در هر جامعه سكاندار كشتي اجتماع، دانايان و خردمندان و بزرگان آن جامعه هستند، و اهل فرهنگ در هر پديدة اجتماعي و در هر رويداد سياسي تأثيرگذار بلكه مؤثر اصلي و هدايت تودههاي اجتماعي توسط آنها انجام ميگيرد.
انقلابهاي سياسي اجتماعي بسياري در جهان رخ داده است كه در روند شكلگيري و تكامل آن به يك انقلاب رهبران فكري كه عبارت از نخبگان فرهنگي آن جامعه هستند، حرف اول را زدهاند.[1]در جوامع مذهبي مثل جامعه ايران، مذهب در بين اقشار مختلف از نفوذ فراوان بر خوردار بوده و در استقرار و عدم استقرار حكومتها نقش عمده داشته است.[2]انقلاب مشروطه در جامعه ايران عصر قاجار كه اكثريت مردم آن سنتي با گرايش عميق به مذهب و درصد بيشتري از آن فاقد تحصيلات عاليه، بودند، در حالي بوقوع پيوست كه بزرگترين عامل محرك مردم گرايشات مذهبي بود و رهبران اين انقلاب بزرگ اهل فرهنگ جامعه بودند، كه از تحصيلكردهگان حوزههاي علمي شيعه بودند، اين قشر در اصطلاح ما همان روحانيت بود، با توجه به بافت و ساختار اجتماعي و زيربناي وقوع انقلاب مشروطه كه در يك بستر عمدتاً سنتي و مذهبي واقع شده پيشروان مذهبي تنها قشري بودند كه ميتوانستد اين جامعه را به سوي يك انقلاب مهيا كنند. مردم كه لايههاي اصلي اين اجتماع هستند منحصراً مطيع رهبران مذهبي بوده و با پيروي از آنها در اين فرايند شركت ميكردند. به تجربه ثابت شده است حتي درباريان و اطرافيان پادشاهان نيز از اين جريان اطاعت محض داشتهاند.[3] سلاطين نيز براي حفظ مشروعيت حكومت خود و بقاء و استمرار آن احتياج شديد به رهبران مذهبي داشتهاند تا مشروعيت حكومتشان زير سؤال نرود، اگر به قضاياي بعد از مشروطه و روند قدرتگيري خاندان پهلوي و ختم كار آنها تأمل عميق داشته باشيم، فهم اين معنا براي ما آسان خواهد بود كه چگونه مردم در برابر گلولههاي آتشين خواهان سرنگوني پهلوي بودند. بنابراين نقش برجسته روحانيت در پيروزي انقلاب مشروطه تنها نقش اساسي و تعيين كننده بوده است.[4]روحانيت در وقوع انقلاب مشروطه و در مراحل اوليه آن تقريباً يك صدا خواهان برقراري مشروطه و وجود قانون و مجلس و كاستن از قدرت مطلقه ي شاه بودند. اشخاصي چون مرحوم بهبهاني و طباطبائي كه هر دو از رهبران مشروطه بودند، قبل از جريان مشروطه چندان تقارن فكري نداشتند؛ اما در اين جريان نزديكي آنها كاملاً محسوس و تأثير آن در شكلگيري انقلاب واضح است.[5]علما و روحانيت در تمام ردههاي علمي از مدرس و استاد تا مجتهد و مرجع تقليد و واعظ و منبري و محصل در پيروزي انقلاب مشروطه نقش آفريدند. آخوند خراساني، ميرزاي نائيني، مازندراني، بهبهاني، طباطبائي، سيد محمد و سيد جمال واعظ، ملك متكلمين و … طلبههاي مدارس ديني تهران و ساير شهرستانها همه در صفوف انقلاب پيشرو مبارزه بودند و بسياري از آنها در اين ميادين به شهادت رسيدهاند، تمام طبقات اجتماعي، از بازاري و اعيان، تا جز، كارگر ميدان، به تبعيت از علما در اين مبارزه مشاركت داشتند، از آغاز انقلاب تا امضاي حكم مشروطه توسط مظفرالدين شاه، تمام فعالان نهضت مشخص هستند، رهبري اين جريان با روحانيت است، عامل اساسي در پيروزي سريع انقلاب برخورداري از رهبري واحد و داشتن تئوري انقلاب است كه مردم را با فكر خود به سوي انقلاب گسيل مي كند.[6]حال جاي اين سؤال است كه آيا روحانيت در شكست مشروط نيز نقش داشته؟ يا علل ناكامي نهايي و نرسيدن به اهداف بلند مشروطه چه بوده است؟ آيا روحانيت كوتاهي از وظيفه كردند و ميدان را خالي گذاشتند يا مردم از رهبري روحانيت و اطاعت آنها گريزان شدند براي رسيدن به پاسخ عوامل نقش آفرين ديگر در انقلاب مشروطه يا هدايتگر غيرمستقيم يا حركتهاي موازي با موج مشروطه را بايد بشناسيم علاوه بر رهبري برجسته روحانيت در مشروطه، نيروهاي روشنفكر غربگرا و وابسته به غرب نيز در حمايت از مشروطه نقش داشتند. گروههايي نيز به عنوان نيروهاي خارجي از مشروطه استقبال نموده و سوار بر موج مشروطه ميشدند. نقش اين نيروها و دخالت آنها در امر مشروطه كه به عنوان استعمار در اذهان برخي از علماي بزرگ نقش بسته بود، علماء را برآن داشت كه مشروطه مورد پسند و حمايت غربگرايان و بيگانگان را يك توطئه ديگر قلمداد نمايند و حفظ موقعيت فعلي يا برقراري مشروطهاي كه براساس مباني اسلام تأسيس شود خواستار شوند مشروطهاي كه براساس خواستههاي غرب و غربگرايان تأسيس شود از وضع فعلي (حكومت شاه قاجار) بدتر ميدانستند، بنابراين روحانيوني كه در ادامه راه با مخالفين مشروطه در حال انحراف به مخالفت برخاستند با اين تئوري در برابر مشروطه مقاومت نمودند.