خانه » همه » مذهبی » آيا حقوق بشر معاصر به عنوان مبناي اصلي زندگي اجتماعي و سياسي در عصر حاضر حقوق خداوند را تأمين مي‌كند يا آنها را به چالش مي‌خواند؟

آيا حقوق بشر معاصر به عنوان مبناي اصلي زندگي اجتماعي و سياسي در عصر حاضر حقوق خداوند را تأمين مي‌كند يا آنها را به چالش مي‌خواند؟

حقوق بشر معاصر به رغم جهات مثبت آن، از كاستي‌هاي بنيادين رنج مي‌برد. از جمله آنها ناديده انگاشتن حقوق خداوند و غفلت از رابطه انسان با آفريدگار هستي است. تدوين كنندگان حقوق بشر با انكار اصيل‌ترين واقعيّت هستي، يعني خداوند متعال و در نتيجه عدم توجّه به نقش اراده الهي در تدبر تكويني و تشريعي جهان و انسان، و نيز ناديده گرفتن ابعاد جاويد روح انساني فقط توانسته گوشه‌اي از واقعيات ناظر بر زندگي انسان را به تصوير بكشد و آموزه‌هاي حقوق بشر معاصر بر فردگرايي استوار است. فردگرايي واژه آشنا، ولي ابهام دار است. اين مفهوم هم هستي شناختي است، هم معرفت شناختي و هم اخلاقي،[1] در اين نگرش فرد از هر لحاظ واقعي‌تر، بنيادي‌تر و مقدم بر جامعه و نهادهاي آن است. در نهايت حقوق و خواست‌هاي او به لحاظ اخلاقي بر حقوق و خواست جامعه و حتي خداوند مقدم قرار مي‌گيرد. رويكرد فردگرايي افراطي آثاري به دنبال داشت كه مهم‌ترين آنها عبارتند از:
1. خويش مالكي
به موجب اين مفهوم، زندگي فرد به خود او تعلق دارد نه به خداوند و جامعه و دولت، و فرد مي‌تواند هر گونه كه بخواهد با زندگي رفتار كند، مفهوم خود به مثابه مالك خويشتن در انديشه جان لاك چنين مطرح شده است: «انسان به دليل آقايي بر خود، تملك بر خويشتن و كار خود، پايه‌هاي عظيم دارايي خود را در خود داشت. بنابراين تملك و دارايي مادي، بيان مشخص مالكيتي است كه ما از قبل بر خويش و اعمال و پيشه خود داريم.[2]»
از اين منظر، منشأ و خاستگاه همه ارزش ها بشر است نه طبيعت، بشري كه داراي من انديشنده است، به مركز و سرآغاز جهان اخلاقي تبديل مي‌شود، چرا كه كانون اخلاق ديگر در وجود بشر است نه در غايت و مقصودي (بيرون از او) كه بشر به دنبال او برود.[3]در اين نگرش كه روح و جوهره اومانيسم (humanism) و نحله‌هاي گوناگون آن را تشكيل مي‌دهد، انسان محور و مدار همه چيز قرار مي‌گيرد.[4] او مالك خويشتن است، زيرا عقل مي‌گويد: «كسي كه خدايگان خويش و زندگي خويش است، حق دارد ببيند چه وسايلي را براي نگاهداري اين زندگي بايد به كار گيرد.[5] و تنها عقل بشري است كه به وي مي‌آموزد، چه چيزي براي هستي او سودمند است.[6]اين نگرش در اعلاميه جهاني حقوق بشر تجلي ويژه يافت. به گفته يكي از بزرگان، اعلاميه نسبت به دين و مذهب يكسره بي‌تفاوت است، در سرتاسر اعلاميه هيچ گونه اشاره‌اي به خدا، و پيامبر و دين نشده است و حتي تعبيري به كار نرفته است كه از آن بتوان استشمام كرد كه خدايي وجود دارد. در نخستين ماده آن آمده است، تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي‌آيند… نه اين كه تمام افراد بشر آزاد آفريده مي‌شوند، تا كلمه «آفريده شدن» به «وجود آفريننده» اشعار نداشته باشد. البته در موادي واژه‌هاي «دين» و «مذهب» به كار رفته،[7] امّا به وضوح پيداست كه آن چه از اين موارد بر مي‌آيد جز اين نيست كه دينداري و بي‌ديني مساوي است و هيچ دين و مذهبي نسبت به يكديگر برتري ندارد.[8]در حقوق بشر معاصر كه از خدا نامي برده نشده، چگونه مي‌توان انتظار داشت كه حقوقي براي خداوند تأمين گردد؟ اصولا اهتمام بنيانگذاران اين نظام بر اين است كه انسان را به عنوان يك حيوان متكامل كه آغاز و انجامش در دايره تولد و مرگ خلاصه مي‌شود، محور قرار داده، حقوقي در اين قلمرو براي وي معين كنند. اين در حالي است كه از نظر قرآن، ارزش انسان ناشي از روح الهي است.[9] و انسان بريده از خدا، از خود بيگانه است.[10] نگرش خويش مالكي انسان در تعارض آشكار با نصوص و گزاره‌هاي ديني است. در بينش اسلامي مالكيت حقيقي از آن خداست. اين اصل در آيات متعددي از قرآن كريم بيان شده است.[11] از اين رو، انسان در افعال و اداره زندگي خويش رها و خودسر نيست، بلكه در برابر خداوند مسئول است. چون او تنها موجودي است كه با تكيه بر عقل و قدرت تصميم گيري مي‌تواند «تكليف پذير» باشد؛ از اين منظر خداوند خالق هستي است.[12] و حق حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداوند است،[13] قانونگذاري واقعي نيز در انحصار او قرار دارد؛[14]  ارزش‌هاي اخلاقي و حقوقي را نيز او تعيين مي‌كند، ارزش‌هايي كه ثابت و غيرقابل تغييرند.[15]با اين تبيين روشن مي‌گردد كه آموزه‌هاي حقوق بشر معاصر، حقوق الهي را به چالش فرا مي‌خواند. اصولا رويكردي كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر به كار رفته، كاملا مغاير با رويكردي است كه در حقوق الهي وجود دارد. چه چالشي مهم تر از حذف خدا و پيامبر از زندگي بشر ، و همين طور، فرق نگذاشتن بين دين آسماني و غير آن، يك نمونه بارز موضع منفي اعلاميه با آموزه‌هاي ديني، مفاد ماده 5 آن است كه ناظر ممنوعيت شكنجه و مجازات بدني است، و اين چيزي نيست جز نفي و انكار «قصاص» و امروزه با استناد به همين ماده، كساني سعي  دارند حكم قصاص را انكار كنند، در حالي كه قصاص از احكام ثابت اسلام است.
2. حاكميت اميال و خردگرايي افراطي
در نگرش حقوق بشر معاصر كه بر فردگرايي مبتني مي‌باشد، منبع خودمختاري و استقلال فرد انساني دو چيز است: يكي انرژي طبيعي، و خواسته‌هاي ذاتي كه فعالانه از درون انسان مي‌جوشد، و ديگري قوه قاطع خرد كه انسان را براي ارضاي اميال هدايت مي‌كند.[16] چون انسان وعقل او محور همه چيز است، كانون اخلاق و حقوق در وجود خود بشر مي‌باشد. قانون طبيعي همان حكم عقل است: قانوني كه به مدد فروغ عقل قابل شناسايي است و براي شناخت آن به وحي و الهام تشريعي نيازي نيست؛ چون اين قانون از نظر همه موجودات عاقل و خردمند، امري مسلم و معقول است.[17]البته جاي تعجب نيست، چون به اعتقاد فيلسوفان عصر روشن‌گري، مانند لاك، هيوم، كندياك و كانت و… كه حقوق بشر معاصر بر انديشه آنان استوار است، تعالي خدا ديگر محكوم به شكست شده بود و به باور آنان هر گونه تلاشي براي گنجانيدن او در چارچوب مباحث انساني عبث است.[18] در اين نگاه «عقل جزيي و حسابگر به جايي رسيده است كه ديگر خدا و به تبع وحي برايش مطرح نيست و خود رامستقل از آن مي‌داند، تا آن جا كه در دوره موسوم به «روشن گري» عقل حاكميت بي‌چون و چرا يافت و حتي تنفر نسبت به دين وحياني رواج يافت و ديني طبيعي (Deism) جايگزين دين آسماني شد.[19]در اين حركت افراطي خردگرايي و اميال پرستي كه به گونه‌اي بر حقوق بشر معاصر نيز اثرگذار بوده است، عقل جانشين خدا و ميل پرستي جايگزين خداپرستي قرار مي‌گيرد. انسان داراي اميال و غرائز گوناگوني است كه معشيت وي بدان وابسته است، از منظر اسلام سركوب اين اميال به هيچ وجه روا نيست،‌ و آيات متعددي بر آن دلالت دارد.[20] يعني اميال مزبور بايد به جاي سركوب در مسير تكامل و رشد ارضا شوند. «انسان طغيانگر است»[21] و «حريص آفريده شد»[22]  لذا در پرتو مباني اسلام حاكميت مطلق اميال ـ آن گونه كه در حقوق بشر معاصر مطرح است ـ پذيرفتني نيست. افزون بر آن، در بينش اسلامي، عقل و دين دو نعمت گران بهاي الهي براي بشر مي‌باشد.[23] در حاليكه افراط در بهادادن به عقل و تكيه تام بر آن و ناديده انگاشتن خدا و دين موجب سقوط انسان معاصر گرديده است.
در يك جمع بندي، حقوق بشر معاصر نه  تنها حقوق خداوند را تأمين نمي‌كند، بلكه در عمل آن را به چالش مي‌كشد. دليل بر اين مدعا اين است كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر، اصلا نامي از خدا برده نشده است و در مقابل انسان و خواسته‌هاي او را به گونه‌اي مورد تأكيد قرار مي‌دهد، كه بشر امروز رسالت انساني خويش را به فراموشي مي‌سپارد.

پي نوشت ها:
[1] . آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارات مركز، 1367، ص 22.
., second Treatise ch. 5, p. 44 jhon locke: Two Treatises of government .2
[3] . لئو اشتراوس، حقوق طبيعي و تاريخ، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارت نقش جهان، 1375، ص 260 ـ 261.
[4] . توني ديويسم، اومانيسم،‌ ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارت مركز، 1378، ص 28؛ احمدي، بابك، معماي مدرنيته، تهران، انتشارات مركز، 1377، ص83 ـ 91.
[5] . حقوق طبيعي و تاريخ، همان، ص 220 و 242.
[6] . همان.
[7] . اعلاميه جهاني حقوق بشر، بند اوّل، ماده دوّم، بند اوّل، ماده شانزدهم، و ماده هيجدهم.
[8] . مصباح يزدي، محمدتقي، جزوه معارف قرآن، بخش حقوق و سياست، ج 2، ص 1975 ـ 1976.
[9] . و نفخت فيه من روحي.
[10] . و لا تكونوا كالذين نسوا له فانسهم انفسهم.
[11] . نجم/35؛ يس/81 و82؛ حديد/1 و3.
[12] . نساء/126؛ انعام/126؛ فاتحه الكتاب، 1 و 2.
[13] . يوسف/4.
[14] . كهف/26؛ انعام/156؛ نور/51؛ مائده/44، 45، 47، 49 و 50.
[15] . مصباح يزدي، محمد تقي، نظريه حقوقي اسلام، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380، ص 180.
[16] . ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، همان، ص 39 ـ 44.
[17] . حقوق طبيعي و تاريخ، ص 220.
[18] . ويليام تي بلوم؛ نظريه‌هاي نظام سياسي، ترجمه احمد تدين، تهران، 1373، ج 2، ص 635.
[19] . ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 71 ـ 80.
[20] . بقره/29؛ آل عمران/14؛ اعراف/32.
[21] . علق/6 ـ 7.
[22] . معارج/19 ـ 21.
[23] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، تهران، انتشارات علميه، بي‌تا، ج 1، ص 19.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد