خانه » همه » مذهبی » آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

امروزه مسلم شده است که اين حس در بعضي از انسان ها به حد اعجاب آوري مي رسد حال آنکه در بعضي بي اندازه ناچيز و نزديک به هيچ است، اما آيا منشأ اين تفاوت کجاست؟ براي محققان ترديدي نيست که حس مذکور با درجه صفاي روح و پاکي ضمير انسان رابطه اي مستقيم دارد، يعني هر قدر آدمي برخوردار از صفاي نفس و پاکي ضمير، و آزاد از بندهاي موروثي و اجتماعي زيانبار، و رها از هر چه نياز، و منزه از

b63c2111 5c19 4a46 90d7 670cc0e99630 - آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

sa3364 - آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)
آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

 

نويسنده:شيخ محمد مهدي شمس الدين ترجمه دکتر محمود عابدي

 

پيشگويي در نهج البلاغه
 

تحقيقات جديد، چنانکه دانستيم، نشان مي دهد که هر کس تا اندازه اي از اين استعداد-قدرت پيشگويي-برخوردار است و مي تواند از آينده آگاه شود، اما اگر نوع آن نيز در همه مردم يکسان
باشد اندازه اش متفاوت است.
امروزه مسلم شده است که اين حس در بعضي از انسان ها به حد اعجاب آوري مي رسد حال آنکه در بعضي بي اندازه ناچيز و نزديک به هيچ است، اما آيا منشأ اين تفاوت کجاست؟
براي محققان ترديدي نيست که حس مذکور با درجه صفاي روح و پاکي ضمير انسان رابطه اي مستقيم دارد، يعني هر قدر آدمي برخوردار از صفاي نفس و پاکي ضمير، و آزاد از بندهاي موروثي و اجتماعي زيانبار، و رها از هر چه نياز، و منزه از هرچ عقده، کينه و آرزو باشد اين استعداد در او بيشتر و قوي تر ، و هر گاه انسان پراکنده دل، آشفته خاطر، مستغرق در لذات، اسير ضروريات جسم و غريزه، و غرق در کارهاي دنيايي مردم گردد اين حس در او ضعيف تر و ناپيداتر.
آري اين استعداد گلي است که تنها در زمينه صفاي عقل، روح و وجدان مي رويد و در آنجا است که نهايت شکوفايي را مي يابد. و اگر اين نيرو را در وجود امام عليه السلام جستجو کنيم در او کامل ترين و تمامترين و جهش را مي يابيم، چرا که وي در صفاي روح به حدي بود که هرگز انساني به آن نزديک نشد و کسي جز پيامبر صلي الله عليه و اله برآن تفوق نيافت.
سراسر زندگي علي عليه السلام زنجيره اي طلايي است که يکايک حلقه هاي آن را اين گونه استعدادها و توانايي ها پديد آورده است.
اگر حقيقت اين است که تجرد و صفاي آني و موقت به انسان عادي نيرويي خارق العاده مي دهد، شخصي که تمامي حياتش تجرد روحي و صفاي باطني است و از اين نظر در سلسله بني آدم بي نظير است، چه عظمت ها و قدرت هايي مي تواند داشت!
امام عليه السلام چنانکه در دوران حيات او مي بينيم به محض اراده کردن، به يافتن اين نيروي خارق العاده توانا بوده است و به مجرد خواستن، از پس پرده زمان و پشت ديوار مکان آگاهي مي يافته است.
اين سخن را مطالبي که مورخان نوشته و در اين باره به ذکر پيش گويي ها قناعت ورزيده اند، و تحقق يافتن اين پيشگويي ها تأييد مي کند.
شريف رضي -رحمه الله -در حين جمع آوري سخنان امام عليه السلام به اين جنبه از کلام او، چنانکه بايد، توجه نکرده است و از اين رو آنچه در نهج البلاغه آمده حتي به يک دهم پيشگويي هايي که به درستي به وي نسبت داده شده است نيز نمي رسد.
آنچه را که شريف رضي از پيشگويي هاي امام عليه السلام ذکر کرده است، مي توان در چند قسمت بيان کرد:
1ـ غرق شدن در بصره
2ـ تسلط بيدادگران برکوفه
3ـ دست يافتن معاويه به خلافت
4ـ سرنوشت خوارج و پايان کار آنها
5ـ مروان و خلافت او
6ـ شورش زنگيان
7ـ حکومت حجاج
8ـ ترک ها
9ـ بني اميه، ستمگري ها و پايان کار آنان
10ـ ظهور مهدي (عج)
11ـ فتنه هايي که دنيا را فرو مي گيرد و کشف و زرع و نسل ها را به نابودي مي کشد.
در عناوين فوق تنها مطالبي آمده است که شريف رضي در نهج البلاغه آورده، و ما در درجه اول درباره هر يک از آنها سخن خواهيم گفت و سپس به بخشي خواهيم پرداخت که سيد رضي آن را نياورده است.
امام عليه السلام از آگاهي خود به اسرار جهان به مناسبات فراواني سخن گفته است.
از آن جمله مي گويد:
«فاسألوني قبل ان تفقدوني، فوالذي نفسي بيده لا تسألوني عن شيء فيما بينکم و بين الساعة، و لا عن فئة تهدي مئة و تضل مئة الا انبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها . و مناخ رکابها و محط رحالها، و من يقتل من اهلها قتلا، و من يموت منهم موتاً. و لو قد فقد تموني و نزلت بکم کرائه الامور، و حوازب الخطوب، لأطرق کثير من السائلين، و فشل کثير من المسؤولين.»(1)
«پيش از آنکه مرا از دست دهيد، هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، سوگند به آنکه جانم در دست اوست، درباره آنچه از امروز تا صبح قيامت روي خواهد داد،و گروهي که صد نفري را به هدايت رهبري کند و صد نفري را به ضلالت کشاند،از من نخواهيد پرسيد، مگر اينکه از داعي، رهبر و محرک آن به شما خبر دهم، و جاي آسودن و بار انداز کاروانشان را بنمايم، و کسي را که از آن به قتل مي ميرد يا به مرگ در مي گذرد بشناسانم، و چنانچه مرا از دست دهيد و مصيبت هاي بزرگ و حوادث ناگوار برشما فرود آيد ، چه بسيار از راهجويان که به حيرت درمانند و چه بسا از راهبران که به عجز فروافتند».
و او عليه السلام خود مي گويد که اين علم را از سرچشمه علم نبوت گرفته است:
در ضمن سخناني که پس از شکست مخالفان در جنگ جمل ودر بصره بيان کرد، به مصيبت هاي ناگواري که به آن شهر خواهد رسيد، و به فتنه زنگيان و آشوب تاتار اشاره فرمود، در اين هنگام يکي از اصحاب پرسيد:يا اميرالمؤمنين!آيا خداوند تو را از علم غيب بهره مند ساخته است؟امام خنديد و گفت:
«ليس هو بعلم غيب، و انما هو تعلم من ذي علم وانما علم الغيب علم الساعة، و ما عدده الله سبحانه بقوله:«ان الله عنده علم الساعة…الايه».
فهذا علم الغيب الذي لا يعلمه احد الا الله، و ما سوي ذلک فعلم علمه الله نبيه فعلمنيه و دعالي بأن يعييه صدري، و تضطم عليه جوانحي».(2)
«اين که گفتم علم غيب نيست بلکه دانشي آموختني است که از صاحب آن بايد آموخت. علم غيب آگاهي از روز رستاخيز و اموري است که خداي، سبحانه، برشمرده است «همانا علم ساعت-قيامت-نزد خداست…الخ».
پس علم غيب آن است که جز خداوند دست دانش کسي بدان نمي رسد، و جز آن علمي است که خداوند به پيامبر خود صلي الله عليه و اله آموخت، و او نيز به من تعليم داد و دعا کرد که سينه من حافظ آن باشد، و خاطرم آن را فراگيرد.»
در جاي ديگر به اصحاب خود گفت:
«والله لو شئت ان اخبر کلرجل منکم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، و لکن اخاف ان تکفروا في برسول الله صلي الله عليه و آله.
الاواني مفضيه الي الخاصة ممن يؤمن ذلک منه، و الذي بعثه بالحق، و اصطفاه علي الخلق،ما أنطق الا صادقاً، و قد عهد الي بذلک کله، و بمهلک من يهلک، و منجي من ينجو، و مآل هذا الامر، و ما ابقي شيئاً يمر علي رأسي الا افرغه في أذني و أفضي به الي».(3)
«سوگند به خدا که اگر مي خواستم از جاي آمدن و رفتن و از کارهاي هر کدامتان خبر مي دادم، ليکن مي ترسم با کار من برپيامبر خدا صلي الله عليه و اله کافر شويد.
سوگند به آن که او را به حق برانگيخت و براي خلق برگزيد، جز راست نمي گويم، همه اين رازها را او به من خبرداد، و مرا از هلاک تباه شوندگان و رهايي نجات يابندگان، و پايان کار خلافت آگاه کرد، و هر آنچه را که برمن خواهد آمد به گوشم گفت و به من رساند.»
و نيز گفت:
«ايها الناس لا يجرمنکم شقاقي، و لا يستهوينکم عصياني، و لا تتراموا بالابصار عندما تسمعونه مني، فوالذي فلق الحبه ، و برأالنسمه ، ان الذي أنبئکم به عن النبي الامي صلي الله عليه و اله ما کذب المبلغ، و لا جهل السامع».(4)
«اي مردم!مبادا مخالف من به گناهتان بيالايد، و نافرماني از من سرگردانتان سازد، و چون از من سخني بشنويد به اعجاب و انکار در روي هم بنگيريد!به آنکه دانه را شکافت، و روح آدمي را آفريد آنچه را که به شما خبر مي دهم در مکتب پيامبر امي صلي الله عليه واله آموخته ام مکتبي که در آن گوينده جز راست نگفته و شنونده به خطا نرفته است.»(5)
مي بينيم که امام عليه السلام در سخنان خود تصريح مي کند که اين علم به اسرار جهان را از پيامبر خدا صلي الله عليه و اله يافته است اما نکته قابل توجه اين است که نمي توان تصور کرد پيامبر خدا صلي الله عليه واله امام را به تفصيل حوادث آينده جهان آگاه کرد ه باشد، زيرا که زمان مصاحبت پيامبر و امام چندان طولاني نبود که اين مجال به دست آيد، حتي اگر فرض کنيم که امام تمامي اوقات فراغت پيامبر را به خود اختصاص داده باشد.
پس از اين که مي گويد:
«سوگند به انکه جانم در دست اوست، درباره آنچه از امروز تا صبح قيامت روي خواهد داد، و گروهي که صدنفري را به هدايت رهبري کند و صدنفري را به گمراهي کشاند، از من نخواهيد پرسيد، مگر اينکه از داعي آن و ..به شما خبردهم…».(6)و از اين که مي گويد:
«سلوني قبل ان تفقدوني، فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض».(7)
«بپرسيد پيش از آن که مرا از دست دهيد، من به اسرار آسمان بيش از رازهاي زمين آگاهم.»
و مي گويد:«سوگند به خدا که اگر مي خواستم از جاي آمدن و رفتن و از کارهاي هر کدامتان خبر مي دادم…همه اين رازها را او به من خبر داد و مرا از هلاک تباه شوندگان و رهايي نجات يابندگان، و پايان کار خلافت آگاه کرد، و هر آنچه را که برمن خواهد آمد به گوشم گفت و به من رساند.»
مي بينيم که اين علم، گسترده و پردامنه و داراي افقي ناپيدا کرانه است، و هر قدر زماني که امام با رسول خداگذرانيده است طولاني فرض شود، و هر چه اوقاتي که پيامبر صلي الله عليه و اله به امام اختصاص داده است، مکرر و فراوان تصور گردد، همه اين فرصت ها براي آموختن بخشي از علم امام هم کفايت نمي کند، و بي ترديد براي ياد گرفتن جزئيات دقيق و تفصيلات بيشتر نيز مسأله چنين است، تا چه رسد به اينکه تمامي علوم و به تفصيلي تمام باشد.
به همين سبب نمي توان تصور کرد که پيامبر تمام و مفصل حوادث آينده را تا روز رستاخيز به امام بيان کرده باشد، حال آنکه امام نيز تصريح مي کند که اين علم را از سرچشمه نبوت آموخته است، در اينجا بايد پرسيد:اين سخن امام با اين معني که همه زندگي آن حضرت براي آموختن اين علوم کفايت نمي کند، چگونه سازگاري دارد؟
سبب اين که مي گوييم رسول خدا صلي الله عليه و اله اسرار جهان را با تفصيل جزئيات آن به امام عليه السلام نياموخت، اين است که اصولا عقل چنين امري را ناممکن مي داند، زيرا همزماني آن دو بزرگوار هر چه باشد چنين مجالي نمي دهد. بنابراين بايد گفت که اين تعليم، آموزشي اجمالي بوده است.
قبلا ديديم که ظهور استعدادهايي که در انسان به وديعه نهاده شده است و آدمي را به مجهولات آن سوي زمان و مکان آگاه مي کند، به عقل، روح و جدان بستگي دارد، يعني هر چه انسان از نظر صفاي عقل و طهارت روح و پاکي وجدان در حد متعالي تري باشد، اين استعدادها در او قويتر مي شوند، و بيشتر او را در کسب آن آگاهي ها ياري مي دهند، و آنچه درباره امام مي دانيم اين است که پيامبر صلي الله عليه واله ، علي عليه السلام را از اجمال اسرار جهان آگاه کرد، و استوارترين راه هدايت را نيز پيش پاي وي نهاد تا خود به والاترين درجه اين حالات دست يابد و اين تعالي روح براي او نيرويي پنهاني را که زمينه کارهاي خارق العاده است، فراهم سازد، و بدينگونه تعليم اجمالي پيامبر صلي الله عليه و اله صورت تفصيل به خود گيرد.
تنها با اين بيان و تفسير، ما بين علم بيکران امام به اسراري که به رسول خدا صلي الله عليه و اله نسبت مي دهد، و زمان نسبتاً محدودي که با آن حضرت گذرانده است، مي توان سازگاري ايجاد کرد. البته اين تفسير، تفسيري حدسي و بي مأخذ نيست و سند قابل قبولي دارد.
مؤيد سخن ما اين استکه پيامبر صلي الله عليه و اله در ساعات آخر عمر با علي خلوت کرد، و رداي خويش برسراو کشيد و لحظاتي را با يکديگر به راز سخن گفتند. پس از اين گفت و شنودها امام از حضور پيامبر بيرون آمد، ووقتي مردم از سخنان پيامبر پرسيدند، گفت:
«علمني الف باب ينفتح لي من کل باب الف باب».
«هزار باب از اسرار الهي را به من آموخت که هر يک هزار باب ديگر را به روي من مي گشايد.»
اين لحظات، هر چه طولاني باشد، نمي توان تصور کرد که در آن رسول خدا هزار باب از علم و دانش را به تفصيل به او در آموخته باشد، چرا که هر چه باشد، نمي تواند حتي براي آموختن بخشي از اين علم بيکران هم کفايت کند.
بنابراين بايد گفت که اين علوم را با اشاره و اجمال به وي در آموخته و ضوابط اصولي و کليد گشايش اين ابواب را به او سپرده است.
و شايد اين که مي گويد:«هر بابي از آن هزار باب علوم را برمن مي گشايد»خود بهترين دليلي است براينکه مي گوييم:
«آموختن علي به اجمال بود و نه به تفصيل، و در شناخت جزئيات و تفاصيل، به استعداد و موهبتي متکي بود که او را در آگاهي از غيب و هدايت به جانب حق ياري مي داد».
گفتيم که پيشگويي هايي که شريف رضي از امام ذکر کرده، داراي انواع مختلفي است . از جمله اين پيشگويي ها حوادث ناگواري است که براي بصره اتفاق افتاده است.
امام پس از پايان جنگ جمل از غرق شدن بصره خبرداد و گفت:
«…و ايم الله لتغرقن بلدتکم حتي کأني انظر الي مسجدها کجؤجؤ سفينة او نعامة جاثمة».(8)
«به خدا سوگند که به زودي ديار شما چنان در آب غرقه خواهد شد که گويي مسجد آن را همانند سينه کشتي يا همچون بستر مرغي برسينه تکيه زده مي بينم.»
حوادث آينده اين پيشگويي را محقق ساخت. ابن ابي الحديد مي گويد که شهر بصره دوبار در آب فرورفت:نخست در زمان «الاقدر(9)بالله»و بار ديگر در روزگار«القائم بامرالله(10)»در اين حوادث تمامي ساختمان هاي آن شهر غرق شدف،و تنها مسجد جامع آن باقي ماند که از دور مانند سينه پرنده اي به نظر مي آمد، و اين همان بود که اميرالمؤمنين خبرداده بود…همه خانه ها ويران شدند و هر چه در آنها بود غرق شد و بسياري از ساکنان شهر به هلاکت رسيدند. اخبار اين دو واقعه در ميان مردم بصره مشهور بوده، و زبان به زبان و نسل به نسل نقل مي شده است.(11)
امام عليه السلام همچنين از نابودي شهر بصره در شورش زنگيان خبرداد:بعد از جنگ جمل در ضمن سخناني به احنف بن قيس گفت:
«يا احنف، کأني به و قد سار بالجيش الذي لا يکون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم ، و لا حمحمة خيل،يثيرون الارض باقدامهم کانها اقدام النعام. ويل لسکککم العامره، کخراطيم الفيلة، من اولئک الذين لا يندب قتيلهم، و لا يفقد غائبهم، انا کاب الدنيا لوجهها، و قادرها بقدرها، و ناظرها بعينها.»(12)
«اي احنف!گويي من او را مي بينم که به فرماندهي سپاهي به اين شهر مي تازد که نه گرد و غبار برمي انگيزند و نه فرياد و هياهو و صداي لجام و شيهه اسبشان به گوش مي رسد، و زمين را همچون شترمرغ، به زير پاي نرم خود مي کوبند، در آن روز واي برخيابان هاي آباد و خانه هاي آراسته شما که همانند کرکس به بال کنگره و همچون فيل به خرطوم ناودان آراسته اند، از ويرانگري کساني که برآنان نمي گريد و گمشده آنان را کسي نمي جويد، آري من دنيا را از نظر انداخته و اندازه مقدار واقعي آن را سنجيده ام، و حقيقت آن را دريافته ام.»
صدق اين پيشگويي را نيز حوادث نشان داد. در سال (255)هجري شخصي به ام علي بن محمد بن عبدالرحيم، با گروهي از زنگيان برمهتدي عباسي(13)خروج کرد و نزديک بود بصره را ويران و مردم آن را نابود کند. جنگ او با قواي مرکزي حدود پانزده سال به طول انجاميد، تا سرانجام در سال(270)هجري در گذشت.
ابن ابي الحديد درباره اين پيشگويي امام بحثي طولاني آورده است.(14)
خواننده توجه دارد که پيشگويي امام، در جملات پيشين متوجه جنبه آباداني يا ويراني شهر بصره بود.
درباره کشتار اهل بصره در هجوم تاتار مي گويد:
«کأني اراهم قوماً کأن وجوههم المجان المطرقة، يلبسون السرق و الديباج، و يعتقبون الخيل العتاق، و يکون هناک استحرار قتل حتي يمشي المجروح علي المقتول، و يکون المفلت اقل من المأسور».(15)
«گويي قومي را مي بينم که صورت هاشان ماند سپر پهن و چکش خورده است. لباس ابريشمين و ديبا مي پوشند، و اسب هاي اصيل يدک مي کشند، و در آنجا کشتاري هولناک واقع مي شود، چنانکه زخميان برکشتگان پاي مي نهند و مي گذرند و شمار آنانکه فرامي کنند از کساني که به بند اسارت مي افتند، کمتر است.»
اين پيشگويي نيز، با ظهور تاتار و يورش مرگبار آنان تحقق يافت، قوم تاتار کشورهايي را زير پاي ويرانساز خود در نور ديدند تا به عراق رسيدند، و در اين حمله بصره بزرگترين آسيب را ديد، و چنان شد که کوچه ها و ميدان هايش از کشته ها انباشته شد، و دل هاي مردم را وحشتي عظيم فرا گرفت. اين حوادث در روزگار حيات ابن ابي الحديد واقع شده و او اين واقعه را به شرحي کافي بيان کرده است.(16)
امام از آنچه به دست ستمگران برکوفه خواهد رسيد خبر داد و گفت:
«کأني بک يا کوفة تمدين مد الاديم العکاظي، تعرکين بالنوازل، و ترکبين بالزلازل، و اني لا علم انه ما اراد بک جبار سوءاً ابتلاه الله بشاغل و رماه بقاتل.»(17)
«اي کوفه!گويي تو را مي بينم که مانند چرم عکاظي در معرض کشاکشي، با دشواري ها مالش يافته اي و بردوش زلزله ها برنشسته اي، و من مي دانم که هيچ ستمگر به تو قصد بد نکند، مگر اينکه خداي او را به مصيبتي گرفتار فرمايد و به دست قاتلي براندازد.»
اين پيشگويي نيز با حوادث تصويق شد، چرا که سلسله اي از واليان بيدادگر و ستمکاران جور پيشه برکوفه امارت يافتند، و چه باران بلا و آت عذابي که برکوفه و اهل آن ريختند! اينان کساني مانند زياد بن ابيه، عبيدالله بن زياد، حجاج ، يوسف بن عمرو، مغيرة بن شعبه، خالد بن عبدالله القسري و …بودند که جملگي پايه هاي حکومت خود را برتوده اي از سر سرافرازان و نهرهايي از خون پاک جوانمردان نهادند.(18)
و نيز درباره خلافت معاويه و تسلط او برکوفه گفت که او پس از به دست آوردن خلافت، شيعيان کوفه را وادار خواهد کرد تا وي عليه السلام را سلب کنند و از او بيزاري جويند، امام فرمود:
«اما انه سيظهر عليکم بعدي رجل رحب البلعوم، مندحق البطن يا کل ما يجد، و ما يطلب ما لا يجد، فاقتلوه، و لن تقتلوه! الا و انه سيأمرکم بسبي و البرائة مني، فاما السب فسبوني فانه لي زکاة، و لکم نجاة، و اما البرائة فلا تتبرأوا مني، فاني ولدت علي الفطرة، و سبقت الي الايمان و الهجرة».(19)«به زودي بعد از من مردي گشاده گلو و شکم برآمده برشما غالب شود، آنچه بايد بخورد، و آنچه نبايد بطلبد، او را بکشيد، اگر چه هرگز اين کار نتوانيد کرد، بدانيد که او به سب من و بيزاري جستن از من وادارتان خواهد کرد، اما چون شما را به دشنام من وادار کند چنين کنيد که اين کار مايه بلندنامي من ورهايي شماست، اما اظهار بيزاري!چنين کار نکنيد، که من برفطرت زاده شده ام و در ايمان و هجرت برهمگان پيشي داشته ام.»
اين پيشگويي نيز به تمامي به وقوع پيوست. بعد از صلح امام حسن عليه السلام معاويه کوفه را به چنگ آورد و فرمان داد تا مردم به امام علي عليه السلام دشنام گويند و از او بيزاري جويند. او گروهي از بزرگان اصحاب علي را، که در دوستي او پايداري کردند و از او بازنگشتند به شهادت رساند که حجربن عدي کندي و ياران او از اين پاکبازان بودند.
بعضي گفته اند:مقصود امام زياد بن ابيه بود، و دسته ديگر مغيرة بن شعبه و تمام کساني را دانسته اند که به واليگري کوفه رسيدند و مردم را به سب و بيزاري امام واداشتند.»(20)
از آينده خوارج بعد از خود خبرداد و گفت:
«…اما انکم تسلقون بعدي ذلا شاملا، و سيفاً قاطعاً و اثرة يتخذها الظالمون فيکم سنة».(21)
اما پس از من ذلت همه شما را فرو خواهد گرفت، و شمشيري برنده برشما سايه خواهد افکند، و ستمکاران غارت اموالتان را سنت خويش خواهند ساخت.»
و چنين شد . خوارج بعد از عدالتي که از حکومت امام ديدند، و آن آزادي عملي که در خلافت او يافتند، لحظه اي بي پريشاني و جنگ و زد و خورد نگذراندند.
روزي که خوارج کشته شدند، يکي گفت: يا اميرالمؤمنين همه خوارج هلاک شدند، امام گفت:
«کلا والله، انهم نطف في اصلاب الرجال ، و قرارات النساء کلما نجم منهم قرن قطع، حتي يکون اخرهم لصوصاً سلابين».(22)
«نه بخدا چنين نيست. آنان نطفه هايي در صلب مردان و رحم زنانند، هر گاه سرکرده اي از آنان خودي نمايد کشته شود، تا سرانجام، آخرينشان به دزدي و راهزني دست خواهند زد.»
و پيش بيني او واقعيت يافت. چندي نگذشت که خوارج بار ديگر پيدا شدند و جنگ هاي خانمانسوزي ما بين آنها و قدرتهاي مرکزي اتفاق افتاد، و بالاخره آخرين افرادشان دزدي و راهزني در پيش گرفتند.
پيش از جنگ، تعداد افرادي را که از ياران او کشته شدند، و از خوارج نهروان باقيماندند، پيش بيني کرد و گفت:
«مصارعهم دون النطفة، و الله لا يفلت منهم عشرة، و لا يهلک منهم عشرة».(23)
«جاي کشته شدنشان اين سوي آب نهروان است. سوگند به خدا کمتر از ده تن از آنان زنده خواهد ماند، و از شما حتي ده نفر هم کشته خواهد شد.»
و در اين جنگ تنها هشت نفر از ياران امام به شهادت رسيدند و نه نفر از خوارج نجات يافتند. سخنان او عليه السلام درباره ستم ها و بيدادهايي که از بني اميه به مردم خواهد رسيد بسيار است گويي مردم را براي رويارويي با آن ناگواري ها آماده مي کرده است.
از خلافت مروان حکم و از آنچه به دست او و فرزندانش به امت اسلامي خواهد رسيدسخن گفت و ختم کار بني اميه را خبرداد.
درباره خلافت مروان گفت:
«اما ان له امرة کلعقة الکلب أنفه، و هو ابوالاکبش، الأربعة و ستلقي الامة منه و من ولده يوماً احمر!»(24)
«بدانيد که مروان چندي حکومت خواهد کرد، و مدت آن به اندازه اي است که سگ بيني خود را بليسد. چهارتن از فرزندان او به امارت دست خواهند يافت، و مردم از او و فرزندانش روزهاي خونيني خواهند ديد.»
و آنچه گفته بود به تمامي واقع شد. خلافت مروان واقعاً کوتاه مدت بود، و پيش از نه ماه به طول نينجاميد، او چهار پسرداشت:عبدالملک، عبدالعزيز، بشر و محمد. عبدالملک به خلافت رسيد، و آن سه به ترتيب به ولايت مصر، عراق و جزيره منصوب شدند و چه مصيبت هايي که از آنان به جامعه مسلمانان ريسد.(25)
«والله لا يزالون حتي لا يدعوالله محرماً الا استحلوه، و لا عقداً الاحلوه و حتي لا يبقي بيت مدر و لا وبر الا دخله ظلمهم و نبابه سوء رعيهم و حتي يقوم الباکيان يبکيان! باک يبکي لدينه، و باک يبکي لدنياه و حتي تکون نصرة احدکم من احدهم کنصرة العبد من سيده، اذا شهد أطاعه ، و اذا غاب اغتابه.»(26)
«به خدا که آنان از بين نخواهند رفت مگر آن که تمامي محرمات الهي را حلال شمارند و همه پيمان ها را بشکنند، بيدادشان به هر شهر و روستايي در آيد، و افسارشان همه جا را فرا گيرد، و رفتار بدشان همه مردم را بپراکند. در آن روز دو دسته از مردم به درد خواهند گريست: گروهي به تباهي دينشان، و گروهي به چپاول دنياشان، و چنان شود که اگر هر يک از شما آن ديگري را ياري کند همانند بنده اي است که در برابر خواجه خود درآيد:در حضور او فرمان برد، و در غيبتش نکوهش کند.»
و کسي نيست که بيدادگري ها، هتک حرکمت ها و تباهکاريهاي بني اميه را نداند، و خلفاي اين خاندان را نمونه هاي ظلم و فسق و پرده دري نشناسد.(27)
در موارد مختلف از پايان کار بني اميه و دست يافتن دشمنان شان به خلافت سخن گفت، روزي که مردم مي پنداشتند آنان تا ابد بر مسند قدرت خواهند ماند .
او گفت:
«حتي يظن الظان ان الدنيا معقولة علي بني امية، تمنحهم درها، و توردهم صفوها، و لا يرفع عن هذه الامة سوطها و لا سيفها، و کذب الظان لذلک . بل هي مجة من لذيذ العيش يتطعمونها برهة ثم يلفظونها جملة».(28)
«کار بني اميه چنان شود که ظاهربينان پندارند دنيا تنها به اختيار آنان در آمده است، بهره هاي خود را به آنها مي بخشد و برسرچشمه زلال خود فرودشان مي آورد، و تازيانه ستم و شمشير بيدادشان از تن و جان خلق سايه برنخواهد گرفت. اما به خطا رفته اند که دولت مستعجل بني اميه همانند جرعه اي از لذت زندگاني است که نچشيده از دهان بيرون مي ريزند.»
و نيز گفت:
«فاقسم بالله يا بني اميه عما قليل لتعرفنها في ايدي غيرکم و في دار عدوکم».(29)(از خطبه 105)
«اي بني اميه! به خدا سوگند مي خورم پس از چندي درخواهيد يافت که شاهباز حکومت در دست ديگران نشسته، و در خانه دشمنانتان آشيانه کرده است.»
اين پيشگويي، مربوط به زوال ملک بني اميه به دست بني عباس بود که با کشتار آنان کاملا تحقق يافت.(30)
«اما و الله ليسلطن عليکم غلام ثقيف الدنيال الميال، يأکل خضرتکم و يذيب شحمتکم، ايه ابا و ذحة.»(31)
«بدانيد که به خدا سوگند جواني متکبر و متجاوز، از طايفه ثقيف برشما مسلط شود، سبزه نقد شما را بخورد و پيه اندوخته شما را آب کند، اي ابا و ذحه(32)هر چه داري بياور!».
در بخشي از خطبه ديگري که ابن ابي الحديد نقل کرده است از ولايت حجاج بن يوسف ثقفي و يوسف بن عمر و ثقفي خبرداده است، در آن خطبه امام مي گويد:
«…و ستيليکم من بعدي و لاة يعذبونکم بالسياط و الحديد، و سيأتيکم غلاما ثقيف :اخفش و جعبوب، يقتلان و يظلمان و قليل ما يمکثان».
«پس از من والياني برشما دست خواهند يافت، و شما را به عذاب تازيانه و شمشير خواهند گرفت، و دو جوان از ثقيف به قدرت خواهند رسيد، اخفش و جعبوب، مي کشند و به ستم مي کوشند، ولي روزگارشان به طول نخواهد انجاميد.»
ابن ابي الحديد مي گويد:اخفش کسي است که از روز تولد بينايي چنداني ندارد، و جعبوب کئژ و تاه قد کريه المنظر است، و اين دو حجاج و يوسف بن عمرو بودند.عبدالملک در نامه اي به حجاج مي نويسد:
«قاتلک الله اخفيفش العينين اصک الجاعرتين .»
خدا ترا بکشد اي کسي که چشمانش کم مي بيند و کفل هاي بهم چسبيده اش در راه رفتن مي جنبد.
و از سخنان حسن بصري-رحمة الله عليه -است که در ضمن آن درباره حجاج مي گويد:
«شبکور تاريک چشمي پيش ما آمد که عنان در دست و در ميان انگشتان کوچک او، براي خدا عرق نکرده بود.»و اين مثل در مورد کوتاهي قد يوسف بن عمرو بکار مي رفت، و وقتي به او کوتاه قد مي گفتند، خشمگين
مي شد.(33)

پي نوشت ها :
 

1ـ نهج البلاغه،خطبه93.
2ـ نهج البلاغه، خطبه128.
3ـ نهج البلاغه،خطبه175.
4ـ نهج البلاغه، خطبه101.
5-و نيز نگاه کنيد به خطبه16،عبارت «و لقد نبئت بهذالمقام و هذااليوم.»
6ـ نهج البلاغه، خطبه93.
7ـ نهج البلاغه، خطبه189.
8ـ نهج البلاغه، خطبه13.
9ـ ابوالعباس احمد بن اسحاق بن المقتدر، در دوازده رمضان 381 ه به خلافت رسيد و در ذي الحجه 422ه وفات يافت.
10ـ ابوجعفر عبداله بن القادر، در ذي الحجه 422به خلافت رسيد و در 13شعبان467در گذشت.
11ـ شرح نهج البلاغه، ج1،ص84.
12ـ نهج البلاغه، خطبه128.
13ـ المهتدي بالله، محمد بن هارون الواثق، ابن المعتصم بن الرشيد، در سال225 به خلافت رسيد و در سال256خلع شد.
14ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص311-310.
15ـ نهج البلاغه، خطبه128.
16ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص371-361.
17ـ نهج البلاغه، خطبه47.
18ـ شرح نهج البلاغه، ج1،ص287-286.
19ـ نهج البلاغه، خطبه57.
20ـشرح نهج البلاغه، ج1،ص355.
21ـ نهج البلاغه، خطبه58.
22ـنهج البلاغه، خطبه60.
23ـ نهج البلاغه، خطبه59.
24ـ نهج البلاغه، خطبه72.
25ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص60-53.
26ـ نهج البلاغه، خطبه98.
27ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2،ص467-466و ص194-193و ص409-408درباره عبدالملک مروان وقايع روزگار او.
28ـ نهج البلاغه، خطبه87.
29ـ و نيز نگاه کنيد به خطبه166.
30ـ شرح نهج البلاغه،ج2،ص133-132و202-200-178و467-466.
31ـ نهج البلاغه، خطبه116.
32ـ وذحه ، شريف رضي، رحمة الله ، مي گويد:مراد از وذحه خنفساء(جانوري کوچکتر از جعل)است و به حجاج اشاره دارد ، و داستاني آورده است که براي رعايت اختصار از آن مي گذريم. ابن ابي الحديد در شرح اين عبارت روايت هايي درباره حجاج نقل کرده است.ج7،ص280-279.شرح نهج البلاغه به تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم از انتشارات «داراحياء الکتب العربيه»سال1960.
33ـ شرح نهج البلاغه،ج2،ص133-132و258-257.
 

