آيين عدالت در آيينه علي (ع)
آيين عدالت در آيينه علي (ع)
1- در باب عدالت و رهيافتهاي آن
“عدالت ” از جمله مفاهيمي است كه به خصلتها و خلقيات كلامي و رفتاري انسانها معطوف بوده، و در طول تاريخ خلقت، براي بشر يك مفهوم آرماني محسوب ميشده است. از اين جهت مفهومي جهانشمول و نامحدود به زمان و مكان ميباشد. اصولاً واژگاني چون عدالت و آزادي عنصر محرك و انگيزه تمام نهضتها، قيامها، مجاهدات و مبارزاتي است كه انسانها جهت رهايي از حاكميتهاي ظالمانه ايجاد نمودهاند، تا قوانيني عادلانه را وضع كنند، و حاكماني را برگزينند كه عدالتورز باشند. زيرا عدالت به اين معنا، بيش از نگرههاي اخلاقي و فلسفي، خاستگاه سياسي ـ اجتماعي داشته و به همين دليل عمدتاً دستخوش تحريف و يا مصادره به مطلوب واقع گرديده است.
افزون بر نكات فوق، مفهوم عدالت به تناسب زمان و مكان و محيط، و نيز به فراخور مشربهاي فكري، فلسفي، علمي و اخلاقي مشتمل بر اقسام و صور مختلفي است كه طرح برخي از تلقيات معطوف به آن، به شفافيت موضوع ميانجامد و با گذر از آنها ميتوان ژرفاي معنايي و مفهومي عدالت از منظر امام علي (علیه السّلام) و ابعاد پيدا و پنهان آن را فهم نمود. در اين ميان فرهنگ علوم سياسي آورده است عدل و عدالت:
1-فضيلتي است كه به موجب آن، بايد هر كس آنچه را كه حق اوست، داد.
2-گذاشتن پايه احقاق بر مساوات در مقابل قانون و احترام به حقوق افراد.
3-رعايت تعادل قانوني بين منافع موجود ( آقا بخشي و افشاريراد، 1383: 358 )
ارسطو ميگويد عدل هشت نوع است (همان) :
1-عدل عام (يعني مطلق درستكاري و راستي)؛
2-عدل خاص (يعني هر كس در جامعهاي كه از افراد برابر و آزاد فراهم ميآيد با همنوعان خود از روي انصاف و يكسانبيني رفتار نمايد)؛
3-عدل توزيعي (يعني تقسيم مناصب، احترامات، پاداشها و ديگر مزاياي اجتماعي ميان افراد بر مبناي شايستگي)؛
4-عدل اصلاحي (يعني ترتيباتي كه ناروائيها و نادرستيهايي را كه در روابط افراد پديد ميآيد اصلاح كند)؛
5-عدل مطلق (يعني عدلي كه وابسته به نوع خاصي از نظام سياسي و اجتماعي نيست، بلكه رعايت آن براي سراسر جامعه بشري واجب است)؛
6-عدل نسبي (يعني همان عدل سياسي كه رعايت آن فقط در يك نظام سياسي خاص واجب است)؛
7-عدل طبيعي (يعني آئيني كه منشأ آن نظم طبيعي و فطري امور است)؛
8-عدل قانوني (يعني آنكه قانون به وساطت عقل برقرار شود)؛
ارسطو با توجه به اقسام مذكور از عدل، نتيجه ميگيرد كه دولتي ميتواند پايدار بماند كه عدالت را برقرار كرده و در رفتار خود، جانب انصاف را از دست ندهد.
شهيد آيتالله مطهري در مقام تدقيق و عملياتي كردن مفهوم عدل و عدالت به چهار معناي انضمامي مستفاد از اين واژه چنين ميپردازد:
الف- موزون بودن: يعني رعايت تناسب ميان اجزاء و ابعاض يك مجموعه هدفدار به گونهاي كه آن مجموعه بتواند متعادل و پايدار بماند.
ب- تساوي و رفع تبعيض: عدالت در اين معنا رعايت مساوات است در زمينه استحقاقها. و تبعيض به عنوان نقيض عدالت، فرق قائل شدن بين استحقاقهاي همسان است.
ج- رعايت حقوق: عدالت در اين معنا به عادلانه بودن قوانين بشري ناظر است و ظلم در اينجا به عنوان نقيض عدل، عبارتست از پايمال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران.
د- رعايت استحقاقها: اين معني از عدل كه عمدتاً مربوط به عدالت تكويني و از خصوصيات ذات باري است، در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال دارد، نمود مييابد.
دكتر شريعتي هم در تعريف عدل ميگويد: “عدل عبارتست از شكل قانوني روابط اجتماعي ميان افراد و گروههاي اجتماعي بر اساس حقوق شناخته شده فردي و گروهي و قسط هم عبارتست از سهم واقعي هر كس يا هر گروهي از مجموعه مواهب مادي و معنوي و امكانات اجتماعي در قبال نقشي كه در جامعه برعهده دارد”(شريعتي، 1359: 36).
هابز ميگويد: “عدالت دقيقاً عبارت از وفاي به عهد و پيمان است، در صورتي كه ديگران هم به قول و قرار خود وفا كرده باشند”(تاك، 1376: 101).
اخلاقيون ميگويند: “عادل كسي است كه قواي روحي و نقشي معتدل داشته باشد و يكي از غرائز و قوايش بر ديگري چيده نشود. اما جور به معناي ظلم و تجاوز از حدّ است”(جمشيدي، 1380: 125)
لغويين ميگويند: “عدل و قسط و عدالت همه مصدر عربي هستند و در لغت به معاني متعددي چون داد، سهم، انصاف، اعتدال، تعادل، استحقاق، مساوات، راستي، حق، ميانهروي، دادگري و غيره آمده است. به اين معاني، عدل آن چيزي است كه از نظر انسانها داراي استقامت و راستي ميباشد. در واقع به اين معنا، عدل مفهوم مقابل جور است”(همان: 121- 47) .
