براي پاسخ لازم است ابتدا معناي نسبي بودن يا مطلق بودن احكام اخلاقي را تبيين نماييم:
منظور از نسبي بودن احكام اخلاقي آن است كه حكم اخلاقي براي يك موضوع، نسبت به شرايط و قيود خاصي كه آن موضوع در واقع پيدا ميكند، متفاوت و تغييرپذير است.[1] به بيان ديگر نسبيگرايي اخلاقي يعني اينكه بپذيريم اعتبار همة احكام اخلاقي شرايطي دارد و اين احكام با نظر به همان شرايط معتبرند. به طوري كه اگر آن شرايط را از هر گزاره اخلاقي حذف كنيم، گزاره متناقض با آن نيز ميتواند ـ در شرايطي ديگر ـ قابل قبول باشد. مثلاً به نظر برخي از نسبيتگرايان اخلاقي، حكم اخلاقي «حجاب براي زن خوب است» تنها براي جامعه خاصي اعتبار دارد؛ پس ميتوان پذيرفت كه گزاره «حجاب براي زنان خوب نيست» نيز ـ براي جامعه ديگرـ همين قدر معتبر باشد.
طبق اين بيان هيچ حكم اخلاقي، ثابت و واقعي نيست؛ يعني حكم ارتباطي با واقعيات ندارد تا در همه يا برخي از شرايط واقعي ثابت باشد. بلكه با هر قيد و شرطي قابل تغيير است و لذا شيوه معقول و معتبري براي موجّه دانستن يك حكم يا نظام اخلاقي در مقابل ديگري وجود ندارد در نتيجه ممكن است دو حكم اصلي متعارض اعتبار يكساني داشته باشند.[2]در مقابل منظور از اطلاق اين است كه احكام اخلاقي تابع شرايط و قيود و وابسته به سليقه و قرارداد افراد نيستند بلكه تابع شرايط واقعي خودشان هستند.[3] مثلاً اگر عدالت خوب است در تمام اعصار و براي همة انسانها و در همة جوامع بشري خوب است. نه اينكه عدالت، تنها براي فردي خاص يا جامعهاي معين، يا در زماني محدود خوب باشد. از ظاهر عبارات مكاتب اخلاقي قدما بر ميآيد كه احكام اخلاقي را مطلق ميدانستند، مثلاً سقراط كه به يك معنا مؤسس مكتب سعادتگرايي در اخلاق است بر اين باور بود كه فضايل اخلاقي، كه شرط لازم و كافي براي دستيابي به سعادت هستند.[4] اموري ثابت و غير قابل تغييرند. هر چند آدميان به دليل برخورداري از شرايط زماني و مكاني مختلف، داراي تفاوتهاي ظاهرياند، امّا طبيعتي يكسان و ثابت دارند و لازمة اين طبيعت پايدار، اين است كه نيازها و انگيزههاي ثابتي نيز داشته باشند. بنابراين فضايل اخلاقي، هميشه ثابت و تغيير ناپذيرند.[5]در ميان متاخرين نيز، بيش از همه كانت از آموزة مطلقگرايي در اخلاق دفاع كرده است، به عقيدة او ارزشهاي اخلاقي مطلقند و در هيچ شرايطي تغيير نكرده و هيچ استثنايي را هم بر نميتابند. خوبي افعالي مانند راستگويي و وفاي به عهد همگاني، همه جايي و همه زماني است.[6]طبق مباني اسلامي نيز، تمامي احكام اخلاقي، به اين معنا مطلقند: يعني احكام واقعي اخلاق تابع سليقه و قرارداد افراد نيستند و با تغيير شرائط و قراردادها نيز تغيير نميكنند. گزارههايي مانند «عدل خوب است» «ظلم بد است» «عبادت خدا پسنديده است» و… هميشه ثابتند و با تغيير شرايط و سليقهها قابل تغيير نيستند. حال اگر كسي بگويد شما دربارة قضيه «راست گويي خوب است» چه ميگوييد آيا اين حكم، مطلق است؟ يعني هميشه، در همهجا و تحت هر نوع شرايطي، محمول «خوب» براي فعل «راست گويي» صادق است؛ اگرچه آن راستگويي موجب قتل انسان بيگناهي باشد؟
در پاسخ به اين سوال بايد بگوييم در چنين مواردي كه راست گويي موجب فسادهاي اجتماعي نظير كشته شدن افراد بيگناه ميشود، دو عنوان دارد: يكي راست گفتن و ديگري عامل قتل بودن؛ از آن جهت كه راستگويي است خوب است و از آن جهت كه عامل قتل انسان يا انسانهاي بيگناهي ميشود، بد است از آنجا كه حسن و قبح داراي مراتب شديد و ضعيف است وقتي هر دو عنوان نيك و بد در يك عملي جمع شوند بايد برآيند آن دو را محاسبه نمود. چنانچه مرتبه حسن آن عمل با مرتبة قبحش مساوي باشد، در اين صورت آن دو تعارض كرده و هيچ كدام فعليت پيدا نميكند و آن عمل نه ممدوح است و نه مذموم. و امّا اگر مرتبة حسن آن قويتر و شديدتر از قبحش باشد. آن عمل خوب و ممدوح است و اگر مقدار قبحش قويتر باشد، آن فعل بد و نكوهيده تلقي ميشود. بنابراين با توجه به اين پاسخ، راستگويي هميشه خوب است و استثنايي ندارد، هر چند گاهي خوبي آن مقهور و محكوم خوبي بزرگتر و شديدتري ميشود و چون جمع هر دو خوبي، غير ممكن است لذا به حكم عقل، خوبي بزرگتر و قويتر را گرفته و از خوبي ضعيفتتر و خفيفتر صرفنظر ميكنيم.[7]اينک با روشن شدن نسبيت يا اطلاق احكام اخلاقي، بايد گفت از نظر مباني اسلامي، احكام اخلاقي مطلقند و تابع سليقه و قرارداد و شرايط نيست . دروغگفتن هميشه و تحت هر شرايطي بد است هر چند گاهي قبح آن مقهور خوبي شديدتري ميشود و چون جمع هر دو ممکن نيست به حکم عقل، خوبي قويتر را گرفته و از قبح خفيف صرفنظر ميکنيم .
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ بنياد اخلاق، مجتبي مصباح، قم، انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام(ره)، 1382.
2ـ فلسفه اخلاق، محمد تقي مصباح يزدي، تقرير احمد حسين شريفي، قم، انتشارات مؤسسه امام خميني.
3ـ فلسفه اخلاق، سيد محمد رضا مدرسي، چاپ اول، تهران، انتشارت سروش، 1371.
پي نوشت ها:
[1] . مصباح يزدي، محمد تقي، فلسفه اخلاق، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1381، ص161ـ163.
[2] . وپليام كي فرانكنا، فلسفة اخلاق، ترجمه هادي صادقي، قم، طه، 1376، ص228.
[3] . فلسفة اخلاق، همان.
[4] . دوره آثار افلاطون ج1، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران، خوارزمي، 1367، ج2، ص295.
[5] . فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي سروش، 1368، ج2، ص132.
[6] . ايمانوئل كانت، بنياد ما بعد الطبيعه اخلاق، ترجمه حميد عنايت و علي قيصري، تهران، خوارزمي، 1369، ص27ـ30.
[7] . فلسفه اخلاق، همان، 163ـ166.