1. حجت
حجّت در لغت؛ چیزى است که به وسیله آن پیروزى در مقابل مخالف به دست میآید.[1]
دانشمندان علوم مختلف، بر اساس معنای لغوی، اصطلاح حجّت را در مصادیق مناسب آن دانش به کار میبرند؛ به عنوان مثال در منطق، برهان یا حد وسط قیاس، حجت نامیده میشود. دانشمندان علم اصول، هر چیزی که شرعاً واسطه در اثبات است؛ یعنی حکم یا موضوع حکم را ثابت کند، حجّت مینامند.[2] حجّت در این اصطلاح، با «اماره»، «طریق» و «دلیل» مترادف است.[3]
در نظر اندیشمندان علم کلام، پیامبران و جانشینان آنها که باعث پیروزی حق تعالى بر بندگان و قطع عذر از آنان میگردد، به عنوان «حجت تشریعی» نام برده میشوند، و از آن جهت که آنان واسطه فیض بین خالق و مخلوق و امان اهل زمین هستند، «حجت تکوینی» نامیده میشوند.[4]
2. خلافت
خلیفه و خلافت از ریشه «خلف» به معنای پشت سر، گرفته شده و به معنای جانشینی است. جانشینی گاه در امور حسی است مانند «و او کسی است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد»[5]، گاه در امور اعتباری؛ نظیر «ای داوود ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم؛ پس بین مردم به حق قضاوت کن».[6] و گاه در امور حقیقی مانند خلافت حضرت آدم که در آیۀ 30 بقره مطرح شده است.[7]
در باطن واژۀ خلافت و جانشینی، این معنا نهفته است که «خلافت»، ظهور «مستخلفعنه» در «خلیفه» است و «خلیفه» کسی است که هویت او وابسته به «مستخلف عنه» است و جدای از او معنا و حقیقتی برایش نیست؛ از اینرو اگر ذرّهای، غیر یا خود را نشان داد و کاری غیر از فعل او انجام داد، دیگر خلیفه نخواهد بود.
خداوند که در اینجا «مستخلف عنه» است، استعداد خلیفه شدن خود را با دمیدن روح خود در انسان به ودیعت نهاد؛ چنانکه از آیۀ «و نفخت فیه من روحی»[8] استفاده می شود و علاوه در آیۀ «انّی جاعل…[9]» صریحاً از خلافت «آدم» سخن به میان آمده است. البته از آنجا که اولاً: در آن آیه جعل خلافت به صورت جملۀ اسمیه بیان شده و جملۀ اسمیه دال بر استمرار جعل خلافت است، پس خلافت منحصر در حضرت آدم (ع) نیست. ثانیاً: جملۀ «اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء»، حاکی از این موضوع است که خلافت منحصر در حضرت آدم نیست؛ زیرا اگر سخن از خلافت حضرت آدم بود و بس، با توجه به این نکته که حضرت آدم (ع) معصوم است و فساد و خونریزی نمیکند، جا داشت خداوند به فرشتگان بفرماید: آدم فساد و خونریزی نمیکند.
اما از آنجا که از یکسو محور و مدار خلافت الهی علم به اسما است و از سوی دیگر آگاهی به اسما الهی نیازمند استقامت در مسیر بندگی است، و همۀ انسانها استقامت در مسیر بندگی ندارند، در نتیجه مقام خلافت الهی در همۀ انسانها تحقق و فعلیت ندارد. چگونه ممکن است مقامی که فرشتگان شایستۀ آن نبودند در اختیار بزرگترین جنایتکاران عالم قرار گیرد؟[10]
البته از آنرو که علم، دارای مراتب و درجات است، خلافت هم دارای درجات است و هر کس به هر اندازه که مظهر اسمای الهی باشد به همان اندازه سهمی از خلافت الهی دارد.
بر اساس آیات و روایات کاملترین مصداق خلیفة الله، چهارده معصوم(ع) هستند. بعد از رتبه چهارده معصوم و انبیا و مرسلین، برخی از انسانهای وارسته و متدین و دارای علم و عمل صالح نیز به اندازۀ علم و دریافت اسمای الهی، در مرتبه مادون انبیا و با واسطۀ آنان، مصداق خلیفةاللهاند.[11]
3. نتیجه
الف. انسان در نگاه عام و انسان کامل در نگاه خاص، خلیفه خدا در زمین میباشند.
ب. بسیاری از مخلوقات و اتفاقات موجود در خلقت نشان از قدرت خالق بوده و حجتی از جانب او بر خلق هستند، اما بندگان کاملی وجود دارند که حجت تامه خداوند هستند.
با این نگاه ارتباط عام و خاص من وجه، میان حجت خدا و خلیفه خدا وجود داشته و میتوانند در مواردی مشترک باشند و این امکان نیز وجود دارد که فردی بالفعل خلیفه خدا باشد، اما به دلایلی و در شرایط خاص و نسبت به انسانهای خاصی نتواند حجت خدا باشد.
حجّت در لغت؛ چیزى است که به وسیله آن پیروزى در مقابل مخالف به دست میآید.[1]
دانشمندان علوم مختلف، بر اساس معنای لغوی، اصطلاح حجّت را در مصادیق مناسب آن دانش به کار میبرند؛ به عنوان مثال در منطق، برهان یا حد وسط قیاس، حجت نامیده میشود. دانشمندان علم اصول، هر چیزی که شرعاً واسطه در اثبات است؛ یعنی حکم یا موضوع حکم را ثابت کند، حجّت مینامند.[2] حجّت در این اصطلاح، با «اماره»، «طریق» و «دلیل» مترادف است.[3]
در نظر اندیشمندان علم کلام، پیامبران و جانشینان آنها که باعث پیروزی حق تعالى بر بندگان و قطع عذر از آنان میگردد، به عنوان «حجت تشریعی» نام برده میشوند، و از آن جهت که آنان واسطه فیض بین خالق و مخلوق و امان اهل زمین هستند، «حجت تکوینی» نامیده میشوند.[4]
2. خلافت
خلیفه و خلافت از ریشه «خلف» به معنای پشت سر، گرفته شده و به معنای جانشینی است. جانشینی گاه در امور حسی است مانند «و او کسی است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد»[5]، گاه در امور اعتباری؛ نظیر «ای داوود ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم؛ پس بین مردم به حق قضاوت کن».[6] و گاه در امور حقیقی مانند خلافت حضرت آدم که در آیۀ 30 بقره مطرح شده است.[7]
در باطن واژۀ خلافت و جانشینی، این معنا نهفته است که «خلافت»، ظهور «مستخلفعنه» در «خلیفه» است و «خلیفه» کسی است که هویت او وابسته به «مستخلف عنه» است و جدای از او معنا و حقیقتی برایش نیست؛ از اینرو اگر ذرّهای، غیر یا خود را نشان داد و کاری غیر از فعل او انجام داد، دیگر خلیفه نخواهد بود.
خداوند که در اینجا «مستخلف عنه» است، استعداد خلیفه شدن خود را با دمیدن روح خود در انسان به ودیعت نهاد؛ چنانکه از آیۀ «و نفخت فیه من روحی»[8] استفاده می شود و علاوه در آیۀ «انّی جاعل…[9]» صریحاً از خلافت «آدم» سخن به میان آمده است. البته از آنجا که اولاً: در آن آیه جعل خلافت به صورت جملۀ اسمیه بیان شده و جملۀ اسمیه دال بر استمرار جعل خلافت است، پس خلافت منحصر در حضرت آدم (ع) نیست. ثانیاً: جملۀ «اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء»، حاکی از این موضوع است که خلافت منحصر در حضرت آدم نیست؛ زیرا اگر سخن از خلافت حضرت آدم بود و بس، با توجه به این نکته که حضرت آدم (ع) معصوم است و فساد و خونریزی نمیکند، جا داشت خداوند به فرشتگان بفرماید: آدم فساد و خونریزی نمیکند.
اما از آنجا که از یکسو محور و مدار خلافت الهی علم به اسما است و از سوی دیگر آگاهی به اسما الهی نیازمند استقامت در مسیر بندگی است، و همۀ انسانها استقامت در مسیر بندگی ندارند، در نتیجه مقام خلافت الهی در همۀ انسانها تحقق و فعلیت ندارد. چگونه ممکن است مقامی که فرشتگان شایستۀ آن نبودند در اختیار بزرگترین جنایتکاران عالم قرار گیرد؟[10]
البته از آنرو که علم، دارای مراتب و درجات است، خلافت هم دارای درجات است و هر کس به هر اندازه که مظهر اسمای الهی باشد به همان اندازه سهمی از خلافت الهی دارد.
بر اساس آیات و روایات کاملترین مصداق خلیفة الله، چهارده معصوم(ع) هستند. بعد از رتبه چهارده معصوم و انبیا و مرسلین، برخی از انسانهای وارسته و متدین و دارای علم و عمل صالح نیز به اندازۀ علم و دریافت اسمای الهی، در مرتبه مادون انبیا و با واسطۀ آنان، مصداق خلیفةاللهاند.[11]
3. نتیجه
الف. انسان در نگاه عام و انسان کامل در نگاه خاص، خلیفه خدا در زمین میباشند.
ب. بسیاری از مخلوقات و اتفاقات موجود در خلقت نشان از قدرت خالق بوده و حجتی از جانب او بر خلق هستند، اما بندگان کاملی وجود دارند که حجت تامه خداوند هستند.
با این نگاه ارتباط عام و خاص من وجه، میان حجت خدا و خلیفه خدا وجود داشته و میتوانند در مواردی مشترک باشند و این امکان نیز وجود دارد که فردی بالفعل خلیفه خدا باشد، اما به دلایلی و در شرایط خاص و نسبت به انسانهای خاصی نتواند حجت خدا باشد.