در پاسخ به اجرايي شدن و يا عدم اجراي سكولاريزم در جامعة ما بايد گفت :
1. استقبال جوامع اروپايي از نظرية سكولاريسم و رواج بهت انگيز آن، و حاشيه نشين شدن و بلكه در بند شدن دين، بيش از آنكه مستند به دليل و انديشه باشد، متكي به علت و انگيزه و برخواسته از عملكرد سران كليسا و رفتار خشن آنان نسبت به مخالفان، و دخالت مستبدانه در شئون اجتماعي و حكومتي، همراه با فساد مادي و اخلاقي و دنيا زدگي افراطي و نيز استعداد و آمادگي متون مقدس و آيات عهد جديد و ناتواني نظام معارفي كليسا از پاسخ به شبهات و پرسش هاي كلامي و فلسفي، فقدان نظام سياسي در مسيحيت، پيدايي رنسانس و ظهور جنبش فكري روشنگري و… بود.
2. دين اسلام و نهادهاي ديني آن شرايط متفاوتي با مسيحيت داشته و دارند: تفسيري كه آموزه هاي اسلامي از دنيا ارائه مي دهد نه در مقابل دين است و نه منافي آخرت بلكه دنيا در واقع مكمل، مقدمه و مزرعة آخرت تلقي مي شود. و دين متضمن سعادت دنيايي و آخرتي انسان است. به بيان ديگر اسلام داراي دو بخش كلي است:[1] الف) اصول عقايد اسلامي، اعم از توحيد، نبوت، معاد، و ساير اعتقادات متفرع بر آنها؛ ب) احكام شرعي و قوانين عملي كه براي چگونه زيستن و نحوة ارتباط انسان با خدا، خويشتن، همنوعان و طبيعت و بهره وري انسان ها از مواهب خداوند تدوين يافته است. اين احكام متشكل از گزاره هاي اخلاقي، حقوقي و تكليفي و… است كه همة ساخت هاي سياسي و اجتماعي و دنيوي و اخروي را نيز در بر مي گيرد. قرآن مجيد در آيات فراواني به ابعاد گوناگون زندگي اجتماعي انسان پرداخته است. در عرصة تصميم گيري هاي اجتماعي و مربوط به امور عموم مردم، همه را به مشورت در امور تشويق كرده است[2] و همواره مردم را به احسان و نيك رفتاري در روابط اجتماعي توصيه كرده[3] و به ويژه بر رعايت حقوق پدر و مادر، خويشاوندان، يتيمان، بينوايان، همسايگان، همنشينان و زير دستان تاكيد ورزيده است.[4] كانون گرم خانواده را ارج نهاده[5] و هرگز از بيان حدود و مسائل حقوقي چشم پوشي نكرده و در زمينه هاي مختلف ارث،[6] طلاق[7]، قصاص[8]، وصيت[9] و… قانون ارائه كرده است. در عرصة روابط اقتصادي از بيان مهمترين مسائل آن، عدم ربا غفلت نورزيده[10] و از سوي ديگر همگان را به دادن قرض الحسنه تشويق كرده است.[11] در عرصة سياست، مردم را پس از پيامبر به اطاعت اولوالامر دستور داده و هيچ گاه جامعه را بدون سرپرست نپسنديده است.[12]پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سفر حجة الوداع فرمودند: «اي مردم، هيچ چيزي نيست كه شما را بهشت نزديك و از آتش جهنم دور سازد، مگر آنكه شما را از آن نهي كردم.»[13] و روشن است اموري كه انسان را به بهشت نزديك يا از جهنم دور مي سازد، بسيار فراگير است و همة حيطه هاي فردي و اجتماعي انسان را در بر مي گيرد. بر اين اساس، دخالت دين در همة شئون فردي و اجتماعي ضرورت مي يابد. امام باقر ـ عليه السّلام ـ نيز مي فرمايد: «خداوند همة نيازمندي هاي مردم را در كتاب خود فرو فرستاده است و رسول خدا نيز آن را تبيين كرده و براي هر چيزي حدي و براي آن نيز دليلي قرار داده است و براي هر كس نيز كه از آن تخطي كند، حدي مقرر كرده است».[14]بنابراين گستردگي دستورات اسلامي، در تمام شئون بشري براي سكولاريسم مجالي نمي دهد و قياس اين دين با مسيحيت مع الفارق و بي ربط است.
