص تعيين نموده و پايينتر از اين سطح را فقير خطاب ميكند. اينگونه از تمتع در متون ديني باعث آسودگي خاطر، رضايت الهي و بينيازي از خلق شده و عوامل بروز فساد، طغيان و استكبار را از ريشه ميخشكاند روايات بيشماري در اين باب وجود دارد كه طرح و بحث آنها از حوصله بحث خارج است.[24]در جمع بين مجموع روايات بيان شده در سه مقوله فوق چنين رهيافتهايي را ميتوان به دست آورد كه اولاً ديدگاه اسلام در باب فقر را ميتوان چنين خلاصه كرد:
1. فقر به خودي خود بد است و مفاسد فراواني دارد و هرگز به آن توصيه نميشود.
2. فقري كه بر انسان عارض شده و به دور از اختيار آدمي فراگير زندگاني او گرديده خود داراي مزايايي چون آسان شدن عذاب اخروي، زمينه ساز صفات حسنهاي چون صبر، رضا و شكر و در صورت كسب اين صفات بهرهمندي از پاداش الهي، و سرانجام وسيلهاي براي آزمايش بندگان مؤمن الهي را در خود دارا ميباشد. گروهي از روايات مادح فقر ناظر به اين مقولهاند.
3. برخي ديگر از روايات مادح فقر مربوط به احساس فقر و نياز به خالق هستي است و ربطي به فقر مادي ندارد. همچنانكه راغب اصفهاني نيز در مفردات خويش چنين فقر را تقسيم ميكند كه فقر يا وجود حاجت ضروري است كه در همه موجودات وجود دارد،[25] يا نداشتن و فقدان روزي است،[26] يا فقر نفس به معناي حرص و طمع است و انسان را به بيان روايات به كفر ميكشاند و يا فقر به خداست و همين است معناي حديث نبوي «الفقر فخري» «فقر فخر من است» و يا دعايي چون: خدايا مرا با فقر به خود بينياز گردان.
رهيافت نگرش دين از متون ديني در باب غنا و ثروت چنين است:
1. اصل كار و كسب مطلوب است بدين شرط كه باعث غفلت از خداوند نگردد؛
2. ثروت بيش از اندازه هم ميتواند عامل فساد و طغيان و هم وسيلهاي براي احسان، نيكي و ثواب باشد؛
در باب كفاف نيز روايات آن را ممدوح و خوب معرفي كرده و آن را مبراي از معايب نهفته در فقر و غنا ميدانند، البته بايد توجه كرد كه صبر و رضا به هنگام عروض فقر و احسان و انفاق در حال غنا به مراتب بهتر از حالات عارض بر كفاف است.
در تبييني دقيقتر الگوي مصرف در اسلام كفاف ميباشد امّا در باب توليد، كسب و كار از آنجايي كه اسلام اهدافي را فراتر از مصرف و مصرفگرايي بيان ميكند، توصيه فعاليتي بيش از حد كفاف مطرح ميباشد به اين بيان كه اهداف اقتصادي اسلام در دو هدف اصلي عدالت اقتصادي جامعه و قدرت حكومت اسلامي خلاصه ميشود. در كسب عدالت اقتصادي لحاظ كفاف عمومي شرط شده است و براي رسيدن به آن احكامي مانند: انفاق، صدقه، زكات و… تشريع گرديده است و از سوي ديگر با اعطاي اختياراتي به حاكم اسلامي قدرت تعديل ثروتها و ايجاد مانع از انحصار گردش پول در دست اغنيا عطا شده و نيل به اين دو هدف عالي (كفاف عمومي و تعديل ثروتها) را وظيفه حكومت اسلامي و تك تك افراد جامعه ـ مخصوصاً اغنيا ـ دانسته است.[27] در مقام تحكيم قدرت اجتماعي سياسي اسلام نيز وجود عنصر برتري اقتصادي را لحاظ كرده تا اولاً در حفظ استقلال و جلوگيري از نفوذ بيگانگان در مجاري جامعه اسلامي راه نفوذ ايشان را مسدود كند،[28] ثانياً چشم طمع دشمنان اسلام را از دست يابي به اركان نظام اسلامي ببندد و ايشان را در هراسي دايم از اين حكومت قرار دهد[29] ثالثاً با ياري رساندن به ملل محروم جهان زمينه نزديكي قلوب ايشان را به دين شريف اسلام فراهم نمايد.[30] پس نه تنها كسب و كار در شريعت اسلام مذموم نيست بلكه تأمين كفاف جامعه، ايجاد رفاه در صورت وجود كفاف اجتماعي، پديد آوردن موج احسان و نيكوكاري و ايجاد توسعه اقتصادي براي توانمندي حكومت اسلامي ضروري فرض شده است و تنها حدود آن در مقام مصرف به حد كفاف و در مقام توليد عدم غفلت از ياد خدا بيان گرديده است.
امّا آنچه در متون ديني و فرهنگ قرآني به عنوان بيارزشي دنيا لحاظ شده است. اولاً: در مقايسه با امري عظيم چون عدالت يا قيامت بوده و توجه به دنيا به معناي دل بستن به آن و رجحان آن مردود دانسته شده است و به اين بيان كه در استفاده مشروع از دنيا اگر تزاحمي بين دنيا و آخرت پديد آيد انتخاب ما بايست بر حقيقتي فراتر از ديگري صورت پذيرد و آخرت، عدالت، ايمان و اسلام اموري عام المنفعه هستند كه اهميت آنها به مراتب فراتر از توجه به اموري شخصي، مادي و دنيوي است.[31] ثانياً: مربوط به سوء اختيار و بدي انتخاب انسان ميباشد كه با بهرهجويي و تمتع از آن خود را در اسارت دنيا در آورده و به جاي وسيله كردن دنيا براي رسيدن به اهداف عاليه خود، دنيا و متاع آن را هدف نهايي خويش گرفته است. فراموشي حقيقت آدمي، رو نمودن به نيازهاي مادي و دنيوي و دلبستگي به آنها ثمرهاي جز فراموشي خود و خداوند خود را به دنبال نخواهد داشت. آنان كه در اسارت هواها و خواهشهاي نفساني خويشاند (هر چند مشروع) و بهرهجويي از آن را به صورتي مستقل (نه وسيلهاي براي رسيدن به هدف اصلي و نهايي خويش) و غايت وار براي خلقت خويش در نظر ميگيرند. لاجرم حقيقت هستي و خداوندگار را فراموش ميکنند و از هدف دين و دينداري دوري ميكنند. از اين رو در قرآن هم اينگونه برخورد با دنيا نكوهش شده است،[32] و هم طريق برخورد با آن را آموزش ميدهد كه در نظاره به دنيا و بهرهجويي از آن هم آن را آيه و نشانهاي از خداوند بدانيم وآنها را وسيلهاي براي معرفت به حق قرار دهيم.[33]پس دنيا در نهايت كمال خويش آفريده شده و دوستي با آن بد نيست بلكه خروج از اعتدال، فريفته ظاهر آن شدن و غرقة شهوات آن گشتن، مطرود و منهي است. حضرت امير ـ عليه السّلام ـ درباره دنيا چنين ميفرمايد: «آنان كه دنيا را خوب بشناسند آن را تحسين كنند و آنان كه آن را نشناسند در روز باز پسين از آن بد گويند.»[34] و شايد به همين خاطر است كه بيشتر روايات دنيايي كه در مسير آباداني آخرت قرار گرفته است را بسان آخرت گرفتهاند و تصرفات مشروع از آن را عين بهرهمندي از آخرت فرض نمودهاند و اينگونه نگرش به دنيا و بهرهمندي از آن را تحسين و به آن ترغيب كردهاند.
منابع و مأخذ:
1. مطهري، مرتضي، بيست گفتار، قم، انتشارات صدرا، چ پنجم، 1358.
2. علي اكبريان، حسين علي،ارزش دنيا، تهران، كانون انديشه جوان، 1378.
3. گروهي از فضلا و اساتيد، موازنه اسلامي بين دنيا و آخرت، قم، موسسه در راه حق، 1361.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، انتشارات صدرا، چ پنجم، 1358.
2. مطهري، مرتضي، مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي، انتشارات صدرا، چ پنجم، 1358.
3. مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، 1367.
4. مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، قم، موسسه امام خميني(ره).
5. فقيه،حسين، ماه نامه رواق انديشه، دنيا گروي و دنيا گريزي در ديدگاه اسلام، مركز پژوهشهاي صدا و سيما، ش 10، 81.
پي نوشت ها:
[1] . سجده/1.
[2] . نهج البلاغه، كلمات قصار، 131.
[3] . توبه/85.
[4] . نهج البلاغه، كلمات قصار، 119.
[5] . ر.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج9، انفال/67.
[6] . آل عمران/185.
[7] . نهج البلاغه، كلمات قصار، 77.
[8] . شوري/20.
[9] . نهج البلاغه، كلمات قصار، 103.
[10] . اسراء/83، علق/7، شوري/27.
[11] . ملك/15.
[12] . محمد بن حسن حر عاملي، وسايل الشيعه، ج12، باب 4، ح6.
[13] . مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج100، ص9.
[14] . وسايل الشيعه، همان، ج12، كتاب تجارت، باب 9، ح13.
[15] . همان، ج13، كتاب مزارعه و مساقات، باب 3، ح10.
[16] . همان، ج12، كتاب تجارت، باب 4، ح5.
[17] . بقره/180.
[18] . مزمل/20.
[19] . مائده/66.
[20] . اعراف/96.
[21] . نوح/10.
[22] . نحل/112.
[23] . نهج البلاغه، كلمات قصار، 163 و 319.
[24] . بعضي از روايات موجود در نهج البلاغه عبارتند از: كلمات قصار: 43، 44، 57، 192، 349، 371 و 475.
[25] . فاطر/15.
[26] . بقره/273 و توبه/60.
[27] . توبه/34 و بقره/274.
[28] . نساء/141.
[29] . انفال/60.
[30] . توبه/60.
[31] . يونس/7.
[32] . نجم/29 و 30.
[33] . بقره/164 و آل عمران/190 و 191 و يونس/6.
[34] . نهج البلاغه، كلمات قصار، 131.