آیا ممکن است کسى بدون آنکه الفاظ را به خاطر بگیرد، در معانى و معقولات فکر کند یا نه؟ مثلاً معناى «انسان» را بدون لفظ «انسان»، درک کند و یا معناى این حکم که «انسان عالم است» را بدون لفظ تعقل کند یا نه؟
این پرسشی است که در پاسخ به آن، ابتدا نمونهای را در ذهن مجسم میکنیم:
فردی از ابتدای تولد از نعمت شنوایی و گویایی محروم بوده و هنوز هم خواندن و نوشتن را نیاموخته است. اکنون او در کنار چشمه زلالی نشسته و بدان خیره میشود. چنین فردی که نه تا کنون لفظ «آب» را شنیده و دیده و نه از واژه «زلال» خبری دارد، آیا نمیتوان تصور کرد که او به زلال بودن این آب فکر کند؟! البته چنین تفکری برای او امکانپذیر است.
با این وجود اما شخصی که الفاظ را میداند در غالب موارد، با تفکر در یک معنا به صورت خودکار، لفظ مرتبط با آن را نیز از ذهن خود میگذراند.
شاید به همین دلیل باشد که بسیارى از فلاسفه اروپا مانند منطقیین مسلمان گفتهاند: این مطلب(جدایی لفظ از معنا) امکان ندارد؛ زیرا در ذهن بین لفظ و معنا از اول طفولیت چنان الفت و ارتباطی حاصل شده است که جدایی بین آن دو ممکن نیست. و گفتهاند: «المتفکّر کانّه یناجى نفسه بالالفاظ»؛ یعنی «شخص متفکر گویا با “لفظ” با خویشتن سخن میگوید».[1]
این پرسشی است که در پاسخ به آن، ابتدا نمونهای را در ذهن مجسم میکنیم:
فردی از ابتدای تولد از نعمت شنوایی و گویایی محروم بوده و هنوز هم خواندن و نوشتن را نیاموخته است. اکنون او در کنار چشمه زلالی نشسته و بدان خیره میشود. چنین فردی که نه تا کنون لفظ «آب» را شنیده و دیده و نه از واژه «زلال» خبری دارد، آیا نمیتوان تصور کرد که او به زلال بودن این آب فکر کند؟! البته چنین تفکری برای او امکانپذیر است.
با این وجود اما شخصی که الفاظ را میداند در غالب موارد، با تفکر در یک معنا به صورت خودکار، لفظ مرتبط با آن را نیز از ذهن خود میگذراند.
شاید به همین دلیل باشد که بسیارى از فلاسفه اروپا مانند منطقیین مسلمان گفتهاند: این مطلب(جدایی لفظ از معنا) امکان ندارد؛ زیرا در ذهن بین لفظ و معنا از اول طفولیت چنان الفت و ارتباطی حاصل شده است که جدایی بین آن دو ممکن نیست. و گفتهاند: «المتفکّر کانّه یناجى نفسه بالالفاظ»؛ یعنی «شخص متفکر گویا با “لفظ” با خویشتن سخن میگوید».[1]