«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْک مِن رَّبِّک وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ؛ اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (کاملا به مردم) برسان و اگر نکني، رسالت او را انجام نداده و خداوند تو را از (خطرات) مردم نگاه مي دارد، و خداوند جمعيت کافران را هدايت نمي کند».[1]اين آيه شريفه که معروف به آيه تبليغ است، لحن خاص به خود گرفته که آن را از آيات قبل و بعد مشخص مي سازد، در اين آيه روي سخن، فقط به پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، و تنها وظيفه او را بيان مي کند، با خطاب اي پيامبر (يا ايها الرسول) شروع شده و با صراحت و تأکيد دستور مي دهد، که آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند. (بلغ ما انزل اليک من ربک) سپس براي تأکيد بيشتر به او اخطار مي کند که اگر از اين کار خودداري کني (که هرگز خودداري نمي کرد) رسالت خدا را تبليغ نکرده اي. (و ان لم تفعل فما بلغت رسالته) و آنگاه به پيامبر که گويا از واقعه خاصي اضطراب و نگراني داشته دلداري و تأمين مي دهد و به او مي فرمايد: «از مردم در اداي اين رسالت وحشتي نداشته باش، زيرا خداوند تو را از خطرات آن ها نگاه خواهد داشت «والله يعصمک من الناس» و در پايان آيه به عنوان يک تهديد و مجازات، به آنهائي که اين رسالت مخصوص را انکار کنند و در برابر آن از روي ـ لجاجت کفر بورزند، مي گويد: «خداوند کافران لجوج را هدايت نمي کند» «ان الله لا يهدي القوم الکافرين».[2]طبق روايات زيادي که از طريق شيعه و سني درباره اين آيه وارد شده، پيامي که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مأمور ابلاغ آن شده بود، مسأله وصايت و جانشيني و تعيين وصي و جانشين بعد از خودش در ميان امت اسلامي مي باشد که بايد او را معرفي نموده و مردم را به اطاعت از او فرمان دهد.
گرچه متأسفانه پيش داوري ها و تعصب هاي مذهبي مانع از آن شده است که حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشي در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولي در عين حال در کتاب هاي مختلفي که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادي ديده مي شود که با صراحت مي گويد: آيه فوق درباره علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است، اين روايات را جمع زيادي از صحابه از جمله «زيد بن ارقم» و، ابو سعيد خدري، و ابن عباس، و جابر بن عبدالله انصاري، و ابوهريره، برّاء بن عاذب، و حذيفه و ابن مسعود، نقل کرده اند، و گفته اند آيه فوق درباره علي ـ عليه السلام ـ و داستان، روز غدير نازل گرديده است.[3]مسأله امامت و جانشيني امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ ، همان امري است که دين الهي به واسطه آن به اکمال رسيده و نعمت خدا بر مردم و امت اسلامي تمام شده است. و سرّ اين که تعيين علي ـ عليه السلام ـ به جانشيني نبي اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باعث اکمال دين و اتمام نعمت و يأس و نااميدي کافران گرديد اين است که: دشمنان اسلام و منافقان انتظار داشتند که آئين اسلام قائم به شخص پيغمبر اسلام است. و با از ميان رفتن آن حضرت، اوضاع به حال سابق بر مي گردد، و اسلام تدريجاً برچيده مي شود، اما هنگامي که مشاهده کردند مردي که از نظر علم و تقوي و قدرت و عدالت بعد از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در ميان مسلمانان بي نظير بود به عنوان جانشين پيامبر انتخاب شد و از مردم براي او بيعت گرفت يأس و نوميدي نسبت به آينده اسلام آن ها را فرا گرفت و فهميدند که آئيني است ريشه دار و پايدار.
در اين روز بود که آئين اسلام به تکامل نهايي خود رسيد، زيرا بدون تعيين جانشين براي پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان، اين آئين به تکامل نهايي نمي رسيد.[4]اهميت تعيين جانشيني امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ به حدي بود که خداوند متعال در قرآن درباره آن مي فرمايد: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ کفَرُواْ مِن دِينِکمْ».[5] و «الْيَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکمْ نِعْمَتِي…».[6] يعني با تعيين امير المومنين ـ عليه السلام ـ به جانشيني پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ کساني که کافر شده اند از (کارشکني در) دين شما نوميد شدند، و دين شما کامل گرديد و نعمت خدا بر شما تمام گرديده است.
و مسلّم بود که بدون تعيين جانشين، رسالت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ناتمام بود و او نمي توانست جامعه اسلامي را سرخود رها کند. او حتي در مواقعي که به سفر مي رفت، جانشيني براي خود تعيين مي کرد که مرکز اسلام را اداره کند و اکنون که مي خواست براي هميشه از اين جهان رخت بربندد، لازم بود کسي را براي رهبري و امامت و ولايت جامعه اسلامي انتخاب کند.
با قطع نظر از ادله متعدّد و معتبر نقلي، بر اساس حکم فطري و عقلي نيز مي بينيم که: هر صاحب مسئوليتي چون بخواهد غيبت کند، امور خود را يله و رها نمي گذارد و به شخص ديگري که مورد امانت و لايق قيام به امر اوست مي سپارد. عالم که مي ميرد شاگرد خود را به معلمي امين مي سپارد. طبيب، تاجر، کاسب، و زارع و حتي يک حمّامي در نبود خود امور خود را حتماً و الزاماً به ديگري مي سپارد.
و اين امر آن قدر بديهي است که به قول اهل منطق «من القضايا التي قياساتها معها» نياز به استدلال و برهان ندارد. امر وصيت در اين گونه امور از مسلمات است. آنگاه چگونه شخصي مي تواند به خود اجازه دهد که: چنين گمان کند که ديني همچون اسلام با قوانين و احکام فراگير و جهاني، نيازمند به قائم و ولي امر نباشد؛ و پيامبري همچون محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ که عقل کل است، از دنيا برود و ولايت امور امت را به کسي بعد از خودش نسپارد؛ و امت را همچون گله بي چوپان رها کند، که دستخوش حملات گرگ ها و گزند آفات و مهالک خانمان سوز فقدان رئيس و امام و سرپرست و مدّبر و مدير، قرار گيرند؟!
آيا دين اسلام بر خلاف ساير موازين و مقررات عامّه و قوانين است که نياز به حافظ و نگهبان ندارد؟ و آيا امت اسلامي و مجتمع ديني، از سائر مجتمعات انساني مستثني هستند، و نيازمند به والي و ولي امر که امورشان را منظم و مرتب کنند نيستند؟ و آيا نيازمند به مجري امري که امور آن ها را جريان دهد، و چرخ حيات آن ها را به گردش در آورد نمي باشد؟ و آن شخص دانشمند و آگاهي که در سيره رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و سيره او مطالعه مي کند؛ و مي بيند که چون به غزوه، مي رود به جاي خودش شخصي را مي گمارد، به چه عذري مي توان او را قانع کرد که پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رحلت کرد؛ و براي مردم و امت اسلامي سرپرست و خليفه معيّن نکرد؟[7]بنابراين بايد ملازمه بين عدم تبليغ اين حکم خاص يعني ابلاغ جانشيني اميرالمؤمنين که مفاد آيه شريفه تبليغ است، و بين عدم تبليغ اصل دين و عدم اداء رسالت به طور کلي به جهت اهميتي باشد که در اين حکم وجود دارد؛ به طوري که اگر مهمل گذارده شود گوئي شريعت مهمل گذاشته شده؛ و تمام معارف و احکام به خاک نسيان و بطلان سپرده شده است. گويي اين حکم به منزله جان و روح است؛ که به کالبد و جسد افتاده و به شريعت و ناموس دين، حيات مي بخشد؛ و آن را زنده مي کند؛ و به آن شعور و حس مي بخشد.
و از اينجا مي توان به دست آورد که آيه دلالت دارد بر آن که خدا به پيامبرش امري نموده و حکمي فرستاده است که به آن امر دين، صورت کمال پذيرد و شريعت به مقام تمام برسد و کشتي نجات در محل خود قرار گيرد.
اين سيره الهي پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در طول تاريخ و تا قيامت ثابت و استوار است؛ و جانشينان معصوم آن بزرگوار به امر خداوند، يکي پس از ديگري سرپرستي و تدبير امور امت اسلامي و مؤمنان را بر عهده گرفته و هم اکنون که خلافت و ولايت منتهي شده است به امام عصر حجة بن الحسن العسکري المهدي (عج) امامت امت و مقام خلافت بر عهده آن حضرت مي باشد، که به دلايل، علل و موانعي در پرده غيبت به سر مي برد و مومنين از وجود مقدس او بمانند خورشيد پنهان در پس ابر بهره مندند. از امام صادق ـ عليه السلام ـ از پدر بزرگوارش و از امام زين العابدين ـ عليهم السلام ـ نقل شده که فرمود: «… از هنگام خلقت آدم تا قيامت، زمين از حجت خدا خالي نبوده و نخواهد بود؛ خواه حجت اش در ميان مردم آشکار و معروف باشد يا غائب و ناپيدا…» راوي مي پرسد: مردم در زمان غيبت چگونه از امام غائب بهره مند مي شوند؟ فرمود: «همچنان که از خورشيد هنگامي که در پشت ابرها است بهره مند مي گردند».[8] و در غيبت آن بزرگوار برخي از امور عامه مؤمنين به نواب عام او يعني علماء و فقهاء صالح و جامع الشرايط که در روايات اوصاف آنان بيان شده است واگذار شده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ امام شناسي، ج7، علامه سيد محمد حسين تهراني.
2ـ تفسير نمونه، ج5، آيت الله مکارم شيرازي.
3ـ ترجمه تفسير الميزان، ج5، علامه طباطبائي.
پي نوشت ها:
[1]. مائده / 67.
[2]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1374ش، ج5، ص3.
[3]. همان، ج5، ص5.
[4]. طباطبائي، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، قم، جامعه مدرسين، 1374ش، ج5، ص283.
[5]. مائده / 3.
[6]. همان.
[7]. تهراني، سيد محمد حسين، امام شناسي، ج7، قسمت پنجم، مبحث آيه تبليغ.
[8]. شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، قم، دارالحديث، 1382ش، ج1، ص393.