قاعده اتمام حجت مثل همه قواعد کلي ديگري است که در نظام افعال و سنن الهي جاري است. يعني گاهي در مقابل اين قواعد کلي موانعي ايجاد ميشود که اين موانع از سوي انسانهاست نه خداوند. و ميتوان گفت اين قوانين اقتضايي هستند و تماميت آنها منوط به تحقق شرايط است. و البته خداوند نيز در صورتي که خود فرد تقصيري نداشته باشد او را مورد عفو قرار ميدهد. به عنوان مثال عدالت يک اصل است ولي فراوان مشاهده ميشود که در كنار انسانهاي سالم، انسانهايي يافت ميشوند كه از تواناييهاي جسمي محرومند و البته علت اين نقص عضوها هم فعل الهي نيست بلکه به صورت مستقيم يا غير مستقيم ناشي از عملکرد خودشان و يا انسانهاي ديگر است. در واقع در تحليل اين مشکل بايد همه قوانين و سنن الهي را در نظر گرفت نه فقط يک قانون را. و در اين بحث نيز هم لزوم اتمام حجت بايد در نظر باشد، هم اصل تأثير و تأثر افعال انسان بر سرنوشت خود و ديگران و هم وجود تزاحم در عالم ماده و … .
در بحث اتمام حجت نيز آن چه بر خداوند لازم است ارسال رسل و انزال کتب براي همه انسانهاست، که يا به صورت جهاني جلوه ميکند و يا منطقهاي. حال اين که عدهاي قدرتمند مانع رسيدن پيام الهي به ديگران شوند يا به دلايل ديگري که موانع اين دنيايي محسوب ميشوند، کسي پيام را دريافت نکند، تکليفي بر خداوند ايجاد نميکند. البته خداوند متعال نيز شرايط هر بنده را ملاحظه ميکند. و بر اساس همان شرايط فرد را مورد سؤال و جواب قرار ميدهد. و به عبارت ديگر تا مقداري که بر هر فردي حجت تمام شده همان مقدار معيار ثواب و عقاب اوست. پس اگر نسبت به اصل اسلام حجت بر کسي تمام شود ولي نسبت به مذهب حق يعني تشيع مستضعف باشد در واقع تکليف او همان اسلام آوردن بوده و همان هم ملاک محاسبه خواهد بود. به بيان ديگر اتمام حجت را بايد نسبت به ثواب و عقاب سنجيد، زيرا خداوند هيچ کس را بدون اتمام حجت، مکلف به چيزي نميکند. با اين حال خداوند متعال بر اساس قاعده «لا يکلف الله نفسا الا وسعها[1]» فرد بي تقصير را مجازات نميکند. چنانکه در روايات نيز آمده است که «خداوند بر انسانها با چيزي که به آنها داده و شناسانده احتجاج ميکند[2]». از اينجا نتيجه ميشود که برخي از پيروان اديان و يا مذاهبي که بر حق نيستد، ممکن است مشمول عفو الهي قرار گيرند. و روشن است که نبايد استضعاف اين افراد ناشي از عملکرد خودشان باشد. در قرآن کريم آياتي هست که مستضعفين را نيز مورد ملامت قرار ميدهد که اگر کساني ديگر باعث استضعاف شما شدند، چرا شما هجرت نکرديد مگر زمين خدا وسيع نبود[3]؟ و يا در آيهاي ديگر تصويري از قيامت ارائه مي دهد که در آن مستکبرين در پاسخ اعتراض مستضعفان ميگويند ما مانع ايمان آوردن شما نشديم و سپس مستضعفان گمراهي خود را به مکر روز و شب نسبت ميدهند[4]. نتيجه آن که استضعافي که به عنوان عذر در قرآن پذيرفته شده است همان است که با عبارت «لا يستطيعون حيلهً و لا يهتدون سبيلاً[5]»، آمده است. يعني کساني که هيچ راه چاره نداشته و راهي به هدايت نيابند. با جمع بندي اين آيات روشن ميشود که خداوند متعال نيز اتمام حجت را در صورتي محقق ميداند که مانعي بر سر راه آن نباشد. پس واضح است که اصل اتمام حجت ملازم با اين نيست که حجت بر همه افراد و نسبت به همه حقايق تمام شود.
نکته ديگر آنکه پرسش شما اختصاصي به مستضعفين ندارد زيرا افرادي که حجت بر آنها تمام نشده فقط ايشان نيستند بلکه اطفال و برخي ديگر از گروههاي اجتماعي و کلاً کساني که شرائط تکليف را ندارند نيز مشمول همين وضعيت هستند. افرادي مثل ديوانگان، کران و کوران و … از آن جمله اند. مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار بابي را به اطفال و کساني که حجت بر آنها تمام نشده اختصاص داده است[6]. و در آن رواياتي را آورده که تکليف آنها را در قيامت مورد بحث قرار دادهاند..
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج5، ذيل آيات 97 تا 100 سوره نساء.
2ـ مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (انسان شناسي،…) قم، مؤسسه امام خميني(ره).
3ـ مصباح يزدي، محمد تقي، پرسشها و پاسخها، قم، مؤسسه امام خميني(ره).
پي نوشت ها:
[1]. بقره/286.
[2]. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، بيروت، ج2، ص542، ح3315.
[3]. نساء/97.
[4]. سبأ/31ـ33.
[5]. نساء/98.
[6]. ر.ک: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج5، ص288ـ298، باب 13، در اين باب 22 حديث ذکر شده است.