3. انديشمندان مسلمان در اجتماعي بودن دين اسلام تاكيد كرده اند و براي اثبات متضمن بودن دين اسلام بر سعادت فردي و اجتماعي و دنيوي و اخروي انسان سخنان فراوان گفته اند. حضرت امام خميني (رحمة الله عليه) مي گويد: «(اسلام) همانطور كه براي وظايف عبادي قانون دارد براي امور اجتماعي و حكومتي (نيز) قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام، يك حقوق مترقي و متكامل و جامع است.»[15]مرحوم علامه طباطبايي(ره) نيز مي گويد: «شان دين اصلاح جامعه است و فلسفة وجودي دين كمال روحي و جسمي انسان مي باشد و سعادت دنيايي و آخرتي بشر را تامين مي نمايد. جامعة ديني، يعني هم تربيت مادي را دارد و هم تربيت معنوي.»[16] شهيد مطهري (رحمة الله عليه) در اين باره مي فرمايد: «اسلام، مكتبي است جامع و واقع گرا. در اسلام، به همة جوانب و نيازهاي انسان اعم از دنيايي و آخرتي، جسمي و روحي، عقلي و فكري، احساسي يا عاطفي و فردي و اجتماعي توجه شده است.»[17] همچنين متفكرين فراواني به اجتماعي بودن دين اسلام و قياس ناپذيري آن با سرنوشت مسيحيت تصريح كرده اند. جلال آل احمد در اين باب مي گويد: «دليل ديگر آن لا مذهبي اين بود كه مسيحيت براي ادارة امور معاش مردم راهي نداشت،… اما اسلام و بويژه تشيع… در همة آنها فراوان قانون گذارده است.» اقبال لاهوري مي گويد: «چنين چيزي (رويكرد سكولار) در اسلام روي نخواهد داد، چه اسلام از همان آغاز، دين اجتماعي و كشوري بوده است.» دكتر شريعتي معتقد است دين و دنيا در اسلام قابل تفكيك نيست. وي تز جدايي دين از دنيا را القاي استعمار مي داند كه توسط روشنفكران در داخل تكرار مي شود. متفكران ديگري نظير پروفسور گارون، حامد الگار، عبدالعزيز ساشادنيا، محمد نقيب عطاس و… نيز به قابل قياس نبودن اسلام و مسيحيت در اين جهت تذكر داده اند.[18]4. البته داستان اسلام و تعاليم آن و داستان جوامع و ممالك اسلامي، دو ماجراي متفاوت است. متاسفانه در بسياري از سرزمين هاي اسلامي به دليل ناآشنايي با تعاليم دين، و از روي بي هويتي و غرب زدگي، حكومت هاي كم و بيش سكو لار پي ريزي شده اند. در ايران نيز افرادي چون آخوند زاده و ميرزا ملكم خان قائل به تفكيك حكومت و سياست از دين بوده اند. در نيم سدة گذشته نيز در مشروعيت حكومت ديني تشكيكات فراواني صورت گرفت. اين تفكر وارداتي پس لز پيروزي انقلاب اسلامي به سال 57 دوباره جان گرفت و به شدت ترويج شد.
5. علاوه بر قياس ناپذيري اسلام و مسيحيت در بسياري از جهات، و گذشته از اين كه سكولاريسم بيش از آن كه مستند به دليل باشد، علل و عوامل اجتماعي در بروز آن نقش آفريده است. اصول و مباني كه اين نظريه بر آنها استوار است در دوران جديد سخت دچار چالش و ترديد و بحران است. با چنين اوصافي نيم توان گفت سكولاريسم در جامعة ما و يا ساير جوامع اسلامي قابل اجرا است.[19]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. محمد حسين قدردان قراملكي، سكولاريزم در اسلام و مسيحيت، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
2. عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، قم، انتشارات مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزة علميه.
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك به: محمد حسين طباطبايي، قرآن در اسلام، قم، هجرت، 1360، ص 11 – 13.
[2] . سورة شوري، آية 38.
[3] . سورة بقره، آية 195.
[4] . سورة نساء، آية 36.
[5] . سورة روم، آية 21.
[6] . سورة بقره، آية 180 و 182.
[7] . سورة بقره، آية 227 و 241.
[8] . سورة بقره، آية 179.
[9] . سورة مائده، آية 106.
[10] . سورة بقره، آية 275.
[11] . سورة بقرة، آية 245.
[12] . سورة نساء، آية 59.
[13] . محمد تقي مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 171.
[14] . محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 1، باب 18، ح 2.
[15] . امام خميني (رحمة الله عليه)، ولايت فقيه، تهران، موسسة نشر و تنظيم آثار، 1378، ص 9.
[16] . محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان، ج 2، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1372، ص 137 – 138.
[17] . مرتضي مطهري، مجموعة آثار، ج 2، تهران، انتشارات صدرا، ص 63.
[18] . ر. ك: به عبدالرسول بيان و ديگران، فرهنگ واژه ها، قم، موسسة انديشه و فرهنگ ديني، 1381، ص 338 – 342.
[19] . همان.