در كتاب رياض العلماء، داستاني شگفت به طبرسي نسبت داده شده است كه خلاصه ي آن چنين است: از غرايب احوال و كرامت شيخ طبرسي آن كه مشهور است كه وي دچار سكته شد و از دنيا رفت. پس از غسل و كفن او را به خاك سپردند. از قضا در خاك به هوش آمد، چون خود را به اين حال ديد نذر كرد اگر نجات يابد، كتابي در تفسير قرآن كريم تأليف نمايد. در همان حال كفن دزدي از آن جا ميگذشت چون قبر تازهاي يافت به طمع سرقت كفن، آن قبر را نبش كرد، و از اين رهگذر شيخ نجات يافت.[1] چنين قصّهاي را به صاحب تفسير منهج الصادقين نيز نسبت دادهاند.[2]فاضل نوري در مستدرك الوسايل پس از ذكر اين داستان ميگويد: « من اين داستان را با همه ي شهرتش در مؤلّفات هيچ يك از عالمان پيش از صاحب رياض نديدهام.» البتّه در اين جا اين نكته را بايد يادآوري كرد كه نه تنها آثار جعل و كذب بر اين قصه هويدا است بلكه عدم امكان وقوع اين افسانه امري روشن است به دلايل زير:
1. اين داستان در هيچ يك از مؤلّفات پيشينيان چنان كه فاضل نوري به آن اشاره كرده است، ذكر نشده است. حتّي مستند صاحب رياض نيز شهرت محض بوده با توجّه به اين كه فاصله ي زماني مرگ مرحوم طبرسي تا زمان نگارش كتاب رياض العلما حدود پنج قرن ميباشد و بسيار بعيد مينمايد كه اين واقعه اتّفاق افتاده باشد ولي در طول اين پنج قرن در هيچ كتابي ثبت نشده باشد.
2. بعيد است كه انساني كه سكته كرده در قبر به هوش آيد و به جايگاه و موقعيّت خويش پي ببرد و با خود نذري كند و بعد هم به طور اتّفاقي كفن دزدي قبر را بشكافد و او را نجات دهد. چون به فرض اگر كسي سكته كرده باشد و در حقيقت نمرده باشد، اين شخص در شرايط خاص و به بيان امروزي با شوك الكتريكي و تنفس مصنوعي و مراقبتهاي ويژه ممكن است دوباره برگردد، امّا چگونه متصوّر است با قرار گرفتن در تنگناي قبر و سلب موقعيّت حتّي تنفس عادي اين شخص نجات يابد، آن هم در شرايطي كاملا عادي و فعاليِت سالم ذهني كه با خود نذري كند.
3. اگر اين داستان حقيقت داشت، يقيناً خود مرحوم طبرسي آن را در مقدمه ي تفسير ذكر ميكرد و ميگفت كه من اين تفسير را به انگيزه اداي نذري كه در قبر داشتهام نوشتهام، در حالي كه و در مقدمه ي تفسير خود چنين بيان ميدارد: « از آغاز جواني رغبت زيادي به فراهم آوردن كتابي در تفسير داشتم، لكن حوادث روزگار و موانع آن اين مهمّ را به تأخير انداخت و اكنون كه ساليان عمر من به شصت آمده عنايت مولي ابي منصور محمد بن يحيي بن هبه الله مرا در اين امر مهمّ ياري نمود …»[3]در پايان تذكّر اين نكته لازم است كه گر هر وقوع چنين حادثهاي محال عقلي نميباشد و ممكن است اتّفاق افتد، ولي ثبوت چنين واقعهاي براي شخص خاصي نياز به دليل قطعي دارد كه ما در مورد صاحب تفسير مجمع البيان به مدركي كه ثبوت آن را يقيني سازد، دست نيافتيم؛ هر چند ممكن است كه اين حادثه اتّفاق افتاده باشد ولي مدارك يقين آور مربوط به آن به دست ما نرسيده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. كريمان، حسين، طبرسي، مجمع البيان، ج1، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1361.ص227.
2. ديدار با ابرار، شماره ي 55، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.
پي نوشت ها:
[1] . افندي اصفهاني، ميرزا عبدالله، رياض العلماء، وحياني الفضلا، قم، انتشارات خيام، 1401، ج 4، ص 358.
[2] . موسوي خوانساري، ميرزا محمد باقر، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، قم، انتشارات مهر استوار، 1392 ق، ج 5، ص 362.
[3] . طبرسي، مجمع البيان، چاپ بيروت، ج 1، ص 75.