خانه » همه » مذهبی » آيا در تاريخ مي‌توان از يك درويش، قطب، مرشد، صوفي و… نام برد كه باري از دوش مردم يك جامعه برداشته باشند؟

آيا در تاريخ مي‌توان از يك درويش، قطب، مرشد، صوفي و… نام برد كه باري از دوش مردم يك جامعه برداشته باشند؟

قبل از پاسخ به اين سؤال لازم است قطب و درويش به صورت اجمال تعريف شوند. قطب در لغت به معناي مدار و ملاك چيزي و بزرگ و شيخ قوم مي‌باشد.[1] و در اصطلاح صوفيه به كسي گفته مي‌شود كه در تمام زمان‌ها موضوع نظر خدا باشد و طلسم اعظم به او داده شده باشد. و او در تمام موجودات ظاهري و باطني مانند سريان جان در كالبد ساري باشد. قطب در نزد صوفيان انسان كاملي است كه بر جميع آدميان احاطه داشته و همه مقامات و حالات تصوف را مي‌داند. او عقل عالم امكان است كه در هر زماني يك نفر بيش نمي‌تواند باشد ولو در نزد قدماء صوفيه وجود اقطاب متعدد در يك زمان امكان‌پذير است. مثلاً در زمان مولانا جلال‌الدين بلخي قطب جهان تنها شمس تبريزي است و به قطب غوث هم گفته مي‌شود.[2]اما درويش در لغت به معناي فقير و بي‌چيز است. و در اصطلاح صوفيه درويش و فقير به كسي گفته‌ مي‌شود كه از غيرخدا هر چه هست مستغني باشد.[3]به هر صورت در نزد صوفيان قطب، درويش و مرشد و امثال اين عناوين بر كساني اطلاق مي‌گردد كه مدارج عملي تصوف را گذرانده و به مقام‌هاي عالي و نهايي كمال رسيده باشند. اما جواب سوال با طرح مطالب ذيل مي‌تواند روشن شود:
صوفيان ولو در هر مرحله‌اي از مراحل سير و سلوك قرار داشته باشند و حتي به مرحله نهايي برسند عملاً عضو جامعه نبوده و از جرگه اجتماع خارج مي‌باشند بلكه اساس مذهب و رفتار عملي‌شان، بر عزلت و گوشه‌گيري از جامعه نهاده شده است. پس آنها در جامعه هيچ نوع مسئوليتي ندارند بلكه وظيفه آنها منحصر در اينست كه فقط خودشان را بر طبق پنداري كه دارند به كمالات عاليه و در نهايت به خدا برسانند و به كسي كار نداشته باشند. پس كسي كه به اعتقاد خودش عضو جامعه نباشد بالطبع نبايد براي جامعه و افراد آن زحمتي متحمل شود و كاري انجام بدهد و باري را از دوش مردم بردارد. و اگر به زندگينامة اقطاب و صوفيان معروف عالم تصوف نظر انداخته شود،[4] نيز اين مسئله ثابت مي‌شود كه هيچ‌كدام از آنها كاري را كه به نفع مردم و جامعه باشد انجام نداده است. و هيچ وظيفه و مسئوليتي را در قبال جامعه و اطرافيان خود بر عهده نگرفته است. و با اين رفتار و اعتقادشان در مسير مخالف با دستورات و برنامه‌هاي اسلامي و شرعي حركت كرده‌اند. چون در دين مبين اسلام كه مطابق با مقتضيات فطري انسان و مبتني بر امور اجتماعي بشر مي‌باشد نسبت به مسائل و نيازهاي مردم, قوانين و دستورات مشخصي دارد. در اسلام بسياري از امور به عنوان واجب كفائي مطرح است و خيلي از كارها به عنوان مستحب و حتي بعضي از كارها مثل بدست آوردن نفقه از براي برخي به صورت واجب عيني مطرح است. پس بنابر دستورات اسلام و همچنين بنابر اقتضاء نيازهاي جامعه بايد هر فردي از افراد جامعه به نحوي به يكي از اين كارها مشغول باشند. مثلاً: دين مبين اسلام مردم را به سوي تحصيل علم دعوت مي‌كند.[5] تا با علم و دانشي كه بدست مي‌آورند در عين حالي كه خودش را از جهل نجات مي‌دهد مردم را از جهل و ناداني نجات بدهد. اسلام مردم را به سوي تفقه در دين دعوت مي‌كند تا عده‌اي فقيه و مجتهد شوند.[6] و بر علوم ديني تسلّط پيدا كرده و احكام الهي را از منابع آن به دست آورده و به مردم ابلاغ كنند. و به سوي جهاد و تسلط بر امور نظامي و دفاعي دعوت مي‌كند.[7] براي اينكه بتوانند در مقابل دشمن از جامعه دفاع كنند، به هر صورت هر دعوتي كه در دين اسلام به سوي هر كاري كه هست براي اينست كه جامعه اسلامي از كمبود و نقص عاري گرديده و هر كدام از افراد جامعه قسمتي از كارهاي مربوط به اجتماع را به عهده بگيرند و باري را از دوش همديگر بردارند. چون هر جامعه سالمي در طي اين راه صعب‌العبور به هر فرد خودش در حدّ قدرت و وسعي كه دارد نيازمند است و هيچ كسي در جامعه نبايد اضافه بار باشد مگر كساني كه ناتوان و عاجزاند و به هيچ نحوي نمي‌توانند كاري در جامعه و حتي براي خودشان انجام دهند.
صوفيه اعم از اقطاب و غير آنها حتي نسبت به علوم ديني و اعتقادي ولو در قالب قرآن حديث و كلام اعتنايي ندارند چه رسد به علوم بشري كه هيچ نوع احساس مسئوليتي از خود نشان نمي‌دهند بلكه نسبت به آنها يا ساكت و يا برخلاف آنها رأي و نظر داده و عملاً در جهت مخالف با اين علوم قدم بر مي‌دارند و لذا هيچ اثر و كتابي و هيچ مدرسه و مركزيتي براي اين امور از ناحيه صوفيه وجود نداشته و ندارد. و آثار و مركزيت آنها منحصر در شعر و شاعري و خانقاه‌ها و مجالس حلقه و امثال اينها مي‌باشند. و هرگز در برنامه‌ها و كارهاي‌شان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ را اسوه و الگو قرار نداده‌اند. پس در حوزه‌هاي ديني و علمي نيز هيچ باري را از دوش مردم بر نداشته‌اند.
بنابراين فقط كاري كه صوفيه انجام آن را براي خودشان اختصاص داده‌اند همان سير و سلوك عملي به اميد رسيدن به مقام فناء مي‌باشد. و اين عمل صوفيه و اقطاب ولو ممكن است حتي براي خودش نيز ذي‌نفع نباشد ولكن براي مردم هيچ سودي از اين عمل صوفيه عائد نمي‌گردد. چون صوفيه بر فرض اينكه با سير و سلوك به كمالات مطلوب برسد و صاحب كرامات شود و مانند مرتاضين هند و بودائي كارهاي خارق‌العاده از آنها صادر گردد، اين كمالات و كرامات آنها چه مشكلي از مشكلات جامعه را مي‌تواند مرتفع كند؟ و تاكنون شنيده نشده است يك صوفي و يا يك قطب در محدودة تخصص خودشان خدمتي براي مردم انجام داده باشد و يا كرامات و ارادة نفسانيه‌شان باري از دوش مردم برداشته باشد بلكه خودشان در اكثر مسائل معاش بار دوش جامعه بوده‌اند.
اقطاب و صوفيه در مسئله ايمان و هدايت مردم نيز هيچ نوع نقش مثبتي نداشته و ندارند. پس صوفيه به هيچ عنوان در هيچ يكي از اين مواردي كه ذكر شد، هيچ نوع مشكل و باري را از دوش جامعه برنداشته و نمي‌دارد بلكه در تمام اين جهات موجب انحطاط و اختلاف اجتماعي گرديده‌اند. بنابراين هيچ نيازي به وجود صوفي و قطب و امثال اينها در ميان جامعه احساس نمي‌شود.
نكته مهم اين است كه ممكن است كساني باشند كه با اطاعت كامل از دستورات خداوند به كشف وشهود برسند لكن اين سير و سلوك و اعمال صوفيه هيچ نفعي براي خود آنان هم ندارد زيرا اولاً از كجا معلوم است كه اين سير و سلوك منتهي به كشف و شهود شود چون هيچ دليل عقلي و نقلي بر آن وجود ندارد به جز ادعاي خود اقطاب و صوفيان و اين ادعا هيچ رابطه‌ منطقي با اثبات مدعا  ندارد و صدق و كذب اين ادعا با توجه به عدم امكان اثبات هر كدام حالت تساوي دارد بلكه ممكن است كذب آن با قرائن موجود در حالات صوفي و با عدم انطباق آن با عقل و نقل ترجيح داده شود.
ثانياً بر فرض اينكه صوفي و قطب با سير و سلوك به كشف و شهود نائل گردند چه سودي از آن كشف و شهود عائد او مي‌گردد؟ زيرا ما هيچ دليلي اعم از عقل و نقل بر اين نداريم كه هر كه به حالت كشف و شهود رسيد لازمه آن اينست كه در روز قيامت وارد بهشت مي‌شود و سعادت حقيقي نصيب او مي‌گردد. چون شيطان با اينكه با قطع و يقين به خداوند معرفت داشت باز هم نسبت به خدا كافر شد و جهنم جايگاه ابدي او گرديد. اگر واقعاً انسان با اعمال صوفيانه به كمال و سعادت مي‌تواند برسد، پس ديگر هيچ نيازي به دين، پيامبر، امام و قرآن وجود نخواهد داشت ولكن هرگز چنين نخواهد بود زيرا ممكن نيست و محال است انسان با مخالفت با دستورهاي خداوند و با زير پا گذاشتن اوامر و نواهي خدا به او نزديك شود و رضايت او را كسب كند و سعادت ابدي بر آن مترتب گردد.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . تصوف از ديدگاه ائمه اطهار، تأليف داود الهامي.
2 . خيراتيه در ابطال طريقه صوفيه، تأليف آقا محمدعلي بهبهاني.
3 . تحقيق در زندگي جنيد بغدادي، تأليف فريدالدين رادمهر.
 
پي نوشت ها:
[1]  . عميد، حسن، فرهنگ عميد، 2/1582، انتشارات اميركبير، چهارم، 1362.
[2] . كي منش، عباس، پرتو عرفان، 2/ 772،‌انتشارات سعدي،تهران، اول 1366.
[3] . همان، 2/ 765.
[4] . رجوع شود به جلد اول كتاب خيراتيه.
[5] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، 1/35 و 36، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ بي تا.
[6] . توبه آيه 122.
[7] . انفال،‌آيه 60، و بقره آيه 190 و …. .

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد