در پاسخ به این سوال ابتدا نکاتی را در مورد عصمت انبیا خدمتتان ارائه میکنیم وسپس جریان حضرت موسی(ع)را مورد بررسی قرار می دهیم:
1- از نظر اکثر متکلّمین مذهب تشیّع ، عصمت از بدو تولّد با شخص نبی هست ، و الّا حجّیّت او زیر سوال می رود. چون آنکه حتّی یک گناه یا یک خطا یا سهو از او صادر شود ، صدور هزاران مورد دیگر نیز از او ممکن است. پس وجود نبی باید به گونه ای باشد که گناه و سهو و خطا ، برای او امکان وقوعی نداشته باشد. حکما و عرفای اسلامی نیز دقیقاً همین نظر را درباره ی نبی داشته و قائلند که رتبه ی وجودی نبی چنان است که امکان وقوع گناه و خطا و سهو و نسیان برای او محال می باشد. به نظر حکمای اسلامی وجود یک حقیقت دارای مراتب می باشد و هر موجودی مرتبه ی خاصّی از آن را اشغال کرده است ؛ و ویژگیهای ذاتی هر موجودی مربوط به رتبه ی وجودی او می باشد. لذا محال است از جمادات ، ویژگیهای گیاهان صادر شود ؛ گیاهان نیز خصوصیّات حیوانات را ندارند و حیوانات نیز مانند انسان عقل ندارند. افراد عادی انسان نیز همچون انبیاء قادر به کنترل دائمی قوای نفس خود نیستند. لذا گاه گناه یا خطا و سهو و نسیان از آنها سر می زند ولی انبیاء به سبب کنترل تامّی که بر تمام قوای وجودیشان دارند از این نقایص منزّه می باشند.
2ـ باید توجّه داشت که اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه(ع) نه از راه نقل ، بلکه با برهان عقلی است. لذا با هزاران شاهد نقلی نیز قابل نقض نیست. چون حجّیّت نقل نیز متّکی بر حجّیّت عقل است. پس اگر برهان عقلی به واسطه ی گزاره ی نقلی ابطال پذیر باشد دور لازم می آید ؛ که عقلاً محال است. برهان عقلی ، نه با شواهد نقلی ، نه با انگاره های حاصل از کشف و شهود عارفانه و نه با هیچ امر دیگری قابل نقض نیست. چرا که حجّیّت و اعتبار همه ی راههای صحیح شناخت ، در غیر معصومین ، متّکی بر عقل است ؛ و تنها یقین عقلی است که حجّیّت ذاتی داشته بی نیاز از مؤیّد خارجی است ؛ به نحوی که انکار حجّیّت ذاتی عقل ، منجرّ به سفسطه ، مستلزم تناقض و بلکه اثباتگر حجّیّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلی این است که برهانی بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء (ع)، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به آیات متشابه منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق اندیشه ی درست داشته باشند.
3ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء ابتدا باید دید شیعه ی جعفری چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند.
در اعتقاد شیعه ی جعفری ، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیغام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است ؛ و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود ؛ این عقیده شیعه و اهل سنّت است و کسی از فرق اسلامی نیست که سیره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر این اگر کسی بگوید: تنها وحی قرآنی حجّت است باز اطاعت بی چون و چرا از پیامبر و اولوالامر ثابت می شود ؛ چون خداوند متعال فرمود:« ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ـــــ آنچه رسول خدا به شما داده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.» (الحشر:7). و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ـــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را. » ( النساء:59). البته در برخی ترجمه ها کلمه ی « آتاکُمُ » را معنا نموده اند به « آورده » که نادرست است ؛ چون در خود قرآن کریم ، این کلمه به معنی دادن استعمال شده است. خداوند متعال می فرماید: « … لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها ـــ خدا کسی را تکلیف نمی کند مگر به آنچه که به او داده است.» (الطلاق:7)
این تعریف شیعه از نبوّت است که اهل سنّت نیز با آن موافقند. حال اگر کسی در این تعریف با شیعیان موافق نیست ابتدا باید تکلیف خود را با این تعریف مشخص نماید. بدون رسیدن به یک تعریف مورد توافق از نبی ، بحث نمودن درباره ی عصمت نبی منطقاً نادرست و بی ارزش است. چرا که در این صورت بحث ، به ظاهر در مورد یک موضوع ، ولی در حقیقت درباره ی دو موضوع خواهد بود.
طبق تعریف شیعه از نبی ، عصمت از لوازم عقلی و منطقی نبی خواهد بود ؛ همانگونه که زوج بودن از لوازم چهار بودن است. چون اگر نبی معصوم نباشد ، چگونه می توان به صد در صد پیام الهی بودن سخن نبی یقین کرد ؛ در حالی که احتمال دروغ گفتن و خطا نمودن و سهو کردن او وجود دارد؟!! و اگر نتوان به پیام الهی بودن سخن انبیاء یقین منطقی ــ نه روانشناختی ــ حاصل کرد ، چگونه می توان سخن آنها را حجّت الهی شمرد. پس تا نبی معصوم نباشد ، عقلاً اطاعت از او و پذیرش کلامش بر هیچ کسی لازم و واجب نخواهد بود. در حالی که غرض خدا از ارسال انبیاء این است که سخن او پذیرفته شده و اطاعت شود. بنا بر این ، از غیر معصوم بودن نبی نقض غرض لازم می آید. اگر صرف اتّصال با عالم غیب و خبر دادن از غیب کافی برای حجّیّت کلام نبی بود ، در آن صورت سخن هر عارفی نیز حجّیّت پیدا می کند ؛ در حالی که بسیاری از عرفا سخنان متناقض با یکدیگر دارند و خودشان نیز سخن خود را برای دیگران ، حجّت شرعی نمی دانند. بر این اساس ،« پیامبر غیر معصوم» مثل تعبیر « نامه یِ محرمانه یِ سرگشاده » است ؛ یعنی همانطور که محرمانه بودن ، ناسازگار با سرگشاده بودن است ، نبی و پیام رسان صد در صد صادق بودن نیز با غیر معصوم بودن در تضّاد است.
برخی چنین ادّعا نموده اند که انبیاء در دریافت وحی ، حفظ آن و ابلاغ آن به مردم ، معصومند ولی در عمل به آن معصوم نیستند. سوال این است که اگر وجود کسی به گونه ای نیست که مانع از گناه و خطا شود شود ؛ ما از کجا می توانیم ادّعا کنیم که آنچه او می گوید ، حقیقتاً وحی و سخن خداست؟! اگر برای کسی این احتمال وجود دارد که در عمل به وحی دچار خطا و اشتباه شود ، در دریافت و حفظ و ابلاغ آن نیز چنین احتمالی وجود دارد. و با وجود چنین احتمالی ، هیچکدام از آیات قرآن نیز حجّیّت نخواهند نداشت ؛ چون با وجود چنین احتمالی ، در انتساب تک تک آیات به خدا می توان شک داشت ؛ و با وجود چنین شکّی هیچکدام از این آیات حجّت نخواهند بود. جالب اینجاست که مدّعیان عصمت محدود ، به جای دلیل عقلی ، از خود قرآن برای ادّعای خود دلیل می آورند ، که دور باطل بودن آن واضح است ؛ چون تا عصمت تمام عیار نبی ثابت نشود ، نمی توان یقین داشت که این آیات هم یقیناً از جانب خدا هستند.
پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء (ع)، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به آیات متشابه منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطقِ اندیشه ی درست داشته باشند.
جریان حضرت موسی(ع) آنچنان که در آیات سوره ی قصص بیان شده چنین است.
« وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ (17) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبینٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُریدُ أَنْ تَقْتُلَنی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُریدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُریدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحینَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین . ــــــــــــــــ و [موسی] چون به رشد و کمال خویش رسید، به او حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى دهیم. (14)و داخل شهر شد بى آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت ؛ یکى آنها، از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود]. آن کس که از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست. پس موسى (برای دفع او) مشتى به او زد پس کار او پایان یافت. [موسی ] گفت:«این (این دعوا) از عمل شیطان است، چرا که او دشمنى گمراه کننده [و] آشکار است.» (15)گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را برای من بپوشان.» پس خدا برای او پوشاند که همانا خدا پوشاننده و رحیم است. (16) [موسى ] گفت: «پروردگارا به [پاس ] نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.» (17) صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار ] حادثه اى ] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى که تو آشکارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت:«اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاحگران باشى.» (19) و از دورافتاده ترین [نقطه ی ] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره ی تو مشورت مى کنند تا تو را بکشند. پس [از شهر] خارج شو! من جدّا از خیرخواهان تو هستم.» (20) موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که ] می گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش» »
نکات قابل استفاده از آیات فوق:
الف ـ آن دو نفری که حضرت موسی (ع) در دعوای آنها دخالت نمود یکی قبطی (کافر و طرفدار فرعون) و دیگری سبطی ( موحّد و طرفدار موسی) بود. لذا آن حضرت در دعوای بین دو فرد عادی دخالت نکرد ، بلکه به نفع فردی خداپرست و از اقشار تحت ستم و بر ضدّ کافر و فرعونی وارد مناقشه شد. و این نه تنها کاری خلاف نبود بلکه وظیفه ی شرعی هر اهل ایمان است که در جنگ بین مومن و کافر و محروم و ظالم ، طرف اهل ایمان و قشر محروم را بگیرد. این مطلب ، شاهدی در همین آیات مورد بحث نیز دارد که در فقرات بعدی به آن اشاره خواهد شد.
ب ـ قصد حضرت موسی(ع) از دخالت در دعوا کشتن شخص قبطی نبود بلکه قصدش دفع او و فیصله دادن به درگیری بود. لذا خداوند متعال نفرمود « فقتله (او را کشت) » بلکه فرمود: « فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ . ــــ پس به قصد دفع ، مشتی بر او زد و کار بر او تمام شد ». در لغت عرب «وکز » به معنی طعن ، دفع و زدن است نه به معنی کشتن. اگر قصد حضرت موسی از این زدن ، کشتن بود ، خدا می فرمود:«او را کشت» یا می فرمود: « او را زد و کشت » یا می فرمود: « او را زد و کار او را تمام کرد.» امّا خداوند متعال هیچکدام این تعابیر را به کار نبرد بلکه فرمود:« موسی او را زد و کار بر او تمام شد.» یعنی قصد حضرت موسی کشتن او نبود ؛ لذا مردن او اتّفاقی بود. و چنین قتلی ، قتل خطائی است که شرعاً معصیت نیست. اگر فرد کشته شده اهل ایمان بود تنها چیزی که بر عهده ی حضرت موسی می آمد دیه بود ؛ امّا چون فرد کشته شده کافر بود و در ضمن ، کافر حربی هم بوده (با اهل ایمان درگیر بوده) حتّی دیه ی او نیز بر آن حضرت واجب نبود. دلیل روشن اینکه قصد آن حضرت کشتن آن شخص نبوده ، این سخن حضرت موسی است که فرمود:« هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ» یعنی این دعوا و صحنه سازی ، کار شیطان بود تا مرا دچار دردسر کند ؛ چرا که او دشمن آشکار و گمراه کننده است. یعنی شیطان این صحنه را فراهم نمود تا آن حضرت به حکم وظیفه ی شرعی وارد دعوا شود و در نتیجه با کشته شدن آن شخص ، وی مورد تعقیب فرعونیان قرار گیرد و چه بسا به این جرم کشته شود. کما اینکه چنین نیز شد و فرعونیان به تعقیب او پرداختند و آن حضرت مجبور به جلای وطن شد.
همچنین شاهد اینکه کار آن حضرت از روی انجام تکلیف بود ، این است که باز ، آن حضرت همان شخص را در حال دعوا با شخص قبطی دیگری مشاهده نمود و باز در دعوای آنها دخالت نمود ؛ و باز به دفع قبطی همّت گماشت.« صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار [حادثه اى ] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى که تو آشکارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت:«اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاحگران باشى.»» از اینجا معلوم می شود که طلب مغفرت موسی از خدا به خاطر ورود در دعوا یا کشتن آن فرد قبطی نبوده بلکه منظور دیگری داشته است که در ادامه به آن می پردازیم.
