قبل از هر چيز بيان اين مطلب لازم است كه در طول تاريخ اسلام هميشه كساني بودهاند كه از دين به عنوان ابزاري براي رسيدن به مطامع و اغراض خود استفاده ميكردهاند.
قشر روحانيت نيز از اين مسئله مستثني نبوده و نيست چرا كه در طول تاريخ حيات روحانيت، هميشه كساني بوده اند كه از لباس روحانيت سوء استفاده ميكردهاند و آن را وسيلهاي براي رسيدن به خواستهاي نامشروع خود قرار ميدادند.
در اين ميان دشمنان اسلام نيز نه تنها بيكار نبودند، بلكه چه بسيارمواردي وجود دارد كه از اين افراد خواسته يا ناخواسته به نفع خود سوء استفاده ميكردند و از آنها به عنوان وسيلهاي براي ضربه زدن به اسلام و تشيع و روحانيت استفاده ميكردند.
يكي از اين افراد علي محمد شيرازي معروف به باب ميباشد كه با سوء استفاده از مقام و جايگاه رفيع اجتماعي روحانيت در ميان مردم آن زمان، براي خودش مقام و موقعيتي دست و پا كرد و با تأسيس فرقه بابيه عدهاي را به طرف خود جذب كرد.
البته لازم به ذكر است كه علي محمد باب بازيچهاي بيش نبود،چرا كه صحنهگردان اصلي اين ميدان شخصي به نام ميرزا حسينعلي نوري بود.[1]و امّا ميرزا حسنعلي كه بود؟
حسينعلي در دوّم محرم 1233 هجري قمري در تهران به دنيا آمد. پدرش ميرزا عباس نوري معروف به ميرزا بزرگ از منشيان و مستوفيان زمان محمدشاه قاجار بود. خاندان ميرزا بزرگ به خوشنويسي و خوبي انشاء مشهور بودند. ميرزا حسينعلي در كودكي نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصي، به فراگيري علوم و فنون مقدماتي پرداخت و بدين سبب از رفتن به مدرسه بينياز بود. در ايام جواني نيز چون هيچ اشتغالي نداشت، همه اوقاتش صرف گردش و تفريح يا مطالعه و تقرير و يا حضور در مجالس عارفان و حكيمان و محافل شاعران و اديبان ميكرد و از اين راه معلوماتي پراكنده و فراوان آموخت.[2]او در جنبشهاي بابيه، ازليه و بهائيه نقش بسيار بارزي داشت. در اوان ادعاي باب، ميرزا حسينعلي نوري به وي گرويد و كمكم بازيگر بسياري از وقايع آن دوره شد.[3]پس از اعدام سيد باب بهاء الله داستان وصايت ميرزا يحيي را بر سر زبانها انداخت و برادر جوانش را سپر بلاي خود نمود تا از آسيب معاندين در امان بماند.[4]اين بود خلاصهاي از زندگينامة بنيانگذاران بابيه و بهائيه، و امّا اين دو فرقه را روحانيان به وجود نياوردند، چرا كه:
اولاً اگر يك يا چند نفر از قشر يا گروهي خطايي مرتكب شدند، نميتوان اشتباه آنها را به تمام افراد آن مجموعه نسبت داد. به عنوان مثال اگر پزشكي مرتكب خلافي شد، نميگويند پزشكان فلان خلاف را كردند بلكه ميگويند فلان پزشك آن خلاف را انجام داده، فلذا صحيح نيست كه بگوييم روحانيون، بابيه و بهائيه را تأسيس كردهاند چرا كه مؤسس هر كدام از فرقهها يك نفر بوده است.
ثانياً در آن زمان يعني در حدود 180 سال قبل (1240 قمري) اگر نگاهي به نظام آموزشي آن دوره بنمائيم خواهيم ديد كه دانشگاه و مراكز آموزشي گوناگوني مانند اين زمان وجود نداشته است كه افراد براي تحصيل به آنها مراجعه كنند. و هر كس كه ميخواسته با سواد شود و درس بخواند به مكتب ميرفته و در مكتب هم بعد از يادگرفتن خواندن و نوشتن به فراگيري قرائت قرآن و برخي مسائل و احكام ديني ميپرداختهاند. و نمي توان به كساني كه در اين سطح علمي قرار دارند عنوان روحاني را اطلاق نمود. رهبران با بيت و بهائيت در سطوح عالي علوم ديني تحصيلاتي نداشته اند و به اين علت از حوزه روحانيت و روحاني خارج مي باشند.
ثالثاً برخي از بابيه ادعا ميكردند كه سيد علي محمد باب داراي علم لدني بوده، حسينعلي نوري نيز چنين ادعايي داشته است.[5] حال گذشته از باطل بودن اين ادعاها، روشن است كه خود آنها هم قبول داشتهاند كه اشخاص بيسوادي بودهاند، فلذا براي توجيه عدم تحصيل و ناتواني علمي خود ادعا ميكردند كه علم لدّني دارند. مطلب ديگري كه از اين ادعاي آنها ميتوان فهميد اين است كه آنها در حوزه نيز درس نخواندهاند و داخل در قشر روحاني نيستند و الا ادعاي علم لدني نميكردند.
رابعاً از همه اينها كه بگذريم مداركي در دست است كه ارتباط سيد علي محمد شيرازي و حسينعلي نوري را با سفارت روسيه و بعدها حسينعلي نوري را با سفارت انگليس به اثبات ميرساند كه براي آگاهي از آن مدارك ميتوان به كتاب بهائيت در ايران نوشته سيد سعيد زاهد زاهداني صفحات 131 تا 146 مراجعه كرد. به علاوه آن چه ادعاي وابستگي اين جنبش از زمان سيد محمدعلي باب به بيگانگان را تقويت ميكند، اين است كه او پس از طرح ادعاهايش در شيراز و انجام مناظره با علماي وقت و طرد وي از جانب روحانيت، تحت حمايت حاكم گرجي الاصل اصفهان قرار گرفت. و بر اثر پذيرايي بسيار سخاوتمندانه آن حاكم بر شدت ادعاهايش افزود.[6]خامساً علي محمد باب در تحصيلات مقدماتي در مكتب به تحصيل اصول زبان فارسي پرداخته است[7] و در كربلا هم كه در درس سيد كاظم رشتي حاضر ميشد، سيد كاظم به شرح زيارت جامعه و شرح عرشيه[8] مشغول بود. فلذا نميتوان ادعا كردكه او دروس حوزه را خوانده و حوزوي بوده است، چرا كه اصلاً مانند طلبهاي كه در حوزه شروع به خواندن صرف و نحو و… ميكند درس نخوانده، بلكه به علل ديگري در كلاس سيد كاظم حاضر ميشده است.
حسينعلي نوري نيز از رفتن به مكتب بينياز بود، چرا كه تحصيلات مقدماتي را نزد پدر و معلم خصوصي در منزل گذراند. و در ايام جواني نيز هيچ اشتغالي نداشت و در مجالس عارفان و شاعران و اديبان حاضر ميشده است.[9]سادساً، برخي حكم بر ديوانه بودن علي محمد باب كردهاند، از جمله، ميرزا قلي خان هدايت در اين مورد نظرش را چنين بيان ميكند: «اثرات سوء حرارت شمس، رطوبت دماغش را به كلي زائل كرده بود».[10]و نيز برخي خاورشناسان گفتهاند: تأثير آفتاب سوزان و فعاليت دائمي وي، اثر عميقي در آشفتگي خاطرش داشته بعلاوه تماس وي با اروپائيان در آن مكان، انحرافاتي در طرز فكر وي به وجود آورده و عامل ديگري در تغيير روحيات وي به شمار ميرفت.[11]از اين مطلب دو چيز ثابت ميشود يكي آن كه علي محمد اختلال رواني يا به عبارت بهتر مشكل رواني داشته. دوّم آن كه با بيگانگان از همان آغاز در ارتباط بوده است.
بسياري از روحانيان آن زمان حكم به ارتداد علي محمد كرده بودند از جمله آنها روحانيان تبريز است.[12]حسينعلي در كتاب ايقان درباره عدم اقبال روحانيان بزرگ نسبت به باب ميگويد: چنانچه در اين عهد احدي از علماي مشهور كه زمام ناس در قبضه حكم ايشان بود، اقبال نجستند، بلكه به تمام بغض و انكار در دفع كوشيدند.»
پس بنابر گفته خود حسينعلي نوري نه تنها روحانيان حوزه و بزرگان حوزه به علي محمد باب نگرويدند بلكه با تمام توان و نيرو به مقابله با او برخاستند و او و پيروانش را تكفير كردند. به همين دليل بابيه و بهائيه با اسلام و روحانيت به مخالفت پرداخت، چنان كه سفير روسيه به وزارت خارجه كشورش مينويسد:
سند شماره 4: اين فرقه (بابيان) در دو جناح مبارزه خود را شروع كردهاند، بدين معني كه هم بر ضد دولت و هم بر ضد علماء قيام كردهاند.[13] و هم چنين در سند شماره 13 مينويسد: خيلي خوب است كه فرقه بابيه با علماي اسلام مخالفت و مبارزه شديد شروع كرده است.[14]از مطالبي كه بيان شد ميتوان نتيجه گرفت كه روحانيان بنيانگذار فرقههاي بابي و بهايي نبودهاند بلكه موسسين اين فرقهها روحاني نماياني بودند كه از لباس روحانيت براي رسيدن به مقام و منزلت سوء استفاده كردهآند و از سوي ديگر اولين مخالفان اين دو فرقه ضاله، روحانيها بودند كه به شدت در مقابل اين فرقههاي ضاله ايستاده و شهداي متعددي تقديم كردند كه شاخصترين اين شهداء شهيد آيت الله محمدتقي برغاني بود و الان نيز روحانيت در مقابل تبليغات گسترده اين فرقهها ايستاده و با آن به مبارزه ميپردازد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فرهنگ فرق اسلامي، دكتر محمد جواد مشكور.
2. تاريخ جامع بهائيت، بهرام افراسيابي.
3. شيخيگري، بابيگري، بهائيگري، مدرسي چهاردهي.
پي نوشت ها:
[1] . زاهداني، سيد سعيد زاهد، بهائيت در ايران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ ششم، ص 143 ـ 145،.
[2] . بهائيت در ايران، ص 143-144.
[3] . همان، ص 145.
[4] . همان، ص 145.
[5] . افراسيابي، بهرام، تاريخ جامع بهائيت، تهران، انتشارات سخن، پنجم، 1374، ص 71.
[6] . بهائيت در ايران، ص 150-160.
[7] . تاريخ جامع بهائيت، ص 71.
[8] . همان، ص 82.
[9] . بهائيت در ايران، ص 143 و 144.
[10] . تاريخ جامع بهائيت، ص 79.
[11] . همان، ص 77.
[12] . همان، ص 173.
[13] . همان، ص 344.
[14] . همان، ص 349.