اين شعري است كه محمود شبستري در گلشن راز و با كمي تفاوت مولانا جلالالدين بلخي در مثنوي سرودهاند. و شعر دوم آن در گلشن راز چنين است:
«دست زن در دامن هر كو ولي است خواه از نسل عمر و خواه از علي است»[1]و در مثنوي شعر دوم و سوم چنين آمده است
«هر كه را خواهي نكو باشد پرست هر كسي كو شيشه دل باشد شكست»
«پس امام حي قائم آن ولي است خواه از نسل عمر خواه از علي است»[2]امور زيادي وجود دارد كه دلالت بر جدائي تشيع از تصوف ميكند و يكي از اين امور همين مطلبي است كه صوفيه و عرفاء در قالب اين اشعار مطرح كردهاند.
شعر اول آن كه ميگويند «به هر دوري وليّي قائم است» از نظر كبروي چندان منافات با اعتقادات شيعه ندارد. جون شيعه نيز براساس روايات و آيات از قرآن معتقداند بر اينكه زمين از ولي و محبوب خدا هرگز و هيچگاه خالي نيست به دليل آيه شريفهاي كه ميفرمايد «از براي هر قومي هدايتگري هست»[3] و به دليل روايات متعددي كه از معصومين ـ عليهم السّلام ـ نقل شدهاند ازآن جمله روايتي است كه از امام صادق ـ عليه السلام ـ در اصول كافي نقل شده است:
«زمين هيچ گاه از امام خالي نميشود تا اگر اهل ايمان چيزي [بر دين] افزودند آنان را بازگرداند و اگر چيزي كاستند براي آنان كامل كند».[4]اما از اشعار بعدي افتراقات و تفاوتهاي زير بين تشيع و تصوف بدست ميآيد:
1 . صوفيه فقط بر ولايت تكويني و كمال نفس متمركز شدهاند و نسبت به ولايتهاي تشريعي كه ملازم با امامت، خلافت و زعامت وليّ ميباشد يا حالت انكار را دارند و يا به آن توجه ندارند. البته كه صوفيان سني مذهب هرگز قائل به مناصب امامت و زعامت در قالب حجّت خدا نميباشند.
2 . جهت ديگري كه تصوف در آن با تشيع فرق ميكند اينست كه در تصوف راه رسيدن به مراتب مختلف كمالات و حتي مرتبه كمال نهايي را سير و سلوك و رياضتكشيهاي طاقتفرسا و سماع، غنا و تعشق و امثال اين امور ميداند كه از نظر شريعت اسلام بيشتر اين اعمال حرام شمرده شدهاند. در دين مبين اسلام راههاي ديگري از براي حصول كمالات نفساني و تقرب به ذات الهي در قالبهاي عبادات مختلف و اخلاقيات و اعمال صالح و امثال اينها وضع شده است و لكن در عين حال تعبد و عمل به اين امور انسان را هرگز به مقامي نميرساند كه حامل ولايت تشريعي و تكويني گردد.
3 . در تشيع هيچ يك از ولاءهاي انبياء و ائمه طاهرين نميتواند اكتسابي باشد نه ولاءهاي تشريعي آنان كه عدم اكتسابي بودن آن روشن و واضح است چون مقام و منصبهاي تشريعي امامان قراردادي بوده و از طرف خداوند براي آنان جعل شده است. اما ولايت تكويني انبياء و ائمه معصومين كه همان كمال نهائي انسان باشد و آنان را صالح از براي نبوت و امامت ميگرداند به دليل زير نميتواند اكتسابي باشد:
دليل اول آيه تطهير در قرآن كريم است خداوند ميفرمايد: «انّما يريد الله ليُذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطهركم تطهيرا»[5] (همانا خداوند اراده كرده است كه پليدي را از شما اهل بيت دور گرداند و شما را به يك نوعي خاصي پاك گرداند) و در نزول اين آيه شريفه در شأن اهل بيت فريقين هيچ شكي وجود ندارد. ظاهر آيه شريفه با توجه به اينكه از باب اِفعال در مادّة «اذهاب» استفاده شده است و نيز باب تفعيل در مادة طهارت دلالت بر اين دارد كه اراده خداوند در اين آيه شريفه اراده تكويني ميباشد نه ارادة تشريعي به اين معنا كه خداند اهل بيت را پاك و منزّه از گناه و از هر نوع نقص نفساني به صورت كامل خلق كرده است. نه اينكه خداوند از آنان خواسته است كه در راه طهارت و پاكيشان و براي رسيدن به كمالات انساني به دستورات الهي عمل كنند چون اين چيزي است كه خداوند آن را از همه بندگانش خواسته است.
دليل دوم بر اين مدّعا اين است كه ائمه اطهار و همه معصومين ـ عليهم السّلام ـ داراي كمال و ولايت تكويني به صورت مساوي هستند اگر چنين ولايتي اكتسابي بود بايد در بين كمالات آنها تفاوت وجود ميداشت.
دليل سوم اينست كه اگر ائمه طاهرين و يا ساير انبياء ولايت تكويني كه همان نهايت كمال نفساني باشد با اكتساب حاصل ميشد پس ولايات موجودة در بدو بلوغ انبياء و امامان و در بدو نبوت و امامت آنان و نيز در اماماني كه در طفوليت به امامت و زعامت رسيدهاند مثل امام محمد تقي ـ عليه السلام ـ و خصوصاً امام زمان قائم آل محمد(عج) هيچ توجيهي ندارد. اگر به جلد اول اصول كافي كتاب حجّت مراجعه شود براي هيچ شيعهاي شكي باقي نميماندكه امامان ـ عليهم السّلام ـ نور خدا در زميناند، حجت خدا بر مخلوقاتاند، شهداء خدا بر خلق اوست، هاديان و هدايتگر بشرند، خلفاء خدا در زميناند، اركان زميناند، دعائم و متون اسلاماند، آيات خدايند، اهل ذكراند، راسخين در علم هستند، شجرة نبوتاند و وارثين علم نبي هستند، گنجينه علم خدا هستند.
بعضي از اين مطالب را علّامه طباطبائي(ره) از آيه 124 سوره بقره بعد از بحث مفصلي كه در ذيل اين آيه دارد چنين نتيجهگيري ميكند:
1 . امامت بايد از طرف خدا باشد.
2 . امام واجب است كه معصوم باشد.
3 . زميني كه در آن مردم باشد خالي از امام حق نميتواند باشد.
4 . امام واجب است كه مؤيد از طرف خدا باشد.
5 . اعمال عباد از علم امام مخفي نميباشد.
6 . واجب است كه امام به همه آنچه كه مردم در امور دنيوي و اخرويشان نياز دارند علم داشته باشد.
7 . در بين مردم محال است كه در فضائل نفسانيه كسي از امام بالاتر باشد.[6]تصوف در هيچ كدام از اين امور كه بيان شد با تشيع توافق ندارد بلكه آنها از راههاي ابداعي خودشان ميخواهند به اين كمالات و مقام ولايت برسند.
4 .جهت چهارمي كه دلالت بر جدائي تصوف از تشيع دارد اين است كه در مذهب تشيع اولياء خدا بعد از نبي و رسول خاتم در دوازده نفر منحصر ميشود و بعد از ختم نبوت غير از اين دوازده نفر هيج كسي نميتواند حامل ولايت تشريعي و تكويني باشد. اما در تصوف اولياء خداوند منحصر در اين دوازده امام نيست بلكه راه را ـ همانطوري كه از شعر فوق بدست ميآيد كه ولي از نسل علي باشد و ميتواند از نسل عمر باشد و دست قدرت و اراده الهي در آن مدخليت ندارد ـ براي همگان براي رسيدن به اين مقام الهي باز كرده است.
در تصوف ولايت كه همان مرحله قطب و غوث باشد اختصاص به كسي ندارد و هر كه بخواهد ميتواند به اين مقام نائل گردد. در نزد صوفيه عمر و ابوبكر از اولين اقطاب بشمار به حساب ميآيند در نظر صوفيه هر كسي به مقام فناء و بقاء برسد از اولياء خدا خواهد بود و هيچ فرقي بين او و بين ولايت پيامبر و ساير ائمه طاهرين قائل نميباشند و ميگويند همگي يكسان با نفوس پاكشان به خدا وصل هستند. ولو گفتهاند كه به مقام نبوت دسترسي براي هيچ كسي وجود ندارد ولكن بعضي از متجددين و نو انديشان از اين حدّ صوفيه تجاوز كرده و گفته است كه در اثر تجربه نبوي ممكن است انسان به حدّ نبوت هم برسد. اين رأي و نظر برگرفته از همين ذوق صوفيانه ميباشد و هيچ دليل عقلي و نقلي بر آن وجود ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . اصول كافي، جلد اول، كتاب حجّت، تأليف ثقة الاسلام كليني.
2 . تحفة الاخيار، تأليف محمدطاهر قمي.
3 . ولايت، تأليف شهيد سيدعبدالحسين دستغيب.
پي نوشت ها:
[1] . لاهيجي، شيخ محمد، شرح گلشن راز، ص 273، انتشارات كتابفروشي محمدي، بي تا.
[2] . قمي، محمدطاهر، تحفة الاخيار، ص 26، قم، انتشارات كتابفروشي طباطبائي، 1393 ق.
[3] . رعد، آيه 8.
[4] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، 1 / 233، بيروت، دارالاضواء، اول، 1413 ق.
[5] . احزاب، آيه 33.
[6] . طباطبائي، محمدحسين، الميزان، 1 / 274 مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، سوم، 1393 ق.