آیا ایمان به خدا موجب نفی آزادی است؟
یکی از انتقاداتی که از طرف جمعی از دانشمندان بر لزوم گرایش انسان به خدا به میان آمده این است که می گویند میان ایمان به خدا و آزادی تضاد وجود دارد و انسان ناگزیر از آن است که یا معتقد به خدا بوده و آزادی خویش را از دست دهد و یا آزادی را پذیرفته و دست از ایمان به خدا بشوید.
به بیان دیگر انسان در رابطه با خدا و پرستش او ناگزیر از آن است تا خود را تسلیم قدرتی مافوق خویش نماید و چون تسلیم و وابستگی به غیر مستلزم نفی آزادی است، بنابراین یا باید آزادی را واحد ارزش دانسته و آن را پذیرفت و یا برای خدا ارزش قایل شد و آن را پرستید.
فروید از طرفداران چنین عقیده است. او معتقد است که گرایش به خدا و مذهب مربوط به دوران کودکی انسان می باشد. دورانی که آدمی نیاز به پناهگاه و ملجایی دارد تا خطراتی که او را تهدید می کنند برطرف نماید. کودک در این دوران خود را به قدرتی غیر از خود تسلیم می کند تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. در دوران بلوغ نیز که فرد به ناتوانایی های والدین خود پی می برد به نیرویی چون خدا که جانشین پدر است پناه برده، خود را تسلیم او می نماید. اما این تسلیم برای انسان نه تنها ضروری نیست که مضر نیز می باشد، چرا که انسان را از اتکا به خویشتن خویش بازداشته، موجب سلب آزادی درونی وی می شود.
” اریک فروم ” هم از جمله کسانی است که از چنین نظریه ای طرفداری کرده، ایمان به خدا را موجب نفی آزادی انسان می داند.
برای شناخت دقیقتر نظریه ” اریک فروم ” در ابتدا باید مراد وی را از دین دریابیم.
دین در نظر فروم به معنای وسیع کلمه که هرگونه اعتقادی را شامل می شود به کار رفته است. او خود چنین تعریفی را از دین ارائه می کند:
« از واژه دین هر سیستم فکری یا عملی مشترک بین گروه را که الگوی جهتگیری و مرجع اعتقاد و ایمان افراد آن گروه باشد اراده کرده ام»(1)
به نظر فروم دین به مفهوم فوق در میان همه ملل و فرهنگ ها یافت می شود، زیرا دین با چنین بیانی که یک مرجع اعتقادی برای افراد به شمار می رود ریشه ای عمیق در درون انسان دارد. انسان بر اساس شرایط زیستی خود میل به آرمان و یک نظام جهتگیری دارد تا مسایل زندگی او را حل کند. خدا نیز جلوه ای از این نیاز انسان به آرمان و کمال می باشد.
« سرسپردگی به یک هدف یا فکر یا نیرویی برتر از انسان نظیر خدا جلوه ای است از این نیاز انسان به کمال در هستی» (2).
بنابراین دین صرفاً عبارت از اعتقاد انسان به خدا نیست، بلکه یکی از انحا دین ایمان به مبدأ آفرینش است و چه بسا چیزهای دیگری از آن جهت که هدف و آرمان برای انسان قرار می گیرند می توانند جانشین خدا باشند. از همین جاست که گروهی حیوان یا درخت یا بت یا رهبران اجتماعی خود را پرستش می کنند.
زیباپرستی و قدرت پرستی و سرسپردگی به رهبران نمونه هایی از پرستش انسان امروزی به شمار می روند.
پذیرش نظام هایی چون فاشیسم و استالینیسم که میلیون ها انسان را قربانی خود کرده اند نشانه هایی هستند از نیاز انسان به دین و نظام اعتقادی.
” اریک فروم ” پس از تعریف دین و ریشه ی گرایش به آن، ادیان را به دو گونه تقسیم بندی کرده، وارد بحث خدا می شود. به نظر وی ادیان را می توان به دو گروه تقسیم نمود.
1- ادیان خودکامه Authoritarian Religious
2- ادیان انسان گرایانه Humanistic Religious
دین خودکامه عبارت است از ” شناسایی یک قدرت نامریی برتر که بر سرنوشت انسان تسلط داشته و واجب الطاعة و لازم الاحترام است».(3)
آنچه که موجب شده تا وی دین را بدین معنا خودکامه بنامد واجب الاطاعة بودن قدرتی برتر از انسان است. در این نوع دین خدا قدرتی برتر و مسلط بر انسان به شمار می رود. و این قدرت نیز حق دارد تا انسان را به پرستش وادار نماید. تسلیم و فرمانبرداری از خدا از اساسیترین عنصر چنین دینی به شمار می رود. به گمان فروم در این نوع نظام اعتقادی انسان ناتوان و پست انگاشته می شود، چرا که باید در برابر نیرویی مسلط بر خود به طور کامل تسلیم باشد و از همین جاست که انسان استقلال و تمامیت خود را به عنوان فرد که باید اصالت داشته باشد از دست می دهد.
« عنصر اصلی در ادیان خودکامه و تجربه دینی خودکامه تسلیم در برابر یک قدرت مافوق انسان است. در این ادیان فرمانبرداری تقوای اصلی و نافرمانی بزرگترین معصیت به شمار می رود. همان قدر که خدا قادر مطلق و همه دان تصور می شود. انسان، ناتوان و پست انگاشته می شود و تنها موقعی می تواند احساس نیرومندی کند که با تسلیم کامل در برابر این قدرت، فیض یا لطف او را شامل حال خود سازد. تسلیم و تمکین در برابر یک مرجع نیرومند یکی از راه هایی است که انسان از احساس تنهایی و محدودیت خویش فرار می کند. او ضمن تسلیم، استقلال و تمامیت خود را به عنوان یک فرد از دست می دهد، اما احساس حمایت شدن به وسیله یک نیروی پرهیبت و شوکت در او به وجود می آید و خود جزیی از آن می شود» (4).
در ادیان انسان گرایانه بر خلاف ادیان خودکامه محور انسان است نه خدا. در این نظام اعتقادی انسان به جای پرستش معبودی برتر از خود به شناسایی خود و استعدادهای درونی خویش پرداخته، راه و روش عشق ورزیدن به خود و دیگران را می آموزد.
در این نوع دین انسان به حداکثر قدرت و عظمت می رسد و تقوا و فضیلت نیز تحقق بخشیدن به استعدادهای نفسانی به شمار می رود نه اطاعت و فرمانبرداری از خدا.
« ادیان نوع خواهانه بر خلاف ادیان خودکامه بر محور انسان و توانایی او بنا شده اند. انسان باید نیروی منطق خود را جهت شناسایی خویش، رابطه اش با همنوعان و همچنین موقعیت خود در جهان، توسعه دهد. او باید حقیقت را با توجه به محدودیت ها و همچنین استعدادهای بالقوه خود بشناسد. هم چنین باید نیروی عشق ورزیدن را چه نسبت به دیگران و چه نسبت به خویشتن توسعه بخشیده و همبستگی با همه موجودات زنده را تجربه نماید».
خلاصه کلام آنکه به گمان فروم اعتقاد انسان به خدا به گونه ای که قدرتی مافوق انسان تصور شود و انسان را به پرستش ملزم نماید منافی با آزادی است، چرا که تسلیم یعنی زبونی و خواری و از دست دادن اصالت خویشتن خویش.
نقد و بررسی
گفتیم که به گمان فروم انسان بر اساس تمایلات درونی خود ناگزیر از پذیرش آرمان و ایده آلی است تا حیات را تفسیر کند، خواه این آرمان خدا باشد خواه بت یا یک رهبر اجتماعی.
