اگر خدا در قالب چيزهاي ديگر باشد و يا با غيرش متحد و يگانه شود، چنين چيزي را در اصطلاح «حلول» ميگويند، و حلول محال و باطل است.
براي روشن شدن پاسخ لازم است اشارهاي به معاني مختلف حلول و ابطال فروض آن بشود:
حلول داراي اقسامي است:
1ـ حلول عَرَض در جسم، مانند شيريني در قند، كه قند را محل و موضوع و شيريني را حالّ و عرض ميگويند؛ ولي واجب الوجود عرض نيست تا محتاج به محل باشد، چرا كه عرض ممكن و محتاج بوده و واجب بي نياز و مستغني است.
2ـ حلول جسم در جسم، مانند حلول مظروف در ظرف، مثل آب در كوزه. چنين امري نيز در مورد خداوند محال است، زيرا واجب الوجود جسم نيست، تا مركب بوده و ممكن باشد و در جسم ديگر نيز نميتواند حلول كند، چرا كه محدود هم نيست.
3ـ مخلوط شدن و حل شدن جسمي در جسم ديگر، مانند حلول انگبين در سركه. نسبت به خداوند اين معنا هم محال است، زيرا واجب الوجود اولاً، جسم نيست و ثانيا، جزء مركب نميشود؛ زيرا احتياج به تركيب پيدا نكرده و مستغني از همه چيز است.
4ـ حلول به معني تعلّق چيزي به چيز ديگر، مانند تعلق روح به بدن، به طوري كه شخص صفت كمالي را دارا نبوده و بعداً آن كمال بر ذات او عارض شود، يا ترقّي و تنزّلي داشته باشد. در مورد خداوند اين امر نيز محال است، چرا كه تعلق، حالتي است كه بر متعلّق حادث ميشود و خداوند محل حوادث نيست، زيرا چنين امري كاشف از نقص است، براي اينكه اگر واجب الوجود، صفتي از صفات كمال را دارا نباشد و بعداً براي او حاصل شود، يا اينكه ارتفاع بعد از انحطاط و ترقي بعد از تنزل، براي او ممكن باشد، لازمه اين امور آن است كه پيش از آن، ناقص و فاقد مرتبهاي از مراتب وجود و كمال باشد، در صورتي كه واجب الوجود كامل فوق الكمال است و نقص در ساحت قدس او راه ندارد. ثانياً لازمه چنين اموري انفعال (تأثر از غير) و احتياج است و احتياج لازمه موجود ممكن است نه واجب.
5ـ قيام چيزي به چيز ديگر، مانند قيام اثر به مؤثر و معلول به علت و آفريده به آفريدگار؛ اين امر نيز محال است، زيرا در ويژگي دوم واجب الوجود ذكر شد كه او قائم بالذات است و قيام به چيز ديگر نداشته، بلكه همه موجودات قائم به او هستند.[1]در اينجا تذكر اين مطلب لازم است كه بعضي از مسيحيان قائلند که خداوند در عيسيعليه السلام حلول کرده است و گروهي از صوفيه قائل شدهاند به حلول خداوند در دل مرشد و شيخ؛ اينگونه سخنها از جهل بشر به خداوند سرچشمه ميگيرد، زيرا چگونه خدا ميتواند در محلي باشد، با آنكه حلول به معني «برپا بودن يك موجود به سبب موجود ديگر است» به گونهاي كه وجود او تابع وجود ديگري باشد و معنايي جز اين براي حلول تعقل و تصور ندارد و لازمه چنين گفتاري اين است كه خداوند محتاج و تابع ديگري باشد كه در اين صورت ممكن الوجود خواهد بود نه واجب الوجود كه ذاتي بي نياز است.
ثانياً، بنابر چنين فرضي ممكن است در يك زمان بيش از هزار عارف وجود داشته باشد، پس بايد خدا در همه آنها حلول كند، در حالي كه قطعاً آنچه در يك عارف است غير از آن چيزي است كه در عارف ديگر است و دليلهاي توحيد چنين امري را باطل ميكند.[2]براي تبيين جايگاه خداوند نسبت به اشياء به کلماتي از علي عليه السلام اشاره مي کنيم ؛
علي (ع) در وصف حضرت حق مي فرمايد:
… داخل في الاشياء لا کشي داخل في شي و خارج عن الاشياء لا کشي خارج من شي سبحان من هو هکذا و لاهکذا غيره.
ملاصدرا درتوضيح اين فراز مي فرمايد:
و هو داخل في الاشياء لان وجودها مستمد من وجوده تماما کما يستمد الکل وجوده من وجود اجزائه و هو خارج عن الاشياء لانه مستقل عنها من کل وجه و هي رشحه من رشحات وجوده. [3]خداوند داخل در اشياء است زيرا وجود اشياء از وجود خداوند مدد مي گيرد همچنان که کل وجودش را به مدد اجزائش داراست و خداوند خارج از اشياء است چون او از هر جهتي مستقل از اشياء است و اشياء جلوه اي از جلوه هاي وجود اويند.