ج ـ «قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ» ؛ «غفر» در لغت عرب به معنی پوشاندن است که در فارسی به غلط بخشیدن و آمرزیدن معنی می شود. وقتی گفته می شود « انّ الله غفر ذنبه» در فارسی ترجمه می شود:« خدا گناه او را آمرزید.» در حالی که باید چنین معنی شود:« خدا ذنب او را پوشاند.» ــ توجّه: ذنب نیز به معنی گناه نیست مگر به نحو مجاز ــ . بر این اساس معنی آیه ی فوق چنین است:« گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را برای من بپوشان ( یا مرا بپوشان ) » ؛ پس خدا برای او پوشاند(یا او را پوشاند) که همانا خدا پوشاننده و رحیم است.» همچنین مراد از « ظلمتُ نفسی» این است که « خود را به دردسر انداختم» همانگونه که ما فارسی زبانان وقتی خود را به دردسر می اندازیم می گوییم « خودم به خودم ظلم کردم» یا می گوییم :« از ماست که بر ماست.»
د ــ در تفسیر قمى مى گوید: موسى هم چنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى کرد، تا به حد بلوغ و مردى رسید، و موسى (ع) در این مدت با فرعون گفتگو از توحید مى کرد، و فرعون سخت او را از این سخنها بازمى داشت، تا آنکه تصمیم گرفت او را از بین ببرد، موسى ناگزیر از کاخ او بیرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را دید که یکدیگر را کتک مى زدند، یکى در دین موسى بود، و دیگرى در دین فرعون، آن مردى که در دین موسى بود موسى را به کمک طلبید، موسى (ع) او را کمک کرد، و دشمنش را مشتی زد، ولى همین مشت به زندگى او خاتمه داد، ناگزیر موسى در شهر متوارى شد.همین که فرداى آن روز شد، دوباره مرد دیروزى را دید که گرفتار مردى قبطى شده، و او را محکم گرفته، آن مرد دست به دامن موسى شد، قبطى وقتى موسى را دید به او گفت:آیا مى خواهى مرا هم بکشى همان طور که دیروز یک نفر را کشتى، ناگزیر سبطی را رها کرده و پا به فرار گذاشت.
در کتاب عیون الاخبار به سند خود از على بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من در مجلس مأمون حضور یافتم، وقتى که امام رضا (ع) هم نزد او بود، مامون به آن جناب عرضه داشت: یا بن رسول اللَّه آیا اعتقاد تو آن نیست که انبیاء معصوم از گناهند؟ فرمود: بلى، عرضه داشت پس بگو ببینم معناى آیه « فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ » چیست؟ فرمود: موسى (ع) وارد یکى از شهرهاى فرعون شد، هنگامى وارد شد که مردم از ورودش غافل بودند، یعنى بین مغرب و عشا بود، و در همان موقع دو نفر را دید که یکدیگر را مى زدند، یکى از پیروانش، و یکى از دشمنانش، دشمن را به حکم خداى تعالى دفع کرد، و لطمه اى (کف دستی) به او زد، که منجر به مرگش شد، با خود گفت: این از عمل شیطان بود، یعنى این نزاع که بین این دو نفر درگرفت نقشه ی شیطان بود، نه اینکه کشتن من از عمل شیطان بود، إنه، یعنى شیطان دشمنى گمراه کننده و آشکار است. مأمون گفت: بنا بر این ، پس چه معنا دارد که موسى بگوید: « رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ـــــ پروردگارا من به خود ستم کردم مرا بیامرز» ؟ امام فرمود: معنایش این است که: پروردگارا من خود را در غیر آن موقعیتى که باید باشم ، قرار دادم، که وارد این شهر شدم،« فَاغْفِرْ لِی » یعنى پس مرا از دشمنانت پنهان کن، (چون غفران به معناى پوشاندن و پنهان کردن است) تا به من دست نیابند، و مرا به قتل نرسانند، خدا هم« فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ــــــــ او را از چشم دشمنان پوشانید، که او پوشاننده ی رحیم است.» و موسى گفت: « رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ ـــــ خدایا به پاس این نعمت و نیرو که به من دادی [تا با یک سیلى یکى از دشمنان را از پا درآوردم و به شکرانه آن ، تا زنده ام ] پشتیبان مجرمین نخواهم شد، [ بلکه با این نیرو همواره به مجاهدت و مبارزه ی ایشان برمى خیزم تا تو راضى گردى] » ؛ « فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ ـــــــ آن شب را موسى با ترس و نگرانى به صبح رسانید،» « فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ ـــــــ که ناگهان همان مرد دیروزى باز او را به کمک طلبید،و دست به دامنش شد» ، موسى گفت: تو براستى مرد گمراه آشکارى هستی ، دیروز با مردى دعوا کردى، امروز با این مرد دعوا مى کنى، سوگند که تو را ادب خواهم کرد، و خواست تا بر او خشم بگیرد، همین که با خشم به سوى او که از پیروان او و دشمن قبطى امروز و قبطى دیروز بود رفت، گفت: اى موسى آیا مى خواهى مرا بکشى همچنان که دیروز یک نفر را کشتى؟ تو به نظرم به غیر این منظورى ندارى که در زمین جبارى باشى، و تو نمى خواهى اصلاح جو بوده باشى. مامون از این بیان لذت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبیایش جزاى خیر دهد اى ابا الحسن.» (ترجمه المیزان، ج 16، ص:29)
خداوند متعال در سوره شعرا ، آیه 14 از زبان حضرت موسی (ع) نقل نمود که: « وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ ـــ و برای آنهاست بر گردن من ذنبی ؛ پس می ترسم که مرا بکشند»
اوّلاً حضرت موسی نفرمود: « انّی فعلت ذنباً فی حقّهم ــ من در مورد آنها گناهی کرده ام » بلکه فرمود:« برای آنهاست بر من ذنبی » ؛ یعنی آنها مرا گناهکار می دانند. بلی آنها حضرت موسی را گناهکار می دانستند ؛ چون یکی از آنها را کشته بود. امّا این بدان معنا نیست که حضرت موسی نزد خدا نیز گناهکار بوده. روز عاشورا مقتی امام حسین (ع) فرمود: چرا قصد قتل مرا دارید؟ برخی از بازماندگان خوارج گفتند: « بغضاً لابیک ــ به خاطر بغضی که از پدرت داریم » ؛ یعنی اینها علی (ع) را به خاطر کشتن فامیلهای خوارجشان گناهکار می دانستند. امّا گناهکار دانستن آنها باعث گناهکار شدن علی (ع) نمی شود.
ثانیاً در لغت عرب ذنب به معنای دم حیوان و دنباله و پیامد است نه به معنی گناه شرعی. لذا استعمال این واژه به معنی گناه ، مجازی است.
ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب »
« ذَنَب (بر وزن قلم) بمعنى دم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.»(ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی)
« ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. … الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» بطور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ . ــــــ ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: یعنی به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: بطور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است بکار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)
پس واژه ی ذنب در کلام اهل لغت به معنی گناه شرعی نیست ؛ بلکه در اصل به معنای دنباله ی ناگوار چیزی است. لذا دم حیوان را ذَنَب گفته اند ؛ چون در دنباله و آخر حیوان قرار دارد و حیوان هر جا رود ، دمش نیز دنبال او می رود. گناه را هم ذَنب گفته اند به این سبب که اثر وضعی و شرعی گناه همانند دم حیوان ، به صاحبش می چسبد و از او جدا نمی گردد ؛ و چه بسا هنگام مرگ نیز در پی او می رود. پس استعمال واژه ی ذنب در گناه شرعی مجازی و استعاری است ؛ لذا نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه اصطلاحی در شرع گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد.
منظور حضرت موسی (ع) نیز آن بود که من در مورد آنها کاری کرده ام که برای من پیامد بدی دارد و آنها مرا مجرم می دانند.
خداوند متعال در آیه 19 تا 21 نیز نقل نمود: « وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ (19) قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ ــــ (فرعون گفت:) و کار خود را کردى، و تو از کافرانی.» (19) (موسی) گفت: آن را هنگامى مرتکب شدم که از ضالّین بودم، (20) و چون از شما ترسیدم، از شما گریختم، تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد»
در آیه 19 مراد از کافر ، ناسپاس است نه کافر اصطلاحی در زبان متدیّنان. موسی (ع) در کاخ فرعون بزرگ شده بود و حالا دشمن او بود ؛ لذا فرعون او را متّهم به کفران نعمت و ناسپاسی کرد.
آیه 21 نیز نشان می دهد که مراد فرعون از آن کار ، همان کشتن قبطی بوده است که منجر به فرار حضرت موسی (ع) شد.
امّا معنای آیه ی 20 چیست؟
در این باره رجوع می کنیم به کلام امام رضا (ع) در گفتگو با مامون.
« قَالَ الْمَأْمُونُ جَزَاکَ اللَّهُ عَنْ أَنْبِیَائِهِ خَیْراً یَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ مُوسَى لِفِرْعَوْنَ « فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ » . قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ فِرْعَوْنَ قَالَ لِمُوسَى لَمَّا أَتَاهُ- وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ ؛ قالَ مُوسَى فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ عَنِ الطَّرِیقِ بِوُقُوعِی إِلَى مَدِینَةٍ مِنْ مَدَائِنِکَ- فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى یَقُولُ أَ لَمْ یَجِدْکَ وَحِیداً فَآوَى إِلَیْکَ النَّاسَ- وَ وَجَدَکَ ضَالًّا یَعْنِی عِنْدَ قَوْمِکَ- فَهَدى أَیْ هَدَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِکَ- وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى یَقُولُ أَغْنَاکَ بِأَنْ جَعَلَ دُعَاءَکَ مُسْتَجَاباً قَالَ الْمَأْمُونُ بَارَکَ اللَّهُ فِیکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه ـــــ مأمون گفت: خدا از طرف انبیاى خود جزاى خیر به تو دهد اى أبو الحسن! بفرمایید معنى این گفته موسى به فرعون چیست که: « فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ »؟ امام رضا علیه السّلام فرمودند: فرعون وقتى موسى نزدش آمد به او گفت: « و آن کار خویش کردى و تو از ناسپاسانى»، موسى پاسخ داد: «آن کار را کردم آنگاه که از گمشدگان بودم ؛ یعنى راه را گم کردم و اشتباهى به شهرى از شهرهاى تو در آمدم، «پس چون از شما ترسیدم گریختم، و پروردگارم مرا حکمى داد و مرا از پیامبران کرد». و خداوند به نبىّ خود محمّد صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: « أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى ـ آیا خدا تو را یتیم نیافت پس جاى و پناه داد؟ » ، یعنی مى فرماید: آیا تو را تنها نیافت و مردم را به سوى تو سوق داد؟. « وَ وَجَدَکَ ضَالًّا ــ و تو را راه گم کرده یافت» یعنى: نزد قوم خود گم شده و ناشناخته بودى، « فَهَدى ــ پس هدایتت کرد»، یعنى مردم را به شناخت تو راهنمایى فرمود.« وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى ــ و نیازمندت یافت پس بى نیاز و توانگرت ساخت»، یعنى: با پذیرش درخواست و دعایت ، تو را بى نیاز ساخت. مأمون گفت: خداوند به وجودت برکت دهد اى فرزند رسول خدا! » (الإحتجاج على أهل اللجاج ،ج 2 ،ص429)
پس منظور حضرت موسی از ضالّ ، معنای لغوی آن بوده نه معنای شرعی آن. چون طرف مقابل او فرعون بود و معنا نداشت که حضرت موسی خود را به خاطر کشتن پیروان فرعون ،در نزد خدا گناهکار بداند. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 2/100129587)
1- از نظر اکثر متکلّمین مذهب تشیّع ، عصمت از بدو تولّد با شخص نبی هست ، و الّا حجّیّت او زیر سوال می رود. چون آنکه حتّی یک گناه یا یک خطا یا سهو از او صادر شود ، صدور هزاران مورد دیگر نیز از او ممکن است. پس وجود نبی باید به گونه ای باشد که گناه و سهو و خطا ، برای او امکان وقوعی نداشته باشد. حکما و عرفای اسلامی نیز دقیقاً همین نظر را درباره ی نبی داشته و قائلند که رتبه ی وجودی نبی چنان است که امکان وقوع گناه و خطا و سهو و نسیان برای او محال می باشد. به نظر حکمای اسلامی وجود یک حقیقت دارای مراتب می باشد و هر موجودی مرتبه ی خاصّی از آن را اشغال کرده است ؛ و ویژگیهای ذاتی هر موجودی مربوط به رتبه ی وجودی او می باشد. لذا محال است از جمادات ، ویژگیهای گیاهان صادر شود ؛ گیاهان نیز خصوصیّات حیوانات را ندارند و حیوانات نیز مانند انسان عقل ندارند. افراد عادی انسان نیز همچون انبیاء قادر به کنترل دائمی قوای نفس خود نیستند. لذا گاه گناه یا خطا و سهو و نسیان از آنها سر می زند ولی انبیاء به سبب کنترل تامّی که بر تمام قوای وجودیشان دارند از این نقایص منزّه می باشند.
2ـ باید توجّه داشت که اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه(ع) نه از راه نقل ، بلکه با برهان عقلی است. لذا با هزاران شاهد نقلی نیز قابل نقض نیست. چون حجّیّت نقل نیز متّکی بر حجّیّت عقل است. پس اگر برهان عقلی به واسطه ی گزاره ی نقلی ابطال پذیر باشد دور لازم می آید ؛ که عقلاً محال است. برهان عقلی ، نه با شواهد نقلی ، نه با انگاره های حاصل از کشف و شهود عارفانه و نه با هیچ امر دیگری قابل نقض نیست. چرا که حجّیّت و اعتبار همه ی راههای صحیح شناخت ، در غیر معصومین ، متّکی بر عقل است ؛ و تنها یقین عقلی است که حجّیّت ذاتی داشته بی نیاز از مؤیّد خارجی است ؛ به نحوی که انکار حجّیّت ذاتی عقل ، منجرّ به سفسطه ، مستلزم تناقض و بلکه اثباتگر حجّیّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلی این است که برهانی بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء (ع)، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به آیات متشابه منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق اندیشه ی درست داشته باشند.
3ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء ابتدا باید دید شیعه ی جعفری چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند.
در اعتقاد شیعه ی جعفری ، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیغام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است ؛ و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود ؛ این عقیده شیعه و اهل سنّت است و کسی از فرق اسلامی نیست که سیره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر این اگر کسی بگوید: تنها وحی قرآنی حجّت است باز اطاعت بی چون و چرا از پیامبر و اولوالامر ثابت می شود ؛ چون خداوند متعال فرمود:« ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ـــــ آنچه رسول خدا به شما داده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.» (الحشر:7). و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ـــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را. » ( النساء:59). البته در برخی ترجمه ها کلمه ی « آتاکُمُ » را معنا نموده اند به « آورده » که نادرست است ؛ چون در خود قرآن کریم ، این کلمه به معنی دادن استعمال شده است. خداوند متعال می فرماید: « … لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها ـــ خدا کسی را تکلیف نمی کند مگر به آنچه که به او داده است.» (الطلاق:7)
این تعریف شیعه از نبوّت است که اهل سنّت نیز با آن موافقند. حال اگر کسی در این تعریف با شیعیان موافق نیست ابتدا باید تکلیف خود را با این تعریف مشخص نماید. بدون رسیدن به یک تعریف مورد توافق از نبی ، بحث نمودن درباره ی عصمت نبی منطقاً نادرست و بی ارزش است. چرا که در این صورت بحث ، به ظاهر در مورد یک موضوع ، ولی در حقیقت درباره ی دو موضوع خواهد بود.
طبق تعریف شیعه از نبی ، عصمت از لوازم عقلی و منطقی نبی خواهد بود ؛ همانگونه که زوج بودن از لوازم چهار بودن است. چون اگر نبی معصوم نباشد ، چگونه می توان به صد در صد پیام الهی بودن سخن نبی یقین کرد ؛ در حالی که احتمال دروغ گفتن و خطا نمودن و سهو کردن او وجود دارد؟!! و اگر نتوان به پیام الهی بودن سخن انبیاء یقین منطقی ــ نه روانشناختی ــ حاصل کرد ، چگونه می توان سخن آنها را حجّت الهی شمرد. پس تا نبی معصوم نباشد ، عقلاً اطاعت از او و پذیرش کلامش بر هیچ کسی لازم و واجب نخواهد بود. در حالی که غرض خدا از ارسال انبیاء این است که سخن او پذیرفته شده و اطاعت شود. بنا بر این ، از غیر معصوم بودن نبی نقض غرض لازم می آید. اگر صرف اتّصال با عالم غیب و خبر دادن از غیب کافی برای حجّیّت کلام نبی بود ، در آن صورت سخن هر عارفی نیز حجّیّت پیدا می کند ؛ در حالی که بسیاری از عرفا سخنان متناقض با یکدیگر دارند و خودشان نیز سخن خود را برای دیگران ، حجّت شرعی نمی دانند. بر این اساس ،« پیامبر غیر معصوم» مثل تعبیر « نامه یِ محرمانه یِ سرگشاده » است ؛ یعنی همانطور که محرمانه بودن ، ناسازگار با سرگشاده بودن است ، نبی و پیام رسان صد در صد صادق بودن نیز با غیر معصوم بودن در تضّاد است.
برخی چنین ادّعا نموده اند که انبیاء در دریافت وحی ، حفظ آن و ابلاغ آن به مردم ، معصومند ولی در عمل به آن معصوم نیستند. سوال این است که اگر وجود کسی به گونه ای نیست که مانع از گناه و خطا شود شود ؛ ما از کجا می توانیم ادّعا کنیم که آنچه او می گوید ، حقیقتاً وحی و سخن خداست؟! اگر برای کسی این احتمال وجود دارد که در عمل به وحی دچار خطا و اشتباه شود ، در دریافت و حفظ و ابلاغ آن نیز چنین احتمالی وجود دارد. و با وجود چنین احتمالی ، هیچکدام از آیات قرآن نیز حجّیّت نخواهند نداشت ؛ چون با وجود چنین احتمالی ، در انتساب تک تک آیات به خدا می توان شک داشت ؛ و با وجود چنین شکّی هیچکدام از این آیات حجّت نخواهند بود. جالب اینجاست که مدّعیان عصمت محدود ، به جای دلیل عقلی ، از خود قرآن برای ادّعای خود دلیل می آورند ، که دور باطل بودن آن واضح است ؛ چون تا عصمت تمام عیار نبی ثابت نشود ، نمی توان یقین داشت که این آیات هم یقیناً از جانب خدا هستند.
پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء (ع)، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به آیات متشابه منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطقِ اندیشه ی درست داشته باشند.
جریان حضرت موسی(ع) آنچنان که در آیات سوره ی قصص بیان شده چنین است.
« وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ (17) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبینٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُریدُ أَنْ تَقْتُلَنی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُریدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُریدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحینَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین . ــــــــــــــــ و [موسی] چون به رشد و کمال خویش رسید، به او حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى دهیم. (14)و داخل شهر شد بى آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت ؛ یکى آنها، از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود]. آن کس که از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست. پس موسى (برای دفع او) مشتى به او زد پس کار او پایان یافت. [موسی ] گفت:«این (این دعوا) از عمل شیطان است، چرا که او دشمنى گمراه کننده [و] آشکار است.» (15)گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را برای من بپوشان.» پس خدا برای او پوشاند که همانا خدا پوشاننده و رحیم است. (16) [موسى ] گفت: «پروردگارا به [پاس ] نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.» (17) صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار ] حادثه اى ] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى که تو آشکارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت:«اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاحگران باشى.» (19) و از دورافتاده ترین [نقطه ی ] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره ی تو مشورت مى کنند تا تو را بکشند. پس [از شهر] خارج شو! من جدّا از خیرخواهان تو هستم.» (20) موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که ] می گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش» »
نکات قابل استفاده از آیات فوق:
الف ـ آن دو نفری که حضرت موسی (ع) در دعوای آنها دخالت نمود یکی قبطی (کافر و طرفدار فرعون) و دیگری سبطی ( موحّد و طرفدار موسی) بود. لذا آن حضرت در دعوای بین دو فرد عادی دخالت نکرد ، بلکه به نفع فردی خداپرست و از اقشار تحت ستم و بر ضدّ کافر و فرعونی وارد مناقشه شد. و این نه تنها کاری خلاف نبود بلکه وظیفه ی شرعی هر اهل ایمان است که در جنگ بین مومن و کافر و محروم و ظالم ، طرف اهل ایمان و قشر محروم را بگیرد. این مطلب ، شاهدی در همین آیات مورد بحث نیز دارد که در فقرات بعدی به آن اشاره خواهد شد.
ب ـ قصد حضرت موسی(ع) از دخالت در دعوا کشتن شخص قبطی نبود بلکه قصدش دفع او و فیصله دادن به درگیری بود. لذا خداوند متعال نفرمود « فقتله (او را کشت) » بلکه فرمود: « فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ . ــــ پس به قصد دفع ، مشتی بر او زد و کار بر او تمام شد ». در لغت عرب «وکز » به معنی طعن ، دفع و زدن است نه به معنی کشتن. اگر قصد حضرت موسی از این زدن ، کشتن بود ، خدا می فرمود:«او را کشت» یا می فرمود: « او را زد و کشت » یا می فرمود: « او را زد و کار او را تمام کرد.» امّا خداوند متعال هیچکدام این تعابیر را به کار نبرد بلکه فرمود:« موسی او را زد و کار بر او تمام شد.» یعنی قصد حضرت موسی کشتن او نبود ؛ لذا مردن او اتّفاقی بود. و چنین قتلی ، قتل خطائی است که شرعاً معصیت نیست. اگر فرد کشته شده اهل ایمان بود تنها چیزی که بر عهده ی حضرت موسی می آمد دیه بود ؛ امّا چون فرد کشته شده کافر بود و در ضمن ، کافر حربی هم بوده (با اهل ایمان درگیر بوده) حتّی دیه ی او نیز بر آن حضرت واجب نبود. دلیل روشن اینکه قصد آن حضرت کشتن آن شخص نبوده ، این سخن حضرت موسی است که فرمود:« هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ» یعنی این دعوا و صحنه سازی ، کار شیطان بود تا مرا دچار دردسر کند ؛ چرا که او دشمن آشکار و گمراه کننده است. یعنی شیطان این صحنه را فراهم نمود تا آن حضرت به حکم وظیفه ی شرعی وارد دعوا شود و در نتیجه با کشته شدن آن شخص ، وی مورد تعقیب فرعونیان قرار گیرد و چه بسا به این جرم کشته شود. کما اینکه چنین نیز شد و فرعونیان به تعقیب او پرداختند و آن حضرت مجبور به جلای وطن شد.
همچنین شاهد اینکه کار آن حضرت از روی انجام تکلیف بود ، این است که باز ، آن حضرت همان شخص را در حال دعوا با شخص قبطی دیگری مشاهده نمود و باز در دعوای آنها دخالت نمود ؛ و باز به دفع قبطی همّت گماشت.« صبحگاهان در شهر، بیمناک و در انتظار [حادثه اى ] بود. ناگاه همان کسى که دیروز از وى یارى خواسته بود [باز] با فریاد از او یارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى که تو آشکارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت:«اى موسى، آیا مى خواهى مرا بکشى چنان که دیروز شخصى را کشتى؟ تو مى خواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى، و نمى خواهى از اصلاحگران باشى.»» از اینجا معلوم می شود که طلب مغفرت موسی از خدا به خاطر ورود در دعوا یا کشتن آن فرد قبطی نبوده بلکه منظور دیگری داشته است که در ادامه به آن می پردازیم.
ج ـ «قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ» ؛ «غفر» در لغت عرب به معنی پوشاندن است که در فارسی به غلط بخشیدن و آمرزیدن معنی می شود. وقتی گفته می شود « انّ الله غفر ذنبه» در فارسی ترجمه می شود:« خدا گناه او را آمرزید.» در حالی که باید چنین معنی شود:« خدا ذنب او را پوشاند.» ــ توجّه: ذنب نیز به معنی گناه نیست مگر به نحو مجاز ــ . بر این اساس معنی آیه ی فوق چنین است:« گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، آن را برای من بپوشان ( یا مرا بپوشان ) » ؛ پس خدا برای او پوشاند(یا او را پوشاند) که همانا خدا پوشاننده و رحیم است.» همچنین مراد از « ظلمتُ نفسی» این است که « خود را به دردسر انداختم» همانگونه که ما فارسی زبانان وقتی خود را به دردسر می اندازیم می گوییم « خودم به خودم ظلم کردم» یا می گوییم :« از ماست که بر ماست.»
د ــ در تفسیر قمى مى گوید: موسى هم چنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى کرد، تا به حد بلوغ و مردى رسید، و موسى (ع) در این مدت با فرعون گفتگو از توحید مى کرد، و فرعون سخت او را از این سخنها بازمى داشت، تا آنکه تصمیم گرفت او را از بین ببرد، موسى ناگزیر از کاخ او بیرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را دید که یکدیگر را کتک مى زدند، یکى در دین موسى بود، و دیگرى در دین فرعون، آن مردى که در دین موسى بود موسى را به کمک طلبید، موسى (ع) او را کمک کرد، و دشمنش را مشتی زد، ولى همین مشت به زندگى او خاتمه داد، ناگزیر موسى در شهر متوارى شد.همین که فرداى آن روز شد، دوباره مرد دیروزى را دید که گرفتار مردى قبطى شده، و او را محکم گرفته، آن مرد دست به دامن موسى شد، قبطى وقتى موسى را دید به او گفت:آیا مى خواهى مرا هم بکشى همان طور که دیروز یک نفر را کشتى، ناگزیر سبطی را رها کرده و پا به فرار گذاشت.
در کتاب عیون الاخبار به سند خود از على بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من در مجلس مأمون حضور یافتم، وقتى که امام رضا (ع) هم نزد او بود، مامون به آن جناب عرضه داشت: یا بن رسول اللَّه آیا اعتقاد تو آن نیست که انبیاء معصوم از گناهند؟ فرمود: بلى، عرضه داشت پس بگو ببینم معناى آیه « فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ » چیست؟ فرمود: موسى (ع) وارد یکى از شهرهاى فرعون شد، هنگامى وارد شد که مردم از ورودش غافل بودند، یعنى بین مغرب و عشا بود، و در همان موقع دو نفر را دید که یکدیگر را مى زدند، یکى از پیروانش، و یکى از دشمنانش، دشمن را به حکم خداى تعالى دفع کرد، و لطمه اى (کف دستی) به او زد، که منجر به مرگش شد، با خود گفت: این از عمل شیطان بود، یعنى این نزاع که بین این دو نفر درگرفت نقشه ی شیطان بود، نه اینکه کشتن من از عمل شیطان بود، إنه، یعنى شیطان دشمنى گمراه کننده و آشکار است. مأمون گفت: بنا بر این ، پس چه معنا دارد که موسى بگوید: « رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ـــــ پروردگارا من به خود ستم کردم مرا بیامرز» ؟ امام فرمود: معنایش این است که: پروردگارا من خود را در غیر آن موقعیتى که باید باشم ، قرار دادم، که وارد این شهر شدم،« فَاغْفِرْ لِی » یعنى پس مرا از دشمنانت پنهان کن، (چون غفران به معناى پوشاندن و پنهان کردن است) تا به من دست نیابند، و مرا به قتل نرسانند، خدا هم« فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ــــــــ او را از چشم دشمنان پوشانید، که او پوشاننده ی رحیم است.» و موسى گفت: « رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ ـــــ خدایا به پاس این نعمت و نیرو که به من دادی [تا با یک سیلى یکى از دشمنان را از پا درآوردم و به شکرانه آن ، تا زنده ام ] پشتیبان مجرمین نخواهم شد، [ بلکه با این نیرو همواره به مجاهدت و مبارزه ی ایشان برمى خیزم تا تو راضى گردى] » ؛ « فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ ـــــــ آن شب را موسى با ترس و نگرانى به صبح رسانید،» « فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ ـــــــ که ناگهان همان مرد دیروزى باز او را به کمک طلبید،و دست به دامنش شد» ، موسى گفت: تو براستى مرد گمراه آشکارى هستی ، دیروز با مردى دعوا کردى، امروز با این مرد دعوا مى کنى، سوگند که تو را ادب خواهم کرد، و خواست تا بر او خشم بگیرد، همین که با خشم به سوى او که از پیروان او و دشمن قبطى امروز و قبطى دیروز بود رفت، گفت: اى موسى آیا مى خواهى مرا بکشى همچنان که دیروز یک نفر را کشتى؟ تو به نظرم به غیر این منظورى ندارى که در زمین جبارى باشى، و تو نمى خواهى اصلاح جو بوده باشى. مامون از این بیان لذت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبیایش جزاى خیر دهد اى ابا الحسن.» (ترجمه المیزان، ج 16، ص:29)
خداوند متعال در سوره شعرا ، آیه 14 از زبان حضرت موسی (ع) نقل نمود که: « وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ ـــ و برای آنهاست بر گردن من ذنبی ؛ پس می ترسم که مرا بکشند»
اوّلاً حضرت موسی نفرمود: « انّی فعلت ذنباً فی حقّهم ــ من در مورد آنها گناهی کرده ام » بلکه فرمود:« برای آنهاست بر من ذنبی » ؛ یعنی آنها مرا گناهکار می دانند. بلی آنها حضرت موسی را گناهکار می دانستند ؛ چون یکی از آنها را کشته بود. امّا این بدان معنا نیست که حضرت موسی نزد خدا نیز گناهکار بوده. روز عاشورا مقتی امام حسین (ع) فرمود: چرا قصد قتل مرا دارید؟ برخی از بازماندگان خوارج گفتند: « بغضاً لابیک ــ به خاطر بغضی که از پدرت داریم » ؛ یعنی اینها علی (ع) را به خاطر کشتن فامیلهای خوارجشان گناهکار می دانستند. امّا گناهکار دانستن آنها باعث گناهکار شدن علی (ع) نمی شود.
ثانیاً در لغت عرب ذنب به معنای دم حیوان و دنباله و پیامد است نه به معنی گناه شرعی. لذا استعمال این واژه به معنی گناه ، مجازی است.
ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب »
« ذَنَب (بر وزن قلم) بمعنى دم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.»(ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی)
« ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. … الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» بطور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ . ــــــ ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: یعنی به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: بطور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است بکار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)
پس واژه ی ذنب در کلام اهل لغت به معنی گناه شرعی نیست ؛ بلکه در اصل به معنای دنباله ی ناگوار چیزی است. لذا دم حیوان را ذَنَب گفته اند ؛ چون در دنباله و آخر حیوان قرار دارد و حیوان هر جا رود ، دمش نیز دنبال او می رود. گناه را هم ذَنب گفته اند به این سبب که اثر وضعی و شرعی گناه همانند دم حیوان ، به صاحبش می چسبد و از او جدا نمی گردد ؛ و چه بسا هنگام مرگ نیز در پی او می رود. پس استعمال واژه ی ذنب در گناه شرعی مجازی و استعاری است ؛ لذا نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه اصطلاحی در شرع گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد.
منظور حضرت موسی (ع) نیز آن بود که من در مورد آنها کاری کرده ام که برای من پیامد بدی دارد و آنها مرا مجرم می دانند.
خداوند متعال در آیه 19 تا 21 نیز نقل نمود: « وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ (19) قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ ــــ (فرعون گفت:) و کار خود را کردى، و تو از کافرانی.» (19) (موسی) گفت: آن را هنگامى مرتکب شدم که از ضالّین بودم، (20) و چون از شما ترسیدم، از شما گریختم، تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد»
در آیه 19 مراد از کافر ، ناسپاس است نه کافر اصطلاحی در زبان متدیّنان. موسی (ع) در کاخ فرعون بزرگ شده بود و حالا دشمن او بود ؛ لذا فرعون او را متّهم به کفران نعمت و ناسپاسی کرد.
آیه 21 نیز نشان می دهد که مراد فرعون از آن کار ، همان کشتن قبطی بوده است که منجر به فرار حضرت موسی (ع) شد.
امّا معنای آیه ی 20 چیست؟
در این باره رجوع می کنیم به کلام امام رضا (ع) در گفتگو با مامون.
« قَالَ الْمَأْمُونُ جَزَاکَ اللَّهُ عَنْ أَنْبِیَائِهِ خَیْراً یَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ مُوسَى لِفِرْعَوْنَ « فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ » . قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ فِرْعَوْنَ قَالَ لِمُوسَى لَمَّا أَتَاهُ- وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ ؛ قالَ مُوسَى فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ عَنِ الطَّرِیقِ بِوُقُوعِی إِلَى مَدِینَةٍ مِنْ مَدَائِنِکَ- فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى یَقُولُ أَ لَمْ یَجِدْکَ وَحِیداً فَآوَى إِلَیْکَ النَّاسَ- وَ وَجَدَکَ ضَالًّا یَعْنِی عِنْدَ قَوْمِکَ- فَهَدى أَیْ هَدَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِکَ- وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى یَقُولُ أَغْنَاکَ بِأَنْ جَعَلَ دُعَاءَکَ مُسْتَجَاباً قَالَ الْمَأْمُونُ بَارَکَ اللَّهُ فِیکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه ـــــ مأمون گفت: خدا از طرف انبیاى خود جزاى خیر به تو دهد اى أبو الحسن! بفرمایید معنى این گفته موسى به فرعون چیست که: « فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ »؟ امام رضا علیه السّلام فرمودند: فرعون وقتى موسى نزدش آمد به او گفت: « و آن کار خویش کردى و تو از ناسپاسانى»، موسى پاسخ داد: «آن کار را کردم آنگاه که از گمشدگان بودم ؛ یعنى راه را گم کردم و اشتباهى به شهرى از شهرهاى تو در آمدم، «پس چون از شما ترسیدم گریختم، و پروردگارم مرا حکمى داد و مرا از پیامبران کرد». و خداوند به نبىّ خود محمّد صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: « أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى ـ آیا خدا تو را یتیم نیافت پس جاى و پناه داد؟ » ، یعنی مى فرماید: آیا تو را تنها نیافت و مردم را به سوى تو سوق داد؟. « وَ وَجَدَکَ ضَالًّا ــ و تو را راه گم کرده یافت» یعنى: نزد قوم خود گم شده و ناشناخته بودى، « فَهَدى ــ پس هدایتت کرد»، یعنى مردم را به شناخت تو راهنمایى فرمود.« وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى ــ و نیازمندت یافت پس بى نیاز و توانگرت ساخت»، یعنى: با پذیرش درخواست و دعایت ، تو را بى نیاز ساخت. مأمون گفت: خداوند به وجودت برکت دهد اى فرزند رسول خدا! » (الإحتجاج على أهل اللجاج ،ج 2 ،ص429)
پس منظور حضرت موسی از ضالّ ، معنای لغوی آن بوده نه معنای شرعی آن. چون طرف مقابل او فرعون بود و معنا نداشت که حضرت موسی خود را به خاطر کشتن پیروان فرعون ،در نزد خدا گناهکار بداند. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 2/100129587)