ابان بن سعيد
آيا هرگز ممكن است نور، در آغوش ظلمت به وجود آيد؟
…اينها همه، ناشدنى است ؛ ولى اگر بازندگى «ابان بن سعيد» آشنا شويد، خواهيد ديد كه اين قانون طبيعى همه جا حكمفرما نبوده، استثنأپذير مي باشد!!
ابان بن سعيد
آيا هرگز ممكن است نور، در آغوش ظلمت به وجود آيد؟
…اينها همه، ناشدنى است ؛ ولى اگر بازندگى «ابان بن سعيد» آشنا شويد، خواهيد ديد كه اين قانون طبيعى همه جا حكمفرما نبوده، استثنأپذير مي باشد!!
آرى «ابان »در پر تو ايمان پر شور، و بازند گى شگفتانگيز خود «ممتنع» را «ممكن» ساخت!
اگر مىخواهيد بدانيد چگونه درخت حنظل ،ميوه شيرين مىدهد. چگونه از زمين شوره زار گلستان سبز و خرّم بوجود مىآيد و چگونه نور در آغوش ظلمت پديدار مىشود؟
بيائيد دفتر زندگى پر افتخار و در خشان او را ورق بزنيم:
پدر او سعيد بن عاص از قبيله معروف بنى اميه است بنى اميه از روز گاران قديم ،با بنى هاشم كينه ديرينه داشتند. كينه هائى كه با گذشت زمان، آتش آن خاموش نشده بود، از اين رو بنى اميه از نخستين روزى كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)دعوت خود را آشكار ساخت – به مخالفت با او بر خاستند و در كار شكنى و دشمنى با پيامبر (صلی الله علیه وآله)از هيچ چيز فروگذار نكردند براى بنى اميه فابل تحمل نبود كه به آئين محمد (صلی الله علیه وآله)كه از تيره بنى هاشم بود در آيند، و از او پيروى كند.
بنى اميه نمىتوانستند ببينند محمد (صلی الله علیه وآله)، پر چمدار آئينى شده است كه مردم آن را از جان و دل مىپذيرند ؛ و در راه آن، همه گونه فداكارى و جانبازى مىكنند ؛ و هر روز كه مىگذرد بر تعداد پيروان او افزوده مىگردد.
از اين رو باتمام قدرت، از نفوذ و گسترش اسلام جلوگيرى مىكردند. اين خاندان بد سر شت، به اندازهاى ناپاك بودند كه قرآن مجيد، آنها را در خت پليد ناميده است.
دو برادر «ابان» مسلمان مىشوند
سيدبن عاص (پدرابان)، از بزرگان اين خاندان و از دشمنان سر سخت پيامبر اسلام بود. سعيد سه پسر به نام «ابان»، «خالد» و «عمرو» داشت. سعيد فكر همه چيز را مىكرد جز اين كه روزى پسران او به آئين محمد (صلی الله علیه وآله)بگروند. از اين رو وقتى شنيد دو فرزند او «عمرو» و «خالد» دور از چشم او، آئين اسلام را پذيرفتهاند، نزديك بود هوش از سرش بپرد!
سعيد براى بر گرداندن فرزندان خود از اسلام، نقشهها كشيد، فكرها كرد، طرحها ريخت، و سر انجام به اين نتيجه رسيد كه هيچ كدام از آنهاعملى نيست!
براى سعيد يك راه بيشتر و جود نداشت و آن اين كه آنها را از خانه خود بيرون كند تا هر كجا مىخواهند بروند وبى درنگ اين كار را انجام داد! او دو فرزند خود خالد و عمرو را به جرم اين كه دست از بتها كشيده و به آئين يكتا پرستى گرويده بودند از خانه بيرون كرد !