حال این سؤال بر وی مطرح است که اگر انسان ناگزیر از پذیرش ایده آل و یا به قول فروم یک نظام جهتگیری است کدامین نظام جهتگیری را می توان سراغ گرفت که در آن مسأله تسلیم مطرح نباشد؟
مگر نه این است که شما هر ایده آل و آرمانی را که در نظر آورید به جهت آنکه، آن نظام و آرمان در قلمرو و ارزش هایی قرار می گیرد ناگزیرید تا دربرابر آن ارزش ها خواه ناخواه تسلیم شوید؟
انسانی که ثروت یا جاه و مقامی را هدف اعلای حیات خود می داند و بر آستانه ی آنها سر به سجده می نهد آیا در برابر ارزش های ناشی از آنها تسلیم نیست؟
آیا فردی که شخصیتی علمی یا اجتماعی را در حد پرستش دوست می دارد و به عنوان یک هدف و آرمان برای خود تلقی می کند در برابر رفتار و کردار و یا گفتار او تسلیم نیست؟
اگر تسلیم به خدا را امر منفی و منافی با آزادی بدانیم و بر آن ایراد بگیریم، همین ایراد بر این نظریه فروم که می گوید باید به انسان ها عشق ورزید و عشق و محبت را حاکم بر وجود انسان ها نمود نیز مطرح است، چرا که اگر طرفدار مکتب اصالت انسان هم باشیم باید در برابر ارزش های حاکم بر این مکتب تسلیم شویم.
آیا نباید به این اصل از اصول این مکتب که می گوید ” باید انسان اصالت داشته باشد و انسان ها را دوست بداریم ” تسلیم بود؟
باید از متفکرانی چون فروم سؤال نمود که اگر تسلیم به خودی خود امری نکوهیده به شمار می رود، پس چرا شما فقط هنگامی که به بحث درباره ی خدا می پردازید از خود حساسیت نشان می دهید؟
تمامی این اشکالات و نقطه ضعف های متفکرین غربی از اینجا ناشی شده که دریافت درستی از خدا ندارند. نمونه این دریافت غلط را در سخنان اریک فروم مشاهده کردیم که خدا را نظیر یک رهبر اجتماعی دیکتاتور تلقی نموده که اعمال قدرت می کند تا انسان ها را به زیر سلطه خود آورده، بر آنها حکومت کند. شکی نیست آنچه برای یک سلطه گر مطرح است اعمال زور برای نابودی اشخاص زیر سلطه است. یعنی این چنین چهره ای در فکر خود است نه زیردستانش. بنابراین تسلیم نیز در این مورد یعنی تن به خواری ها و پستی ها دادن و سرانجام خویشتن را نابود ساختن.
اما آیا خدا را نیز این گونه تصور کردن درست است؟ آیا این متفکران با چنین تصوراتی که از خدا دارند نشان نمی دهند که چقدر از دریافت های صحیح پیرامون خدا بدورند؟ براستی چقدر انسان باید از یک شناخت حقیقی و درست به دور باشد که تسلیم در برابر خدا را مساوی با تسلیم در برابر یک دیکتاتور تلقی کند؟
اگر انسان دریافت درستی از مسایل مربوط به الهیات داشته باشد و آن گونه خدا را دریافت کند که قرآن معرفی می نماید هیچ گاه دچار چنین اشتباهات و استنباط های غلط نخواهد شد تا در یک دین خدا را اصل بداند و در دین دیگر انسان را، یک جا خدا را دایر مدار امور بداند و در جای دیگر انسان را.
اصولاً در تمام ادیان توحیدی صرف نظر از تحریف ها خدا دایر مدار امور است، چرا که نظام توحیدی یعنی نظام خدامداری که خدا اصل است و همه باید برای او و به سوی او گام زنند. تنها در نظام خدامداری است که هم مبدأ انسان مشخص است و هم مسیر و مقصدش و در هر لحظه ای از لحظات آدمی باید بکوشد تا با شدن ها تکاملی خود را به مقصد والای حیات برساند.
آیا در این نظام است که انسان اصالت می یابد یا در آن نظامی که می گوید این انسان تو جز ماده نیستی، از ماده برآمده ای و به سوی ماده نیز بازگشت خواهی کرد؟
آیا در نظامی که انسان بدون طرح و نقشه و صرفاً بر اساس فعل و انفعالات طبیعی به وجود آمده و عمل او نیز عکس العمل درستی در پی نخواهد داشت سخن از اصالت انسان به میان آوردن به شوخی نیز بیشتر شبیه نیست تا حقیقت؟
این نکته نیز ناگفته نماند که معنای خدامداری این نیست که انسان اصالت خود را از دست داده، خوار و زبون شود، بلکه مراد آن است که انسان تنها در پرتو اعتقاد و ایمان به خدا میتواند اصالت خویش را حفظ نمایند. در اصل انسان منهای خدا موجودی خواهد بود در عرض سایر موجودات جهان آفرینش و اگر بتوان در مورد موجودات جهان طبیعت سخن از اصالت و بی اصالتی به میان آورد در مورد انسان نیز می توانیم بگوییم آیا اصالت دارد یا ندارد؟ آخر مگر نه این است که انسان منهای خدا موجودی است به جهان پرتاب شده که نه مبدأ اصیلی دارد و نه مقصدی والا و متعالی؟
انسان بدون خدا موجودی است که مثل دیگر موجودات جهان چند روزی گذران عمر کرده، سرانجام محو و نابود خواهد شد. در حالی که انسان در جهان بینی توحیدی با وجود آنکه تسلیم به خداست برتر از پدیده های جهان هستی به شمار می رود، و در اصل ارزش و وجه امتیاز او بر دیگر موجودات این است که می تواند ایمان به خدا پیدا کرده، تسلیم او شود، چرا که تسلیم یعنی گذشتن از خود طبیعی و رسیدن به خود ایده آل و تسلیم حقیقی نیز یعنی پذیرش فرامین الهی و عمل به آنها.
انسانی که خود را به خدا تسلیم می کند در واقع دستورات الهی را برای گام زدن در راه کمال پذیرفته است.
آیا مگر اطاعت از فرامین حیات بخش الهی که موجب از میان رفتن مفاسد و رذایل اخلاقی می شود خلاف آزادی است؟
اشکال اساسی کسانی چون فروم از اینجا ریشه می گیرد که مفهوم آزادی را درست درنیافته، گمان کرده اند که آزادی حقیقی یعنی عدم وابستگی و دلبستگی به کسی یا چیزی. چرا که اگر انسان تسلیم معبودی شده، سر بر آستان بندگی او نهد آزادی خود را از دست داده، خود را زیر سلطه دیگری در آورده است.
در حالی که نه هر وابستگی و دلبستگی عین آزادی است و نه هر آزادی بدون وابستگی و رابطه با غیر از خود میسر است.
آیا انسان وقتی بیمار می شود و به پزشک مراجعه می کند و بناگزیر باید دستورات او را عمل نماید می تواند بگوید که چون تسلیم به فرامین او موجب نفی آزادی است باید از دستورات او خودداری کرد؟ آیا اگر کسی چنین سخنی را بر زبان جاری سازد شما او را از بیمارستان به تیمارستان روانه اش نمی سازید؟
آیا کسی می تواند در اجتماع زندگی کند و تسلیم قوانین ضروری حاکم بر جامعه نباشد؟ آن هم تنها به این دلیل که تسلیم امری بیهوده و منافی با آزادی است؟ آیا اطاعت از این قوانین عین آزادی نیست؟ البته اگر انسان بخواهد تسلیم قوانین طاغوتی و ضد مردمی شود و یابندگی هر نوکر صفتی را بپذیرد، آزادی خویش را از دست داده است ولی انسانی که خدا را می پرستد و به او عشق می ورزد، عشق و بندگی او عین آزادی است، چرا که خدا مقصد و غایت او به شمار می رود که باید با حرکت تکاملی خود به سوی او گام بردارد.
این تسلیم که تسلیم تکاملی است با آن تسلیم و وابستگی که انسانیت انسان را نابود می سازد از زمین تا آسمان تفاوت دارد. در یک جا انسان اصالت می یابد و در جای دیگر خوار و ذلیل می شود.
خلاصه ی کلام آنکه تسلیم در ایمان به خدا عین آزادی است. آزادی از بندهای درونی و برونی برای رسیدن به کمال حقیقی.
پی نوشت ها :
1. روانکاوی و دین ص 32.
2. همان ص 35.
3. همان ص 46 به نقل از فرهنگ اکسفورد.
4. روانکاوی و دین ص 47.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول