ديدگاه امام علي ـ عليه السّلام ـ در رابطه با خلافت خلفا بر اين پايه بود كه خلفا حق مسلم او را غصب نمودهاند. امّا از روي اجبار و به جهت رعايت مصالحي مهمتر با آنان بيعت نمودند. اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ (پس از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و غصب خلافت) طبق وصيت و رهنمود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به او، با عدّهاي از پيروانش دست به مبارزه منفي زدند[1]. از اين رو شواهد و ادلّهاي است كه دلالت ميكند آن جناب به هيچ وجه خلافت خلفا را به رسميت نميشناختند، از جمله:
1. امام علي ـ عليه السّلام ـ و گروهي از ياران پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه با او همرأي بودند، در خانة آن حضرت متحصن شده بودند و از بيعت خودداري ميكردند. از اينرو عمر به همراه عدّهاي به سوي خانه فاطمه ـ عليها السّلام ـ رفتند تا متحصّنين را براي بيعت به مسجد آورند امّا افراد متحصّن از خانه خارج نشدند. در اين هنگام عمر هيزم طلب نمود و تهديد كرد كه در صورت تسليم نشدن خانه را با اهلش به آتش خواهد كشيد. بعضي از همراهان عمر به او گفتند: دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين خانه است. گفت: حتي اگر فاطمه ـ عليها السّلام ـ در خانه باشد.
در اين هنگام فاطمه ـ عليها السّلام ـ پشت در آمد و فرمود: جمعيتي را سراغ ندارم كه بدتر از شما باشند، جنازة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را در ميان ما گذاشتيد و دربارة خلافت تصميم گرفتيد، چرا حكومت خود را بر ما تحميل ميكنيد و خلافت را كه حق ما اهل بيت ـ عليهم السلام ـ است به ما باز نميگردانيد[2].
بعد از تهديد عمر برخي از متحصّنين خارج شدند ولي امام ـ عليه السّلام ـ و گروهي از بني هاشم همچنان مقاومت ورزيدند[3].
عمر از ابوبكر خواست كه از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و همراهانش بيعت بگيرد. ابوبكر قنفذ (غلام آزاد شدهاش) را فرستاد كه به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ بگويد، خليفة رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ تو را فرا خوانده است. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرمودند: چه قدر زود بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دروغ بستيد. قنفذ برگشت. آنگاه كه آنان براي بيعت با ابوبكر به آن حضرت اصرار ميكردند، ميفرمود: من به حكومت، از شما سزاوارترم من بيعت نميكنم. اگر چه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به جهت مصالح اسلام مجبور شدند با ابوبكر بيعت كنند امّا در هر حال مسلم است كه آن حضرت بلافاصله پس از فوت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيعت نكرده است.
آنچه نزد مورخين خصوصاً اهل سنت مشهور است اين است كه تا مادامي كه فاطمه ـ عليها السّلام ـ زنده بود، (به مدت شش ماه) علي ـ عليه السّلام ـ با ابوبكر بيعت ننمود[4]. به همين خاطر طبري مينويسد: نه تنها علي ـ عليه السّلام ـ بلكه هيچ يك از بني هاشم مادامي كه فاطمه ـ عليها السّلام ـ زنده بود با ابوبكر بيعت نكردند[5].
بلاذري مينويسد: هنگامي كه ارتداد عرب پيش آمد، عثمان نزد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ رفت و گفت: اي پسر عمو، تا وقتي كه تو بيعت نكني كسي براي جنگ با مرتدّين بيرون نخواهد رفت … و آن قدر از اين مطالب در گوش حضرت علي ـ عليه السّلام ـ زمزمه كرد تا او را نزد ابوبكر برد و حضرت علي ـ عليه السّلام ـ بيعت كرد. و پس از آن مسلمانان به جنگ مرتدّين رفتند[6]».
چنان كه خود اميرالمؤمين ـ عليه السّلام ـ هم در اين رابطه چنين ميفرمايد: مرا جز شتافتن مردم به سوي فلان (ابوبكر) و بيعت كردن با او شگفت زده نكرد. چندي از مداخله دست باز داشتم تا آن كه مشاهده كردم گروهي از اسلام برگشته و ميخواهند با دعوت مردم آئين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را از ريشه بر افكند. ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را ياري ندهم در دين رخنهاي ببينم. يا شاهد نابودي آن باشم. كه براي من مصيبت بارتر از، از كف دادن حكومت بر شما باشد[7]».
2. اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ نه تنها خلافت غصب شده را تأييد نكرد بلكه براي احقاق حق خود اقدام نمود، لذا حضرت علي ـ عليه السّلام ـ شبانه حضرت فاطمه ـ عليها السّلام ـ و امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ را به مجالس انصار ميبرد و از آنها ياري ميخواست[8]. انصار در پاسخ ميگفتند: اگر قبل از بيعت با ابوبكر آمده بوديد با شما بيعت ميكرديم[9]. امام ـ عليه السّلام ـ به آنها فرمود: آيا شما ميخواستيد من جنازة رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را رها ميكردم و براي به دست آوردن خلافت به جنگ و ستيز ميپرداختم. نيز فاطمه ـ عليها السّلام ـ به انصار فرمودند: ابوالحسن آن چه سزاوار بود انجام داد و شما نيز كاري كرديد كه خداوند آن را حساب خواهد كرد[10]. به هر حال امام هر اقدامي را كه جهت احقاق حق خود لازم بود انجام داد ولي به جهت نداشتن ياور و كم بودن ياران واقعياش و حفظ مصالح اسلام، در نهايت؛ راه سكوت را در پيش گرفت.
3. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در مسئلة شوراي شش نفره هم بعد از انتخاب شدن عثمان، فرمود: اين نخستين بار نيست كه شما عليه ما متّحد شديد. پس من صبر ميكنم كه صبر پسنديده است و از خدا در آن چه پيش آيد ياري ميطلبم … عبدالرحمن بن عوف به او گفت: راهي را به زيان خود بر مگزين[11]. در حالي كه با اين گفتار به او ياد آوري ميكرد كه خليفه در گذشته دستور قتل مخالفين شورا را صادر كرده است. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پس از بيعت در حالي كه ميگفت: اين نامه هم، به پايان خواهد رسيد، از مسجد بيرون رفت[12]».
ابن عباس به علي ـ عليه السّلام ـ گفت: اي اباالحسن، آخر تو را فريفتند تا بر خلافت عثمان رضايت دادي. امام فرمود: مرا نفريفتند، بلكه ديدم كه همه بر او راضي گشته، نخواستم كه مخالفت با مسلمانان كنم تا فتنه در ميان امت پديد آيد[13].
لذا حضرت ـ عليه السّلام ـ پس از پايان شورا ضمن سخناني فرمود: لأسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن جور الا علي خاصّة.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مواضع سياسي حضرت علي و قبال مخالفين، جلال درخشته.
2. حكومت و سياست، علي اكبر ذاكري.
پي نوشت ها:
[1] . مسعودي، علي بن حسين، اثبات الوصيه، قم، صدر، 1417، ص146.
[2] .ابن قتيبه، الامامة و السياسة، نجف، دارالاندلس، ج1، ص19؛ طبري، محمد بن جزير، الامم و الملوك، بيروت، روائع التراث العربي، ج 3، ص203، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، دارالجيل، 1407ق، ج2، ص56.
[3] . ابن قتيبه، همان، و عمر رضا كحاله، اعلام النساء، دمشق، مطبع الهاشمي، چاپ دوم، 1378ق، ج 4، ص 114.
[4] . ابن قتيبه، همان، و يعقوبي، تاريخ يعقوبي، قم، مشورات الشريف الرضي، اول ، 1414ق، ج 2،ص 126؛ بلاذري، همان، ج1، ص586؛ ابن ابي الحديد، همان، ج2، ص22.
[5] . طبري، پيشين.
[6] . بلاذري، پيشين، ج 1، ص 586.
[7] . نهج البلاغه، نامة 62.
[8] . ابن قتيبه، پيشين، ج 1، ص 19، و عمر رضا كحّاله، پيشين و ابن ابي الحديد، پيشين، ج 11، ص 14.
[9] . ابن قتيبه، پيشين و ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 47.
[10] . ابن قتيبه، پيشين.
[11] . يوسف/19.
[12] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، دارالفكر، ج2، ص223، ابن ابي الحديد، پيشين، ج1، ص65 ـ 63.
[13] . ابن اعثم كوفي، الفتوح، بيروت، دارالندوة الجديده، ج2، ص99.