فلاسفه ميگويند: “عدل به مثابه غايت كلي خلقت و مبنا و معيار امور است. همچنين عدل به مثابه خصلت يا ملكه رفتاري متوازن در فرد، جامعه، قانون و نهادهاي اجتماعي است”(همان)
در مقام نقد و ارزيابي تعاريف و رهيافتهاي فوقالذكر از عدالت بايد متذكر شد كه از فجر تاريخ تفكر بشري به اين سو، عدالت موضوع تأمل، نظرورزي و نظريهپردازي دانشمندان و متفكران نحلههاي مختلف فكري بوده است. بر اين اساس عدالت را فيلسوفان در درون موضوعات و مسائل علمالوجود جستجو ميكردند. حتي ارسطو، افلاطون و پيروان آنها در باب عدالت ميكوشيدند تا حقيقت آن را مكتشف و گوهر آن را تعريف كنند. آنها برآنند كه اگر نتوان تعريف مشخصي از عدالت به دست داد، ميتوان گفت كه يكي از لوازم اصلي عدالت، عدم تبعيض و رعايت مساوات است. آن هم نه مساوات ميان همگان، بلكه مساوات ميان كساني كه از استحقاق مساوي برخوردارند.
علماي اخلاق نيز موضوع عدالت را به عنوان يك ملكه نفساني و يك فضيلت اخلاقي بررسي ميكنند. در حاليكه نبايد فراموش كرد كه بحث عدالت با موضوع بايدها و نبايدها كه در علمالاخلاق مطرح است، به كلي تفاوت دارد. و اصولاً با توجه به كيفي بودن پديدههاي اجتماعي و به تبع آن علوم انساني، بحث عدالت، بحث بهترينهاي موجود و ممكن در هر زمان خاص است.
نگرش هابز به عدالت هم خالي از اشكال نيست، زيرا در نگاه هابز، عدالت ضابطهاي مستقل از اراده بشري ندارد، بلكه امري توافقي است و آنچه بيش از همه مورد توجه توماس هابز قرار دارد، امنيت شهروندان است و نه تأمين عدالت و حال آنكه موضوع عدالت در بطن نگرش عقلي بشر و در قلب فطرت عدالتخواهي، غريزه نوعدوستي و ديگرخواهي و نظمطلبي و حتي غريزة حب ذات كه از احساس نابرابري يا ستم نسبت به خود و ديگران برميخيزد، قرار دارد.
2ـ عدالت در بينش علي (علیه السّلام)
شايد معروفترين تعريف و تلقي حضرت از عدالت در همان سؤال زيركانهاي نهفته باشد كه از آن بزرگوار راجع به تقدم عدل بر جود و ملاك اولويت آن به عمل آمده بود، كه العدل افضلُ ام الجود؟ و ايشان فرموده بود: عدل بر جود مقدم است، زيرا: “العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجُها من جهتها و العدل سائسٌ عامٌ و الجود عارضٌ خاصٌ فالعدل اشرفهما و افضلهما” (نهجالبلاغه، حكمت437).
مورد سؤال دو خصيصه انساني است. بشر همواره از ستم، گريزان بوده و احسان ديگري را كه بدون چشمداشت پاداش انجام ميداد، مورد تحسين قرار داده است. پاسخ پرسش فوق ظاهراً خيلي آسان به نظر ميرسد: جود و بخشش از عدالت بالاتر است، زيرا عدالت رعايت حقوق ديگران و تجاوز نكردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود اين است كه آدمي بايست خود، حقوق مسلم خويش را نثار غير كند. و حال آنكه، كسي كه عدالت ميورزد، به حقوق ديگران تجاوز نميكند و يا حافظ حقوق ديگران در برابر متجاوزان است. ولي آنكه جود ميكند، فداكاري مينمايد و حق مسلم خود را به ديگري تفويض ميكند. پس جود بالاتر است واقعاً هم اگر فقط با ملاكها و معيارهاي اخلاقي و فردي بسنجيم، مطلب از اين قرار است. يعني جود بيش از عدالت معرّف و نشانه كمال نفس و روح انسان است. اما حضرت علي (علیه السّلام) به دو دليل ميفرمايد كه عدل از جود بالاتر است:
1-عدل، جريانها را در مجراي طبيعي خود قرار ميدهد ولي جود جريانها را از مجراي طبيعي خود خارج ميسازد. زيرا مفهوم عدالت اين است كه استحقاقهاي طبيعي و واقعي در نظر گرفته شود و به هر كس مطابق آنچه به حسب كار و استعداد لياقت دارد، داده ميشود. اجتماع حكم ماشيني را پيدا ميكند كه هر جزء آن در جاي خودش قرار گرفته است. و اما جود، درست است كه از نظر شخصي جودكننده كه مايملك مشروع خويش را به ديگري ميبخشد، فوقالعاده باارزش است، امّا بايد توجه داشت كه يك جريان غيرطبيعي است مانند بدني كه عضوي از آن بدن بيمار است و ساير اعضاء موقتاً براي اينكه آن عضو را نجات دهند، فعاليت خويش را متوجه اصلاح وضع او ميكنند. از نظر اجتماعي چه بهتر كه اجتماع چنين اعضاي بيماري را نداشته باشد، تا توجه اعضاي اجتماع به جاي اينكه به طرف اصلاح و كمك به يك عضو خاص معطوف شود، به سوي تكامل عمومي اجتماع معطوف گردد.
2-عدالت قانوني است عام و مدير و مدبري است كلي و شامل، كه همه اجتماع را در بر ميگرد و بزرگراهي است كه همه بايد از آن بگذرند، امّا جود و بخشش يك حالت استثنايي و غيركلي است كه نميتوان روي آن حساب باز كرد. به طور كلي، جود اگر جنبه قانوني و عمومي پيدا كند و كليت يابد، ديگر جود نيست(تجليل،1376: 13) .
چنانكه پيداست، اينگونه تفكر دربارة انسان و مسائل انساني نوعي خاص و ويژه از تفكر و انديشه است، مطابق يك تحليل دقيق، ريشة اين گونه نگرش به اهميت و اصالت اجتماع راجع است و دليل آن اين است كه اصول و مبادي اجتماعي بر اصول و مبادي اخلاقي تقدم دارد. آن يكي اصل و اين يكي فرع ميباشد. آن يكي تنه و اين يكي شاخه. آن يكي ركن است و اين يكي زيور.
استاد عبدالزهرا در تبيين جمله حضرت چه زيبا ميگويد كه: “اين جمله جامعترين و مانعترين كلامي است از اميرمؤمنان علي (علیه السّلام) كه با وصف كوتاه بودنش و كمي حروف و واژهها، اصل همه آن چيزي است كه مسلمانان و اهل توحيد در آن باره گفته و نوشتهاند”(علوي،1379: 16).
يا صاحب الطراز درباره آن مينويسد: “اين جمله، جامع تمام دانشهاي توحيدي و علوم حكمت با وجود فراواني و گستردگي دامنه آنهاست، آنهم با لطيفترين عبارت و موجزترين بيان”(جمشيدي: 176).
از منظر ديگر، علي (علیه السّلام) عدل را نقطه مقابل ظلم و ستم مردانه و هرجا كه دعوت به عدالت ميورزد، از ظلم و اجحاف پرهيز ميدهد. خاصه كه اين وصايا در بينش سياسي و حكومتي امام جايگاه ويژهاي داشته و هر كس يك دور نهجالبلاغه را مرور كرده باشد، درمييابد كه امام درباره حكومت و عدالت يا سياست و عدالت و تعامل ميان اين دو، حساسيت فوقالعادهاي نشان داده است. هرچند كه تأكيد آن حضرت بر مقوله عدالت فراتر از يك بينش و يا نگره سياسي، مستلزم توجه وي به آثار و عوارض عملي عدالت در قوام و انتظام اجتماع، تحذير مخاطرات، تجلي محبت و نافذ شدن حكم نيز ميباشد، منوط بر آنكه هر چيزي در جاي خود قرار گيرد. به تعبير مولوي:
گفت شه نيكوست خير و موقعش
ليك چون خيري كني در موضعش
موضع رخ شه نهي ويرانيست
موضع شه اسب هم نادانيست
عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع در ناموضعش
عدل چه بود آب ده اشجار را
ظلم چه بود آب دادن خار را
از نظر امام، آن اصلي كه ميتواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضي نگهدارد، به پيكر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش دهد، عدالت است. ظلم و جور و تبعيض قادر نيست حتي روح خود ستمگر را راضي و آرام نگهدارد، چه رسد به ستمديدگان و پايمالشدگان. عدالت بزرگراهي است عمومي كه همه را ميتواند در خود بگنجاند و بدون مشكلي عبور دهد، امّا ظلم و جور كوره راهي است كه حتي فرد ستمگر را به مقصد نميرساند. در حقيقت اين مهم يكي از اركان فلسفه سياسي امام است كه فرمودند: “ان فيالعدل سعه و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق”
يعني عدل فراخنايي دارد. امّا اگر كسي آن را تنگ مييابد، بداند كه بيعدالتي از آن هم تنگتر است، چرا كه عدل يعني مضبوط به ضوابط بودن و لذا اجازه هر كاري را به هر كسي نميدهد. اما گريختن از عدل و بيرون رفتن از دايره آن، تنگناي بيشتري خواهد آفريد.
آيتالله مطهري در تبيين عبارت فوق بر آنست كه: عدالت چيزي است كه ميتوان به آن به عنوان يك مرز ايمان داشت و به حدود آن راضي و قانع بود. امّا اگر اين مرز شكسته شده و اين ايمان گرفته شود، و پاي بشر به آن طرف مرز برسد، ديگر حدّي براي خود نميشناسد. به هر حدّي كه برسد، به مقتضاي طبيعت و شهوت سيريناپذير خود تشنه حدّ ديگري ميگردد و بيشتر احساس نارضايي ميكند(مطهري، 1358: 114).
همچنين از منظر امام، عدالت صرفاً امري اخلاقي شمرده نميشود، بلكه عدالت نزد وي فلسفه حكومتياش محسوب ميگردد. از اين حيث، نكاتي را حضرت در خصوص ابعاد و شعب عدالت، ملاك حكمراني، قوام زندگاني، آثار و تبعات تقيد به عدل در بقاء قدرت و چشمانداز عدالت در تداوم حيات بشري بيان داشتهاند، كه تأمل در آنها ژرفاي نگرة آن بزرگوار را نسبت به مقولة عدالت مبرهن ميسازد.
بر اين اساس حضرت در خطبه 31 نهجالبلاغه در پاسخ سؤالي كه از تعريف ايمان پرسيده بود، ميفرمايد: ايمان بر چهار پايه استوار است: “صبر”، “يقين”، “جهاد” و “عدل”. آنگاه ميفرمايد: عدل نيز بر چهار ستون قائم است: “غور در دانش”، “فهم عميق از امور”، “نيكو داوري كردن” و “در بردباري استوار بودن”(شهيدي،1371: 365) چنانكه پيداست دو ستون اول عدل مورد نظر امام به ابعاد نظري و دروني انسان اشارت دارد، و دو مورد ديگر ناظر بر ابعاد عملي و بيروني آدمي است. در ادامه امام عدل را “رستگاري و كرامت”، “برترين فضائل”، “بهترين خصائل” و “بالاترين موهبت الهي” ميداند (قزويني،1371: 112). در نهايت علي (علیه السّلام) جوهره اصلي را عدالت دانسته و معتقد است كه تمام نيكوييها از آن سرچشمه ميگيرد، چرا كه فرمود: “العدل رأس الايمان و جماع الاحسان”.
در باور حضرت و از منظر حكومت، “ملاك حكمراني عدل است”، “عدالت محكمترين بنيان”، “مأنوس خلائق” و رعايت آن “موجب افزايش بركات” ميباشد (عليخاني، 1377: 7).
از نظر امام علي (علیه السّلام)، خداوند تعالي عدالت را سبب قوام امور زندگاني مردم قرار داده، تا از ظلم، نابساماني و گناه در امان بمانند. (جعل الله سبحانه العدل قوام للانام و تنزيهاً من المظالم و الاثام و تسنية للاسلام) و احكام و قوانين به وسيله عدالت احياء و اجرا شوند (العدل حياة الاحكام).
حضرت بهترين نوع سياست و حكومت را نوع مبتني بر عدالت دانسته (خير السياسات العدل) و انتظام امور سيستم سياسي و مردم را به عدالت منوط نموده است؛ العدل نظام الاِمرَة (قزويني: 125).
امام دورنماي عدالت در يك جامعه را اينگونه بيان ميكند: “مردم را حاكمي بايد نيكوكردار يا تبهكار، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند و كافر بهره خود برد، تا آنگاه كه وعده حق فرا رسد. در سايه حكومت او مال ديواني فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند. و به نيروي او حق ناتوان را از توانا بستانند تا نيكوكار روز به آسودگي به شب رساند و از گزند تبهكاران درامان ماند” (نهجالبلاغه، خطبه 40).
منظور امام اين است كه يك جامعه در درجه اول بايد داراي يك نظام و سيستم سياسي باشد، تا ابتداييترين و ضروريترين امور زندگي مردم به چرخش درآمده و عملي شود. اما در گام بعدي عدالت، هر يك از اجزاي نظام سياسي از رهبر، واليان و كارگزاران گرفته، تا اصناف، مجموعهها و نهادهاي مختلف اجتماعي بايد داراي عدالت خاص خود باشند، چون هر يك كارويژه خود را دارند.
حضرت علي (علیه السّلام) در خصوص تأثيرات عدالت بر حفظ قدرت و بقاء حكومت معتقدند كه: “هيچ چيز مانند عدالت، دولتها را محافظت نميكند (لن تُحَصَّنَ الدول بمثل استعمال العدل فيها) و عدل چنان سپر محكمي است كه رعايت آن موجب تداوم قدرت و اقتدار نظام سياسي ميگردد. (من عمل بالعدل حَصَّنَ الله ملكه). در عين حال فراگيرترين اثر عدالت در سازندگي و اصلاح جامعه تبلوري يابد، چرا كه عدل باعث انتظام امور جامعه ميشود. (العدل قوام البريه)(قزويني: 126).
به همين دليل حضرت خطاب به يكي از واليان خود ميفرمايند: “استعمل العدل و احذر العسف و الحيف. فان العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعوا الي السيف: يعني كار به عدالت كن و از ستم و بيداد بپرهيز كه ستم، رعيت را به آوارگي وادارد و بيدادگري شمشير در ميان آرد” (شهيدي: 445).
گفته زيباي شاعر نيز مشعر به همان معنايي است كه مولاي متقيان انذار داده است؛
ساقي به جام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند
معالوصف به سبب ملاحظه ايجاز و پرهيز از تطويل بحث، به مختصر اشارات حضرت درباره عدل كه بيانگر بينشي ژرف و التفات همهجانبه وي به مقوله عدالت است، بسنده گرديده، و اين مبحث با جملاتي از جُرج جُرداق مسيحي كه شيفته مكتب اميرالمؤمنين بوده و در توصيف شأن عدالتطلبي امام ابراز داشته است، فرجام ميپذيرد، تا در سرفصل بعدي، منش عملي و سيره رفتاري علي (علیه السّلام) در عمل به عدالت تبيين و ترسيم شود.
جرج جرداق مينويسد: “آيا در مهد عدالت، بزرگي را ميشناسي كه هميشه بر حق و حقيقت بوده باشد؟ ولو آنكه همه مردم روي زمين بر ضدّ او متحد ميشدند….، زيرا كه عدالت در او يك مذهب و يك امر اكتسابي نيست – گو اينكه بعداً خود روش و مكتبي شد – و برنامهاي نيست كه سياست دولت آن را تشريح كرده و به وجود آورده باشد – ولو اينكه اين نقطه هم مدنظر وي بود – و راهي نيست كه به طور عمد آن را بپيمايد تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد، ولو اينكه او اين راه را رفت و در دلهاي پاكان براي هميشه جاي گرفت. بلكه عدالت در بنياد و مبادي اخلاقي و ادبي او، اصلي است كه با اصول ديگري پيوند دارد. و طبيعي است كه امكان ندارد او خود را بر ضدّ آن وادارد. تا آنجا كه گويي اين عدالت، مادهاي است كه در اركان جسمي و بنيان بدني او، مانند موارد ديگر به كار رفته و وجود او را تشكيل دادهاند، و در واقع عدالت خوني باشد در خونش و روحي باشد در روحش” (دلشادتهراني، 1382: 117).
3ـ عدالت در منش علي (علیه السّلام)
چه بسا افراديكه عدالت را زيبا تئوريزه كرده و آن را لازمه اجتماع بشري ميدانند، يا از منظر فلسفي، عدالت را از اركان خلقت شمرده و كائنات را بر پايه آن تفسير ميكنند، امّا گاه عمل از آن زاويه ميگيرند. و چه بسيارند اهل سياست كه قبل از قدرت به نقد نشسته و بهشت عدالت را وعده ميدهند، اما گاه قدرت به ابزار بيداد بدل ميشوند. راز ماندگاري امام در گستره بلند تاريخ در اين است كه از جنسي متفاوت بوده. قبل و بعد از قدرت عدالت برايش يك معنا داشت و قدرت هرگز او را نفريفت. در وسوسه قدرت هر وسيلهاي را تجويز نميكرد. پس از كسب قدرت اسباب اجراي تبعيض نگرديد. سياست را به ابزار برد و باخت و دستيابي به هدف ترجمه نكرد. از مال دنيا نيندوخت. مداهنه در امر دين روا نميداشت. از مجامله و معامله در امر حكومت اكيداً پرهيز داشت. بيتالمال را وجهالمصالحه قرار نميداد. حرمت افراد را نگه ميداشت و هيچ فرصتي را براي خدمت فروگذار نميكرد. عدالت را در سيرت و صورت ممزوج ساخت و علم و عمل را درهم آميخت. اگر شنيده شد براي آن حضرت حلوا ميآورند و او از سر همراهي با فقيرترين فرد تحت زعامتش لب نميزند و ميگويد رنگ و بوي خوبي دارد، اما علي از مزه آن خبر ندارد. اگر ميبينيد قاضي منصوب او بين وي به عنوان متشاكي و شخصي كليمي به عنوان شاكي تفاوت ميگذارد، برميآشوبد و قاضي را از در پيش گرفتن اين رويه نهي ميكند. اگر به برادرش عقيل جهت پيشنهاد تعرض به بيتالمال، سرب داغ نشان ميدهد. اگر ابن ملجم مرادي را عليرغم آگاهي از نيت شوم او آزاد ميگذارد، تا قصاص قبل از جنايت نكند، جملگي براي اين است كه در منظر و مرئاي او عدل و عدالت از جنسي ديگر است. و اين همان فرضيه مقاله است كه عدالت علي همهجانبه از نوع بينش و نگرش و تمام عيار از نوع روش و منش بوده است.