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11

 

آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

امروزه مسلم شده است که اين حس در بعضي از انسان ها به حد اعجاب آوري مي رسد حال آنکه در بعضي بي اندازه ناچيز و نزديک به هيچ است، اما آيا منشأ اين تفاوت کجاست؟ براي محققان ترديدي نيست که حس مذکور با درجه صفاي روح و پاکي ضمير انسان رابطه اي مستقيم دارد، يعني هر قدر آدمي برخوردار از صفاي نفس و پاکي ضمير، و آزاد از بندهاي موروثي و اجتماعي زيانبار، و رها از هر چه نياز، و منزه از

b63c2111 5c19 4a46 90d7 670cc0e99630 - آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

sa3364 - آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)
آگاهي از غيب در نهج البلاغه (2)

 

نويسنده:شيخ محمد مهدي شمس الدين ترجمه دکتر محمود عابدي

 

پيشگويي در نهج البلاغه
 

تحقيقات جديد، چنانکه دانستيم، نشان مي دهد که هر کس تا اندازه اي از اين استعداد-قدرت پيشگويي-برخوردار است و مي تواند از آينده آگاه شود، اما اگر نوع آن نيز در همه مردم يکسان
باشد اندازه اش متفاوت است.
امروزه مسلم شده است که اين حس در بعضي از انسان ها به حد اعجاب آوري مي رسد حال آنکه در بعضي بي اندازه ناچيز و نزديک به هيچ است، اما آيا منشأ اين تفاوت کجاست؟
براي محققان ترديدي نيست که حس مذکور با درجه صفاي روح و پاکي ضمير انسان رابطه اي مستقيم دارد، يعني هر قدر آدمي برخوردار از صفاي نفس و پاکي ضمير، و آزاد از بندهاي موروثي و اجتماعي زيانبار، و رها از هر چه نياز، و منزه از هرچ عقده، کينه و آرزو باشد اين استعداد در او بيشتر و قوي تر ، و هر گاه انسان پراکنده دل، آشفته خاطر، مستغرق در لذات، اسير ضروريات جسم و غريزه، و غرق در کارهاي دنيايي مردم گردد اين حس در او ضعيف تر و ناپيداتر.
آري اين استعداد گلي است که تنها در زمينه صفاي عقل، روح و وجدان مي رويد و در آنجا است که نهايت شکوفايي را مي يابد. و اگر اين نيرو را در وجود امام عليه السلام جستجو کنيم در او کامل ترين و تمامترين و جهش را مي يابيم، چرا که وي در صفاي روح به حدي بود که هرگز انساني به آن نزديک نشد و کسي جز پيامبر صلي الله عليه و اله برآن تفوق نيافت.
سراسر زندگي علي عليه السلام زنجيره اي طلايي است که يکايک حلقه هاي آن را اين گونه استعدادها و توانايي ها پديد آورده است.
اگر حقيقت اين است که تجرد و صفاي آني و موقت به انسان عادي نيرويي خارق العاده مي دهد، شخصي که تمامي حياتش تجرد روحي و صفاي باطني است و از اين نظر در سلسله بني آدم بي نظير است، چه عظمت ها و قدرت هايي مي تواند داشت!
امام عليه السلام چنانکه در دوران حيات او مي بينيم به محض اراده کردن، به يافتن اين نيروي خارق العاده توانا بوده است و به مجرد خواستن، از پس پرده زمان و پشت ديوار مکان آگاهي مي يافته است.
اين سخن را مطالبي که مورخان نوشته و در اين باره به ذکر پيش گويي ها قناعت ورزيده اند، و تحقق يافتن اين پيشگويي ها تأييد مي کند.
شريف رضي -رحمه الله -در حين جمع آوري سخنان امام عليه السلام به اين جنبه از کلام او، چنانکه بايد، توجه نکرده است و از اين رو آنچه در نهج البلاغه آمده حتي به يک دهم پيشگويي هايي که به درستي به وي نسبت داده شده است نيز نمي رسد.
آنچه را که شريف رضي از پيشگويي هاي امام عليه السلام ذکر کرده است، مي توان در چند قسمت بيان کرد:
1ـ غرق شدن در بصره
2ـ تسلط بيدادگران برکوفه
3ـ دست يافتن معاويه به خلافت
4ـ سرنوشت خوارج و پايان کار آنها
5ـ مروان و خلافت او
6ـ شورش زنگيان
7ـ حکومت حجاج
8ـ ترک ها
9ـ بني اميه، ستمگري ها و پايان کار آنان
10ـ ظهور مهدي (عج)
11ـ فتنه هايي که دنيا را فرو مي گيرد و کشف و زرع و نسل ها را به نابودي مي کشد.
در عناوين فوق تنها مطالبي آمده است که شريف رضي در نهج البلاغه آورده، و ما در درجه اول درباره هر يک از آنها سخن خواهيم گفت و سپس به بخشي خواهيم پرداخت که سيد رضي آن را نياورده است.
امام عليه السلام از آگاهي خود به اسرار جهان به مناسبات فراواني سخن گفته است.
از آن جمله مي گويد:
«فاسألوني قبل ان تفقدوني، فوالذي نفسي بيده لا تسألوني عن شيء فيما بينکم و بين الساعة، و لا عن فئة تهدي مئة و تضل مئة الا انبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها . و مناخ رکابها و محط رحالها، و من يقتل من اهلها قتلا، و من يموت منهم موتاً. و لو قد فقد تموني و نزلت بکم کرائه الامور، و حوازب الخطوب، لأطرق کثير من السائلين، و فشل کثير من المسؤولين.»(1)
«پيش از آنکه مرا از دست دهيد، هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، سوگند به آنکه جانم در دست اوست، درباره آنچه از امروز تا صبح قيامت روي خواهد داد،و گروهي که صد نفري را به هدايت رهبري کند و صد نفري را به ضلالت کشاند،از من نخواهيد پرسيد، مگر اينکه از داعي، رهبر و محرک آن به شما خبر دهم، و جاي آسودن و بار انداز کاروانشان را بنمايم، و کسي را که از آن به قتل مي ميرد يا به مرگ در مي گذرد بشناسانم، و چنانچه مرا از دست دهيد و مصيبت هاي بزرگ و حوادث ناگوار برشما فرود آيد ، چه بسيار از راهجويان که به حيرت درمانند و چه بسا از راهبران که به عجز فروافتند».
و او عليه السلام خود مي گويد که اين علم را از سرچشمه علم نبوت گرفته است:
در ضمن سخناني که پس از شکست مخالفان در جنگ جمل ودر بصره بيان کرد، به مصيبت هاي ناگواري که به آن شهر خواهد رسيد، و به فتنه زنگيان و آشوب تاتار اشاره فرمود، در اين هنگام يکي از اصحاب پرسيد:يا اميرالمؤمنين!آيا خداوند تو را از علم غيب بهره مند ساخته است؟امام خنديد و گفت:
«ليس هو بعلم غيب، و انما هو تعلم من ذي علم وانما علم الغيب علم الساعة، و ما عدده الله سبحانه بقوله:«ان الله عنده علم الساعة…الايه».
فهذا علم الغيب الذي لا يعلمه احد الا الله، و ما سوي ذلک فعلم علمه الله نبيه فعلمنيه و دعالي بأن يعييه صدري، و تضطم عليه جوانحي».(2)
«اين که گفتم علم غيب نيست بلکه دانشي آموختني است که از صاحب آن بايد آموخت. علم غيب آگاهي از روز رستاخيز و اموري است که خداي، سبحانه، برشمرده است «همانا علم ساعت-قيامت-نزد خداست…الخ».
پس علم غيب آن است که جز خداوند دست دانش کسي بدان نمي رسد، و جز آن علمي است که خداوند به پيامبر خود صلي الله عليه و اله آموخت، و او نيز به من تعليم داد و دعا کرد که سينه من حافظ آن باشد، و خاطرم آن را فراگيرد.»
در جاي ديگر به اصحاب خود گفت:
«والله لو شئت ان اخبر کلرجل منکم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، و لکن اخاف ان تکفروا في برسول الله صلي الله عليه و آله.
الاواني مفضيه الي الخاصة ممن يؤمن ذلک منه، و الذي بعثه بالحق، و اصطفاه علي الخلق،ما أنطق الا صادقاً، و قد عهد الي بذلک کله، و بمهلک من يهلک، و منجي من ينجو، و مآل هذا الامر، و ما ابقي شيئاً يمر علي رأسي الا افرغه في أذني و أفضي به الي».(3)
«سوگند به خدا که اگر مي خواستم از جاي آمدن و رفتن و از کارهاي هر کدامتان خبر مي دادم، ليکن مي ترسم با کار من برپيامبر خدا صلي الله عليه و اله کافر شويد.
سوگند به آن که او را به حق برانگيخت و براي خلق برگزيد، جز راست نمي گويم، همه اين رازها را او به من خبرداد، و مرا از هلاک تباه شوندگان و رهايي نجات يابندگان، و پايان کار خلافت آگاه کرد، و هر آنچه را که برمن خواهد آمد به گوشم گفت و به من رساند.»
و نيز گفت:
«ايها الناس لا يجرمنکم شقاقي، و لا يستهوينکم عصياني، و لا تتراموا بالابصار عندما تسمعونه مني، فوالذي فلق الحبه ، و برأالنسمه ، ان الذي أنبئکم به عن النبي الامي صلي الله عليه و اله ما کذب المبلغ، و لا جهل السامع».(4)
«اي مردم!مبادا مخالف من به گناهتان بيالايد، و نافرماني از من سرگردانتان سازد، و چون از من سخني بشنويد به اعجاب و انکار در روي هم بنگيريد!به آنکه دانه را شکافت، و روح آدمي را آفريد آنچه را که به شما خبر مي دهم در مکتب پيامبر امي صلي الله عليه واله آموخته ام مکتبي که در آن گوينده جز راست نگفته و شنونده به خطا نرفته است.»(5)
مي بينيم که امام عليه السلام در سخنان خود تصريح مي کند که اين علم به اسرار جهان را از پيامبر خدا صلي الله عليه و اله يافته است اما نکته قابل توجه اين است که نمي توان تصور کرد پيامبر خدا صلي الله عليه واله امام را به تفصيل حوادث آينده جهان آگاه کرد ه باشد، زيرا که زمان مصاحبت پيامبر و امام چندان طولاني نبود که اين مجال به دست آيد، حتي اگر فرض کنيم که امام تمامي اوقات فراغت پيامبر را به خود اختصاص داده باشد.
پس از اين که مي گويد:
«سوگند به انکه جانم در دست اوست، درباره آنچه از امروز تا صبح قيامت روي خواهد داد، و گروهي که صدنفري را به هدايت رهبري کند و صدنفري را به گمراهي کشاند، از من نخواهيد پرسيد، مگر اينکه از داعي آن و ..به شما خبردهم…».(6)و از اين که مي گويد:
«سلوني قبل ان تفقدوني، فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض».(7)
«بپرسيد پيش از آن که مرا از دست دهيد، من به اسرار آسمان بيش از رازهاي زمين آگاهم.»
و مي گويد:«سوگند به خدا که اگر مي خواستم از جاي آمدن و رفتن و از کارهاي هر کدامتان خبر مي دادم…همه اين رازها را او به من خبر داد و مرا از هلاک تباه شوندگان و رهايي نجات يابندگان، و پايان کار خلافت آگاه کرد، و هر آنچه را که برمن خواهد آمد به گوشم گفت و به من رساند.»
مي بينيم که اين علم، گسترده و پردامنه و داراي افقي ناپيدا کرانه است، و هر قدر زماني که امام با رسول خداگذرانيده است طولاني فرض شود، و هر چه اوقاتي که پيامبر صلي الله عليه و اله به امام اختصاص داده است، مکرر و فراوان تصور گردد، همه اين فرصت ها براي آموختن بخشي از علم امام هم کفايت نمي کند، و بي ترديد براي ياد گرفتن جزئيات دقيق و تفصيلات بيشتر نيز مسأله چنين است، تا چه رسد به اينکه تمامي علوم و به تفصيلي تمام باشد.
به همين سبب نمي توان تصور کرد که پيامبر تمام و مفصل حوادث آينده را تا روز رستاخيز به امام بيان کرده باشد، حال آنکه امام نيز تصريح مي کند که اين علم را از سرچشمه نبوت آموخته است، در اينجا بايد پرسيد:اين سخن امام با اين معني که همه زندگي آن حضرت براي آموختن اين علوم کفايت نمي کند، چگونه سازگاري دارد؟
سبب اين که مي گوييم رسول خدا صلي الله عليه و اله اسرار جهان را با تفصيل جزئيات آن به امام عليه السلام نياموخت، اين است که اصولا عقل چنين امري را ناممکن مي داند، زيرا همزماني آن دو بزرگوار هر چه باشد چنين مجالي نمي دهد. بنابراين بايد گفت که اين تعليم، آموزشي اجمالي بوده است.
قبلا ديديم که ظهور استعدادهايي که در انسان به وديعه نهاده شده است و آدمي را به مجهولات آن سوي زمان و مکان آگاه مي کند، به عقل، روح و جدان بستگي دارد، يعني هر چه انسان از نظر صفاي عقل و طهارت روح و پاکي وجدان در حد متعالي تري باشد، اين استعدادها در او قويتر مي شوند، و بيشتر او را در کسب آن آگاهي ها ياري مي دهند، و آنچه درباره امام مي دانيم اين است که پيامبر صلي الله عليه واله ، علي عليه السلام را از اجمال اسرار جهان آگاه کرد، و استوارترين راه هدايت را نيز پيش پاي وي نهاد تا خود به والاترين درجه اين حالات دست يابد و اين تعالي روح براي او نيرويي پنهاني را که زمينه کارهاي خارق العاده است، فراهم سازد، و بدينگونه تعليم اجمالي پيامبر صلي الله عليه و اله صورت تفصيل به خود گيرد.
تنها با اين بيان و تفسير، ما بين علم بيکران امام به اسراري که به رسول خدا صلي الله عليه و اله نسبت مي دهد، و زمان نسبتاً محدودي که با آن حضرت گذرانده است، مي توان سازگاري ايجاد کرد. البته اين تفسير، تفسيري حدسي و بي مأخذ نيست و سند قابل قبولي دارد.
مؤيد سخن ما اين استکه پيامبر صلي الله عليه و اله در ساعات آخر عمر با علي خلوت کرد، و رداي خويش برسراو کشيد و لحظاتي را با يکديگر به راز سخن گفتند. پس از اين گفت و شنودها امام از حضور پيامبر بيرون آمد، ووقتي مردم از سخنان پيامبر پرسيدند، گفت:
«علمني الف باب ينفتح لي من کل باب الف باب».
«هزار باب از اسرار الهي را به من آموخت که هر يک هزار باب ديگر را به روي من مي گشايد.»
اين لحظات، هر چه طولاني باشد، نمي توان تصور کرد که در آن رسول خدا هزار باب از علم و دانش را به تفصيل به او در آموخته باشد، چرا که هر چه باشد، نمي تواند حتي براي آموختن بخشي از اين علم بيکران هم کفايت کند.
بنابراين بايد گفت که اين علوم را با اشاره و اجمال به وي در آموخته و ضوابط اصولي و کليد گشايش اين ابواب را به او سپرده است.
و شايد اين که مي گويد:«هر بابي از آن هزار باب علوم را برمن مي گشايد»خود بهترين دليلي است براينکه مي گوييم:
«آموختن علي به اجمال بود و نه به تفصيل، و در شناخت جزئيات و تفاصيل، به استعداد و موهبتي متکي بود که او را در آگاهي از غيب و هدايت به جانب حق ياري مي داد».
گفتيم که پيشگويي هايي که شريف رضي از امام ذکر کرده، داراي انواع مختلفي است . از جمله اين پيشگويي ها حوادث ناگواري است که براي بصره اتفاق افتاده است.
امام پس از پايان جنگ جمل از غرق شدن بصره خبرداد و گفت:
«…و ايم الله لتغرقن بلدتکم حتي کأني انظر الي مسجدها کجؤجؤ سفينة او نعامة جاثمة».(8)
«به خدا سوگند که به زودي ديار شما چنان در آب غرقه خواهد شد که گويي مسجد آن را همانند سينه کشتي يا همچون بستر مرغي برسينه تکيه زده مي بينم.»
حوادث آينده اين پيشگويي را محقق ساخت. ابن ابي الحديد مي گويد که شهر بصره دوبار در آب فرورفت:نخست در زمان «الاقدر(9)بالله»و بار ديگر در روزگار«القائم بامرالله(10)»در اين حوادث تمامي ساختمان هاي آن شهر غرق شدف،و تنها مسجد جامع آن باقي ماند که از دور مانند سينه پرنده اي به نظر مي آمد، و اين همان بود که اميرالمؤمنين خبرداده بود…همه خانه ها ويران شدند و هر چه در آنها بود غرق شد و بسياري از ساکنان شهر به هلاکت رسيدند. اخبار اين دو واقعه در ميان مردم بصره مشهور بوده، و زبان به زبان و نسل به نسل نقل مي شده است.(11)
امام عليه السلام همچنين از نابودي شهر بصره در شورش زنگيان خبرداد:بعد از جنگ جمل در ضمن سخناني به احنف بن قيس گفت:
«يا احنف، کأني به و قد سار بالجيش الذي لا يکون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم ، و لا حمحمة خيل،يثيرون الارض باقدامهم کانها اقدام النعام. ويل لسکککم العامره، کخراطيم الفيلة، من اولئک الذين لا يندب قتيلهم، و لا يفقد غائبهم، انا کاب الدنيا لوجهها، و قادرها بقدرها، و ناظرها بعينها.»(12)
«اي احنف!گويي من او را مي بينم که به فرماندهي سپاهي به اين شهر مي تازد که نه گرد و غبار برمي انگيزند و نه فرياد و هياهو و صداي لجام و شيهه اسبشان به گوش مي رسد، و زمين را همچون شترمرغ، به زير پاي نرم خود مي کوبند، در آن روز واي برخيابان هاي آباد و خانه هاي آراسته شما که همانند کرکس به بال کنگره و همچون فيل به خرطوم ناودان آراسته اند، از ويرانگري کساني که برآنان نمي گريد و گمشده آنان را کسي نمي جويد، آري من دنيا را از نظر انداخته و اندازه مقدار واقعي آن را سنجيده ام، و حقيقت آن را دريافته ام.»
صدق اين پيشگويي را نيز حوادث نشان داد. در سال (255)هجري شخصي به ام علي بن محمد بن عبدالرحيم، با گروهي از زنگيان برمهتدي عباسي(13)خروج کرد و نزديک بود بصره را ويران و مردم آن را نابود کند. جنگ او با قواي مرکزي حدود پانزده سال به طول انجاميد، تا سرانجام در سال(270)هجري در گذشت.
ابن ابي الحديد درباره اين پيشگويي امام بحثي طولاني آورده است.(14)
خواننده توجه دارد که پيشگويي امام، در جملات پيشين متوجه جنبه آباداني يا ويراني شهر بصره بود.
درباره کشتار اهل بصره در هجوم تاتار مي گويد:
«کأني اراهم قوماً کأن وجوههم المجان المطرقة، يلبسون السرق و الديباج، و يعتقبون الخيل العتاق، و يکون هناک استحرار قتل حتي يمشي المجروح علي المقتول، و يکون المفلت اقل من المأسور».(15)
«گويي قومي را مي بينم که صورت هاشان ماند سپر پهن و چکش خورده است. لباس ابريشمين و ديبا مي پوشند، و اسب هاي اصيل يدک مي کشند، و در آنجا کشتاري هولناک واقع مي شود، چنانکه زخميان برکشتگان پاي مي نهند و مي گذرند و شمار آنانکه فرامي کنند از کساني که به بند اسارت مي افتند، کمتر است.»
اين پيشگويي نيز، با ظهور تاتار و يورش مرگبار آنان تحقق يافت، قوم تاتار کشورهايي را زير پاي ويرانساز خود در نور ديدند تا به عراق رسيدند، و در اين حمله بصره بزرگترين آسيب را ديد، و چنان شد که کوچه ها و ميدان هايش از کشته ها انباشته شد، و دل هاي مردم را وحشتي عظيم فرا گرفت. اين حوادث در روزگار حيات ابن ابي الحديد واقع شده و او اين واقعه را به شرحي کافي بيان کرده است.(16)
امام از آنچه به دست ستمگران برکوفه خواهد رسيد خبر داد و گفت:
«کأني بک يا کوفة تمدين مد الاديم العکاظي، تعرکين بالنوازل، و ترکبين بالزلازل، و اني لا علم انه ما اراد بک جبار سوءاً ابتلاه الله بشاغل و رماه بقاتل.»(17)
«اي کوفه!گويي تو را مي بينم که مانند چرم عکاظي در معرض کشاکشي، با دشواري ها مالش يافته اي و بردوش زلزله ها برنشسته اي، و من مي دانم که هيچ ستمگر به تو قصد بد نکند، مگر اينکه خداي او را به مصيبتي گرفتار فرمايد و به دست قاتلي براندازد.»
