قبل از جواب سؤال لازم است فرق بين ولايت مطرح در تشيع و ولايت مطرح در تصوف به طور مختصر بيان گردد. ولايت در تشيع عبارت از يك منصب و مقام الهي است كه فقط بندگان مخلص و كامل خداوند جهت رهبري ديني، سياسي بشر به سوي كمال وسعادت واقعي و ابدي مفتخر گرديدهاند. به اعتقاد شيعه فقط حامل ولايت تكويني كه بعد از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ منحصر در دوازده امام ميباشد صلاحيت رهبري ديني و سياسي جامعه را دارد. از نظر تشيع امامت و زعامت سياسي الهي و ولايت تكويني خدادادي و غير اكتسابي ميباشد. و هيچ كسي غير از معصومين ـ عليهم السّلام ـ نميتواند به مقام ولايت برسد. و نيز ولايت در نزد شيعه از اصول عقايد بشمار ميآيد.
امّا در تصوف ولايت عبارت از كامل شدن و فاني و مضمحل شدن در حق است. و وليّ در نزد صوفيه كسي است كه بعد از طي طريق كمالات نفساني را اكتساب نموده و به مرحله فنا برسد و در بقاء قرار بگيرد. در نزد صوفيه مسئله ولايت تشريعي اصلاً مطرح نيست و فقط ولايت به معناي كامل شدن نفس انسان آن هم با اراده و اختيار خود انسان مطرح بوده كه شبيه اكتساب كمالات نفساني به وسيله عبادت و امثال آن ميباشد. در تصوف راه براي وليّ شدن به روي همه افراد انسان باز است. در تصوف مراتب مختلف براي ولايت اعتبار شده است كه عبارتند از ولايت عظمي،ولايت كبري، ولايت وسطي و ولايت صغري، و نيز از نظر مصداق با شيعه اختلاف كاملاً آشكار دارد. تصوف، اولياء را به قطب، افراد، اوتاد، بدلاء، نجباء و نقياء تقسيم نموده و براي هر كدام عدد معيني را قرار داده و معتقدند كه قطب در هر زمان فقط يك نفر ميباشد.[1]اما در مقام جواب سؤال مطلب را در دو قسمت به طور خلاصه طرح ميكنيم:
1. حكمت امامت در دين اسلام: از نظر عقل اطاعت هيچ كسي در هيچ امري بر كسي واجب نيست چون همه انسانهاي عاقل، بالغ و رشيد در اين جهت يكسان هستند و كسي بر كسي برتري نداشته و در نزد عقل ترجيح بلامرجع جايگاهي ندارد. ولكن دو چيز در زندگي انسان وجود دارد كه حريت و آزادي او را ميگيرد و او را محدود ميكند.
يكي مسأله عبوديت است كه در فطرت و خلقت انسانها وجود دارد و هر فردي با قطع نظر از وجود جامعه و هر پديدهاي ديگر ميل به اين دارد كه به تقدس چيزي اعتقاد داشته و آن را بپرستد و معبود و ملجأ و پناه خود قرار بدهد. و وجود ملل مختلف در گذشته و عصر حاضر دليل روشني بر اين مطلب ميتواند باشد. ولكن عبوديت تحميلپذير نبوده و با اعمال قدرت و زور قابل تحقق نيست.[2] بلكه هر فردي با رضايت خود چيزي را براي پرستش انتخاب ميكند و يا اصلاً به هيچ چيزي اعتقاد نداشته مثل كمونيستها كه به پندار خودشان در اين جهت آزادي و حريت خود را حفظ كرده است با اين كه اين مجرد ادّعا است و ممكن نيست به چيزي اعتقاد نداشته باشند.
دومين چيزي كه حريت انسان را تهديد ميكند مسئله اطاعت است. چون انسان كه موجود اجتماعي و مدني است و جامعه هم در قوام خودش از جهات مختلف مثل ايجاد نظم، عدالت، رفع هرج و مرج و حركت تكاملي دسته جمعي به سوي كمال و سعادت بالطبع متوقف است بر وجود حكومت و نظام واحد و حكومت هم بدون اطاعت مردم و افراد جامعه از شخصي كه در رأس جامعه براي اعمال قانون قرار ميگيرد امكانپذير نيست.
برخلاف مسئله عبوديت، اطاعت از مسائلي است كه معمولاً با تحميل و اعمال قدرت در افراد جامعه تحقق پيدا ميكند و حكومتهاي گذشته و موجود سراسر جهان مصداق اين حكومتهاي تحميلي ميباشند. به هر صورت فرد چه بخواهد و چه نخواهد در قالب قانون و حكومت بايد تسليم و مطيع جامعه باشد.
اين دو مشكل براي افراد جامعه از مهمترين مشكلات اجتماعي بشر ميباشد و هميشه توأم و همراه با نزاعهاي فتنهآور و قتل و كشتار وحشتناك و ظلم و تعدّي و پايمال كردن حقوق سياسي، اجتماعي،اقتصادي و اعتقادي مردم, خود را در جوامع مختلف دنيا نشان داده ولو دانشمندان و فيلسوفان قديم و جديد و نيز سياستمداران خواستهاند اين مشكل را حل كنند ولكن نه تنها در حلّ آن موفق نبوده بلكه مشكل را زيادتر و پيچيدهتر نمودهاند.
خداي متعال كه خالق بشر است و به همه نقاط ضعف و قوت انسان آگاهي كامل دارد. در طول تاريخ براي وضع اين دو مشكل جامعه پياميران را با قانون لازم براي هر جامعه فرستاده ولكن مردم پيوسته و مثل هم نه از قانون خداوند پيروي كردند و نه فرستادة خدا را اطاعت كردند. و براي آخرين بار خداوند متعال آخرين پيامبرش را همراه با كاملترين قانون براي بشر فرستاد و آن را اتمام نعمت خويش ناميد كه در اين رابطه ميفرمايد: «امروز دين شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمت را تمام كردم و بهترين آئين را كه اسلام است برايتان برگزيدم»[3] خداوند بنياد حكومتداري و اطاعت را در قالبي ريخته است كه هيچ فردي از افراد انسان از حيث اينكه انسان است ترجيح داده نشود. بلكه قرآن اطاعت از همديگر را نفي نموده است و اين منطق را خداوند در برابر بزرگان نصاري بكار ميبرد و ميفرمايد: «بگو اي اهل كتاب بيائيد از كلمهاي پيروي كنيم كه بين ما و شما يكسان است و به جز خداي يكتا را نپرستيم و چيزي را با او شريك قرار ندهيم و برخي برخي ديگر را تعظيم نكنيم.»[4] خداوند ميفرمايد فقط از من اطاعت كنيد كه من در ميان شما مساوي هستم. ولكن اطاعت مستقيم و بدون واسطه از خداوند ممكن نيست لذا بندگان كامل از هر جهت و برتر از همه افراد بشر را براي اين امر اختصاص داده و فرموده است: «اي اهل ايمان از خداوند و رسول او كساني كه خدا و رسول او آنان را وليّ امر و سرپرست شما قرار داده است اطاعت كنيد.»[5] و خداوند براي تحقق اين غرض مهم و لازم اگر براي نجات انسانها بعد از وفات رسول خدا امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ و كامل از هر جهت براي اجراء قانون الهي در تمام ابعادش مشخص و معين كرده است و در روايات متعدد از طريق شيعه و سنّي اسم خود آنان و اسم پدر و مادرشان ذكر گرديدهاند.[6] و ولايت آنان حصن و قلعه در برابر عذاب خدا قرار داده شده است.[7]پس تا اينجا اين مطلب روشن شد كه اولياء صوفيه و ولايتي كه در تصوف مطرح است هيچگونه ارزش ديني و اجتماعي و سياسي ندارد و كاملاً يك امر جدا از ولايت ائمه طاهرين و ابداع شده توسط خود تصوف ميباشد.
2. غيبت آخرين امام و وصي پيامبر صاحبالزمان(عج): سنت انسان طغيانگر خودخواه هميشه بر اين بوده است كه از رهبران راستين و متصل به حق تعالي فرمان نبرند بنابراين امامان معصوم و كامل بعد از پيامبر گرامي نيز مشمول اين سنت سيئّه گرديده و هر كدام به نحوي از مقام و منصب الهي خود محروم گشته و در نتيجه توسط حكام جور متكي بر نيرو و قدرت مردم ناسپاس به شهادت رسيدند. و وقتي نوبت به آخرين وصي و حجّت خدا رسيد خداوند او را به خاطر اينكه از شر و آسيب دشمنان محفوظ بماند و به خاطر حكمتهاي ديگري كه در نزد اوست از انظار غائب نمود.
غيبت امام زمان(عج) داراي دو مرحله است: مرحله اول غيبت صغري ناميده ميشود كه از سال 260 ق الي 329 ق از پنج سالگي امام(عج) آغاز گرديد و به مدت 70 سال دوام پيدا كرد. در اين مدت امام(عج) با سفراء و نائبان خاص خودش با مردم ارتباط داشته و از اين طريق به امور ولائي خود پرداخته و مسائل ديني و مشكلات اعتقادي مردم را پاسخ ميگفتهاند. پس سفرا و نائبان چهارگانه امام(عج) واسطه ميان امام و مردم و شيعيان آن حضرت بودهاند فلذا در اين مدت هيچ نيازي به توجيه غيبت امام(عج) وجود ندارد.
مرحله دوم غيبت، غيبت كبري است كه از 329 ق آغاز گرديده و تا امروز ادامه دارد و حضرت مهدي(عج) به آخرين سفير و نائب خود كه علي بن محمد سمري بود توصيه نمود كه بعد از خود كسي را به عنوان نائب امام معرفي نكند و غيبت كبري را اعلام بدارد.[8] و اين دوره دورة نيابت عامّه است. يعني تمام اموري كه لازم بود خود امام(عج) انجام بدهد به عهدة نائب عام امام(عج) ميباشد. و نائب عام عبارت است از فقيه جامعالشرايط از قبيل علم، عدالت، شجاعت و ساير اموري كه در رهبري و امامت لازم است و توسط خود امام زمان(عج) و حتي توسط امامان قبل از او ولايت امر به آنان تفويض شده است.