[7] شايد آنها از آيندهاي كه در انتظار ايران و سيطره دوباره استعمار بود باخبر بودند چنانكه وقايع بعد از مشروطه را ملاحظه كنيم و از فجايع و مفاسد دربار پهلوي پرده برداريم، يقيناً حكومت استبدادي قاجاريان را ترجيح ميدهيم، چون اگر در عصر قاجار شاهان قاجار اقدام به هر عملي نموده باشند از اظهار مخالفت علني با دين و مقدسات ديني ابا داشتند؛ ولي در عصر رضا خان و محمدرضا، دينزدايي و تخريب ارزشهاي ديني تا جايي پيش رفت كه قوانيني براي محو و نابودي نمادهاي مذهبي تصويب كردند.[8] اگر از جهت دخالت و سيطره استعمار نيز اين دو دوره را مقايسه كنيم در دوره قاجار استعمارگران عقدنامههايي ننگين به دولت ايران تحميل كردند كه با مقاومت علما و مردم اكثر آنها ملغي شد. بيداري علما و حمايت آنها از مردم و پشتيباني مردم از علما براي دولت قاجار چندان فرصت نميداد كه تن به انعقاد اين قراردادها بدهد؛ ولي در عصر پهلوي نه تنها بعد از مشروطه بستري مناسب براي قانونيتر شدن اعمال استعمارگران و غارت آنها مهيا نشد، بلكه دولت حاكم نمايندة استعمار و مدافع كامل منافع استعمار و دست نشانده ي استعمار بود. بنابراين علماي مخالف، با مشروطهاي مخالف بودند كه پيامد آن چنين استبدادي بود و آن طيف از روحانيت كه در مشروطه رهبري مستقيم يا غير مستقيم داشتند با صدور بيانيه از دور و نزديك از وقوع انقلاب مشروطه حمايت ميكردند به اين گمان بودند كه استبداد برچيده شده و حكومتي براساس خواستههاي مردم و مطابق با قوانين اسلام مستقر خواهد شد، لذا براي آنها ايجاد چنين فرصتي مغتنم بود لذا حمايتي بينظير از مشروطه نمودند.[9]لازم به ذكر است كه مشروطه فوائد بيشماري را ببار آورد، اگر چه انقلاب مشروطه را به انحراف كشاندند؛ اما قبل از اينكه مشروطه منحرف شود كارهاي اساسي در سايه اين انقلاب انجام شد كه نتايج آن هنوز براي ما قابل قبول است، يكي از نتايج مهم آن تشكيل مجلس بود كه چندين دوره با برگزاري انتخابات عملي شد، از نتايج مهم ديگر انقلاب نوشتن قانون اساسي در ايران براي اولين بار در طول تاريخ توسط منتخبان مردم بود كه از نتايج و پيامدهاي مهم آن ميتوان به متمم مهم قانون اساسي انقلاب مشروطه اشاره كرد كه يكي از بهترين رهآوردهاي اين انقلاب محسوب ميشود.[10]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. از عدالت خانه تا مشروط ي غربي، نويسنده:جواد سليماني.
2. تاريخ مشروط، نويسنده:مهدي ملك زاده.
پي نوشت ها:
[1] . اقتباس از نجف لكزائي، و مير احمدي، زمينههاي انقلاب اسلامي، قم، ائمه، چاپ اول، 1377، ص 79.
[2] . لمبتون، دولت و حكومت در اسلام، ترجمه صالحي و فقيهي، تهران، عروج، 1374، ج اول، ص 482.
[3] . شميم، علي اصغر، ايران در دوره قاجار، تهران، مدبر، 75، ج 7، ص 442، و مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، قم، جامعه مدرسين، چاپ سوم، بي تا، ج1، ص 76 ـ 64.
[4] . سليم الحسيني، نقش علماي شيعه در رويارويي با استعمار، تهران، بنياد جانبازان، چاپ اول، 1378ت، صص 87 ـ 58 و مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ اول، 1381، ج 21، ص 111 ـ 116.
[5] . رادولف، پيترز، اسلام و استعمار، مشهد، آستان قدس، چاپ اول، 1365، ص 72.
[6] . ملكزاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران، علمي، چاپ سوم، 1371، ج 1، ص 238، ج 2، ص 195، ج 3، ص 5 ـ 374.
[7] . شكوري، ابوالفضل، خط سوم در انقلاب مشروطه، زنجان، ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1373، ص 78.
[8] . (مثل قانون كشف حجاب و …) بشارتي، علي محمد، از انقلاب مشروطه تا كودتاي رضا خان، تهران، چاپ اول، 1381، ج 2، ص 6 ـ 175.
[9] . ملكزاده، مهدي، «پيشين»، ج 1، ص 237.
[10] . همان، ج 3، ص 334، و شميم، علي اصغر، ايران در دوره قاجار، تهران، انتشارات مدبر، چاپ هفتم، 1375، ص 3 ـ 473.