نخست لازم است واژة فطرت تعريف شود تا افق مناسب براي بحث ايجاد گردد. «فطرت» از مادة «فطر» به معناي شكافتن چيزي از طرف طول است، سپس به هرگونه شكافتن اطلاق شده است و از آن جا كه آفرينش و خلقت به منزلة شكافتن پردة تاريك عدم است، يكي از معاني مهم اين واژه، همان آفرينش و خلقت است. واژه فطرت معناي ابداع و اختراع را نيز افاده ميكند.[1]فطرت بر وزن فعله است كه دلالت بر نوع ميكند و در لغت به معناي گونهاي خاص از آفرينش و خلقت است. بنابراين فطرت انسان؛ يعني سرشت خاص و آفرينش ويژة انسان، ظاهراً اين لغت را اولين بار قرآن كريم در مورد انسان به كار برد و پيش از آن، كاربرد واژة فطرت سابقهاي نداشته است.[2] اين معنا از فطرت با اختيار انسان هيچ منافاتي ندارد، چون آفرينش مخصوص انسان يعني آفرينشي که در آن ويژگي اختيار هم نهفته است. اما آن معنا از فطرت که مي تواند منشأ شبهه جبر شود، عبارت است از معنايي که نوعاً علما از فطرت بدست داده اند و در آن معنا فطرت را به توحيد تفسير نموده اند. مطابق اين تفسير، شايد بتوان اين پرسش را مطرح نمود که اگر در خلقت انسان خصلت و ويژگي خدا شناسي و خداجويي و توحيد سرشته شده، پس از اول مسير او معلوم شده و او در انتخاب راه از خود اختياري ندارد.
از اين شبهه مي توان جوابهاي متعدد داد؛ اولين جواب آن است که فطرت توحيدي انسان تنها در حد شناخت است، يعني او فطرتاً خدا را با وصف وحدانيتش مي شناسد و اگر غبار گناه، محيط، شيطان و… اين فطرت را نپوشاند، او همچنان موحد باقي خواهد ماند. اما اولا واضح است که از شناخت تا ايمان به توحيد و عمل بر اساس توحيد، تفاوت بسيار است. ايمان بدون شناخت امکان ندارد، اما تنها شناخت نيست، عمل و تصديق قلبي هم در آن دخيل است. بحث اختيار و جبر در خود شناخت معنا ندارد، بلکه مربوط به ساحت عمل، يا در مقدمات شناخت است و يا در تبعات شناخت که عبادت غير خدا و … است. چون تنها اين امور است که عمل در آن ها وجود دارد.
ثانياً حتي در همين شناخت او مجبور نيست. به اين معنا که چنين نيست که او هميشه خدا شناس بماند و همواره خداوند را با وصف توحيد بشناسد و اين شناخت او دستخوش هيچ گونه تغييري نگردد. ممکن است، عوامل محيطي، خانوادگي، تربيتي و … بر همين شناخت هم پرده افکنده آن را در محاق افکند؛ اتفاقي که بسياري از انسان ها گرفتارش هستند.
ثالثا: وجدان انسان شاهد اختيارش هست. به گفتة علامه طباطبايي(ره): «اگر انسان خود را فطرتاً مختار نميدانست هيچ گاه با فكر، فعلي را انجام نميداد و يا ترك نميكرد و هرگز اجتماعي را كه داراي شئون مختلفه امر و نهي و پاداش و تربيت و ساير توابع است برپا نميكرد.»[3]اگر انسان فطرتاً اختيار نداشته باشد ديگر جايي براي وظيفه و تكليف و امر و نهي و پاداش و كيفر باقي نخواهد ماند. بلكه مستلزم پوچي و بيهدف بودن نظام تكوين ميباشد. زيرا چنانكه از آيات قرآن[4]روايات و براهين عقلي بدست ميآيد، هدف از آفرينش جهان طبيعت، فراهم شدن زمينة آفرينش انسان است تا با فعاليت اختياري و عبادت و بندگي خداي متعال، به والاترين كمالات و مقام قرب الهي نايل گردد و شايستة دريافت رحمتهاي ويژة پروردگار شود، و در صورتي كه انسان، اختيار نداشته باشد شايستة دريافت پاداش و نعمتهاي جاوداني و رضوان الهي نخواهد شد و هدف آفرنيش نقض خواهد گرديد و دستگاه آفرينش به صورت يك صحنة وسيع خيمه شببازي در خواهد آمد كه انسانها عروسكهاي آن را تشكيل ميدهند وبياختيار، حركاتي در آنان پديد ميآيد. بنابراين، انسان فطرتاً مختار است و اين به چند دليل قابل اثبات ميباشد:
1. وجدان: همة جوامع بشري اعم از خداپرست و مادي و… بدون استثناء در اين مسأله توافق دارند كه بايد «قانون» بر جوامع انساني حكمفرما باشد و افراد در مقابل قوانين مسئوليت دارند و كساني كه از قانون تخلف كنند بايد به نحوي «مجازات» شوند. بنابراين، حاكميت قانون و مسئوليت افراد در برابر آن، و مجازات متخلف، از مسايلي است كه مورد اتفاق همگان است، و اين مسأله كه از آن به وجدان عمومي تعبير ميشود. روشنترين دليل بر اختيار انسان است. زيرا اگر انسان مجبور باشد، چگونه او را در برابر قوانين مسئول بدانيم و به هنگام تخلف، در قانون به پاي ميز محاكمه بكشانيم و تحت بازپرسي قرار بدهيم؟[5]2. انكار اصل اختيار در انسان، ماية سقوط تمام ارزشهاي انساني است ودر نتيجه ميان نيكوكار و بدكار، ستمگر و دادگر، خدمتگزار و جاني، فرقي نخواهد بود، زيرا هيچ كدام از اين دو گروه در انجام عمل خود، مختار و آزاد نبوده و يك رشته عوامل مرموز، از مرئي و نامرئي افراد را به اعمال خوب و بد سوق ميدهد.
3. انكار اختيار نه تنها، ارزشهاي اخلاقي را بر باد ميدهد و مباني حقوقي را ويران ميسازد. بلكه لطمهاي بر كرامت انسان وارد ميكند كه هيچ انسان فطري، آن را نميپذيرد، زيرا يگانه تفاوت انسان با حيوان همين است كه دومي در كار خود از اصل انتخاب و آزادي محروم است و سرنوشت زندگي شان را غرايز به دست گرفته است و اگر انسان نيز به همين سرنوشت دچار باشد و عوامل مرموز اعم از كششهاي دروني و عوامل بيروني او را مقهور خود سازد، در اين صورت چه تفاوتي ميان جاندار دوپا و درنده چهارپا خواهد بود.
4. اصولاً اعزام پيامبران، تشريع قوانين و كوششهاي تربيتي و برنامههاي پرورشي همه بر اصل اختيار و آزادي انسان استوار است واگر اين اصل متزلزل گردد، براي هيچ كدام معناي صحيحي نخواهد بود و بايد تمام كوششهاي دانشمندان علوم ديني را تلاش بيثمر دانست.
قرآن كريم نيز ميفرمايد: كه ما همه افرد را از طريق فطرت و عقل و خرد و با اعزام پيامبران، به راه راست هدايت كرديم. اين انسان است كه كفر را بر هدايت ترجيح ميدهد، چنانكه ميفرمايند: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» ما او را به راه راست هدايت كرديم او يا سپاسگزار است و يا كفران ميكند.[6]بنابراين انسان فطرتاً مختار و آزاد است. زيرا هدف از آفرينش، فراهم شدن بستر فعاليت اختيار براي انسان است تا بتواند به قلّة رفيع كمالات نايل آيد. اگر انسان آزاد و مختار نباشد، اعزام پيامبران، تشريع قوانين و كوششهاي تربيتي، لغو و بيهوده خواهد بود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. پنجاه درس اصول عقايد براي جوانان، تأليف آيت الله مكارم شيرازي، درسهاي هفتم و هشتم.
2. منشور جاويد، تأليف آيت الله سبحاني، ص388ـ315.
3. سرشت انسان (پژوهشي در خداشناسي فطري) تأليف علي شيرواني، ناشر معاونت امور استاتيد و دروس معارف اسلامي، چاپ اول زمستان 1376، كل كتاب.
پي نوشت ها:
[1] . لسان العرب، ابن منظور، ج5، ص55و56، ماده فطرت.
[2] . مطهري، مرتضي، فطرت، ناشر انجمن اسلامي دانشجويان مدرسه عالي ساختمان، چاپ اول، 1361، ص13ـ14.
[3] . طباطبايي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدمه و پاورقي، مطهري، مرتضي، چاپ افست، سهام عام، ج1ـ3، ص478.
[4] . هود/ 7؛ ملك/ 2؛ كهف/ 7؛ ذاريات/ 56؛ توبه/ 72.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، پنجاه درس اصول عقايد براي جوانان، مؤسسه الامام علي بن ابيطالب، چاپ نهم، 1376، ص125ـ123.
[6] . ناس/ 3.