آیا معارضان با قرآن کشته میشدند؟ (1)
امروزه این شبهه با بال و پر بیشتر در برخی از کتابها و سایتهای اینترنتی نیز آمده است. (1)
پاسخ اول: معارضان ادیب یا فحاشان هرزهگو؟
بسیاری از کافران، یهودیان و نویسندگان معاند با اسلام از کشتهشدن اشخاصی همانند عصماء، ابیعفک و کعببناشرف سخن گفته، دربارهی این افراد چه نوحهسراییهایی که نکردهاند! گاه این افراد را آزادیطلب و گاه هماوردجوی قرآن و گاه شاعرانی توانا و… خواندهاند.
اینک باید بررسی کنیم که اگر همهی این افراد مذکور در صدر اسلام بوده و کشته شدهاند، دلیل کشته شدنشان چه بوده است؟ آیا به دلیل آنکه متنی همانند قرآن آورده بودند، کشته شدند یا دلیل دیگری داشته است؟ در ادامه با بررسی مستند و دقیق تاریخ، به این پرسش پاسخ خواهیم داد.
الف) عصماء بنت مروان
خلاصهی آنچه دربارهی «عصماء» در تاریخ آمده، این است که وی زنی یهودی و زبانآور بود که در هجو اسلام و مسلمانان شعر میگفت و دشمنان اسلام را تحریک میکرد. او برای هتک حرمت اسلام و مسلمانان، پارچههای آلوده به خون عادت ماهانهی زنان را در مسجد میانداخت. زمانی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در غزوهی بدر بود، وی شعر دیگری در هجو رسول خدا سرود. مردی از مسلمانان به نام عمیر بنعدی که نابینا و از قبیلهی همان زن بود، بعد از شنیدن شعر او گفت: خدایا با تو عهد میکنم اگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را سلامت به مدینه برگردانی، عصماء را بکشم. چون آن حضرت از بدر برگشت، عمیر در یک شب به خانهی آن زن آمد، دید چند نفر از فرزندانش دور او خوابیدهاند و به یکی از آنها شیر میدهد. بچه را از سینهی او کنار کشید و او را کشت؛ آنگاه به مدینه برگشت و نماز صبح را با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواند. پیامبر پس از نماز به او گفت:
دختر مروان را کشتی؟ عرض کرد: آری پدر و مادرم فدای تو باد، آیا قصاصی و انتقامی بر من است؟ آن حضرت فرمود: خیر. عمیر چون از محضر رسولالله برگشت، دید پسران عصماء که پنج تن و همگی جوان بودند، با کمک عدهای او را دفن میکنند. آنان به عمیر گفتند: آیا تو او را کشتهای؟ گفت: آری هرچه میخواهید بکنید، به خدایی که روحم در دست اوست، اگر همهی شما آن سخن را بگویید که او گفته بود، به همه تان با شمشیر حمله میکنم تا بکشم یا کشته شوم و از آن پس اسلام در قبیلهی آنان شوکت یافت. (2) رسول خدا «عمیر نابینا» را پس از این واقعه «عمیر بینا» نامید. (3)
دربارهی داستان فوق چند پرسش اساسی وجود دارد:
راویان کاذب
الف) آیا منابع و افرادی که داستان را نقل کردهاند، همگی موثق و راستگویند؟
مناسب است برای نمونه شماری از افراد سند برخی از گزارشهایی که داستان را نقل کردهاند، بررسی کنیم:
سند ابنعساکر در تاریخ مدینه دمشق که از مهمترین اسناد گزارش به شمار میرود، چنین است: … محمدبنابراهیم بنالعلاء الشامی: «حدثنا محمدبنالحجاج اللَّخمى ابوإبراهیم الواسطى عن مجالدبنسعید عنالشعبى عَن اِبنِعَبَّاس …». در این گزارش دربارهی افراد زیر ملاحظاتی وجود دارد.
– محمدبنحجاج لخمی که دروغگو و واضع حدیث بود و بسیاری بر این مطلب تصریح کردهاند. (4)
– محمدبنابراهیم شامی که محمدبنحجاج گزارش را از او نقل کرده است. او نیز از واضعان حدیث محسوب میشود. (5)
– مجالدبنسعید؛ دربارهی وی نیز توثیق مناسبی در دست نیست، بلکه غالباً او را نیز تضعیف کردهاند. (6)
سند دیگری که از گزارش در دست است، اسناد واقدی است که در سند آن باز هم مجالد به چشم میخورد و دربارهی وی نیز ملاحظات جدی وجود دارد و افراد بسیاری وی را تضعیف کردهاند. (7)
عجایب داستان
ب) غالب منابع تاریخی که داستان را نقل کردهاند، به این نکته پرداختهاند که داستان در پنج شب مانده به پایان ماه مبارک رمضان اتفاق افتاده است و میدانیم که شبهای آخر ماه، چون ماه در آسمان دیده نمیشود، شبهای بسیار تاریکی است. (8) حال یک نابینا، چگونه توانست در آن شب تاریک وارد خانهی «عصماء» شود و مستقیماً به سوی زن برود، وارد خانهای شود که چند تن از جمله پنج فرزند جوانش خوابیدهاند و هیچ کس متوجه نشود؟
نکتهی جالبتر این است که نابینایی عمیر- و شاید تاریکی شب- به حدی بود که برخی به این نکته تصریح کردهاند که «جسها بیده»؛ (9) یعنی با دست در جستجوی زن بر آمد. چگونه میتوان پذیرفت از وقتی که عمیر نابینا، کورمال کورمال در جستجوی زن بود که او را بکشد تا زمانی که او را یافت و کشت، هیچکس بیدار نشد؟!
دربارهی داستان فوق پرسشهای جدّی دیگری وجود دارد؛ از جمله اینکه آیا وقتی زن را یافت و نوزاد را از پستان او جدا کرد، زن هیچ نگفت؟ متوجه نشد؟ صدایش بلند نشد؟ نگفت در این تاریکی چه کسی است که پستان مرا از دهان بچه بیرون آورد؟ چه کسی بچه را از دامان من برداشت؟ چرا فرزندان بیدار نشدند؟ چنانکه در گزارشها آمده است او پنج پسر جوان و برومند داشت که گِرد مادرشان خوابیده بودند. آیا اینان هیچ نفهمیدند؟ مقاومتی نکردند؟ و دهها پرسش دیگر که دربارهی این داستان وجود دارد. نکتهی مهم دیگری که دربارهی متن مذکور وجود دارد، تناقض داستان است؛ از طرفی عمیر نابینا بوده، از سوی دیگر مادر و فرزندان را دیده که دور مادرشان خوابیدهاند.
معارض یا هرزهگو
ج) صرف نظر از دو مطلب پیشین و با فرض قبول گزارش، به نظر میرسد شبههگران در گزارشهای تاریخی دقت نکرده یا نخواستهاند دقت کنند. در هیچ یک از گزارشهای تاریخی مطلبی مبنی بر اینکه این زن سخنی در پاسخ به تحدی قرآن گفته باشد، وجود ندارد. مطالبی که دربارهی این زن نقل شده چنین است:
– «تؤذی الرسول»: (10) رسول خدا را میآزرد.
– «كانت عصماء تعیب المسلمین وتؤذى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)»: (11) از مسلمانان، عیبجویی میکرد و رسول خدا را میآزرد.
– «کانت تعیب الاسلام و أهله، کانت تهجو النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)»: (12) بر اسلام و مسلمانان عیبجویی و رسول خدا را هجو میکرد.
– «کانت تطرح المحایض فی مسجد بنیخطمة»: (13) پارچههای آلوده به حیض را در مسجد بنیخطمه میانداخت.
– «تؤنب الانصار علی اتباعهم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)، و تقول الشعر فی هجوه (صلی الله علیه وآله وسلم)، و تحرض علیه»: (14) انصار را از اینکه از رسول خدا پیروی میکنند، توبیخ میکرد و در اشعارش به رسول خدا ناسزا میگفت و مردم را علیه او تشویق میکرد.
چنین فردی با این مفاسدش، مصداق کامل دشمن جنگی و محارب است. در زمانی که مسلمانان در وضعیت جنگی و در نبرد بدر بودند، زنی که به خود اجازه میدهد به رسول خدا و مسلمانان ناسزا گوید، مردم را علیه اسلام بشوراند، آنان را به نبرد با رسول خدا و مسلمانان ترغیب و تشویق کند و خود نیز عملاً وارد کارزار شود و علاوه بر توبیخ انصار مسلمان، برای تضعیف اسلام و مسلمانان و تمسخر اسلام، آلودهترین چیزها را علناً در مساجد مسلمانان افکند، از مصادیق مفسدانی است که با خدا و رسولش محاربه میکنند و در فساد در زمین میکوشند و جزای این افراد اعدام است. (15)
وقتی بین رفتار مشرکانی که در بدر با مسلمانان جنگیدند، با رفتار این فرد و همدستانش مقایسه شود، روشن میگردد اگر زیان اینان برای اسلام و حکومت اسلامی از جنگاوران مشرک بیشتر نبود، به یقین کمتر هم نبوده است. چنین افرادی در زمانی که مسلمانان در جهاد بدر شرکت کرده بودند، از پشت به مسلمانان خنجر زده، با دشنام و هجو رسول خدا، میکوشیدند پشت جبههی اسلام را تضعیف کنند. مسلمانان نیز به خوبی این مطلب را فهمیده بودند؛ ازاینرو- چنانکه گذشت- عمیر تصمیم گرفت پس از بازگشت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و یارانش از نبرد بدر، کار این دشمن داخلی را نیز یکسره کند.
نگاهی کوتاه به اشعار باقیمانده از او، این حقیقت را روشن میکند که او جز کشتن رسول خدا سودای دیگری در سر نداشت و دیگران را به ترور آن حضرت تشویق میکرد؛ چنانکه گفته است:
ألا أنف یبتغى غرة *** فیقطع من أمل المرتجى (16)
آیا هیچ مرد شریفی نیست که ناگهان به او حمله کند و امید کسانی را که انتظار چیزی از او دارند، قطع کند؟
اشعار عصماء
د) اشعار باقیمانده از عصماء:
برای اثبات کذب و دروغگویی مدعیان هماوردی، مناسب است به برخی از شعرهای به جا مانده از عصماء نظر کنیم تا روشن گردد آیا این اشعار ارتباطی به آیات قرآن دارند؟
باست بنیمالک والنبیت *** و عوف، و باست بنی الخزرج
أطعتم أتاوی من غیرکم *** فلا من مراد ولا مذحج
ترجونه بعد قتل الرؤوس *** کما یرتجی مرق المنضج
ألا أنف یبتغی غرة *** فیقطع من أمل المرتجی (17)
به است (کلمهای زشت) (18) بنیمالک و نبیت و عوف و به «است» بنیالخزرج شما از بیگانهای که از شما نیست، اطاعت میکنید. او نه از [قبیلهی] مراد است و نه از [قبیلهی] مذحج.
پس از اینکه بزرگان شما را به قتل رسانید، آیا باز هم از او انتظار نیکی دارید؟ مانند گرسنهای که در انتظار تِرید (آبگوشت) یک آشپز است؟
آیا هیچ مرد شریفی نیست که ناگهان به او حمله کند؟ و امید کسانی را که امیدی به او دارند، قطع کند؟
با اندکی تأمل، به خوبی روشن میشود که این ابیات ست و بیپایه به هیچ وجه تشابهی با قرآن کریم ندارند. صرف نظر از نارساییهای ادبی و نیز ناسزایی که در بیت اول آمده و قلم از ترجمهی آن شرم دارد، سایر ابیات نیز چیزی جز تحریک دیگران به کشتن حضرت ختمی مرتبت نیست.
پینوشتها:
1. برای نمونه شجاعالدین شفا در اینباره چنین نوشته است: در زمان پیامبر کعببناشرف، شاعر یهودی مدینه، در حضور خود محمد ادعا کرد که میتواند آیههایی چون آیههای قران و شیواتر از آنها را بیاورد؛ ولی محمد به خاطر اینکه نقاری با یهودیان مدینه پیدا نکند، خاموش ماند و کعب از این امر استفاده کرد و به تحریکات خود ادامه داد. بعد از جنگ بدر به مکه رفت و با اشعار خود قریش را به جنگ تازهای با مسلمانان مدینه دعوت کرد؛ ولی اینبار محمد دستور کشتنش را داد.
2. ر.ك: ابنهشام، السیرة النبویة؛ ج4، ص 1052. ابنسیدالناس؛ عیونالاثر، ج 1، ص 382. صالحی شامی؛ سبل الهدی؛ ج6، ص 21 و… .
3. ر.ک: محمدباقر مجلسی؛ بحار الأنوار؛ ج 20، ص 7 و ج108، ص277. ابنسعد؛ طبقات کبری؛ ج2، ص 27. ابنعساکر؛ تاریخ مدینة دمشق؛ ج 51، ص 224. ابنحجر؛ الإصابه؛ ج 4، ص 599. ابنهشام؛ السیرة النبویة؛ ج 4، ص 1051.
4. دربارهی او چنین گفتهاند: کذاب (یحییبنمعین؛ تاریخ ابنمعین الدارمی؛ ص 214)، منکر الحدیث (عقیلی؛ ضعفاء العقیلى، ج 4، ص 44)، کذاب ذاهب الحدیث (ابنابیحاتم رازی؛ الجرح والتعدیل؛ ج 7، ص 234)، کذاب خبیث (ابنحبان؛ کتاب المجروحین؛ ج 2، ص 295. عبداللهبنعدی؛ الکامل فی ضعفاء الرجال؛ ج6، ص 144)، منکر (أبونعیم اصفهانی؛ کتاب الضعفاء؛ ص 142) و لیسی بثقة (خطیب بغدادی؛ تاریخ بغداد؛ ج 2، ص 279).
5. چنانکه دربارهاش نوشتهاند: «منکر الحدیث» (عبداللهبنعدی؛ الکامل؛ ج6، ص 271)، «منکر الحدیث و عامة أحادیثه غیر محفوظة» (ابن عساکر؛ تاریخ مدینة دمشق؛ ج 51، ص 226)، «یضع الحدیث علی الشامیین لایحل الروایة عنه إلا عند الاعتبار. روی أحادیث لا أصول لها من کلام رسول االله (صلى الله علیه وآله وسلم) لا یحل الاحتجاج به» (ابنجوزی؛ الموضوعات؛ ج 2، ص 269) و «کان یضع الحدیث» (همان، ج3، ص 125).
6. نظر دانشمندان دربارهی وی چنین است:
– ابنسعد در الطبقات الکبری؛ ج6، ص 349: «کان ضعیفاً فی الحدیث».
– بخاری در التاریخ الکبیر؛ ج 8، ص 9: «کان یحیی القطان یضعفه وکان ابنمهدی لایروی عنه».
– نسائی در کتاب الضعفاء والمتروکین؛ ص 236: «مجالدبنسعید کوفی ضعیف».
– عقیلی در ضعفاء؛ ج 4، ص 233: «كان ضعیفاً».
7. ر.ک: محمدناصرالدین الألبانی؛ سلسلة الاحادیث الضعیفة والموضوعة؛ ج 13، ص 33، شماره 6013.
8. در برخی از منابع همچون: بحار الأنوار، ج 20، ص 7، به جای «خمس لیال بقین من شهر رمضان» عبارت «خمس لیال مضین من شهر رمضان» آمده که باز هم در نتیجهای که ما در پی آنایم، یعنی تاریکبودن آن شبها تفاوتی نمیکند.
9. ابنسعد؛ الطبقات الکبری؛ ج 2، ص28. ابن سیدالناس؛ عیون الاثر؛ ج 1، ص 382 و… .
10. الحصکفی، الدر المختار، ج4، ص 400.
11. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار؛ ج 20، ص 7 وج108، ص277.
12. ابنحجر؛ الإصابه؛ ج 4، ص 599.
13. الصالحی الشامی؛ سبل الهدی؛ ج6، ص 21.
14. سیدجعفر مرتضی؛ الصحیح من السیرة: ج6، ص 36.
15. «إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ…»: کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ برمیخیزند و اقدام به فساد در زمین میکنند، این است که اعدام شوند… (مائده: 33).
16. ابنهشام؛ السیرة النبویة؛ ج 4، ص 1052.
17. حسانبنثابت در پاسخ او چنین سروده است:
بنو وائل وبنو واقف *** و خطمة دون بنیالخزرج
متی ما دعت سفها ویحها *** بعولتها و المنایا تجی
فهزت فتی ماجدا عرقه *** کریم المداخل و المخرج
فضرجها من نجیع الدماء *** بعد الهدو فلم یحرج
(همان).
18. الاست: بکسر اوله العاجز (الدُبُر) … و قد یراد به حلقة الدبر (طریحی؛ مجمع البحرین؛ ج6، ص 346).
منبع مقاله :
محمدی، محمدعلی؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرایش شبهه پژوهی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول