آیت بندگی
آیت بندگی
آن مرد الهی با آن كه به عبادت، مجاهدت، ریاضت، زیارت و اعتكاف در مكانهای مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولی خود میفرمود: «روح همه این اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام علیها است و بدون آن، اینگونه اعمال، چون جسمی بی جان است و اثری ندارد.
آن عالم ربانی و عارف صمدانی در واپسین دم زندگیاش، پسرش را چنین وصیت و سفارش مینمود:
1. نمازهای یومیه خود را در اول وقت آنها به جای آر.
2. در انجام نیازهای مردم، هر قدر كه میتوانی بكوش و هرگز میندیش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نیست؛ زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد، خداوند نیز او رایاری خواهد كرد.
3. سادات را بسیار گرامی و محترم شمار و هر چه داری در راه ایشان صرف كن و از فقر و درویشی در این كار پروا نما.
4. از سحرخیزی و نماز شب غفلت مكن و تقوا و پرهیز را پیشه خود ساز.
سرانجام در ماه شعبان 1361 ق. خورشید روح آن شیفته حق، در افق مغرب زندگانی غروب كرد و روان پاكش به عالم قدس و بقا پر كشید.
بدن پاكش بنابر وصیت خودش در آستانه یكی از درهای ورودی حرم مطهر رضوی علیهالسلام به خاك سپرده شد تا بوسهگاه كف پای زائران آن امام همام باشد. بر روی سنگ قبر ایشان این عبارت نوشته شده است: تربت كیمیا اثر، مقتدای اهل نظر، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی طاب ثراه2.
از مرحوم حاج شیخ حسنعلی، حكایتهای فراوان و عجیبی نقل شده كه بیانگر جایگاه رفیع و عظمت روحی و معنوی اوست. داستان زیر نمونهای از آنها است:
شبی از شبهای زمستان بود. آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانههای سفید برف را به نشانه پاكدلی و صفا، دامندامن نثار زمین میكرد و رحمت و مهربانی برای زمینیان به ارمغان میآورد. صدای گامهای سنگین مردی سبكبال كه از پلههای پشتبام حرم قدسی امام رضاعلیهالسلام بالا میآمد، به گوش میرسید. پلهها را یكی یكی پشت سر گذاشت و به پشتبامی كه بام دنیا، بلكه بام ملك و ملكوت بود، قدم گذاشت. سجادهاش را كنار گنبد زرد رضا علیهالسلام ـ كه قبله اهل دل و مطاف كروبیان بود ـ گشود. گرمی یاد دوست، زمستان سرد را در نظرش بهاری دلانگیز و برف روی پشتبام را مخملی نرم و سفید ساخته بود.
در هیچ چیز، جز او نشانهای از هستی نمییافت. دو شستش با زبان حقگویش با هم به حركت درآمدند و بانگ تكبیر رسا و كوبندهاش، جز دوست همه چیز را پشت سر انداخت. سوار بر زورق حمد و سوره، بر اقیانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حركت در آمد تا سرانجام جلال و شكوه حق او را به كرنش و ركوع واداشت؛ خم شد وبه ركوع رفت. آن مرد، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودكی بود.
خادمی كه مسئول بام حرم مطهر بود، میگوید: آن شب برای بستن در پشت بام از پلهها بالا رفتم. مرحوم حاج شیخ حسنعلی را بالای بام و در كنار گنبد مشغول نماز و در حال ركوع دیدم. ركوعش طولانی شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولی او همچنان در حال ركوع بود. طبق دستور سپس در بام را بستم و پایین آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش تركید و سفره دلش را حسابی خالی كرد و سینه زمین را از برف سنگین ساخت. سحرهنگام به حرم برگشتم. نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پلههای بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دلدادگی و عشق و پاكبازی و معنای عبادت و تعظیم و ركوع را به تماشا نشستم. دیدم شیخ حسنعلی در همان ركوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف برابر. برف نیز از چنین معراجی سرخوش بود واز این كه همراه با جناب شیخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبی راه یافته بود، به خود میبالید.3
پينوشتها:
1.چون ایشان مدتی در روستای «نخودك» در اطراف مشهد مقدس سكونت داشت، به «نخودكی» معروف شد.
2.ر.ك: علی مقدادی اصفهانی، نشان از بی نشانها، ص 14 ـ 44.
3.برگرفته از حكایت 74، از كتاب نشان از بی نشانها، ص 85.
منبع:پرسمان، شماره 23
/ج