براي پاسخ به اين سوال لازم است ما در دو بخش به آن بپردازيم:
1. علل عقب افتادن كشور ايران
2. پيش افتادن غرب از دنياي اسلام
علل عقب افتادن كشور ايران
مرحوم شهيد مطهري علل عقب ماندگي ايران را چنين تبيين نمودهاند: «آن چه در اين نيم قرن اخير جامعة اسلامي ايران رخ داد عبارت است از:
ـ استبدادي خشن و وحشي و سلب هر نوع آزادي
ـ نفوذ استعمار نو يعني شكل نامرئي و خطرناك استعمار چه از جنبة سياسي و چه از جنبة اقتصادي و چه از جنبة فرهنگي.
ـ دور نگهداشتن دين از سياست، بلكه بيرون كردن دين از ميدان سياست.
ـ قلب و تحريف در ميراث گرانقدر فرهنگ اسلامي.[1]عوامل عقب افتادن ايران را ميتوان به دو دسته عوامل خارجي و عوامل داخلي تقسيم نمود.
الف) عوامل خارجي توسعه نيافتگي ايران و ملل اسلامي را بايد در استعمار كشورهاي غربي دانست كه در پي آن منابع و سرماية كشور توسط غربي ها به غارت رفت و كشور را از لحاظ اقتصادي،اجتماعي، فرهنگي و سياسي وابسته به غرب نمود.
ب) عوامل داخلي عقب افتادن ايران: 1. توجه نكردن به دين و جامعيت اسلام؛ 2. سستي و خود باختگي و خمودگي مردم؛ 3. بي لياقتي دولت مردان پيشين؛ 4. ظلم و استبداد را ميتوان نام برد.
توجه نكردن به دين و جامعيت اسلام :اسلام ديني است كه تمام ابعاد زندگي بشر را در تمام زمينهها در بر ميگيرد و براي آن برنامه دارد و عمل به دستورات آن ميتوان تضمين كنندة سعادت مادي و معنوي انسانها باشد تاريخ جوامع اسلامي نشانگر اين مطلب است كه به هر ميزان كه از عمل به دستورات اسلام بازماندهاند دچار انحطاط و عقب ماندگي شدهاند.
مرحوم امام مي فرمايند: «اسلام مكتبي است كه برخلاف مكتبهاي غير توحيدي در تمام شئون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است».[2]سستي و خودباختگي و خمودگي مردم :عقب ماندگي جامعة ايران يك شبه به وجود نيامده است، بلكه ريشه در قرنها خواب آلودي و بيخبري دولتيان و مردمان اين سرزمين زرخيز دارد.
با وجود اينكه اسلام اين همه بر كار و كوشش و تحصيل علم تأكيد كرده است امّا در گزارشهايي كه اروبائي ها از زمان فتحعلي شاه تهيه كردهاند آمده است: «ايراني كارهاي سخت را دوست ندارند، بلكه مايلند كار نكرده درآمد داشته باشند ».[3] اين گزارش طعن آميز حكايت از بي خبري و خواب آلودي و اخوت يك جامعه را مي كند كه ريشه در استبداد دولتمردان آن و خود باختگي حاكمان آن جامعه دارد.
بيلياقتي دولتمردان گذشته :اگر از استعمار به عنوان يكي از عوامل عقب افتادن ايران ياد كرديم بايد دليل آن را ضعف سياسي حكومتهاي خود فروخته بدانيم، تا عاملي براي سوء استفاده كشورهاي غربي وجود نداشته باشد آنها قادر نخواهند بود به چپاول و غارت منابع كشورها بپردازند لذا بيلياقتي و وابستگي دولت مردان پيشين ايران يكي ديگر از عوامل عقب افتادن كشور ما بوده است.
ظلم و استبداد گذشتگان :استبداد و ظلم حاكمان سبب از بين رفتن يا به وجود نيامدن خلاقيت و نوآوري در افراد جامعه ميشود و با وجود آن مجالي براي رشد و توسعه و پيشرفت ايجاد نميشود. آن چه پادشاهان ايران به دنبال آن بودند تنها سلطنت ولذت جويي بود نه توجه به خواستها و نيازهاي مردم و استقلال كشور امّا راهي كه براي جبران اين عقب افتادن ها بايد طي كنيم همين راهي است كه در ساية انقلاب اسلامي با شعار استقلال و آزادي با سرلوحه قرار دادن اسلام اصيل و پويا، در جهت ايجاد عدالت، رفع تبعيضها و فقر و فساد و سرمايه گذاري در تحقيقات علمي و بها دادن به خلاقيت و نوآوري است كه در حال پيمودن آن هستيم.
دلايل پيش افتادن غرب
از جمله عواملي كه سبب توسعه و پيش افتادن دنياي غرب شده است را ميتوان آشنايي و بهره گيري فرصت طلبانه از فرهنگ اسلامي و تمدن اسلامي، نگرش علمي، نوآوري و كار و تلاش و سرمايه گذاري و خوي استعمارگري غرب دانست.
آشنايي و استفاده از فرهنگ و تمدن اسلامي: جوامع اروپايي طي قرون متمادي در جهل و توحّش دست و پا ميزدند تا اينكه از طريق مسلمانان با فرهنگ و علوم آشنا شدند.
به طور كلي تأثير تفكر اسلامي در غرب و در تفكر غربي را ميتوان در موارد ذيل خلاصه كرد:
«1. جنبش فرهنگ پژوهي را در غرب آغاز كرد؛
2. علوم تاريخي و روشن علمي را عرضه داشت؛
3. تعليمات اصحاب مدرسه را در هماهنگ كردن فلسفه و ايمان ياري داد؛
4. تجديد حيات علم و ادب را بنياد نهاد».[4]تعدادي از برجستهترين فلاسفة غرب در قرون جديد و بانيان تفكر جديد، خود به طور مستقيم و غير مستقيم بر اين اخذ و اقتباس و تأثيرپذيري از متكفران مسلمان معترفند، كساني چون راجر بيكن، فرانسيس بيكن، دكارت و… از اين دستهاند.[5]نگرش علمي، نوآوري :جوامع غربي به صورت يك باور فرهنگي به علم و كارايي آن معتقد گرديده و براي حل مشكلات از متخصصين مربوطه به هر رشته استفاده نمودند و در جوامع غرب روحية استقبال از تغييرپذيري و گرايش به نوآوري، يك ارزش محسوب گرديد البته در راه رسيدن به مقاصد شان كار و فعاليت و تلاش نمودند زيرا كار و فعاليت و روحية تلاش گري يكي از شرطهاي لازم براي توسعه در هر جامعهاي ميباشد؛ «و اَنْ ليسَ لِلْاِنسانِ الّا ما سَعي»[6] نيست براي انسان الا آنچه را سعي و تلاش نموده است.
خوي استعمارگري غرب :آلوين تافلر خوي استعمارگري و سلطه طلبي غرب را سبب تجمع سرمايه و ثروت و به حركت در آمدن موتور توسعة غرب ميداند.[7] وي توسعه اروپا را با حركت كشتيهاي تجارتي از بنادر اروپا و لنگر انداختن در سواحل كشورهاي آسيايي و آفريقايي هم آغاز ميداند.
نكتهاي كه در پايان لازم است به آن توجه شود اين است كه پيشرفت و توسعه جوامع و تمدن غربي، مطلق و همه جانبه نبوده است، پيشرفت و توسعه در زمينههاي علم و صنعت و تكنولوژي، پسرفت و عقب ماندگي در زمينههاي اخلاقي و معنوي را به دنبال داشته است. امروزه امواج پوچ گرايي، تمدن غرب را در هم كوبيده و ترديد و تحير به همه جا سايه افكنده است و مدينة فاضله و بهشت روي زمين كه دنياي غرب با چپاول ملتهاي مظلوم و مستضعف ميخواست براي خود بنا سازد به يك دنياي دور از معنويت و عدالت بدل شده است، در واقع آن چه غرب به آن دست يافته يك جامعه تك بعدي و روبه انحطاط است نه انسانيت متمدن.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سيد مرتضي آويني، توسعه و مباني تمدن غرب، نشر ساقي.
2. ميان محمد شريف، تاريخ فلسفة در اسلام، مركز نشر دانشگاهي تهران، 67، از ص 491 تا 547.
3. محمد جمال خليليان،اسلام و توسعه،مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه، 8، از ص 3 تا 39.
4. شهيد مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير نشر عصر، 57، از ص 62 تا 68.
5. رهنمايي، احمد، غرب شناسي، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
پي نوشت ها:
[1] . مطهري، مرتضي، نهضتهاي اسلامي در صد سالة اخير، قم، نشر عصر، 1357، ص 65 و 66.
[2] . موسوي خميني، سيد روح الله، وصيتنامه الهي ـ سياسي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1368، ص 7 و8.
[3] . رضا قلي، علي، جامعه شناسي نخبه كُشي، نشر ني، ص 91.
[4] . شريف. ميان محمد، تاريخ فلسفه در اسلام، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1367، ج 3، ص 497.
[5] . همان، ص 497 ـ 547.
[6] . نجم/39.
[7] . آلوين تافلر، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمي، انتشارات خوارزمي، ص 119.