و در کلامي ديگر مي فرمايد: … مع کل شي لا بمقارنه و غير کل شي لا بمزايله ،
خدا با هر چيزي است نه به معناي نزديک بودن با آن، و غير هر چيزي است نه به اين معنا که از آن فاصله گرفته باشد.
ابن ميثم بحراني در شرح اين کلام مولي مي نويسد؛
معناي سخن امام (ع) اين است که خداوند تعالي همراه غير است و عين غير نيست . ملاحظة غير خدا با خدا، اضافة عارضي است که براي خداوند نسبت به همة موجودات حاصل مي شود، زيرا همة موجودات از ارادة خداوند به وجود آمده اند. پس صحيح است که گفته شود او با همه چيز و مقدم بر همه چيز است ولي به دو اعتبار مختلف . چون معيّت اضافه اي است که عقل ما با نسبت دادن اشياء به ذات حق و همراهي وجود حق متعال با وجود آنها و احاطة علمي خداوند به کليت و جزئيت آنها اعتبار مي کند چنان که خداوند متعال مي فرمايد: و هو معکم اينما کنتم و الله بما تعملون بصير . و تقدم خدا بر اشيا نسبتي است که به اعتبار علت بودن خداوند براي اشياء فرض مي شود. زيرا مفهوم متعارف معيت، اعم از نزديکي زماني و مکاني است، لذا معيت خداوند با اشياء به اعتبار نزديکي به انها نيست، زيرا ذات حق تعالي از زمان و مکان به دور است و به همين دليل امام (ع) فرموده است معيت خداوند با اشيا به مقارنه و نزديکي نيست. اما اين که خداوند غير اشياء است ولي با آنها فاصله ندارد به دو صورت قابل توضيح است.
1 – غيريت اعم از فاصله داشتن است زيرا مفهوم زمان و مکان در مزائله داخل مي باشد، بنابراين مغايرت خداوند با اشياء مستلزم فاصله نيست زيرا ذات خداوند از زمان و مکان به دور است و به همين دليل امام (ع) فرموده است: غير اشياست ولي نه به مزائله.
2 – خداوند تعالي غير اشياء است، به اين معني که ذاتا از همه اشيا جداست زيرا هيچ چيز در معناي جنس و فصلي با خداوند شريک نيست، يعني ما به الاشتراک ندارد تا نيازمند ما به الامتياز ذاتي يا عرضي باشد. ذاتا با اشيا مبانيت دارد ولي نه با فاصله . و معناي مزائله جدايي شي است از اشياء به وسيله فصل ذاتي يا عرضي و چون ما به الاشتراک در مورد خداوند و اشياء نيست مزايله نيز وجود ندارد .
اين دو قيدي که در کلام امام (ع) ذکر شده احکام و همي اي که به اعتبار زمان و مکان از اوصاف مخلوقات مي باشند و در مفهوم معيت و غيريت در ميان خلق معروف و معتبرند از ميان مي برد و به اين حقيقت توجه مي دهد که درک ذات مقدس حق تعالي بالاتر از حکم وهم است و ذات مقدس حق از صفات ممکنات بري و به دور است. همچنين فراز قبل «کائن لاعن حدث موجود» حکم و همي که مشابهت حق تعالي را با موجودات حادث مي رساند رد مي کند. [4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ سيد هاشم حسيني تهراني، عقايد الانسان (توحيد ـ عدل ـ نبوت ـ معاد)، ج1، ص45.
2ـ ملاعبدالرزاق لاهيجي، گوهر مراد، تهران، كتابفروشي اسلاميه، ص168.
3ـ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، خواجه نصيرالدين طوسي «متن»، جمال الدين علامه حلي «شرح»، آيت الله شيخ ابوالحسن شعراني «شرح فارسي»، تهران، كتابفروشي اسلاميه، ص407.
4. شروح نهج البلاغه ذيل فرازهاي نقل شده.
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: مطهري، مرتضي، شرح منظومه (مختصر)، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1361ش، ج2، ص135.
[2] . ر.ك: ابن سينا، ابن علي حسين بن عبداللَّه، خواجه طوسي، نصيرالدين، الاشارات و التنبيهات، جزء سوم، ص54ـ66؛ و خواجه نصير الدين طوسي «متن»، علامه حلي «شرح»، قم، مؤسسه النشر الاسلامي التابعه لجماعة المدرسين بقم المشرفه، 1407ق، ص290ـ301؛ و ترجمه بداية الحكمه، ص50ـ54؛ و نهاية الحكمه، ص277.
[3] . نقل از في ظلال نهج البلاغه ج1 ، ص 26.
[4] . ابن ميثم بحراني ، ترجمه شرح نهج البلاغه ج 1 ص 280.