جاى انكار نيست كه روح عرفان در اعماق جان همه انسان ها ريشه دارد و از درون جان ها سرچشمه مى گيرد. اين حديث نفسِ انسان هاست كه از هر راه ممكن، خود را به معبود خويش نزديك و نزديك تر سازند، جمال و جلال او را ببينند، در اوصاف او غرق شوند و به او دل ببندند و هرچه غير اوست را پيش پاى او قربانى كنند.
اما متأسفانه انسان براى پيمودن اين راه، هميشه طريق صحيح را انتخاب نكرده است و گاهى آن چنان در بيراهه ها سرگردان مانده و گرفتار دام شياطين شده كه درست در جهت ضد اين هدف قرار گرفته است. براى رسيدن به اين هدف بزرگ، سه راه وجود دارد:
1ـ راه وحى، راهى كه پيامبران الهى و جانشينان معصوم آن ها پيشنهاد مى كردند، راهى كه دليل و مرشد و راهنمايش آن ها بودند.
2ـ راه ارباب رياضت و جمعى از فلاسفه اشراق و امثال آن ها كه بدون استفاده از اشعه وحى، در اين مسير پرخطر به راه افتاده اند و بى همراهى خضر راه ظلمات را پيش گرفته اند و در بيراهه ها سرگردان مانده اند.
3ـ راه تصوف; راهى است «التقاطى» كه بخشى را از تعاليم انبيا و بخشى را از ارباب رياضت و مكتب هاى مادى ديگر گرفته و با دخل و تصرف هايى كه هر گروه با ذوقيات و سليقه هاى خود در آن كرده اند، فرقه هاى زيادى را به وجود آورده اند كه تعداد آن ها از حد و حساب بيرون است.
براى اين كه انسان ها در پيمودن اين راه دچار خطا و اشتباه نشوند و در جهت ضد آن قدم برندارند، پيامبران الهى و پيشوايان دينى، در طول تاريخ راه شناخت و عرفان واقعى را به انسان ها نشان داده اند; لذا عرفان در همه اديان آسمانى وجود دارد و يكى از مشتركات اديان آسمانى، همين عرفان و توجه به امور معنوى است.
اسلام كه كامل ترين اديان آسمانى است، در زمينه هاى عرفان نيز بسى غنى تر و وسيع تر است; زيرا اسلام بيشتر از هر دين و مذهب ديگرى روابط انسان را با خدا و جهان بيان كرده است. بذرهاى حقيقى عرفان اسلامى، قرآن و سنت و سيره نبى اكرم و امامان معصوم است. اين بذرها براى طى مراحل قرب حق تا آخرين منازل، چنان كافى هستند كه ديگر نيازى به نشستن بر سر سفره اجنبى نيست.
منابع اسلامى
قرآن و حديث و حالات و مناجات هاى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اطهار، سرشار از شور و هيجان معنوى و الهى و مملو از اشارات عرفانى است. دعاهاى اسلامى مخصوصاً دعاهاى شيعه، گنجينه اى از معارف و عالى ترين انديشه هاى معنوى هستند، به اين معنى كه در متن اسلام سرمايه هاى عظيمى از معنويات نهفته است كه مى تواند الهام بخش معنويات عرفانى باشد.
پس عرفان دو قسم است: 1ـ عرفان خالص اسلامى 2ـ عرفان التقاطى يا تصوف.
در عرفان اسلامى، احكامى كه از قرآن و سنت به دست آمده، كاملا محترم است و يا به تعبير ديگر رعايت اصول و احكام شريعت، گام اول براى سير و سلوك است و سالكان طريقت هرگز به خود اجازه نمى دهند كه براى وصول به حقيقت، كمترين تخطى و انحرافى از احكام شريعت پيدا كنند; در حالى كه در عرفان التقاطى (تصوف) اين معنى نه تنها مُجاز شناخته شده، بلكه احياناً مورد توجيه نيز قرار گرفته است و نمونه هاى روشن اين معنى، در كتاب هاى مشايخ صوفيه فراوان است.
آداب و رسومى كه سالك در سلوك شرعى انجام مى دهد، دقيقاً از شرع گرفته شده است; به اين معنى كه بياناتِ دينى او را به اين حقيقت راهنمايى مى كنند، ولى در سلوك صوفيانه، مراسمى وجود دارد كه كلا برخلاف تعاليم دينى است. در سلوك شرعى، برخلاف سلوك صوفيانه مثلثى به نام شريعت، طريقت و حقيقت وجود ندارد و اين هر سه، در هم ادغام شده و يكى هستند و هر دستورى كه در شرعِ كامل و جامع اسلام رسيده است، هم شريعت است، هم طريقت و هم حقيقت، و اين سه از هم غير قابل تفكيك اند.
ولى از نظر سران صوفيه «شريعت»، وسيله كمالِ سالك است، و چون سالك به مرتبه كمال و شهود و وصول به حق رسيد، تكاليف شرعى از او ساقط است.
خدا را يافتم ديدم حقيقت *** برون رفتم من از قيد شريعت