براي پاسخ به اين پرسش، ابتدا لازم است كه مراد خود را از دين و معرفت ديني روشن سازيم، تا به تمايز يا عدم تمايز بين دين و معرفت ديني حكم نمائيم، تا اين كه احياناً دچار مغالطات اشتراك لفظي نشويم.
دين از لحاظ لغوي به معناي اطاعت، جزا، خضوع و تسليم است. ليكن در اين جا معناي لغوي كارساز نيست و بايد به معناي اصطلاحي دين بپردازيم. امّا لازم به تذكر است، تعاريف بسيار گوناگوني براي دين ذكر كردهاند كه بعضي از تعاريف چنان دامنة وسيعي دارند كه حتي مكاتبي مانند ماركسيسم را هم شامل ميشود، و بعضي از تعاريف داراي محدودة كمتري هستند و مصاديق كمتري را شامل ميشوند. مشكل اساسي در اين جا اين است كه آيا همة اديان داراي امر مشتركي هستند تا دين را بر اساس آن امر مشترك تعريف كرد يا خير؟ بعضيها ادعا كردهاند كه امر مشتركي ميان همة اديان وجود ندارد؛ هر چند كه چند دين با هم ممكن است مشتركاتي داشته باشند.[1] ما در اين جا به بعضي از تعاريف كه محل نزاع است ميپردازيم:
استاد مصباح يزدي در تعريف دين ميگويد: «به معناي اعتقاد به آفرينندهاي براي جهان و انسان،و دستورات عملي متناسب با اين عقايد ميباشد».[2] به عبارت ديگر دين مجموعهاي از عقايد مطابق با واقع و احكام عملي و اخلاقي كه در رسيدن انسان به كمال و سعادت نقش دارند ميباشد. در اين صورت معرفت ديني عبارت است از دانستههايي دربارة بخشهاي عقايد، اخلاق و احكام.[3]هم چنين بر اساس تعريف ديگر، دين مجموعه حقايق و ارزشهايي است كه از طريق وحي به وسيلة كتاب و سنّت جهت هدايت انسانها به دست بشر ميرسد، اعم از اين كه مضامين آن از راههاي عادي نيز بدست آيد يا اين كه حسن و عقل و شهود بشري از آن آموزهها محروم باشند.[4] در اين صورت آن چه دربارة آن ميدانيم معرفت ديني است. از اين رو همة علوم اسلامي همچون فقه ، كلام، تفسير و اخلاق كه به مجموعة اعتقادات، اخلاق و احكام عملي ميپردازد معرفت ديني است. بدين ترتيب از اين راه نيز ميتوان ميان دين و معرفت ديني تمايز قايل شد.[5] به عبارت ديگر ميتوان گفت: «معرفت ديني، شناخت و فهم عالمان دين از حقايقي است كه از غير راههاي بشري به دست آمده است، اعم از اين كه آن شناخت با روش عقلي يا نقلي تحصيل گردد.»[6]بعضيها در تعريف دين گفتهاند كه دين عبارت است از كتاب، سنّت و تاريخ زندگي پيشوايان دين.[7] لذا در تعريف معرفت ديني ميگويند: مجموعهاي از گزارههايي كه از راه خاصي به مدد ابزار خاصي با نظر كردن بر متون ديني و احوال و رفتار پيشوايان ديني حاصل آمدهاند.[8]بايد در نظر داشت كه تعريف يا همسان انگاري دين با كتاب و سنّت خالي از مسامحه و اشكال نيست. زيرا اولاً در اينجا بين دين و متن ديني خلط شده است. ميان حقيقت دين و متون ديني تفاوت وجود دارد. دين مجموعة حقايق و ارزشهايي است كه متون دين از آن حقايق و ارزشها حكايت ميكنند پس بين متون دين و دين، نسبت حاكي و محكي است.[9] ثانياً آيات منسوخ يا عمومات تخصيص يافته و يا اطلاقات مقيد شده قرآني را با لحاظ عام و مطلق بودنشان نميتوان جزء دين به حساب آورد هرچند كه در متن ديني باشند اگر چه معرفت به اين قضايا از آن جهت كه در متون ديني آمدهاند و به دين نسبت داده شدهاند معرفت ديني ناميده شود.[10] ثالثاً بعضي از معارف ديني از راه ادلة عقلي بدست ميآيند. هر چند كه در متون ديني نيامده باشند. و به صرف اين كه در كتاب و سنّت نيامدهاند، نميشود گفت كه معرفت ديني نيستند.[11]نكتهاي كه در اين جا بايد به آن اشاره كرد، اين است كه مراد از معرفت ديني در اين جا معرفت و فهم عالمان ديني به صورت همگاني است. يعني قضايا وگزارههايي كه عموم عالمان دين به جرح و تعديل آن پرداختهاند و دربارة رد يا تأييد آن بحث و گفت و گو كردهاند. همچنين اين همگاني بودن، بايد به صورت عام استغراقي موضوع معرفت شناسي باشد نه عام مجموعي، تا اين كه بحثهاي او حقيقي باشند نه اعتباري (در عام استغراقي تمام گزارهها و تك تك معرفتهاي ديني مدنظر هستند لذا وحدت حقيقي دارند و بحث از آنها بحث حقيقي است ولي در عام مجموعي، مجموع گزارهها و معرفتهاي ديني بدون در نظر گرفتن تك تك آنها مورد نظراست و از آن جا كه وحدت عام مجموعي وحدت اعتباري است بحث از معارف ديني بصورت عام مجموعي بحثي اعتباري خواهد بود) هم چنين منظور از فهم يا معرفت ديني، فهم هر شخص از دين يا متون ديني نيست، بلكه منظور از فهم و معرفت ديني فهم عالمان، آن هم فهم روشمند، متخصّصانه و مضبوط ميباشد.