اين پيشگويي نيز با حوادث تصويق شد، چرا که سلسله اي از واليان بيدادگر و ستمکاران جور پيشه برکوفه امارت يافتند، و چه باران بلا و آت عذابي که برکوفه و اهل آن ريختند! اينان کساني مانند زياد بن ابيه، عبيدالله بن زياد، حجاج ، يوسف بن عمرو، مغيرة بن شعبه، خالد بن عبدالله القسري و …بودند که جملگي پايه هاي حکومت خود را برتوده اي از سر سرافرازان و نهرهايي از خون پاک جوانمردان نهادند.(18)
و نيز درباره خلافت معاويه و تسلط او برکوفه گفت که او پس از به دست آوردن خلافت، شيعيان کوفه را وادار خواهد کرد تا وي عليه السلام را سلب کنند و از او بيزاري جويند، امام فرمود:
«اما انه سيظهر عليکم بعدي رجل رحب البلعوم، مندحق البطن يا کل ما يجد، و ما يطلب ما لا يجد، فاقتلوه، و لن تقتلوه! الا و انه سيأمرکم بسبي و البرائة مني، فاما السب فسبوني فانه لي زکاة، و لکم نجاة، و اما البرائة فلا تتبرأوا مني، فاني ولدت علي الفطرة، و سبقت الي الايمان و الهجرة».(19)«به زودي بعد از من مردي گشاده گلو و شکم برآمده برشما غالب شود، آنچه بايد بخورد، و آنچه نبايد بطلبد، او را بکشيد، اگر چه هرگز اين کار نتوانيد کرد، بدانيد که او به سب من و بيزاري جستن از من وادارتان خواهد کرد، اما چون شما را به دشنام من وادار کند چنين کنيد که اين کار مايه بلندنامي من ورهايي شماست، اما اظهار بيزاري!چنين کار نکنيد، که من برفطرت زاده شده ام و در ايمان و هجرت برهمگان پيشي داشته ام.»
اين پيشگويي نيز به تمامي به وقوع پيوست. بعد از صلح امام حسن عليه السلام معاويه کوفه را به چنگ آورد و فرمان داد تا مردم به امام علي عليه السلام دشنام گويند و از او بيزاري جويند. او گروهي از بزرگان اصحاب علي را، که در دوستي او پايداري کردند و از او بازنگشتند به شهادت رساند که حجربن عدي کندي و ياران او از اين پاکبازان بودند.
بعضي گفته اند:مقصود امام زياد بن ابيه بود، و دسته ديگر مغيرة بن شعبه و تمام کساني را دانسته اند که به واليگري کوفه رسيدند و مردم را به سب و بيزاري امام واداشتند.»(20)
از آينده خوارج بعد از خود خبرداد و گفت:
«…اما انکم تسلقون بعدي ذلا شاملا، و سيفاً قاطعاً و اثرة يتخذها الظالمون فيکم سنة».(21)
اما پس از من ذلت همه شما را فرو خواهد گرفت، و شمشيري برنده برشما سايه خواهد افکند، و ستمکاران غارت اموالتان را سنت خويش خواهند ساخت.»
و چنين شد . خوارج بعد از عدالتي که از حکومت امام ديدند، و آن آزادي عملي که در خلافت او يافتند، لحظه اي بي پريشاني و جنگ و زد و خورد نگذراندند.
روزي که خوارج کشته شدند، يکي گفت: يا اميرالمؤمنين همه خوارج هلاک شدند، امام گفت:
«کلا والله، انهم نطف في اصلاب الرجال ، و قرارات النساء کلما نجم منهم قرن قطع، حتي يکون اخرهم لصوصاً سلابين».(22)
«نه بخدا چنين نيست. آنان نطفه هايي در صلب مردان و رحم زنانند، هر گاه سرکرده اي از آنان خودي نمايد کشته شود، تا سرانجام، آخرينشان به دزدي و راهزني دست خواهند زد.»
و پيش بيني او واقعيت يافت. چندي نگذشت که خوارج بار ديگر پيدا شدند و جنگ هاي خانمانسوزي ما بين آنها و قدرتهاي مرکزي اتفاق افتاد، و بالاخره آخرين افرادشان دزدي و راهزني در پيش گرفتند.
پيش از جنگ، تعداد افرادي را که از ياران او کشته شدند، و از خوارج نهروان باقيماندند، پيش بيني کرد و گفت:
«مصارعهم دون النطفة، و الله لا يفلت منهم عشرة، و لا يهلک منهم عشرة».(23)
«جاي کشته شدنشان اين سوي آب نهروان است. سوگند به خدا کمتر از ده تن از آنان زنده خواهد ماند، و از شما حتي ده نفر هم کشته خواهد شد.»
و در اين جنگ تنها هشت نفر از ياران امام به شهادت رسيدند و نه نفر از خوارج نجات يافتند. سخنان او عليه السلام درباره ستم ها و بيدادهايي که از بني اميه به مردم خواهد رسيد بسيار است گويي مردم را براي رويارويي با آن ناگواري ها آماده مي کرده است.
از خلافت مروان حکم و از آنچه به دست او و فرزندانش به امت اسلامي خواهد رسيدسخن گفت و ختم کار بني اميه را خبرداد.
درباره خلافت مروان گفت:
«اما ان له امرة کلعقة الکلب أنفه، و هو ابوالاکبش، الأربعة و ستلقي الامة منه و من ولده يوماً احمر!»(24)
«بدانيد که مروان چندي حکومت خواهد کرد، و مدت آن به اندازه اي است که سگ بيني خود را بليسد. چهارتن از فرزندان او به امارت دست خواهند يافت، و مردم از او و فرزندانش روزهاي خونيني خواهند ديد.»
و آنچه گفته بود به تمامي واقع شد. خلافت مروان واقعاً کوتاه مدت بود، و پيش از نه ماه به طول نينجاميد، او چهار پسرداشت:عبدالملک، عبدالعزيز، بشر و محمد. عبدالملک به خلافت رسيد، و آن سه به ترتيب به ولايت مصر، عراق و جزيره منصوب شدند و چه مصيبت هايي که از آنان به جامعه مسلمانان ريسد.(25)
«والله لا يزالون حتي لا يدعوالله محرماً الا استحلوه، و لا عقداً الاحلوه و حتي لا يبقي بيت مدر و لا وبر الا دخله ظلمهم و نبابه سوء رعيهم و حتي يقوم الباکيان يبکيان! باک يبکي لدينه، و باک يبکي لدنياه و حتي تکون نصرة احدکم من احدهم کنصرة العبد من سيده، اذا شهد أطاعه ، و اذا غاب اغتابه.»(26)
«به خدا که آنان از بين نخواهند رفت مگر آن که تمامي محرمات الهي را حلال شمارند و همه پيمان ها را بشکنند، بيدادشان به هر شهر و روستايي در آيد، و افسارشان همه جا را فرا گيرد، و رفتار بدشان همه مردم را بپراکند. در آن روز دو دسته از مردم به درد خواهند گريست: گروهي به تباهي دينشان، و گروهي به چپاول دنياشان، و چنان شود که اگر هر يک از شما آن ديگري را ياري کند همانند بنده اي است که در برابر خواجه خود درآيد:در حضور او فرمان برد، و در غيبتش نکوهش کند.»
و کسي نيست که بيدادگري ها، هتک حرکمت ها و تباهکاريهاي بني اميه را نداند، و خلفاي اين خاندان را نمونه هاي ظلم و فسق و پرده دري نشناسد.(27)
در موارد مختلف از پايان کار بني اميه و دست يافتن دشمنان شان به خلافت سخن گفت، روزي که مردم مي پنداشتند آنان تا ابد بر مسند قدرت خواهند ماند .
او گفت:
«حتي يظن الظان ان الدنيا معقولة علي بني امية، تمنحهم درها، و توردهم صفوها، و لا يرفع عن هذه الامة سوطها و لا سيفها، و کذب الظان لذلک . بل هي مجة من لذيذ العيش يتطعمونها برهة ثم يلفظونها جملة».(28)
«کار بني اميه چنان شود که ظاهربينان پندارند دنيا تنها به اختيار آنان در آمده است، بهره هاي خود را به آنها مي بخشد و برسرچشمه زلال خود فرودشان مي آورد، و تازيانه ستم و شمشير بيدادشان از تن و جان خلق سايه برنخواهد گرفت. اما به خطا رفته اند که دولت مستعجل بني اميه همانند جرعه اي از لذت زندگاني است که نچشيده از دهان بيرون مي ريزند.»
و نيز گفت:
«فاقسم بالله يا بني اميه عما قليل لتعرفنها في ايدي غيرکم و في دار عدوکم».(29)(از خطبه 105)
«اي بني اميه! به خدا سوگند مي خورم پس از چندي درخواهيد يافت که شاهباز حکومت در دست ديگران نشسته، و در خانه دشمنانتان آشيانه کرده است.»
اين پيشگويي، مربوط به زوال ملک بني اميه به دست بني عباس بود که با کشتار آنان کاملا تحقق يافت.(30)
«اما و الله ليسلطن عليکم غلام ثقيف الدنيال الميال، يأکل خضرتکم و يذيب شحمتکم، ايه ابا و ذحة.»(31)
«بدانيد که به خدا سوگند جواني متکبر و متجاوز، از طايفه ثقيف برشما مسلط شود، سبزه نقد شما را بخورد و پيه اندوخته شما را آب کند، اي ابا و ذحه(32)هر چه داري بياور!».
در بخشي از خطبه ديگري که ابن ابي الحديد نقل کرده است از ولايت حجاج بن يوسف ثقفي و يوسف بن عمر و ثقفي خبرداده است، در آن خطبه امام مي گويد:
«…و ستيليکم من بعدي و لاة يعذبونکم بالسياط و الحديد، و سيأتيکم غلاما ثقيف :اخفش و جعبوب، يقتلان و يظلمان و قليل ما يمکثان».
«پس از من والياني برشما دست خواهند يافت، و شما را به عذاب تازيانه و شمشير خواهند گرفت، و دو جوان از ثقيف به قدرت خواهند رسيد، اخفش و جعبوب، مي کشند و به ستم مي کوشند، ولي روزگارشان به طول نخواهد انجاميد.»
ابن ابي الحديد مي گويد:اخفش کسي است که از روز تولد بينايي چنداني ندارد، و جعبوب کئژ و تاه قد کريه المنظر است، و اين دو حجاج و يوسف بن عمرو بودند.عبدالملک در نامه اي به حجاج مي نويسد:
«قاتلک الله اخفيفش العينين اصک الجاعرتين .»
خدا ترا بکشد اي کسي که چشمانش کم مي بيند و کفل هاي بهم چسبيده اش در راه رفتن مي جنبد.
و از سخنان حسن بصري-رحمة الله عليه -است که در ضمن آن درباره حجاج مي گويد:
«شبکور تاريک چشمي پيش ما آمد که عنان در دست و در ميان انگشتان کوچک او، براي خدا عرق نکرده بود.»و اين مثل در مورد کوتاهي قد يوسف بن عمرو بکار مي رفت، و وقتي به او کوتاه قد مي گفتند، خشمگين
مي شد.(33)

