كافر مقابل مسلمان و مؤمن قرار دارد. كما اينكه كفر در برابر اسلام قرار دارد. دراين كه مسلمان كيست و مؤمن به چه كسي گفته ميشود، علما و متكلمان شيعه و سني تعاريفي دارند. با فهمي از تعاريف اسلام معناي كفر روشن و مصداق كافر واضح ميگردد. يك قول در تعريف اسلام اين است كه مسلمان كسي است كه اقرار به كلمتين لا اله الا الله و محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ رسول الله كند. اگر چه اعتقاد قلبي پيدا نكند، بنابراين احكام اسلام در ظاهر، بر منافقين هم جاري ميگردد.[1]و هم چنين روايتي از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده كه آن حضرت، اسلام كساني را كه مي خواستند تحت پرچم دين قرار گيرند به مجرد شهادت به وحدانيت الهي و شهادت به رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و اقامه نماز و پرداختن زكات قبول مي كردند و با اين كار خون او حرام و عِرض و مالش محفوظ مي گرديد.[2] به همين دليل شيعة اماميه از نظر ظاهري، بني اميه را كافر نمي داند و معامله با آنها را صحيح و نكاح با آنها را جائز و ذبايح آنها را حلال و ورود آنها را به مسجد جائز مي دانند.
اما اينكه بني اميه خصوصاً حاكمان آنها حقيقتاً مسلمان و مومن بوده يا مرتد و كافر بودند، نيازمند نگاه به اصول كلامي اهل سنت و اشعار و كلمات كفر آميزي است كه از بني اميه صادر گرديده است و احتياجي به فتوا ندارد، بلكه قضاوت وجدان بيدار و دين مدار مي خواهد كه از روزنة معرفت حقيقي دين و پيام هاي آيات الهي و روايات نبوي نگاه كند، نه از پنجره تأويل و توجيه، علمائي هستند و بودند كه با توجيه و تأويل اعمال كفرآميز بني اميه، گناهان آنها را به گردن گرفتند.
محمد عمر نسفي از علماي بزرگ اهل سنت و متخصص در علم كلام و عقائد، ميزان در اسلام و كفر را چنين بيان مي كند: نصوص وارده از آيات و روايات دلالت مي كند كه اگر كسي احكام الهي كه نصوص قطعيه از كتاب و سنت بر آن دلالت مي كند، را منكر شود مثل انكار حشر اجساد در روز قيامت، اين منكر، كافر است. به خاطر اين كه چنين انكاري تكذيب صريح خدا و رسول خدا – صلي الله عليه و آله – مي باشد، و حلال شمردن معصيت چه صغيره باشد و چه كبيره، در صورتي كه معصيت بودنش ثابت باشد، كفر است و هم چنين استهزاء شريعت مبين اسلام كفر است، به خاطر اينكه استهزاء علامت تكذيب خدا و رسول خدا _صلي الله عليه و آله- است. بنابراين روشن مي گردد كه اگر كسي حرام خدا را حلال بداند، در حالي كه حرمت آن با دلايل قطعيه ثابت باشد، اين كفر است. مثلا كسي كه به طور قطعي حرمت چيزي را مي داند، مثل نكاح با محارم و شرب خمر و اكل ميته و شرب خون و خوردن گوشت خنزير و آن را حلال بداند در حالي كه از باب ضرورت نباشد، به آنها عمل كند، اين آدم كافر است.[3]
نمونهاي از اعمال و اقوام بنياميه
ابودرداء ميگويد: روزي معاويه را يادآور شدم كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: كسي كه در ظرف طلا و نقره چيزي بياشامد، خداوند درون او را پر از آتش ميكند، معاويه در جوابم گفت: آنچه را رسول خدا – صلي الله عليه و آله – حرام كرده در نزد من حلال است.[4]وقتي مسلم بن عقبه سرهاي شهداي مدينه را كه در جنگ معروف به حرّه شهيد شده بودند، براي يزيد فرستاد يزيد با خوشحالي گفت:
ليت اشياخي ببدر شهدوا
فزع الخزرج من دفع الاسل
و اهلاوا و استهلوا فرحاً
و لقالوا بيزيد لافشل
يكي از اصحاب پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كه در مجلس حاضر بود به يزيد گفت: اي اميرالمؤمنين از دين اسلام مرتد شدي، به خدا سوگند كه براي هميشه روي زمين باقي نخواهي ماند و با خشم از نزد يزيد خارج شد.[5] همين مطلب را تاريخ نگاران درباره شهداء كربلا هم نقل كرده و نوشته اند كه روزي كه سر مبارك امام حسين – عليه السلام – و يارانش را براي يزيد بردند، يزيد با چوب خيزران به لب و دندان حسين – عليه السلام – مي زد و شعر مذكور را مي خواند.[6]و درباره يزيد ميگويد: بعداز قتل امام حسين ـ عليه السلام ـ روزي يزيد بر بساط شرابش نشست، در حالي كه عبيدالله بن زياد سمت راست يزيد نشسته بود، يزيد رو به ساقي خود كرد و اين شعر را ميخواند:
فـاقـبل عـلي سـاقييه قـال
اسقني شربه قرووئي مشاشي
ثم حل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السرّ و الامانه عندي
و لشديد معتمدي و جهادي[7]اين يزيد بن معاويه بود كه امام حسين ـ عليه السلام ـ نواده پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و سيد شباب اهل الجنه را همراه با يارانش با لب تشنه به شهادت رساند. اهل و عيال و حرم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را به اسارت برده و شهر به شهر و ديار به ديار گرداند.[8]و همين يزيد به مسلم بن عقبه دستور داد مردم مدينه را بكشد كه مدينه را بكشد و در اين جنگ كه بنام حرّه معروف شده است، تعدادي از صحابة رسول – صلي الله عليه و آله – و عدة كثيري از مردم مدينه كشته شدند و مسلم بن عقبه بعد از كشتار مردم مدينه، سه روز براي لشكر شام جان و مال و عرض و ناموس مردم مدينه را مباح اعلام كرد. كه در اين سه روز هر چه توانستند از مردم مدينه را كشتند و اموالشان را تاراج كردند و دامن عفاف زنان مومنه مدينه را مورد تجاوز قرار دادند و در آخر مسلم بن عقبه از مردم مدينه به شرط بردگي بيعت گرفت و هر كسي را كه اين نوع بيعت را قبول نكرد گردن زد.[9]همچنين يزيد بود كه با فرماندهي حصين بن نمير براي سركوبي مردم مكه لشكر فرستاد. نقل مي كنند كه لشكر شام وقتي به مكه حمله ور شدند، كعبه را به محاصره در آوردند. مردم كه از ترس اين لشكر به درون كعبه پناه برده بودند، در امان نماندند و لشكر شام منجنيق ها را بر پا كردند و خانه خدا را با سنگ در هم كوبيدند و با نفت و كتان و مواد آتش زاي ديگر درون كعبه را به آتش كشيدند. مي گويند: اين كار چنان با شدت انجام شد كه بنيان كعبه خراب شد و بيت در آتش سوخت و مسلماناني كه در داخل بيت پناه گرفته بودند به شهادت رسيدند.[10]فجايعي كه يزيد در طول 3 سال و هشت ماه از حكومت ننگينش انجام داد، بين تاريخ نويسان معروف است و علماي دين هيچ كدام در كفر يزيد شك ندارند و همه بر او لعنت كرده اند. محمد عمر نسفي از علماي بزرگ و كلامي معروف اهل سنت دربارة يزيد مي گويد: بر يزيد لعنت فرستاده اند زيرا او امر به قتل حسين – عليه السلام – كرد و علما متفق اند بر اينكه، هر كسي كهبه قتل حسين – عليه السلام- راضي بوده و به آن امر كرده مستحق لعن است هر چند در جزئيات آن اختلاف باشد.[11]با توجه به تعريفي كه مولانا محمد عمر نسفي از كفر كرده بود يزيد بن معاويه حرام خدا را حلال ميدانست. و از روي قصد شراب مي نوشيد و بازي با سگ و ارتكاب زنا در سرلوحة اعمال كفر آميز او بود كه همه آنها در شرع مقدس حرام است. يزيد در فسق و شرب خمر و اشعار كفرآميز كارش به جايي رسيده بود كه حتي ظاهر را هم نگاه نميداشت.
اگر كسي بخواهد در شرح احوال حاكمان بنياميه مثل معاويه، مروان و يزيد و مابقي آنها تأمل كند، و به كتاب تاريخ و تراجم اهل سنت مراجعه كند، بهتر ميتواند قضاوت كند كه اين خاندان حقيقتاً از دين اسلام خارج شده بودند و عملشان فسق و شعارشان كفر بود.
چرا شيعة اماميه لعن بنياميه را جايز ميدانند؟
به صراحت ميگوييم كه لعن بنياميه را شيعه جايز ميداند، زيرا بنياميه در قرآن لعن شده است و در لسان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم لعن شده است.
اما در قرآن كريم خداوند مي فرمايد: «ان الذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخره و اعدّلهم عذاباً مهينا»؛[12] بر مبناي اعتقادي اهل سنت اذيت فاطمه و علي و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ اذيت پيامبر است. از اسامه بن زيد روايت شده است، شبي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را ديدم كه ردايي را به دور خود پيچيده بودند و در زير آن چيزي به چشم ميخورد. سوال كردم در زير ردا چيست؟ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ رداي خود را كنار زدند، ديدم حسن ـ عليه السلام ـ و حسين ـ عليه السلام ـ بر روي زانوانش نشسته اند. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند: اين دو فرزندان من و فرزندان دختر من است. بعد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دست به دعا بلند كردند و فرمودند: بارالها من اين دو را دوست ميدارم، دوست بدار ايندو فرزندم را و دوست بدار دوستان اين دو را.[13]يزيد و معاويه به طور علني با دو نوادة بزرگوار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دشمني كردند و به قتلشان رضايت دادند. اگر پيامبر (ص) با اين كارهاي معاويه و يزيد اذيت نمي شود، پس هيچ مصداقي براي اذيت رسول خدا وجود نخواهد داشت!
از مسيره بن حبيب از منهال بن عمرو از رز از حذيفه نقل شده است: شنيدم از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ كه گفت اين فرشتهاي است كه قبل از اين شب نازل نشده بود و از پروردگارش اجازه گرفته است تا به من سلام كند و بشارت بدهد به اين كه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ سيدة زنان اهل بهشت و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ هر دو سيد جوانان اهل بهشت اند.[14]حديثي ديگر از ابوهريره نقل شده كه: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به علي ـ عليه السلام ـ و دخترش فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و دو فرزند آنها نگاه كرد. سپس فرمود: من با دشمن شما دشمن و با دوست شما دوست هستم.[15]و در روايتي ديگر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: كسي كه با علي دشمني كند با من دشمني كرده است و كسي كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته است كسي كه علي را اذيت كند مرا اذيت كرده است، و كسي كه مرا اذيت كرده باشد خدا را اذيت كرده است.[16] در حالي كه معاويه به مردم عراق و شام و شهرهاي ديگر نوشت كه علي بن ابي طالب را بر روي منابر سب و لعن كنند.[17] آيا اين عمل معاويه اذيت خدا و رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ نيست. بدون ترديد معاويه مشمول آيه كريمه ميشود و يزيد بن معاويه بعد از شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ وقتي سر بريدة آن حضرت در مقابل يزيد قرار گرفت، يزيد با نوك ني و چوب خيزران به لب و دندان آن حضرت زده و اشعار كفرآميز ميخواند.[18] اين عمل يزيد كه به يقين اذيت خدا و پيغمبر خداوند است هيچ شكي را باقي نمي گذارد كه يزيد مشمول آيه شريفه ميباشد.
آية دوم: قوله تعالي: «و ما جعلنا الرويا التي أرينك و الّا فتنه للنّاس و الشجره الملعونه»؛[19]فخر رازي از علماي بزرگ اهل سنت، پيرامون تفسير آية شريفه چند قول را مطرح كرده است، قول دوم اين است كه از ابن عباس نقل ميكند كه گفت: شجره ملعونه در اين آيه بنياميه ميباشد. سپس مي گويد اين قول ابن عباس را تأييد ميكند. روايت ديگري از عايشه نقل شده است كه، عايشه به مروان گفت: اي مروان خيال ميكني كه كيستي، در حالي كه خدا، پدرت و تو را كه در صلب او بودي، لعن كرده است.[20]لعن بنياميه در زبان رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ : حكم بن عاص پدر مروان و برادر عثمان آن قدر با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ دشمني و عناد ميورزيد كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را به تنگ آورده بود. هر وقت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در خانة يكي از همسران خود ميرفت حكم بن عاص تجسّس و استراق سمع ميكرد و حرفهاي خصوصي آن حضرت را براي منافقين نقل ميكرد و با همين كار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را استهزاء ميكرد و وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ راه ميرفت. حكم به دنبال آن حضرت راه ميافتاد و با تقليد از راه رفتن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شكلك در ميآورد و هميشه در پي آزار و اذيت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بود. نقل شده است كه عايشه مروان را مخاطب قرار داد، و گفت مروان خيال ميكني كيستي؟ من شاهد بودم كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ پدرت و تو را لعن ميكرد، در حالي كه تو در صلب آن ملعون بودي.[21]شعبي كه يكي از محدثين بزرگ اهل سنت است ميگويد: از ابن زبير شنيدم كه ميگفت قسم به پروردگار كعبه، حكم بن عاص و فرزند او مروان به زبان محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ لعنت شده است.[22] در جايي ديگر ميگويد: مروان از نظر عقيده خبيثترين و ملحدترين شخص بود. بعد از شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ عبيدالله بن زياد شهادت امام حسين ـ عليه السلام ـ را به او بشارت داد. مروان كه در مدينه بود نامة عبيدالله بن زياد را روي منبر براي مردم قرائت كرد و با دست خود به قبر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اشاره كرد و اين جملة كفرآميز را بيان داشت (يومٌ بيوم بدر) يعني اي پيامبر در بدر پدران مشرك ما را كشتي، امروز ما حسين تو را به تقاص آن روز كشتيم.[23]لعن معاويه در لسان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ :
از زبير بن بكار در كتاب مغاضرات روايت شده است كه در حضور معاويه مجلسي برپا شد و اشخاصي مانند عمروعاص و عتبه بن ابيسفيان و مغيره بن شعبه شركت داشتند. حضرت امام حسن ـ عليه السلام ـ را طلبيدند. وقتي آن حضرت تشريف آوردند، هر كدام به نوبت نسبت به امام حسين – عليه السلام- جسارت كردند، امام حسن ـ عليه السلام ـ پس از حمد و ثناي خداوند و فرستادن درود بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و خاندان اطهرش، خطاب به معاويه فرمود: اي معاويه به ياد ميآوري روزي را كه پدرت ابوسفيان بر شتر سرخمو سوار بود و شما آن را ميرانديد و برادرت عتبه ميكشيد. وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ شما را ديد فرمود: اللهم العن الراكب و القائد و السائق. اي معاويه فراموش نكردي كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ پدرت ابوسفيان را در هفت محل لعنت كرده است كه قابل انكار و رد نيست.[24]پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هر وقت عمار را ميديد ميفرمود: تو را گروه باغي خواهد كشت، معاويه رأس گروه باغي بود. گروه باغي به كساني گفته ميشد كه بر امام زمان و خليفة بر حق پيامبر خروج كند و بر مسلمين جنگ و كشتار را تحميل كند. در اين صورت بر همة مسلمين واجب است كه بعد از اتمام حجت در مقابل آنها به جهاد برخيزند. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فتنة معاويه را در مقابل امام علي ـ عليه السلام ـ گروه باغيه معرفي كرده بود. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ: مي فرمايد: عمار را گروهي باغي مي كشند[25]. در روايتي ديگر ميفرمايد: شاميان بر عمار و يارانش حملهور گرديدند و دو نفر با عمار درگير شدند و عمار را به شهادت رساندند. اين دو نفر سر عمار را جدا كردند و به نزد معاويه آوردند، در حالي كه با هم نزاع ميكردند كه چه كسي اول عمار را كشته است. اين نزاع و مشاجره به حدي بالا كشيد كه عمروعاص را به اقرار يك حديث از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ وادار كرد. عمروعاص براي هر دو قاتل عمار گفت: به خدا سوگند نزاع شما نيست مگر براي آتش جهنم، زيرا شنيدم از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ كه گفت: تقتل عماراً فئهً باغيه. ميگويد بعد از اعلام اين حديث در ميان لشكر شام اختلاف و دلسردي و ترك جنگ اتفاق افتاد؛[26] اين بود شمّه و شواهدي از اعمال كفرآميز بنياميه و بنيمروان. دقت و قضاوت آن در دست عاقل متأمل است.
همين معاويه بود كه شخصيتي مانند علي بن ابيطالب – عليه السلام- را لعن و سب ميكرد. علي ـ عليه السلام ـ كسي است كه پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ دربارة او فرموده است: من كنت مولاه فعليٌ مولاه اللهم وال من والاه و عادمن عاداه.[27]معاويه دشمني بسياري با علي ـ عليه السّلام ـ نمود. از دستورات آن حضرت سرپيچي كرد، در مقابل آن حضرت لشكر كشيد و خونهاي پاك مؤمنين را چه در جنگ و چه در تجاوزات ديگر، بر شهرها و آباديها به ناحق بر زمين ريخت. و به اين هم اكتفا نكرد. نقل ميكنند كه معاويه پيوسته در خطبه روز جمعه مي گفت: بارالها! ابا تراب ( علي ـ عليه السّلام ـ ) منكر وملحد دين تو شده است و جلوي پيشرفت دين تو را گرفته است او را لعن كن، معاويه خود بر لعن علي ـ عليه السّلام ـ مداومت داشت و به شهرهاي اطراف و به شام و عراق دستور داده بود كه اينكار را بكنند. اين بدعت او در حدود يكصد سال تا زمان عمر بن عبدالعزيز به طول انجاميد.[28]وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان:
اين شخص به گواهي تاريخ از ملحدترين و شقيترين و فاسدترين و كافرترين افراد بنيمروان بود و مانند اين حاكم فاسد در تاريخ بشريت ديده نشده است. وليد بن يزيد، ملعون در زبان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و فرعون امت معرفي شده است. در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در خانه شخصي پسري به دنيا آمده بود، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از او سؤال كرد، گفتند: وليد اسم گذاشتهايم. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: آيا پسرتان را به اسمي مسمّا كرديدكه در اين امت مردي حاكميت را به دست ميگيرد كه او را وليد ميگويند. براستي كه آن وليد شديدتر است نسبت به امت از فرعون نسبت به ملّتش.[29]دربارة وليد بن يزيد از جريري نقل شده كه گفت وقتي در احوالات وليد بن يزيد از اقوال و اشعار او مطالعه مي كردم به مطالب بسيار شرم آور و مزخرف و كفر انگيز او نسبت به خدا و قرآن رسيدم. و از احمد بن شعبه نقل كرده است سالي كه وليد بن يزيد به حج آمد آن ملعون در پشت بام كعبه بساط كرده و شرب خمر نمود.[30] وليد بن يزيد كافر، ملحد و زنديق يكي از صفاتش شهرت به شرب خمر و لواط بوده است.[31] نقل شده است كه يزيد وقتي عازم حج گرديده قبهاي از چوب به اندازه پشت بام كعبه ساخت، آن را همراه با آلات قمار و لهو خمرههاي شراب و رقاصهها و آواز خوانهاي معروف و منكرات ديگر، با خود برد تا با نصب آن قبه بر بام كعبه بساط فساد را داير نمايد.[32]در رابطه با اعمال كفرآميز وليد نقل كرده است كه يك روز وليد بن يزيد به قرآن مجيد تفأل كرد اين آيه آمد: «و استفتحوا و خاب كل جبارٍ عنيد» وليد كتاب خدا را نشانه تير قرار داد، چنان تير به آن زد كه قرآن پاره پاره شد و اين شعر را ميخواند:
تـهددنـي بـه جبـار عنـيد
فها انا ذاك جبـار عنيـد
اذا ماجئت ديك يوم حشر
نقل يا ربي حرقني الوليد
يكي از اعمال ضد دين و كفرآميز وليد را چنين نوشته است كه يك شب مؤذن اذان صبح را گفت، وليد برخاست و شراب خورد و با جاريهاي كه او هم مست بود نزديكي كرد و قسم ياد نمود كه با مردم نماز صبح نخواند جز آن كنيز و لباس خود را به او پوشانيد و آن جارية مست و جنب را به مسجد فرستاد تا براي مردم نماز جماعت اقامه كند.[33]و يكي از اعمال كفرآميز ديگر وليد اين بود وقتي به خانه برگشت ديد دختر جوانش با داية خود نشسته است وليد بر زانوي دخترش نشست و بكارت او را پاره كرد، داية دختر فرياد كشيد ملعون مگر دين مجوس را انتخاب كردهاي.[34]وليد اشعاري كه ميسرود عمدتاً در مدح شراب، ساقي، رقص و منكرات ديگر و گاهاً اشعارش درمعاندت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و دين خدا بود. يك روز كه از خوردن شراب مست شده بود اين شعر را با صداي بلند ميخواند:
تلعب با الخلافه هاشمي
بلا وحي اتاه ولا كتاب
فقل لله يمنعني طعامي
و قل لله يمنعني شرابي[35]وقتي احوال وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان را مطالعه كنيم داستانهاي شرمآور و كفرآميزي به چشم ميخوردكه به گواهي تاريخ و شهادت همة سيره و تاريخ نويسان در تاريخ اسلام شخص فاسق، فاسد ملحد و كافرتر از وليد نبوده است، اگر كسي بخواهد شرح حال او را در كتب حديث و تراجم نگاه كند، كاملاً به كفر اين مرد پليد آگاه ميشود تا چه رسد به فسق او (لعنة الله علي الكافرين و بني امية و بني مروان اجمعين الي يوم القيامة).
پي نوشت ها:
[1] . شبّر، سيد عبدالله، حق اليقين، دار الاضواء، چاپ دوم، 1404 ق، ج2، ص349.
[2] . سبحاني، جعفر، في ظل اصول الاسلامي، قم، انتشارات موسسه امام صادق (ع)، چاپ اول، 1413 ق، ص14.
[3] . نسفي، محمد عمر، شرح عقايد نسفيه، انتشارات مكتبه علوم اسلاميه و مكتبه قائم محلة جنگي پيشاور، ص120.
[4] . همان.
[5] . ابن عبدالبر اندلسي، العقد الفريد، بيروت، دار المكتبه الهلال، چاپ الاخر، 1999م، ج4، ص174.
[6] . شمس الدين محمد ذهبي، سير اعلام النبلا، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1417ه ، ج4، ص422.
[7] . مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1456 ق، ج3، ص82.
[8] . مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1456 ق، ج3، ص 75، محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، موسسه اعلمي للمطبوعات بيروت، ج4، ص301.
[9] . تاريخ طبري، ج 3، ص 375، مروج الذهب، ج 3، ص 84، العقد الفريد، ج 4، ص 174.
[10] . مروج الذهب، ج 3، ص 87، تاريخ طبري، ج 3، ص 361.
[11] . شرح عقايد نسيفه، ص 117.
[12] . احزاب/57.
[13] . سير اعلام النبلا، ج 4، ص 381.
[14] . همان، ج 4، ص 382.
[15] . همان، ج 4، ص 386.
[16] . ابن عبدالله قرطبي، استيعاب، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ق، ج 3، ص 204؛ و مستدرك حاكم، ج 3، ص 130، و مجمع الزوائد، ج 9، ص 135 و كنز العمال، حديث رقم 32 902 ـ 33024.
[17] . سير اعلام النبلا، ج 3، ص 418.
[18] . سير اعلام النبلا، ج 4، ص 422.
[19] . اسراء/60.
[20] . فخرالرازي، تفسير كبير، چاپ سوم، ج 20، ص 237، در چاپ رحلي و سنگي قديم، ج 5، ص 609.
[21] . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 276.
[22] . سير اعلام النبلا، ج 3، ص 418.
[23] . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 288 ـ 289، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 418.
[24] . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 371.
[25] . ابن عبدالله قرطبي، استيعاب، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ق، ج3، ص83 و 231، رقم تراجم 1630.
[26] . ابن قطيبه دينوري، الامامة و السياسة، موسسه حلبي و شركاء نشر توزيع، ج1، ص110.
[27] . استيعاب، ج 3، ص 203.
[28] . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 278.
[29] . شمس الدين ذهبي، تاريخ الاسلام، دار الكتب العربي، چاپ دوم، 1417 ق، ص 288.
[30] . تاريخ اسلام، ص 290، حوادث سال 121 ـ 140.
[31] . همان، ص 294، حوادث سالهاي121 ـ 140.
[32] . ابن كثير دمشقي، البداية و النهاية، انتشارات دار المعارف، و دار ابن حزم، چاپ نهم، 1414 ق، ج 10، ص 80.
[33] . حسين ديار بكري، تاريخ خميس، بيروت، دار الصادر، چاپ رحلي قديم، ج 2، ص 320.
[34] . تاريخ خميس، ج 2، ص 320.
[35] . مروج الذهب، ج 3، ص 263.