براي پاسخ به اين سؤال بايد گفت كه دين مبين اسلام براي هدايت انسانها احكام و تكاليفي را عرضه داشته كه هر كس بايد به آن عمل كند تا رستگار شده و به سعادت دنيوي و اخروي برسد. و تنها راه نجات عمل به همين احكام اسلامي ميباشد. به همين دليل كه هر انسان عاقل و بالغي كه در شرع مبين اسلام مكلف ناميده ميشود، بايد يا خود مجتهد باشد و يا مقلد و از مجتهد جامعالشرايط تقليد نمايد، تا بتواند احكام اسلامي را بدست آورد[1]. بنابراين لازم است بررسي شود آيا قطب اولاً خود مجتهد است يا مقلد، و اگر مجتهد است، آيا شرايط مقلد داشتن را دارد يا نه؟ و از طرفي هم با بسط مطلب فوق حجت شرعي معنا مييابد بدين گونه كه سخن و نظر مرجع تقليدي كه از ادله اربعه استنباط حكم شرع نمايد، بر مكلفين و مقلدين او حجت شرعي است و بايد آنان به نظرات مرجع خود عمل نمايند اينجا لازم است كه حجت شرعي و بعد شخصيت مرجع تقليد بررسي شود تا معلوم گردد آيا مرشد و قطب هم سخنانشان از ادله شرعي و استنباط بر مبناي ادله چهارگانه است يا نه؟
1. مجتهد: يعني كسي كه در فهم احكام الهي به درجهاي رسيده كه داراي قدرت علمي مناسبي است و ميتواند احكام اسلام را از روي كتاب و سنت استنباط نمايد. وبه مجتهدي جامعالشرايط ميگويند،كه شرايط مرجعيت تقليد[2] را داشته باشد.
2. بنابر نظر همه مراجع عظام هر مكلفي كه قدرت اجتهاد نداشته باشد و تكاليف و اعمال ضرور را بدون تقليد انجام دهد و تقليد هم نكند اعمال او باطل است يعني نميتواند به آن اكتفا كند.[3]3. حكم شرعي: يعني قانوني كه از طرف خداي متعال براي سامان بخشيدن به زندگي مادي و معنوي انسانها صادر شده است و فرق نميكند، كه جعل حكم، مستقيماً به فعل مكلف تعلق بگيرد، يا به خود او، يا به چيزهاي ديگر در رابطه با او.[4]4. منابع فقه از نظر شيعه چهار تا است:
الف) كتاب خدا يعني قرآن.
ب) سنت، يعني قول و فعل و تقرير پيغمبر يا امام ـ عليهم السّلام ـ
ج) اجماع.
د) عقل
اين چهار منبع در اصطلاح فقهاء و اصوليون «ادله اربعه» خوانده ميشود. معمولاًً ميگويند علم اصول در اطراف اين ادله بحث ميكند.[5]پس ميتوان نتيجه گرفت كه حجت شرعي يا حكم شرعي، چيزي است كه مجتهد با شرايط خاص از روي ادله اربعه (كتاب، سنت، اجماع، عقل) استنباط و استخراج كند، و به عبارتي هر حكمي وقانوني كه مجتهد از روي كتاب و سنت و اجماع و عقل استنباط كرده باشد، چون مبتني بر قول و سخن خداوند و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ است. حجت شرعي بر مكلفين است و به طبع عمل به آن مجزي است و سرپيچي از آن حرام و عقابآور خواهد بود.
5. مرشد و قطب: در تصوف، قطب دايره امكان و متصدي تربيت و تهذيب سالك و ايصال او به حق است از اين رو دستور او بيچون و چرا در هر باب مُطاع و متبع است چون سالك بيمدد او به حق واصل نميشود و الفاظ قطب و شيخ مراد و ولي و غوث، نزد صوفيه همه به همين معني استعمال شده است.[6]پير و مرشد براي اينكه پيروان خود را در مقابل اين دستورات تسليم كند و آن دستورات براي آنها به تمام معني لازمالاجرا باشد، مقامات فوقالعاده بزرگ با اختيارات كاملاً وسيع براي سران خود قائل شدهاند.[7]صوفيان گاهي مرشد را روحاً متحد با «خدا» شمرده، اعمال او را ، اعمال خدا ميدانند! و هر چه از او صادر شود بدون چون و چرا بجا و صواب ميشمارند. دكتر غني در كتاب «تاريخ تصوف» ميگويد: «سالك چون ولي و مرشد خود را اتتخاب كرد و دست ارادت به او سپرد بايد چشم بسته مطبع او باشد[8] صوفي بايد در جميع احوال و افعال و اقوال از مراقبت صورت «مرشد»غافل نشود! و در هنگام ذكر و ورد و طاعت و خدمت از وجه شيخ خود غافل نگردد.[9]با توجه به آنچه گفته شد، مكلف يا بايد خود قدرت استنباط و اجتهاد داشته باشد و يا از كسي كه مجتهد است تقليد كند، و از طرفي گفته شد كه مرجع و مجتهد از ادله اربعه استنباط احكام ميكند،و حكم خدا را بيان مي دارد. پس حكم و فتواي او چون متكي به سخنان شارع است ارزش و اعتبار دارد؛ اما در بحث مرشد و قطب ديديم كه فقط اطاعت صرف و بيچون و چرا مطرح است و در هيچ جايي بيان نشده كه آنان از كدام منابع احكام خود را استنباط ميكنند، و اعتبار و ارزش خود مرشد ازكجاست و چرا سخنان او بايد بدون چون و چرا پذيرفته شود. حال آنكه در روايات فراواني داريم كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «من دو چيز گرانمايه در ميان شما ميگذارم «كتاب خدا و خاندان خود» و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند».[10] در اين روايت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در كنار قرآن قرار داده شدهاند و هدايت به دست ايشان و قرآن ميباشد.
بديهي است كه چنگ زدن به دامان ايشان موجب نجات خواهد بود و با توجه به اينكه عدم پيروي از آنان و به عكس پيروي از كساني ديگر از طرف شارع و پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نهي شده از جمله اينكه پيامبر(ص) فرمود : «به زودي بعد ازمن خلفاي فاسق امور را بدست ميگيرند و آنچه را كه عمل نميكنند و ميگويند به آنچه امر نشدهاند دستور ميدهند». ميتوان نتيجه گرفت كه در اسلام از طرف خداوند و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هيچ سفارشي به پير و مرشد نشده و لذا سخنان آنان نيز چون بر طبق ادله اربعه نيست حجيت شرعي نخواهد داشت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. قوت القلوب، ابوطالب مكي، چاپ مصر.
2. ابن الجوزي، تلبيس ابليس.
3. حلية الاولياء، ابو نعيم الحافظ.
4. بهاء ولد، بديع الزمان فروزانفر.
5. جام ژنده پيل، احمد مفتاح النجات.
6. لوايح جامي، عبدالرحمن جامي.
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: توضيح المسائل مراجع، صفحات اول، بحث اجتهاد و تقليد.
[2] . همان.
[3] . همان.
[4] . مبادي فقه و اصول، دكتر عليرضا فيضي، چ هفتم، سال 1374، انتشارات دانشگاه تهران،تهران، ص 107.
[5] . آشنايي با علوم اسلامي، شهيد مطهري، انتشارات جامعه مدرسين، ص 255، قم، بيتا.
[6] . فرهنگ اشعار حافظ، علي رحماني، ج 6، سال 1370، تهران انتشارات علمي، ص 14.
[7] . جلوه حق،آيت الله مكارم شيرازي، ج 4، سال 1382، قم، مدرسه اميرالمؤمنين، ص 193.
[8] . تاريخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غني، ص 234، ج دوم، سال 1356، تهران، زوار.
[9] . رياض السياحة، زينالعابدين شيرواني، ص 155، نقل از جلوه حق، آيت الله مكارم شيرازي.
[10] . صحيحه مسلم، چ مصر، ج 7، ص 122 سال 1336 هـ..