پي نوشت ها :
 

1ـ نهج البلاغه،خطبه93.
2ـ نهج البلاغه، خطبه128.
3ـ نهج البلاغه،خطبه175.
4ـ نهج البلاغه، خطبه101.
5-و نيز نگاه کنيد به خطبه16،عبارت «و لقد نبئت بهذالمقام و هذااليوم.»
6ـ نهج البلاغه، خطبه93.
7ـ نهج البلاغه، خطبه189.
8ـ نهج البلاغه، خطبه13.
9ـ ابوالعباس احمد بن اسحاق بن المقتدر، در دوازده رمضان 381 ه به خلافت رسيد و در ذي الحجه 422ه وفات يافت.
10ـ ابوجعفر عبداله بن القادر، در ذي الحجه 422به خلافت رسيد و در 13شعبان467در گذشت.
11ـ شرح نهج البلاغه، ج1،ص84.
12ـ نهج البلاغه، خطبه128.
13ـ المهتدي بالله، محمد بن هارون الواثق، ابن المعتصم بن الرشيد، در سال225 به خلافت رسيد و در سال256خلع شد.
14ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص311-310.
15ـ نهج البلاغه، خطبه128.
16ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص371-361.
17ـ نهج البلاغه، خطبه47.
18ـ شرح نهج البلاغه، ج1،ص287-286.
19ـ نهج البلاغه، خطبه57.
20ـشرح نهج البلاغه، ج1،ص355.
21ـ نهج البلاغه، خطبه58.
22ـنهج البلاغه، خطبه60.
23ـ نهج البلاغه، خطبه59.
24ـ نهج البلاغه، خطبه72.
25ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص60-53.
26ـ نهج البلاغه، خطبه98.
27ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2،ص467-466و ص194-193و ص409-408درباره عبدالملک مروان وقايع روزگار او.
28ـ نهج البلاغه، خطبه87.
29ـ و نيز نگاه کنيد به خطبه166.
30ـ شرح نهج البلاغه،ج2،ص133-132و202-200-178و467-466.
31ـ نهج البلاغه، خطبه116.
32ـ وذحه ، شريف رضي، رحمة الله ، مي گويد:مراد از وذحه خنفساء(جانوري کوچکتر از جعل)است و به حجاج اشاره دارد ، و داستاني آورده است که براي رعايت اختصار از آن مي گذريم. ابن ابي الحديد در شرح اين عبارت روايت هايي درباره حجاج نقل کرده است.ج7،ص280-279.شرح نهج البلاغه به تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم از انتشارات «داراحياء الکتب العربيه»سال1960.
33ـ شرح نهج البلاغه،ج2،ص133-132و258-257.
 

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد