واژهی «فخر» به معنای خودستایی به صفات،[1] خود بزرگبینی،[2] مباهات کردن به اموری؛ مانند اصل و نسب،[3] و ادعای عظمت، بزرگی و شرافت در امور ذاتی یا خارج از ذات است.[4]
آثار فخرفروشی
فخرفروشی آثار مخربی دارد که در قرآن به برخی از آنها اشاره شده است:
1. اعراض از یاد خدا و آخرت: تفاخر باعث میشود که انسان از یاد خدا و آخرت محروم شود: «ألهاکمُ التَّکاثُر، حَتّى زُرتُمُ المَقابِر»؛[5] افزون طلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید).
2. بخلورزى: تفاخر باعث میشود که انسان از کمک به دیگران محروم شود: «… انَّ اللَّه لا یحِبُّ من کانَ مُختالًا فخورا، الَّذین یبخلون …»؛[6] خداوند، کسى را که متکبر و فخرفروش است، (و از اداى حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمىدارد. آنها کسانى هستند که بخل میورزند.
3. تکبّر: تفاخر باعث میشود که انسان خود را از دیگران برتر بداند و به آنها تکبر ورزد: «و لا تُصَعّر خَدَّک لِلنّاسِ … انَّ اللَّهَ لا یحِبُّ کلَّ مُختالٍ فَخور»؛[7] (پسرم!) با بیاعتنایى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغرورى را دوست ندارد.
4. نادیده گرفتن فضل خدا و نعمتهای او: تفاخر باعث میشود که انسان فضل الهی را بر خود کتمان کند: «…إِنَ اللَّهَ لا یحِبُ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً، الَّذین … وَ یکتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ…»؛[8] زیرا خداوند، کسى را که متکبر و فخرفروش است، (و از اداى حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. … و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده، کتمان مینمایند.
5. محرومیت از محبّت خدا: تفاخر باعث میشود که انسان از محبت خدا به خود محروم بماند: «… انَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَن کانَ مُختالًا فَخورا».[9] «… انَّ اللَّهَ لا یحِبُّ کلَّ مُختالٍ فَخور».[10]
- خودداری از پذیرش حقیقت: فخرفروشی باعث میشود که انسان از پذیرش حقیقت و پیروی از انبیای الهی خودداری کند: «… انّا بِما ارسِلتُم بِهِ کافِرون. و قالوا نَحنُ اکثَرُ اموالًا و اولادًا ….».[11]
- ایجاد زمینههای هلاکت و نابودى: تفاخر باعث میشود که انسان زمینه نابودی خود را فراهم نماید: «فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ فى زینَتِهِ …». «فَخَسَفنا بِهِ وبِدارِهِ الارضَ ….».[12]
- کیفر آخرتى،[13]
- از بین رفتن نعمتها و نزول عذاب در دنیا.[14]
زمینههای تفاخر
برای فخرفروشی زمینههای متعددی وجود دارد که قرآن به برخی از آنها؛ مانند فرزند،[15]مال،[16] جمعیت،[17] قدرت،[18] موقعیت اجتماعى،[19] نعمت،[20] دنیاطلبی[21] وسوسههای شیطان[22] اشاره کرده است.
نکوهش فخرفروشی
با توجه به اثرات مخرب فخرفروشی، این رفتار ناپسند بارها در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته است که به برخی از آنها در همین پاسخ اشاره شد.
علاوه بر این، در روایات نیز این خصلت مورد مذمت قرار گرفته است:
1. امام علی(ع): «وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسِکمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِکمْ وَ خَلْعَ التَّکبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکمْ وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَینَکم وَ بَینَ عَدُوِّکمْ إِبْلِیس وَ جُنُودِهِ فَإِنَّ لَهُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجِلًا [رَجْلًا] وَ فُرْسَاناً …»؛[23] گوهر تواضع بر سر خود قرار دهید، کبر را زیر پای خود بیاندازید، حلقهی تکبّر از گردن خود باز کنید، و فروتنی را سنگر بین خود و دشمنتان یعنی شیطان و لشگرش قرار دهید؛ زیرا این موجود خطرناک را از هر ملّتی لشگر و یاران و پیاده و سوارانی دارد.
2. امام علی(ع): «فَلَا تَنَافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیَا وَ فَخْرِهَا … فَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَی انْقِطَاعٍ وَ إِنَّ زِینَتَهَا وَ نَعِیمَهَا إِلَی زَوَالٍ و …»؛[24] پس در عزت و فخر کردن به دنیا رقابت نکنید، … زیرا عزت و فخرش از میان میرود و زیور و نعمتش فانی میشود.
3. امام علی(ع): «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ لَا یرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا یدْفَعُ حَتْفَهُ»؛[25] پسر آدم را چه با فخر و نازیدن که اوّل او منى و آخرش مردار بدبو است، نه خود را روزى میدهد و نه مرگ خویش را دفع مینماید
4. امام علی(ع): «… وَ لَا تفحزن [تَفْخَرَنَ] [تَفْرَحَنَ] بِمَرْتَبَةٍ نِلْتَهَا [بَلَغْتَهَا] مِنْ غَیرِ مَنْقَبَةٍ»؛[26] و به مرتبهای که بدون سختی به آن رسیده باشی، افتخار مکن.
5. امام علی(ع): «لَا حُمْقَ أَعْظَمُ مِنَ الْفَخْرِ»؛[27] حماقتی بزرگتر از فخر کردن نیست.
با این وجود، اما گاهی خود را کوچک و تحقیر کردن نه تنها جایز نیست که فخر کردن مورد سفارش است، چنانکه قرآن کریم در مورد داوود و سلیمان(ع) میفرماید: «وَ لَقَدْ آتَینا داوُدَ وَ سُلَیمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی فَضَّلَنا عَلى کثیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ»؛ ما به داوود و سلیمان دانش دادیم. گفتند: سپاس از آن خدایى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمن خود برترى داد.
و مانند جایی که انسان خود را معرفی نماید تا جایگاه اصلی خود را بیان کند. یا آنجا که برخی در صدد نادیده گرفتن سوابق و خدمات انسان، و ضربه زدن به شخصیت وی باشند. در اینگونه موارد، فخر نمودن به سوابق نه تنها مذموم نیست که گاهی لازم و ضروری است. چنانکه امام علی(ع) اقدام به این کار نمود، آنجا که در مسئلهی خلافت، موقعیت خود را بیان میکند و میفرماید: «… شایستگى من به خلافت و موقعیت من در نظام آن مانند سنگ آسیاب است که محور گردش و اساس چرخ بوده، و من مانند کوه سر به فلک کشیده هستم که از دامنهی آن سیل روان است و پرندهاى را به قلّه آن با همه اوجگیرى راهی نیست.
بنابراین، بیان فضایل و برتریهای شخصی، لزوماً به معنای تکبر و خودستایی نیست و گاه میتوان جهت روشنگری بدان اقدام کرد.[28]،[29]
[1]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق، مصحح، میر دامادی، جمال الدین، ج 5، ص 48، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[2]. همان، ج 5، ص 49.
[3]. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق، حسینی، سید احمد، ج 3، ص 436، تهران، کتابفروشی مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش.
[4]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 9، ص 38، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
[5]. تکاثر، 1 – 2..
[6]. نساء، 36 – 37.
[7]. لقمان، 18.
[8]. نساء، 36 – 37.
[9]. نساء، 36.
[10]. لقمان، 18.
[11]. سبأ، 34 – 35.
[12]. قصص، 76 – 81. و نیز ر.ک: مریم، 73 – 74.
[13]. تکاثر،1- 6.
[14]. کهف، 34 و 37 و 40 و 41؛ حدید، 20.
[15]. سبأ، 35.
[16]. کهف، 32 – 34؛ سبأ، 35.
[17]. تکاثر، 1 – 2.
[18]. فصلت، 15؛ زخرف، 51 – 52.
[19]. توبه، 19؛ مریم، 73.
[20]. هود، 10؛ حدید، 23.
[21]. حدید، 20.
[22]. نساء، 38.
[23]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 288، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[24]. همان، ص 144.
[25]. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، درایتی، مصطفی، ص 311، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1366ش.
[26]. همان.
[27]. همان.
[28]. «وصف خدا از خویشتن»، 11876؛ گفتگوی علی (ع) و زهرا (س)»، 11085؛ «وجه الله بودن امام علی (ع)»، 8680؛ «فضایل امام علی(ع)»، 59254.
[29]. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه، ر. ک: هاشمى رفسنجانى، اکبر، برخى از محققان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ص 243 – 253، قم، بوستان کتاب، چاپ اول، 1384ش.