تنها اين دو جوان نبودند كه به جرم يكتا پرستى، با چنين مخالفتها و بى مهرىها روبرو مىشدند، بلكه اغلب مسلمانان نخستين، با فشارها و شكنجههاى گوناگون روبرو بودند. و به همين جهت پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)دستور داد مسلمانان به كشور حبشه هجرت كنند، تا موقتا از آزار واذيت بت پرستان در امان بمانند.
به دنبال اين دستور، متجاوز از هفتاد نفر از زنان و مردان مسلمان ، رهسپار كشور «حبشه» شدند، خالد و عمر و نيز، جز مهاجران بودند و در مدت اقامت در حبشه، دور از فشار و تهديد پدر، در آسايش به سر مىبردند.(1)
بر خوردى هدف ساز
ابان كه بيش از دو برادر ديگر تحت تأثير سخنان و سم پاشى هاى پدر بر ضد محمد (صلی الله علیه وآله)و آئين او،قرار گرفته بود ؛ و شايد بيش از دو برادر خود، از پدربيم داشت جرأت نمىكرد پيرامون آئين نو خاسته اسلام،پژوهش كند؛ ولى حادثه كوچكى در زندگى او رخ داد كه مسير زندگى او را عوض كرد، اين حادثه باعث شد كه دفتر سر گذشت او ورق بخورد و فصل جديد ى در زندگى او كشوده گردد///
اين حادثه چه بود ؟
او در سفرى كه براى تجارت به شام مىرفت، با يك «راهب» مسيحى ملاقات كرد كه كتابهاى پيامبران پيشين را خوانده و از پيشگويىهاى آنها آگاه بود. ابان به راهب گفت شخصى از ميان ما قريش، بر خاسته و مدعى است كه او نيز مانند «موسى» و «عيسى» (علیه السلام) پيامبر خدا است.
-نام او چيست؟
– محمد «(صلی الله علیه وآله)»
-من او صاف آخرين پيامبر آسمانى را به شما مىگويم، اگر او داراى چنين نشانىها و او صاف است، بدانيد او همان پيامبرى است كه ظهور او در «انجيل» مژده داده شده است. آن گاه راهب تمام او صاف پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)و سن و نسب و نژاد او را يك به يك بيان كرد.
ابان گفت تمام او صافى كه گفتى در او جمع است.
راهب پاسخ داد: او بر تمام اعراب پيروز مىگردد وآئين او در همه نقاط جهان، گسترش خواهد يافت.
آن گاه افزود: به مكه كه بر گشتى سلام مرا به آن مرد نيك برسان !(2)
گاه حادثه كوچكى، سر چشمه حوادث بزرگى در اجتماع يا در زندگى شخصى انسان، مىگردد، اين گونه حوادث كوچك به – جرقههاى مىمانند كه در كنار انبار بزرگى پر از باروت و بنزين قرار گيرند كه در اثر اصابت يك جرقه به صورت توده آتش و شعله در مىآيد /
روح و روانى كه آماده دگرگونى است، با يك حركت، با يك جرقه، شعله ور مىشود و دچار انقلاب مىگردد.
اين حادثه به ظاهر كوچك نيز، در روحيه ابان كه آماده دگرگونى بود انقلابى به پا كرد و سر نوشت و آينده او را نقشبندى نمود/
ابان ديگر،ابان گذشبه نبود، او ديگر نه تنها كينهاى با پيامبر (صلی الله علیه وآله)نداشت، بلكه احساس مىكرد كشش مرموزى او را به سوى پيامبر (صلی الله علیه وآله)جذب مىكند، او تا ديروز برادران خود را سرزنش مىكرد كه چرا مسلمان شدهاند و با شعر خود، پشت سر آنها بد مىگفت، ولى امروز نه تنها برادران خود را براى انتخاب اسلام، ملامت نمىكند، بلكه كم كم احساس مىنمايد كه وى در اشتباه بوده و برادرانش راه حق پيمودهاند.
او ديگر حاضر نيست پشت سر پيامبر (صلی الله علیه وآله)سخن بد بگويد و در انتظار فرصتى است كه به پيامبر بپيوندد.
ابان مىتوانست پيرامون اسلام كاملاً تحقيق كند، زيرا پدرش ديگر در حال حيات نبود كه مانع تحقيق او شود، بلكه درمحلى به نام «ظريبه» از نواحى «طائف» از دنيا رفته بود. و ابان آزادى عمل بيشترى داشت
استقبالى پرشور
سال ششم هجرى فرارسيد پيامبر (صلی الله علیه وآله)،با گروهى از مسلمانان، براى زيارت خانه خدا تا سر زمين «حديبيه» پيشروى كردند نيروهاى قريش، از ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله)،به مكه مانع شدند، عثمان بن عفان به نمايندگى از طرف پيامبر (صلی الله علیه وآله)،عازم مكه گرديد تا مساله را از طريق مذاكره با سران قريش، حل و فصل كند، ولى ماموران دروازه مكه، از ورود نماينده پيامبر (صلی الله علیه وآله)،مانع گرديدند. ابان بن سعيد كه در آنجا حاضر بود در اثر گرايش خاصى كه پس از شنيدن سخنان راهب، نسبت به اسلام پيدا كرده بود به نماينده پيامبر (صلی الله علیه وآله)اجاره ورود داد و شعرى سرود كه ترجمه آن چنين است :(3)
«وارد سر زمين حرم شو و از هيچ كس مترس كه فرزندان سعيد، عزيزان حرم مىباشند. »
آن گاه او را بر اسب خويش سوار كرد و به مكه برد و گفت: در هر كجاى مكه خواستى فرود آى، و بدان كسى نمىتواند گزندى به تو برساند!(4)
نامه اى به ابان
…پيامبر (صلی الله علیه وآله)از «حديبيه»، به مدينه باز گشت. مهاجران حبشه كه شنيده بودند پيامبر (صلی الله علیه وآله)در مدينه حكومتى تسكيل داده و دوران فشار و شكنجه مسلمانان به سر آمده رهسپار مدينه شدند، خالد و عمر و نيز جز اين عده بودند. اين دو برادر، پس از ورود به مدينه، انقلاب روحى ابان و تمايل او را نسبت به اسلام شنيدند ، و او را به وسيله نامه، به اسلام دعوت كردند، ابان فوراًدعوت آنها را پذيرفت و اندكى پيش از جنگ «خيبر» به سر بازان اسلام پيوست. (5)
مرد شمشير و قلم
ابان به زودى نشان داد كه از استعداد فراوانى بر خوردار است ، و مىتواند زير پرچم اسلام، مسئوليتهاى خطيرى را به عهده بگيرد و به بهترين وجهى از عهده آن بر آيد. پيامبر (صلی الله علیه وآله)كه از استعداد سرشار او آگاه بود، به وى ماموريت داد گروهى را كه در (نجد» پرچم مخالفت بر افراشته بودند، سر كوب سازد!(6)
ابان تنها يك مرد نظامى نبود، بلكه از هوش و درايت خاصى نيز بر خوردار بود، او امتيازات ديگرى داشت داشت كه بسيارى از ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله)فاقد آن بودند و آن اين كه قادر به خواندن و نوشتن بود
طبق نوشته مورخان، روزى كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) در مكه براى رسالت برانگيخته شد شماره با سوادان مكه،از هفده نفر تجاوز نمىكرد و يكى از آنان «ابان» بود(7) از اين رو ابان، پس از آن كه وارد مدينه شد و اسلام آورد، در جر گه نويسند گان وحى وارد شد !
اينجاست كه بايد گفت : درخت حنظل ميوه شيرين ميدهد ودر سر زمين شوره زار، گل و سبزه مىرويد! پدر، يكى از مشركان معروف و دشمن سرسخت پيامبر (صلی الله علیه وآله)،و پسر، يكى از نويسندگان وحى!
التبه نبايد تصور شود كه آن چه دانشمندان در مورد «عامل وراثت» و «تاثير محيط خانواده در روحيه فرزندان گفتهاند بى اساس است، درست است كه در آغوش خانوادههاى پاك بافضيلت ، رجال بزرگ و باشخصيت رشد مىكنند و محصول خانوادههاى كثيف و آلوده، فرزندان منحرف و آلوده است.
درست است كه به حكم قاتون وراثت، صفات پدر و مادر از طريق «ژن» به فرزندان منتقل مىشود، و دانش «ژنتيك» نيز اين مسأله را ثابت كرده است.
همه اينها درست است، اما نه صد در صد ؛
تاثير وراثت و خانواده و…غير قابل انكار مىباشد، اماصد در صد نيست، زيرا بالاتر از عامل وراثت، تربيت وخانواده، عامل ديگرى نيز وجود دارد و آن، «اراده وخواست» خود انسان براى پاك زيستن است !
گاهى در خانوادههاى آلوده، رجال پاك و بزرگ و با فضيلت به وجود مىآيند وابان از اين دسته بود!
فرماندار بحرين
پس از هجرت پيامبر اسلام و مسلمانان به مدينه، به تدريج قلمرو نفوذ اسلام گسترش يافت و نقاط جديدى بر قلمرو حكومت اسلامى افزوده گرديد/
پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)در انتخاب فرمانروايان و نمايندگان حكومت اسلامى، فوق العاده دقيق بود، زيرا اين فرمانروايان در واقع، نمونهاى از تربيت شدگان آئين اسلام بودند كه نمونه و مظهر اسلام، براى تازه مسلمانان به شمار مىرفتند. از اين رو كوچكترين انحراف از طرف اين نمايند گان، قابل چشم پوشى نبود !
«بحرين» از مناطقى بود كه دعوت اسلام را پذيرفت، پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)«علأبن حضرمى» را به سمت فرماندار آن منطقه معين نمود، ولى بعد از مدتى «علأ» را از اين سمت بركنار كرد…
آيا پيامبر (صلی الله علیه وآله)چه كسى را، به جاى علأ ،منصوب نمود؟ فرماندار جديد «بحرين» كسى جز «ابان» نبود!
«ابان» تا رحلت پيامبر (صلی الله علیه وآله)،در آن منطقه اقامت داشت. پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه وآله)،بدون آنكه از طرف حكومت مركزى احضار شود، بحرين را به سوى مدينه ترك گفت، خليفه وقت هر چه اصرار كرد به حوزه مأموريت خود برگردد، در پاسخ گفت:
پس از در گذشت پيامبر (صلی الله علیه وآله)هرگز از طرف كسى مقام فرماندارى را نمىپذبرم!(8)
آرى «ابان» وارستهتر از آن بود كه مقامى را به خاطر منافع مادى، بپذيرد، و اگر از جانب پيامبر (صلی الله علیه وآله)اين مسئوليت را پذيرفته بود، براى خدمت به جامعه و اداى دين اخلاقى و دينى بود، و وقتى ديد كسى بر مسند پيامبر (صلی الله علیه وآله)تكيه زده است كه فاقد شايستگى چنين مقام بزرگى است، نمايندگى از طرف او را با صراحت نفى كرد.
ابان خلافت ابوبكر را به رسميت نمىشناسد!
«ابان» عقيده داشت، پس از پيامبر (صلی الله علیه وآله)تنها يك نفر است كه شايستگى زمامدارى جامعه اسلامى را، به بهترين وجهى، داراست وتنها او مىتواند برنامههاى پيامبر (صلی الله علیه وآله)را پياده كند، و او جز اميرمؤمنان على (علیه السلام)كسى ديگر نيست.
از اين رو دست بيعت، به سوى ابوبكردراز نكرد و چشم اميد به بنى هاشم دوخت تا آنها به هر طرف بروند، از آنان پيروى كند.
او و برادرش خالد ،به در خانه بنى هاشم آمده مىگفتند: «شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستيد، از شاخسار در ختان اين باغ، ميوههاى پاك و پاكيزه آويزان است، ما از شما پيروى مى كنيم و شما هر كس را مقدم بداريد ما مطيع او مىباشيم» (9)
هنگامى كه «بنى هاشم» روى مصالحى، خلافت ابوبكر را پذيرفتند، او نيز بيعت نمود.(10)
ابان، در عين حال كه از خلافت ابوبكر راضى نبود، زيرا او را شايسته خلافت نمىدانست (و به همين دليل نيز فرماندارى بحرين را از جانب او نپذيرفت) ولى در رفع گرفتارىها و مشكلاتى كه پيش مىآمد، و مربوط به امور جامعه اسلامى بود از هيچ كوششى دريغ نمىكرد، زيرا خود على (ع) و ديگر شيعيان نيز با خلفاى وقت، اين مقدار همكارى مىكردند.
از اين رو، وقتى ابو بكر به او پيشنهاد كرد به (يمن) رفته و به حادثه قتلى كه در آن منطقه رخ داده بود، رسيدگى كند پذيرفت و رهسپار يمن شد/
در مسند قضأ
ابان وقتى در يمن با قاتل روبرو شد، از او پرسيد: چرا فرد مسلمانى را كشتهاى؟
-او را به انتقام خون پدر و عمو يم كه او پيش از اسلام كشته بود به قتل رساندم!
-به دستور پيامبر (صلی الله علیه وآله)كليه خون هائى كه پيش از اسلام ريخته شده، قابل تعقيب نيست، ولى اگر كسى در اسلام مرتكب جنايتى بشود، بايد در انتظار كيفر سخت آن باشد. (11)
آن گاه به قاتل گفت: بايد خود را در مدينه به خليفه معرفى كنى، و من به خليفه خواهم نوشت كه بر اساس اين سخن پيامبر (صلی الله علیه وآله)ميان شما داورى كردهام! خليفه وقتى از اين داورى آگاه شد آن را تأييد كرد (12)
«ابان» پس از وفات پيامبر(صلی الله علیه وآله)،پيوسته در جبهههاى جنگ شركت مىكرد و همانند يك سرباز مجاهد جانبازى مىنمود. سر انجام در سال 15 هجرى، در ماه رجب، در «يرموك» شام، شربت شهادت نوشيد و براى هميشه چشم از جهان فروبست.(13)
درود بر او و بر هر كس كه راه هدايت را پذيرفت.
پی نوشت ها :
1- «الدرجات الرفيعه» ،صفحه 392-«الا صابه»جلد 1 صفحه 24/
2- «اسدالغابه»،جلد 1 صفحه 36.
3- أسبل و أقبل ولاتخف احداً بنوسعيد اعزه الحرم
4- «اسدالغابه»، جلد 1 صفحه 36-«الاصابه»،جلد 1 صفحه 24/
5- «الاصابه» جلد 1 صفحه 24.
6- «الاصابه»، جلد 1 صفحه 24- «اسدالعابه»، جلد 1 صفحه 36/
7- «فتوح البلدان» بلاذرى، صفحه 459/
8- «اسدالغابه» جلد 1 صفحه 37-36.
9- انكم لطوال الشجر و طيبوالثمر و نحن تبع لكم.
10- «اسدالغابه»$ جلد 3 صقحه 476،شرح حال خالدبن سعيد.
11- ان رسول الله (صلی الله علیه وآله)قد وضع كل دم كان فى الجاهليه فمن احدث فى الاسلام حدثا ًاخذناه به.
12- «ألاصابه» جلد 1 صفحه 25.
13- «اسدالغابه»، جلد 1 صفحه 37/
منبع: شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى، ص 9 – 12
/خ