يكي از اركان فلسفه سياسي امام آن است كه هر كسي كه حقي دارد، در قبال آن تكليفي هم خواهد داشت (لا يجري لاحد الّا جري عليه). به اين معنا عدالت نه يك تكليف، بلكه يك ناموس الهي است. و علي (علیه السّلام) هرگز روا نميدارد كه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامي، تماشاچي صحنههاي تبعيض و بيعدالتي باشد. بر همين اساسي عليرغم ميل باطني و اطلاع از تبعات تصميم خويش، حكومت نابخردان را كه مايه ظهور انواع بيعدالتيهاست، باعث بيشترين نگراني خود بر امت اسلامي معرفي نموده و مسند خلافت را براي زدودن چنين مناسبات ناسالمي و جهت برپا نمودن عدالت همهجانبه پذيرفته و ميفرمايد: “به حق آنكه دانه را شكافت و جهان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجّت با وجود ناصران نبود، و اگر خداوند از عالمان پيماني سخت نگرفته بود كه در برابر شكمپارگي ستمگر و گرسنگي ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بيتأمل رشته حكومت را از دست ميگذاشتم و پايانش را چون آغازش ميانگاشتم و چون گذشته خود را كنار ميكشيدم”
فلذا بعد از قبول خلافت، بر مبناي منطق مورد نظر خويش از عدالت، يعني وضع در موضع بر اين عقيده بود كه نظام سياسي – اجتماعي موجود، برپايه عدالت تنظيم نشده و هر چيزي در جاي خود قرار نگرفته است. از اين رو تصميم گرفت سيستم موجود را درهم ريخته و سيستم جديدي مبتني بر عدالت تنظيم نمايد. و فرمود: “به خدايي كه او (محمد ص) را به راستي مبعوث فرمود، به هم درخواهيد آميخت و چون دانه كه در غربال ريزند، يا ريگافزار كه در ديگ ريزند، روي هم خواهيد ريخت، تا آنكه در زير است، زبر شود و آنكه بر زبر است، به زير در شود و آنان كه واپس ماندهاند پيش برانند و آنانكه پيش افتادهاند، واپس مانند”(نهجالبلاغه، خطبه 16).
حضرت در تمام دوران حكومت خويش بر سر سخن فوق ايستادگي نمود و هرگز در سياست خود ذرهاي از عدالت عدول ننمود. زيرا او عدالت را ميزان حكومت قرار داد، نه حكومت را ميزان عدالت (ملاك السياسة العدل). به همين دليل، وقتي سراغ امام آمدند و تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهمتر، انعطافي در سياست خود پديد آورد، و پيشنهاد دادند كه خويشتن را از دردسر اين هوچيها راحت كند كه “دهن سگ به لقمه دوخته به”…. پس چه مانعي دارد كه به خاطر مصلحت، در حال حاضر موضوع مساوات و برابري را مسكوتعنه بگذاري؟ پاسخ داد: “شما از من ميخواهيد كه پيروزي را به قيمت تبعيض و ستمگري به دست آورم؟! از من ميخواهيد كه عدالت را به پاي سياست و سيادت قرباني كنم؟! خير، سوگند به خدا تا دنيا دنياست، چنين كاري نخواهم كرد، و به گرد چنين كاري نخواهم گشت، من و تبعيض؟ من و پايمال كردن عدالت؟” (تجليل: 15)
و آنجا كه به حضرت گفتند به گذشته كاري نداشته باشد و عطف به ماسبق نكند، فرمودند: “الحق القديم لايبطله شئ: حق كهن به هيچ چيز باطل نميشود. به خدا قسم اگر با آن اموال براي خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند، باز هم آن را به بيتالمال برميگردانم”(همان: 14).
و در پاسداشت عدالت و دادگري قاطعانه بر آن بود كه: “به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمانهاست، به من دهند تا خدا را نافرماني كنم و پوست جوي را از مورچهاي به ناروا بربايم، هرگز چنين نخواهم كرد” (نهجالبلاغه، كلام224).
در قاموس علي، عدالت هديهاي نيست كه حكومت بخواهد براي مردم به ارمغان آورد، بلكه گفتماني است كه بر تمامي تعاملات يك جامعه بايد حاكم باشد. از جمله ميان شهروندان و حاكمان. از اين رو از مردم ميخواهد كه كلام عدل و حق را بر وي عرضه بدارند، تا بتوانند حقوقي را كه برعهدهاش نهاده شده، ايفا نموده و عدالت را مستقر سازد:
“از من ثناگويي نكنيد، زيرا موجب ميشود، مسئوليتهايي را كه در قبال خداي سبحان و شما دارم زمين بماند. حقوقي كه هنوز از انجامش فارغ نگشتهام و واجباتي كه بايد به پايانش برسانم. پس با من آنگونه كه با ستمگران سخن گفته ميشود، سخن مگوييد، و آنگونه كه در برابر “اهل اقدام و واكنش تند” محافظهكاري ميكنيد، با من نكنيد. و با زبان بازي و ظاهرسازي با من آميزش نداشته باشيد. و گمان مبريد كه براي من شنيدن حق سنگين است و يا اينكه در پي بزرگ كردن خود هستم، زيرا اگر كسي شنيدن حق يا عرضه داشتن عدل برايش سنگين باشد، عمل به آن دو حتماً برايش سنگينتر است. بنابراين از ارائه گفتار به حق و مشورت به عدل خودداري نكنيد، زيرا من خودم را برتر از آن كه اشتباه كنم، نميدانم و در عمل هم خود را از خطا در امان نميبينم”.
بنابراين امام در سيره عملي خويش معتقد است كه حاكم بايد نخست با نفس خود مبارزه نمايد تا شنيدن كلام حق برايش آسان، و رابطهاش با مردمان بر مبناي عوامفريبي نباشد، چنين حاكمي ميتواند برقراركننده عدالت باشد. از اين زاويه عدالت از منظر علي “اداي تمام حقوق” براي “تمامي مردم” به طور يكسان و برابر ميباشد. زيرا عدالت علي نه مرز جغرافيايي ميشناخت، نه قوميت، نه دارا و ندار، نه رئيس و مرئوس، نه بالا و پائين و نه خويش و بيگانه. او مطلقاً مخالف امتيازطلبي، تمايزجويي و تبعيض بود و عدالت را بيهيچ ملاحظهاي برپاي داشت. آن هنگام كه بردارش عقيل با او بر اساس منطق زيادهخواهان و امتيازجويان سخن ميگفت و از حضرت به دليل تسلط بر بيتالمال، خواست كه از اموال مردم به او بدهد. فرمود: “ما أنَا و انت فيه الّا بمنزلة رجل من المسلمين: من و تو در استفاده از آن (بيتالمال) مانند يكي ديگر از مسلمانيم و امتيازي بر ديگران نداريم”(دلشادتهراني: 87).
ابن هيثم نخعي بعد از شهادت حضرت علي (علیه السّلام) در تبيين رويكرد عدالتجويانه امام كه ميان خاص و عام تمايزي قائل نميشد، چه زيبا ميگويد(همان:121) :
يقيم الحق لايرتاب فيه
و يعدل في الاعدا و الأقربينا
يعني: حق را بدون كوچكترين ترديدي برپاي داشت و بين دشمنان و نزديكان به عدالت رفتار ميكرد. از منظر امام، اجراي عدالت و اعمال حكومت مستلزم ظرافتها و ملاطفتهاي رفتاري و انساني ويژهاي است كه صرف مقاصد عدالتخواهانه نميتواند توجيهگر تعدي، خشونت و سختگيري در مسير تحقق آن باشد، فلذا حضرت خطاب به مأمور گرفتن زكات ميفرمايد: “برو با ترس از خدا، كه بيگانه است و بيهمتا، مسلماني را مترسان، و اگر او را خوش نيايد، بر سرِ وي مران! و بيش از حقِ خدا از مال او مستان! چون به قبيله رسي، بر سرِ آب آنان فرود آي و به خانههايشان درمياي! پس آهسته و آرام سوي ايشان رو تا به ميان آنان رسي و سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهي مكن! سپس بگو: بندگان خدا، آيا خدا را در مالهاي شما حقي است تا آنان را به ولّي او بپردازيد؟ اگر كسي گفت: نه، معترض او مشو؛ و اگر كسي گفت: آري، با او برو، بيآنكه او را بترساني يا بيمش دهي، يا بر او سخت گيري، يا كار را بر او سخت گرداني!” (نهجالبلاغه، نامه 25).
حقوق شهروندي و برابر دانستن آحاد مختلف مردم يكي ديگر از جديترين و عميقترين معيارهاي تحقق عدالت و رسالت اصلي حكومت از منظر امام علي است. در اين خصوص به مالك اشتر نخعي ميفرمايد: “يا مالك! مردم دو دستهاند، دستهاي همعقيده و بردار ديني تو هستند و برخي انسانند كه در آفرينش با تو يكسان و برابرند. و همه مردمي هستند كه به تو همانند واليان پيش از تو مينگرند. لغزشهايي از ايشان سر ميزند يا كژتابيهايي عارضشان ميشود و كارهايي به عمد يا خطا انجام ميدهند (در اين موارد) از بخشش و گذشت خود به آنها عطا كن. به همان اندازهاي كه دوست داري خداوند از بخشش و گذشت خود تو را عطا كند”.
حضرت با تأكيد و ابرام از مالك ميخواهد كه خشنودي مردم را بر خواهشهاي خواص ترجيح دهد و بداند كه هم هزينههاي به دست آوردن رضاي مردم كمتر از خواص است و هم حمايت و ياري مردم از حكومت بيشتر از خواص است، زيرا خواص از انصاف به مردم كراهت دارند و به اصرار ميطلبند، و وقتي هم كه به آنها داده شود، شاكر نيستند و در سختي هاي روزگار هم بسيار بيطاقت و كمصبرند.
اينگونه است كه جُرْج جرداق مسيحي با اشاره به شدّت و حدّت تأكيد و تقيد امام به اجراي عدالت و تجلّي منش و مرام والاي او در پاسداشت حقوق و كرامت انسانها، خاضعانه در كتاب علي بن ابيطالب صداي عدالت انساني اذعان كند كه: “امام علي همان كسي است كه شريفي را از مردم بر غيرشريف برتر نميشمارد، و همان كسي است كه چيزي به برادر خود نميدهد كه آن را به بيگانهاي نداده باشد و همان كسي است كه مانع بهرهكشي عربي از عربي يا انساني ديگر ميشود و همان كسي است كه تلاش ميكند تا مردمان را آزاد و برابر سازد و همان كسي است كه به اندازهاي كه زمان و مكان به او اجازه ميدهند، ميكوشد تا فقر و نيازمندي را از همه مردم بزدايد، تا خوشبخت و آسوده خاطر زندگي كنند. و همان كسي است كه از جنگ و كشتار و دشمني بيزار است. و به امنيت و صلح و برادري در سايه عدالت اجتماعي راستين فراميخواند. و چنان ميخواهد كه مردمان نسبت به هم آكل و مأكول نباشند. و همان كسي است كه از انسان چنان ميخواهد كه حتي با چارپايان به عدالت كند، تا از موري جوي گرفته نشود و به پرندهاي ستمي نرود، و سرانجام، او همان كسي است كه زندگي خود را تا دم مرگ وقف خدمت كردن به اين اصول و ارزشها ميكند….”(دلشاد تهراني: 112).