امام زمان(عج) در توقيعاتي كه از آن حضرت نقل شده چنين ميفرمايد:«در حوادثي كه واقع ميشود به راويان احاديث ما رجوع كنيد زيرا آنان از طرف ما حجّت بر شما است و ما حجّت خدا بر آنان هستيم.»[9] و اينكه علماء و فقها بر طبق روايات وارثين انبياء و منارههاي هدايت و امناء رسولاناند[10], نيز بر اين مطلب دلالت دارد. و به همين دليل است كه به نظر شيعه هيچ حكومتي مشروعيت ندارد مگر اينكه از طرف نائب عام امام(عج) تنفيذ شود. لذا انتخاب رئيس جمهور توسط مردم نميتواند به حكومت او مشروعيت ببخشدآيت الله جوادي آملي ميگويد: اگر سرپرست جامعه سمت خود را از مردم بگيرد تا كارهاي آنان را بر اساس مصلحت و رأي خودشان انجام بدهد در اين صورت حكومتي كه توسط اين سرپرست تشكيل ميشود حكومت وكالتي خواهدبود. اما اگر حاكم اسلامي سمت خود را از خداوند و اولياء او بگيرد اين حكومت، حكومت ولايتي است.[11]پس با غيبت امام زمان(عج) دين تعطيل نشده است و همه مسلمين مكلّف هستند كه بر طبق راهنمائيهاي فقهاء و نواب عام امام زمان به دين عمل كنند. و از نظر سياسي و مديريت اجتماعي نيز از آنان اطاعت و پيروي نمايند. پس در تمام مدت غيبت كبري با وجود نائبان عام آن حضرت توجيه غيبت امام زمان(عج) نيازي به ولايت مطرح در تصوف ندارد. بلكه ميتوانيم امور ذيل را در توجيه غيبت مطرح كنيم:
الف) امام(عج) فقط از انظار غائب ميباشد و با كمال صحت و سلامتي در عين حالي كه ولي و امام و وصي است در ميان جامعه وجود دارد و از بركت وجودش همه بشر از نعمات مختلف لازم در زندگي بهرهمند هستند.
ب) در مسائل ديني و احكام عملي و اعتقادي امور را به نواب عام خود واگذار نموده است پس از اين جهت هم هيچ مشكلي براي مردم وجود ندارد.
ج) از نظر سياسي هم حكومت فقهاء و نائبان عام خود را امضاء نموده است و حالا مردم از آنان اطاعت ميكنند يا خير چنانچه كه از خود امامان معصوم هم اطاعت نكردند اين يك مسئله ديگري است كه مربوط به خود مردم ميشود.
د) در غيبت امام(عج) حكمتهاي نهفته است كه فقط خداوند به آن آگاهي دارد و يكي از حكمتها ممكن است اين باشد كه انسانها در اين مدت طولاني امتحان گردند و خوب و بد آنها از هم جدا گردند تا اينكه امتحان به پايان رسد و حقايق آشكار گردد و لذا مسئله اعتقاد به وجود آن حضرت و انتظار فرج بر آن مترتب گرديده است.
به هر صورت غيبت امام زمان(عج) با ولايت مطرح در تصوف نه تنها قابل توجيه نيست بلكه اصلاً نيازي به آن وجود ندارد. علاوه بر اين اولياء صوفيّه اولاً كه اصلاً بينام و نشان هستند و ثانياً غائبتر از امام زمان(عج) ميباشند و از همه مهمتر از نظر فقهي، علمي، اخلاقي، سياسي عاجزتر از آنست كه بتوانند ولايت مردم را به عهده بگيرند چون آنان علاوه بر اينكه از اين جهت ضعف دارند دائم در عالم فناء به سر ميبرند!
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. خورشيد مغرب، تأليف محمدرضا حكيمي.
2. ولايت فقيه، تأليف آيت الله جوادي آملي.
3. امامت و مهدويت، تأليف آيت الله صافي گلپايگاني.
پي نوشت ها:
[1] . سجادي، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، ص 791 . 792، انتشارات كتابخانه طهوري، چهارم، 1378 ش.
[2] . بقره،آيه 256.
[3] . مائده، آيه 3.
[4] . آل عمران، آيه 64.
[5] . نساء، آيه 59.
[6] . صدوق، محمدبن علي ابن بابويه، عيون اخبار الرضاء ج 1، ص 47 ـ 69، بيروت مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1404 ق.
[7] . همان، ج 2، ص 144 و 146.
[8] . حكيمي، محمدرضا، خورشيد مغرب، ص 128، دفتر نشر فرهنگي، 1360 ش.
[9] . طبرسي، احتجاج طبرسي، 2 / 281، باب احتجاجات امام عصر(عج)، محمد، الغيبة ص 176، فصل توقيعات امام زمان(عج).
[10] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي 1 / 33 و 38 دارالاضواء، بيروت، اول 1413 ق.
[11] . آيت الله جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، ص 210، مركز نشر اسراء، 1381 ش.