[12]مسأله مهمي كه بايد آن را مورد توجه قرار داد، اين است كه تمايز بين معلوم بالذات و معلوم بالعرض مطلبي درست و غيرقابل انكار است. و تمايز معرفت ديني از دين از اين اصل كلي مستثني نيست امّا نميتوان به صرف تفاوت دين و معرفت ديني به خلوص، حقانيت ومقدس بودن دين و به ناخالصي و غير مقدس بودن معرفت ديني حكم كرد. و ادعاي رئاليستي[13] صاحب نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت، با نامقدس شمردن معرفت ديني قابل جمع نيست چرا كه مكاتب رئاليستي، براي اثبات واقعگرايي خود ناچار به پذيرش دو اصل ميباشند: 1. تمايز عين با ذهن؛ 2. مطابقت في الجملة صورت ذهني با عين و خارج.[14] پس پذيرش اصل اوّل و نفي نمودن اصل دوّم نه تنها پارادوكسيكال است.[15] بلكه آن نظريه را از حكم رئاليست خارج ميسازد و اگر اين نظريه مطابقت بعضي از افكار و معارف ديني را بپذيرد، بايد به تقدس و خلوص و حقانيّت آنها فتواي معرفت شناسانه بدهد. و اگر چنان اعتراف ننمايد، رئاليست نخواهد بود. به عبارت ديگر، از نظر وجود شناسي، دين ومعرفت ديني دو وجود متمايز دارند. ولي از نظرمعرفت شناسي في الجمله تطابق دارند لذا در بعضي از احكام، مانند تقدس و خلوص و حقانيّت مشترك ميباشند. مخصوصاً با توجه به جملاتي از قبيلِ «دين هر كس فهم اوست از شريعت»[16] بيشتر اين تمايز را از دست صاحب نظريه ميگيرد، زيرا با اين عبارت، دين را همان فهم از شريعت معرفي كرده است.[17]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ لاريجاني، صادق، معرفت ديني، چاپ اول، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب.
2ـ واعظي، احمد، تحول فهم دين، چاپ دوم، تهران، نشريه انديشه فرهنگي معاصر.
3ـ خسرو پناه، عبدالحسين، كلام جديد، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
4ـ حسين زاده، محمد، مباني معرفت ديني، قم، انتشارات مؤسسه امام خميني (ره).
5ـ جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آيينه معرفت، قم، انتشارات اسراء.
پي نوشت ها:
[1] . خسرو پناه، عبدالحسين، كلام جديد، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه، چاپ اول، 1379، ص96.
[2] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ پنجم، 1380، ص11.
[3] . حسين زاده، محمد، مباني معرفت ديني، قم، مؤسسه آموزش پژوهشي امام خميني، چاپ چهارم، 1381، ص27.
[4] . خسرو پناه، عبدالحسين، همان، ص42.
[5] . حسين زاده، محمد، همان، ص27.
[6] . خسرو پناه، عبدالحسين، همان، ص98.
[7] . سروش، عبدالكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، انتشارات صراط، چاپ سوّم، ص79 و 80.
[8] . همان، ص 93.
[9] . خسرو پناه، عبدالحسين، همان، ص40.
[10] . حسين زاده، محمد، همان، ص25.
[11] . لاريجاني، صادق، معرفت ديني، مركز ترجمه و نشر كتاب، چاپ اوّل، 1370، ص12.
[12] . خسرو پناه، عبدالحسين، همان، ص98.
[13]. صاحب نظريه قبض و بسط خود را رئاليست ميداند. منظور از رئاليسم اصالت واقعيت خارجي است و شخص رئاليست. واقعيت خارج از ذهن را قبول دارد برخلاف ايده آليست كه جهان خارج از ظرف ذهن را قبول ندارد. (مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج6، ص80 و 81).
[14] . خسرو پناه، عبدالحسين، همان، ص125.
[15] . منظور از پارادكسيكال بودن اين است كه خود، خود را نقض ميكند زيرا اگر مطابقت في الجمله ذهن با خارج را قبول نكند ويكسره بگويد كه ذهن با خارج مطابقت ندارد، خود اين مطلب هم مطابق با واقع و نفش الامر خود نخواهد بود و بيارزش ميباشد پس اين مطالب خود ارزش و صدق خود را نفي خواهد كرد.
[16] . سروش، عبدالكريم، همان، ص178.
[17] . خسرو پناه، عبدالحسين، همان، ص125.