معالوصف به رغم مباحثي كه گذشت و مطالبي كه مجال طرح نيافت، دو نكته ديگر در خصوص منش عدالتمحور علي و مرام منحصربفرد آن بزرگ، نبايد مغفول بماند: نكته اول آنكه، آنچه كه حضرت به مثابه تعريف از عدالت بيان داشت، با آنچه كه آن يگانه تاريخ در دوران كوتاه زعامتش بر مسلمين به آن پايبندي نشان داد، هرگز به مذاق قدرتطلبان، زراندوزان، دنياباوران و غارتگران بيتالمال خوش نيامد. به همين جهت حتي نزديكان آن امام همام از وي گريخته، و به سوي مراكز تجميع ثروت و قدرت بويژه سراپرده معاويه بن ابيسفيان هجوم ميبرند، گو اينكه اين سنت تاريخ است كه بيشتر مردمان فروشنده حق و خريدار باطلاند. بر اين اساس حضرت خود در اشارهاي صريح به شرائط فوق خطاب به سهل بن حُنَيف انصاري در نامه 72 مينويسد: “آنان كه در پي كسب مال دنيا هستند و از عدالت تو گريخته، رو به سوي ثروت معاويه آورده و به نزد او رفتهاند، تو را اندوهگين نسازد، بدان كه اينان از عدالت وحق به سوي كوري و جهل گريختهاند”.
نكته دوم آنكه، عليرغم مصائب و سختيهاي طاقتفرسا و بيحد و حصري كه امام عملاً در مسير اجراي عدالت متحمل شد، مسرور و مشكور بود كه حكومت خود را در خدمت برپا داشتن عدالت سپري ساخته است، چنانكه در خطبه 86 نهجالبلاغه ميفرمايد: “… و وقفتكم علي حدود الحلال و الحرام، و البستكم العافيه من عدلي و فرشتكم المعروف من قولي و علي و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسي: يعني شما را بر حدود و مراتب حلال و حرام واقف ساختم، و از عدل و دادگري خود لباس عافيت را بر شما پوشانيدم و با گفتار و كردار خويش، معروف را گسترانيدم. و اخلاق پسنديده خود را بر شما آشكار نمودم”.
و در بخش ديگر از كلام مبارك فرموده است: “… و محوت دواوين العطايا، و اعطيت كما كان رسولالله، يعطي بالسويه و لم اجعلها دولة بين الاغنياء: يعني تقسيم بيتالمال براساس (امتيازات واهي ثبت شده) در ديوانها را محو نمودم، و چنانكه رسول خدا (ص) يكسان تقسيم ميكرد، من نيز چنين كردم، و نگذاشتم اموال در دست اغنياء به گردش درآيد (و ديگران بينصيب بمانند)” (همان).
فرجامين سخن
اين مقاله در سه بخش تحرير شد. آغازين بخش آن مختص معنايابي عدالت و تئوريهاي معطوف به آن بود كه از منظر اخلاق، ادب، فلسفه، عرفان و علمالاجتماع معاني متفاوت يافت. در اين ميان، برخي در مساوات، برخي در انصاف، برخي در حقوق، برخي در ميزان، برخي در اعتدال و برخي در ملكات نفساني و فضائل اخلاقي معناي آن را طلب ميكردند، اما تعريف امام از عدالت “وضع در موضع” بود كه در تقابل با ظلم و ستم يعني “وضع در ناموضع” معنا مييافت. تعريف امام از مقوله عدالت هم ناظر به ثروت بود و هم به قدرت و جملگان را از درافتادن به اين دو وادي بس خطير برحذر ميدارد. در بخش دوم، تقدم عدل بر جود تبيين شد و امام از باب اينكه عدل جريان را در مجرا قرار داده، ولي جود آن را از مجرا خارج ميسازد، عدالت را بر آن مقدم ساخت، از اين رو امام دانش و بينش خود را از عدالت در امر سياست و حكومت روشن ساخته و ابعاد ريز و درشت آن را مبرهن مينمايد. در بخش سوم نيز گفته شد كه علي، علم و عمل را در اجراي عدالت درهم آميخت و اندكي از شدّت توجه به آن نكاست. عدالت را سرلوحه حكومت خويش ساخت و بر صراط عدالت تا بلنداي تاريخ ماندگار ماند. به گونهاي كه حيرت عدلش حسرت دلها شده و اهل معنا براي رفع سلطه ستم بر سرزمين، خاضعانه او را در متن حال و آينده طلب ميكنند. در اشاره به اين ويژگي است كه شاعر مشهور مسيحي لبنان يعني فؤاد جرداق ميسرايد:
و هو للظالم رعد قاصف
و هو للمظلوم فينا معتصم
و هو للعدل حمي قد صاته
خلق فذ و سيف، و قلم
من لاوطان بها العسف طغي
و لارض فوقها الفقر حثم
غير نهج عادل في حكمه
يرفع الحيف اذا الحيف حكم (حكيمي، 1377: 253 – 252)
يعني: علي در برابر ستمگران تُنَدري است غرنده، و براي ستمديدگان پناهگاهي است استوار. علي حريم مقدس عدالت است كه همواره انسانيتي والا، و شمشيري و قلمي آن حريم را پاس ميدارند. سرزمينهايي را كه ستم بر آنها غلبه يافته، و جاهايي را كه كابوس فقر بر آنها چيره گشته، چه كسي ميتواند نجات دهد؟ جز روشي عدالتگستر در حاكميت، حاكميتي كه بنياد ستم را در هر جا و هرگاه از ريشه برميآورد.
در هر حال، بهترين معيار براي دريافت توفيق يك حكومت، ميزان وجود عدالت در آن حكومت است. به اين معنا كه حكومت چگونه استحقاقها را در تمامي امور مدعي ميدارد، و تبعيض را از پيكره جامعه ميزدايد. آنجا كه بايد مساوات را پاس داشته، اكيداً پاسداري نمايد. و آنجا كه صلاحيتها و استحقاقها موجبات تميز و امتياز ميشود، حقوق متناسب هر ذيصلاح و ذيحقي را رعايت كند. براي همگان بستر رشد و شكوفايي مادي و معنوي را فراهم سازد، تا هر كس همسنگ ظرفيت و ظرافت تلاش و كوشش خود برداشت نمايد. هر كس و هر چيز در جايگاه خود قرار گرفته و ظلم و ستم و تبعيض به عنوان عناصر برهم زننده تعادل رخت بربندد.
عدالت در منظر علي (علیه السّلام) يعني همين مفهوم عميق و همهجانبه هر چيزي در جاي خود. يعني رعايت استحقاق و رساندن ذيحق به حقش. در باور امام، جامعه به اين منظور، حاجت مبرم به عدالت دارد، زيرا بدون آن، تنظيم روابط انساني و اجتماعي شديداً مشكل خواهد شد. از اين رو امام حكومت را ابزاري براي استقرار عدالت ميدانست، و نه هدف كه همه چيز را به پاي آن قرباني كند. علي حكومت را كعبه آمال نميديد كه همگان به گرد آن طواف كنند. همچنين امام حكومت را ابزار دستيابي به قدرت و مكنت نميپنداشت كه وسيلهاي براي خودكامگي و ثروتاندوزي شود. به همين دليل در هشداري جدي، تبعيض و بيعدالتي را منشأ فروپاشي حكومتها، سرچشمه طغيان و عصيان تودههاي تحت ستم و مآلا اسباب قهر و غضب الهي دانسته و زمامداران را از در پيش گرفتن اجحاف و ناعدالتي برحذر داشته است. فلذا ميفرمايند: “احذر الحيف و الجور، فان الحيف يدعوا الي السيف و الجور يعود بالجلاء و يعجل العقوبة و الانتقام”. يعني: “از ستم و بيداد بپرهيز، كه بيگمان ستم مردم را به شورش كشد، و شمشير را در ميان آرد. بيداد مردم را به فرار و آوارگي واداشته، و كيفر و انتقام الهي را شتاب ميبخشد”(دلشاد تهراني: 98). حكيم سنايي غزنوي آشكارا مفاد وصاياي فوقالذكر حضرت به واليان و حاكمان را مستند ابيات خويش قرار داده و سروده است:
هر كجا عدل روي بنمودست
نعمت اندر جهان بيفزودست
هر كجا ظلم رخت افكنده است
مملكت را ز بيخ بركنده است
عدل بازوي شه قوي دارد
قامت ملك مستوي دارد
عدل شمعي بود جهانافروز
ظلم شه آتشي ممالكسوز
رخنه در ملك شاهي آرد ظلم
در ممالك تباهي آرد ظلم
شه چو ظالم بود نپايد دير
زود گردد برو مخالف چـير
(سنايي، 1348: 136 – 135 )
حاصل آنكه، عدل همان مرز تعادل و خط اعتدالي است كه آدمي در سايه حق و ميزان به آن ميرسد. و وقتي عدالت حاكميت يافت، ارزشهاي الهي و انساني در درون و بيرون نهادينهي شده. و براي هميشه در شعاع تعادل، قواي نفس بارور ميگردد. و اَحَدي از عوامل و عناصر داخلي و خارجي مانع تحقق آن نميشود. به واقع اگر فضائل اخلاقي در انسان مستجمع شده، و ملكه عدالت در مطابقت با نيازهاي اصيل انساني قرار گيرد، حاكميت عدالت قطعي مينمايد. و اين همان امري است كه در امام علي بن ابيطالب (علیه السّلام) تجلّي يافت، به گونهاي كه: اولاً، در بستر تاريخ، كسي به زيبايي حضرتش عدالت را معنا ننمود. عدل يعني عطا به استحقاق، عدل يعني هر چيز در جاي خود، عدل يعني اجرا در مجراي طبيعي، عدل يعني تفوق عام بر خاص. و اين يعني عدالت همهجانبه.
ثانياً، در ادوار حكوميت تاريخ، هيچ حكومتي در قامت حكومت كوتاه علي، به دليل تأكيد تام و تمام بر عدالت با چالش مواجه نشد. در جبهه برابر او، مثلث شوم زر و زور و تزوير يعني ثروت و قدرت و تحجُّر در قالب فِئَة باغية ناكثين و قاسطين و مارقين با تمام قوا ميداندار شد و اين يعني ظلم مضاعف و تقابل همهگير.
ثالثاً، امام در مسير اجراي حق و عدالت به آنچه ايمان و اعتقاد داشت عمل نمود و هيچ مصلحت دنياوي و غيرخدايي را بر اجراي عدالت رجحان نبخشيد. با هيچ كس به معامله ننشست و از هيچ تهديدي نهراسيد، تا آنجا كه كشته راه عدالت و حقيقت شد. و اين يعني درآميختن دانش و بينش با كنش و ارزش.
منابع :
-آقا بخشي، علي و مينو افشاريراد (1383)، فرهنگ علوم سياسي، تهران: چاپار.
-تاك، ريچارد (1376)، هابز، ترجمه حسين بشريه، تهران: طرح نو.
-تجليل، جليل و…، (1366)، برگزيده متون ادب فارسي، تهران: مركز نشر دانشگاهي.
-جمشيدي، محمدحسين (1380)، نظريه عدالت از ديدگاه فارابي، امام خميني و شهيد صدر، تهران: پژوهشكده امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي.
-حكيمي، محمدرضا، محمود و علي حكيمي (1355)، الحياه، ترجمه احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ.
-دلشاد تهراني، مصطفي (1382)، جمال دولت محمود، چاپ اول، تهران: دريا.
-سنايي، ابوالمجد مجدود ابن آدم (1348)، مثنويهاي حكيم سنايي، به كوشش محمدتقي مدرس رضوي، تهران: دانشگاه تهران.
-شريعتي، علي (1359)، تاريخ و شناخت اديان، مجموعه آثار، تهران: تشيع.
-شهيدي، سيدجعفر (1371)، شرح نهجالبلاغه، تهران: آموزش انقلاب اسلامي.
-علوي، سيدابراهيم (1379)، عدل الهي و عدالت بشري و نهجالبلاغه، تهران: بنياد نهجالبلاغه.
-عليخاني، علياكبر (1377)، توسعه سياسي از ديدگاه امام علي (علیه السّلام)، تهران: سازمان تبليغات.
-قزويني، عبدالكريم بن محمد يحيي (1371)، بقاء و زوال دولت، به كوشش رسول جعفريان، قم: كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
منبع: خبرگزاری فارس
/خ