در دوران ننگین امویان و بعد از شهادت امام حسین(ع)، خانه خدا یکبار توسط یزید و بار دیگر توسط حجاج بن یوسف ثقفی مورد حمله قرار گرفت و ویران شد. درباره حمله سپاهیان یزید به خانه خدا، نمایه «نازل نشدن عذاب بر لشکریان یزید»، سؤال 12166 را مطالعه کنید.
سالها بعد از آن حادثه شوم، عبد الملک بن مروان نیز حجاج بن یوسف ثقفى را به عنوان فرمانده سپاه شام به جنگ با ابن زبیر به مکه فرستاد؛ عبدالله ابن زبیر بعد از آنکه مدتی در محاصره بود، پناه به خانه کعبه برد، اما سرانجام حجاج بن یوسف از فراز کوه ابو قبیس، کعبه را با منجنیق درهم کوبید.[1]
ابن اثیر جزری(م 630ق) جریان را اینگونه نقل میکند:
وقتی حجاج، ابن زبیر را محاصره کرد منجنیق را بر کوه ابو قبیس قرار داد و کعبه را هدف قرار داد. عبد الملک در زمان یزید بن معاویه بر او اعتراض و عمل او را انکار میکرد (آن کار را زشت و مخالف دین میدانست) چون کار به دست او افتاد خود بدان امر کرد. مردم گفتند: او دین خود را خوار نمود.
ابن عمر هم در آن سال براى حج رفت و به حَجّاج بن یوسف پیغام داد و گفت: از خدا بترس و از انداختن سنگ (منجنیق) بر این مردم که در پناه کعبه و در ماه حرام (ماه ذى الحجه) آرام گرفتهاند بیندیش و بپرهیز. در این هنگام حاجیان و زوّار از نقاط دور و نزدیک آمده که فریضه حج را ادا و خیر و برکت دریافت کنند و این منجنیق مانع استفاده آنها شده که نمیتوانند طواف کنند. تو از به کار بردن منجنیق و انداختن سنگ خوددارى کن و بگذار هنگام طواف، مردم آسوده و آرام باشند.
سنگ اندازى مدتى ترک شد و مردم آزادانه طواف کردند و از عرفات برگشتند و مناسک حج را انجام دادند. ابن زبیر هم مانع طواف نگردید. وقتی مردم از طواف و زیارت فراغت یافتند منادى ندا داد که حاجیان به محل و بلاد خود برگردند؛ زیرا ما باز منجنیق را به کار خواهیم برد و کعبه و ابن زبیر را هدف خواهیم گرفت. در آن هنگام [که منجنیق به کار افتاد] آسمان را ابر پوشانید و غرش رعد بر صداى منجنیق چیره شد. اهل شام از آن وضع ترسیدند و از انداختن سنگ خوددارى کردند [و از غضب خداوند] دست از کارزار کشیدند. حجاج خود سنگ منجنیق را گرفت و در منجنیق گذاشت و انداخت. روز بعد صاعقه فرود آمد و دوازده تن از اهل شام را کشت. شامیان دلشکسته و بیمناک شدند. حجاج گفت: اى اهل شام بدگمان نشوید و نترسید من فرزند تهامه هستم!این صاعقهها همیشه نازل میشود [و مربوط به غضب خدا نمیباشد]! فتح و ظفر نزدیک شده و من به شما بشارت پیروزى را میدهم. روز بعد صاعقه نازل شد و جمعى از اتباع ابن زبیر را کشت. حجاج گفت: مگر نمیبینید که آنها هم دچار صاعقه میشوند در حالی که شما مطیع [خلیفه] هستید و آنها متمرد و سرکش میباشند. سنگ صاعقه هم پیش پاى ابن زبیر میافتاد در حالی که او مشغول نماز بود و او از جاى خود نمیرفت.[2]
سالها بعد از آن حادثه شوم، عبد الملک بن مروان نیز حجاج بن یوسف ثقفى را به عنوان فرمانده سپاه شام به جنگ با ابن زبیر به مکه فرستاد؛ عبدالله ابن زبیر بعد از آنکه مدتی در محاصره بود، پناه به خانه کعبه برد، اما سرانجام حجاج بن یوسف از فراز کوه ابو قبیس، کعبه را با منجنیق درهم کوبید.[1]
ابن اثیر جزری(م 630ق) جریان را اینگونه نقل میکند:
وقتی حجاج، ابن زبیر را محاصره کرد منجنیق را بر کوه ابو قبیس قرار داد و کعبه را هدف قرار داد. عبد الملک در زمان یزید بن معاویه بر او اعتراض و عمل او را انکار میکرد (آن کار را زشت و مخالف دین میدانست) چون کار به دست او افتاد خود بدان امر کرد. مردم گفتند: او دین خود را خوار نمود.
ابن عمر هم در آن سال براى حج رفت و به حَجّاج بن یوسف پیغام داد و گفت: از خدا بترس و از انداختن سنگ (منجنیق) بر این مردم که در پناه کعبه و در ماه حرام (ماه ذى الحجه) آرام گرفتهاند بیندیش و بپرهیز. در این هنگام حاجیان و زوّار از نقاط دور و نزدیک آمده که فریضه حج را ادا و خیر و برکت دریافت کنند و این منجنیق مانع استفاده آنها شده که نمیتوانند طواف کنند. تو از به کار بردن منجنیق و انداختن سنگ خوددارى کن و بگذار هنگام طواف، مردم آسوده و آرام باشند.
سنگ اندازى مدتى ترک شد و مردم آزادانه طواف کردند و از عرفات برگشتند و مناسک حج را انجام دادند. ابن زبیر هم مانع طواف نگردید. وقتی مردم از طواف و زیارت فراغت یافتند منادى ندا داد که حاجیان به محل و بلاد خود برگردند؛ زیرا ما باز منجنیق را به کار خواهیم برد و کعبه و ابن زبیر را هدف خواهیم گرفت. در آن هنگام [که منجنیق به کار افتاد] آسمان را ابر پوشانید و غرش رعد بر صداى منجنیق چیره شد. اهل شام از آن وضع ترسیدند و از انداختن سنگ خوددارى کردند [و از غضب خداوند] دست از کارزار کشیدند. حجاج خود سنگ منجنیق را گرفت و در منجنیق گذاشت و انداخت. روز بعد صاعقه فرود آمد و دوازده تن از اهل شام را کشت. شامیان دلشکسته و بیمناک شدند. حجاج گفت: اى اهل شام بدگمان نشوید و نترسید من فرزند تهامه هستم!این صاعقهها همیشه نازل میشود [و مربوط به غضب خدا نمیباشد]! فتح و ظفر نزدیک شده و من به شما بشارت پیروزى را میدهم. روز بعد صاعقه نازل شد و جمعى از اتباع ابن زبیر را کشت. حجاج گفت: مگر نمیبینید که آنها هم دچار صاعقه میشوند در حالی که شما مطیع [خلیفه] هستید و آنها متمرد و سرکش میباشند. سنگ صاعقه هم پیش پاى ابن زبیر میافتاد در حالی که او مشغول نماز بود و او از جاى خود نمیرفت.[2]