ابراهيم بن هاشم كوفى (1)
ابراهيم بن هاشم كوفى (1)
سرآغاز
شناخت اسوه هاى علم و ايمان مى تواند ما را در پيمودن مسير پيش رو, يارى دهد, حقايق بى شمارى را آشكار سازد و روشناى دل هاى جويندگان طريق هدايت گردد. از اين رو, كندوكاو در زندگانى علمى و معنوى عالمان, راويان و محدّثان معاصر با اهل بيت(علیهم السّلام) , كارى بس سترگ و داراى منزلتى والاست; چرا كه در حقيقت, آشنايى با ايشان, ما را به درك بهتر مسائل و وقايع مختلف عصر ائمه(علیهم السّلام) و نقش ارزنده آن بزرگواران در جامعه خويش, نايل مى سازد و تصوير روشن ترى از ابعاد زندگى امامان(علیهم السّلام) و سير تحول و تطوّر احاديث ايشان به دست مى دهد و ما را در فهم دقيق تر و بهره گيرى كامل تر از روايات, يارى خواهد داد. از اين جهت, برآنيم تا در اين مقاله, سيمايى كلّى از تاريخ حيات پُربار يكى از بزرگ ترينِ اين نيك نامان و رادمردان, يعنى ابراهيم بن هاشم كوفى را ارائه دهيم.
ابو اسحاق, ابراهيم بن هاشم كوفى قُمى, از زمره پاكان و عالمان روش ضمير و راويان سختكوشى است كه همّت خويش را در راه ترويج دين حق, مصروف داشت . او از محدّثان خبير و فقيهان بصير و دانشمندان زمانه شناسى است كه علم و ايمان , و عقل و دين را با هم پيوندى ناگسستنى زد و در جاده هاى ظلمانى جهل و نادانى, اهل بيت(علیهم السّلام) را به عنوان راهبران امين و هدايتگران ونورافشانان مسير, برگزيد. در كتب رجالى و تاريخى, تاريخ ولادت او مشخّص نشده; امّا آنچه از قراين و شواهد به دست مى آيد و با توجّه به نظر بسيارى از عالمان علم رجال كه او را از اصحاب و يا معاصران امام رضا(علیه السّلام) دانسته اند, مى توان ولادت او را در اواخر قرن دون هجرى, در ايّام امامت امام كاظم (علیه السّلام) و در شهر كوفه دانست.1
مهاجرت از كوفه به قم
از مهاجرت ابراهيم بن هاشم به قم , اطّلاعات زيادى در دست نيست; ولى با توجه به رشد و نموّ او در كوفه ـ كه مركز تشيّع بوده است ـ, مى توان به سلوك تربيتى و علمى او پى برد. كشّى, نجاشى و شيخ طوسى(رحمت الله علیه) , در كتب رجالى خود, وى را اين گونه توصيف كرده اند:
إنّه أوّل من نشر حديث الكوفيين بقم.
او اوّلين كسى است كه حديث كوفيان را در قم منتشر نمود.
ابراهيم, پس از فراگيرى علوم و كسب احاديث از مشايخ حديثى به قصد انتشار اخبار اهل بيت(علیهم السّلام) در قم, از كوفه بدين شهر مهاجرت كرد و به ترويج مكتب حديثى خويش (كوفه), در قم همّت گماشت. يكى از نويسندگان معاصر مى نويسد:
او رشته هاى مختلف حديث را از اين جا و آن جا تحصيل كرد و سپس به قم آمد تا كه قم را از حديث اهل بيت(ع) غنى سازد. او بعد از تحصيل حديث از كوفيانى چون: ابن محبوب, به بغداد رفت و حديث بغداديان را از هر كس كه در آن جا صاحب كتاب و دانشى بود, فراگرفت و از مشايخ شام, عراق, كاشان, اصفهان, اهواز, رى, نيشابور, همدان, كرمان و… هر جا كه بود, بهره ها گرفت و هم اينك [از او] حدود هفت هزار حديث فقهى, اخلاقى و تاريخى در كتاب هاى مذهبى, موجود است.2
بدين ترتيب, ابراهيم بن هاشم, پس از سال ها دانش اندوزى, در قم, حرم و آشيانه اهل بيت(علیه السّلام) و حوزه مهم درسى شيعه, سُكنا مى گزيند و در آن, به ترويج معارف غنى مكتب جعفرى مى پردازد و تحوّلى شگرف را در اين حوزه بزرگ, رقم مى زند.
حوزه هاى درسى كوفه و قم
از آن جهت كه ابراهيم بن هاشم, نقش مهمّى در برقرارى ارتباط بين حوزه هاى قم و كوفه داشته است, لازم است توضيح مختصرى درباره وضعيت اين حوزه ها و نوع برخورد و تلقّى آنها از يكديگر داده شود.
با انتقال مركز خلافت جهان اسلام به كوفه و ورود على(علیه السّلام) بدين شهر, كوفه به تدريج, چهره اى شيعى به خود گرفت, به گونه اى كه هرگاه مى خواستند به كسى نسبت شيعى دهند, او را كوفى و يا كوفى مذهب مى ناميدند. با بازشدن فضاى سياسى در اواخر عهد بنى اميه و اوايل حكومت بنى عباس و دوران امامت صادقين(علیهما السّلام) , كوفه به عنوان مركز تشيّع, تكاپوى علمى خود را آغاز نمود. نخستين گروه از شاگردان امام باقر(علیه السّلام) از كوفه بودند كه در رأس آنها, خاندان پُربركت شيعى «اَعْيَن» هستند. نجاشى در كتاب خود مى نويسد كه حسين بن على بن زياد وشّاء, موفّق شد نهصد تن از شاگردان امام صادق(علیه السّلام) را در مسجد كوفه درك نمايد. بدين گونه, كوفه به عنوان نزديك ترين پايگاه شيعه به چشمه فيّاض اهل بيت (علیهم السّلام) شناخته مى شود و پرچمدار نشر حقايق دينى و علمى مى گردد.
قم نيز اوّلين مركز تشيّع در ايران است كه در قرن هاى سوم و چهارم, يكى از مهم ترين حوزه هاى شيعه در تدريس فقه و حديث به شمار مى رفته است. سابقه حديثى قم به نيمه اوّل قرن دوم هجرى باز مى گردد كه براى نخستين بار, عمران بن عبداللّه قمى و برادرش عيسى بن عبداللّه به خدمت امام صادق(علیه السّلام) رسيدند و امام(علیه السّلام) از آنان با عنوان اهل بيتِ خود, ياد فرمود.
امّا از اوايل قرن سوم به بعد, به تدريج, شاهد منازعات و اختلافات علمى حوزه ها با يكديگر و بويژه قم با عراق (و مشخّصاً كوفه) هستيم. عوامل چندى در اين اختلافات, مؤثّر بوده است كه مهم ترين آنها دو عامل: اختلاف عقايد و نحوه برداشت از احاديث, و نيز اقدامات غُلات و تفرقه افكنى و حديث سازى آنهاست, به گونه اى كه حوزه قم براى مصون ماندن از آسيب هاى اين جريان, به سختگيرى در معيارهاى پذيرش روايات و اصول جرح و تعديلْ روى آورد. سختگيرى و شدّت عمل ابن وليد و احمد بن محمد بن عيسى اشعرى در اين باره, مشهور است كه روايت از يونس بن عبدالرحمان و حسن بن محبوب را تحريم كرده بودند; چرا كه يونس, سماع را در نقل احاديث, شرط نمى دانست. مشايخ قم, احمد بن محمد بن خالد برقى را به اتّهام غلو, از قم بيرون راندند.3
از اين رو, فعّاليت و تلاش ابراهيم بن هاشم, به عنوان يكى از پرورش يافتگان مكتب حديثى عراق براى نشر احاديث كوفيان در قم, اهميّتى بسزا مى يابد و مى توان او را بنيانگذار مكتب حديثى جديد در قم دانست.
روايت ابراهيم از امام صادق (علیه السّلام)
ابراهيم بن هاشم قمى, از جمله راويانى است كه در روايتش از ائمه(علیهم السّلام) , پراكندگيِ نظر فراوانى وجود دارد. اوّلين بحث در اين زمينه, روايت او از امام صادق(علیه السّلام) است. در التهذيب شيخ طوسى و الكافى مرحوم كلينى, روايتى از على بن ابراهيم, از ابراهيم بن هاشم آمده است كه او از امام صادق(علیه السّلام) درباره صدقات اهل ذمّه سؤال مى كند. شهيد ثانى(رحمت الله علیه) در حواشى خود, اين روايت را مى پذيرد, به اين دليل كه ابراهيم از اصحاب امام رضا(علیه السّلام) و از شاگردان يونس است. بنابراين, روايت او از امام صادق(علیه السّلام) بعيد نيست. ميرداماد(رحمت الله علیه) نيز در الرواشح, بر همين نظر است, با اين تعليل كه امام صادق(علیه السّلام) در سال 148 ق, به شهادت رسيده است و اين سال, سال ولادت امام رضا(علیه السّلام) است. امام رضا(علیه السّلام) نيز در سال 203 ق, به شهادت رسيده است, كه در آن زمان, امام جواد(علیه السّلام) , نُه ساله بوده است. از اين رو, دور نيست كه ابراهيم, زمان امام صادق(علیه السّلام) را درك كرده باشد.
همان گونه كه پيداست, كلام اين دو عالم بزرگوار در اين باره, مضطرب (همراه با ترديد) است; در حالى كه بسيارى از محقّقان و بزرگان رجالى, همچون علامه بحرالعلوم(رحمت الله علیه) اين حديث را غريب دانسته اند4 و آن را اشتباه درنسخه, محسوب نموده اند;5 زيرا با پژوهشى در احاديث ابراهيم, مشخّص مى شود كه او نه تنها بدون واسطه از امام صادق(علیه السّلام) روايت نكرده است, بلكه با يك واسطه هم روايتى ندارد. از ديگر سو, اگر او از اصحاب و يا درك كنندگان امام صادق(علیه السّلام) مى بود, علماى رجال مى بايست نام او را در زمره اصحاب امام صادق(علیه السّلام) ذكر مى كردند و از امام كاظم(علیه السّلام) روايت مى داشت.6
روايت ابراهيم از امام رضا (علیه السّلام)
نجاشى, پس از نقل كلام كَشّى در مورد ابراهيم كه: «إنّه تلميذُ يونس بن عبدالرحمان, من أصحاب الرضا(علیه السّلام) », با عبارت: «هذا قول الكشّى و فيه نظر», در آن مناقشه مى كند. در اين كه اشكال نجاشى, شاگرد يونس بن عبدالرحمان بودن ابراهيم است و يا مصاحبت او با امام رضا(علیه السّلام) و روايت از ايشان, در ميان علما اختلاف اقوال بسيار است. گروه كم ترى از ايشان, همچون صاحب تنقيح المقال, معتقدند كه ابراهيم, از اصحاب امام رضا(علیه السّلام) بوده است و عبارت: «من أصحاب الرضا(علیه السّلام) » در كلام كشّى را اشاره به ابراهيم مى دانند و بر خلاف نظر عالمانى چون: سيد بحرالعلوم و ميرداماد, آن را متعلّق به يونس نمى دانند و برخى روايات را كه دلالت بر روايت ابراهيم از امام رضا(علیه السّلام) دارند , برمى شمارند.7 در برابر, بسيارى از بزرگان علم رجال, او را از اصحاب امام رضا(علیه السّلام) نمى دانند, اگر چه منكر ملاقات او با امام رضا(علیه السّلام) نيستند. صاحب قاموس الرجال و آيةاللّه خويى(رحمت الله علیه) , با ردّ نظر مرحوم مامقانى, هيچ روايتى را كه ابراهيم, راوى بدون واسطه آن از امام رضا(علیه السّلام) باشد, نمى پذيرند و با توجّه به روايات بسيار (حدود هفت هزار حديث) و مشايخ فراوان وى, بر اين اعتقادند كه عدم روايت او از امام رضا(علیه السّلام) , مصاحبتش با آن حضرت را منتفى مى سازد.8
شاگردى يونس بن عبدالرحمان
مسئله ديگرى كه در شرح حال ابراهيم بن هاشم قمى محلّ بحث است, موضوع شاگردى و تلمّذ او نزد يونس بن عبدالرحمان است كه از شاگردان و اصحاب ممتاز امام رضا و امام جواد(علیه السّلام) و از مشايخ حديث بوده است. گروهى همانند صاحب تنقيح المقال, در موضوع شاگردى ابراهيم نزد يونس, هيچ گونه ترديدى را روا نمى دانند9 و گروهى ديگر با استناد به عدم وجود روايتى بلاواسطه توسط او از يونس, چنين مسئله اى را انكار مى نمايند.10
استدلال گروه اخير در مورد عدم تلمّذ ابراهيم نزد يونس, چند وجه دارد. اوّل آن كه در شرح حالات ابراهيم گفته شده است كه او اوّلين كسى است كه احاديث كوفيان را در قم نشر داده است و اين مسئله, با شاگردى اش نزد يونس, تنافر جدى دارد; چرا كه يونس به جهاتى مورد طعن و ردّ مشايخ قم بوده است و احاديث او را نمى پذيرفته اند. بنابراين, به طور طبيعى نمى بايست روايات ابراهيم را نيز بپذيرند, در حالى كه مقاومتى از طرف مشايخ قم در برابر او گزارش نشده است.11
دليل دوم اين كه محقّقاً ابراهيم , بدون واسطه از يونس روايتى ندارد.12
ديگر آن كه وفات يونس در مدينه و در زمان امام رضا(علیه السّلام) بوده است, لذا ابراهيم, نمى تواند روايتى از او ـ كه در مدينه بوده است ـ داشته باشد.13 اين , مجموع استدلال مخالفان است.
امّا معتقدان به تلمّذ ابراهيم از يونس, در جواب منكران, پاسخ هايى دارند كه قانع كننده به نظر مى رسد. ايشان, قدح يونس نزد قمى ها و در عين حال, قبول روايات ابراهيم را ـ كه شاگرد يونس محسوب مى شود ـ, نشان دهنده نهايت تقواى او و وثوق قمى ها به ابراهيم مى دانند و هيچ منافاتى بين اين دو نمى بينند.14
در ضمن, سيره بزرگان اصحاب, عدم روايت از مشايخى بوده است كه مورد طعن واقع مى شده اند. از اين جهت, ابراهيم, تظاهر به شاگردى يونس و روايت از او و حتى از شاگردان وى نمى كرده است تا بتواند رسالت خويش را به انجام رساند و روايات اهل بيت(علیه السّلام) را منتشر سازد.15
و از جانب ديگر, طعن و ردّ يونس در اوايل امامت امام رضا(علیه السّلام) و آغاز پيدايش واقفيه بوده است و چون يونس از مخالفان واقفيه به شمار مى رفته است, آنها تلاش فراوانى نمودند تا او را به سوى خود جذب نمايند; اما كوشش ايشان بى ثمر ماند, به گونه اى كه على بن حمزه و زياد بن مروان, ضامن ده هزار درهم براى او شدند, اما يونس نپذيرفت. از اين رو , به اشاعه شايعات و رواج مطالبى عليه او مبادرت كردند تا او را به امامت امام رضا(علیه السّلام) بى تمايل نشان دهند و ديدگاه شيعيان را نسبت به وى مشوّه سازند; ولى هنگامى كه امر امامت امام رضا(علیه السّلام) برهمگان آشكار گشت, درباره يونس از امام(علیه السّلام) سؤال نمودند و حضرت , ايشان را به رجوع به يونس امر فرمود و درباره او از امام رضا و امام جواد(علیه السّلام) مدايحى وارد شد.
در اين وضعيت, مشايخ قم نيز به او مراجعه كردند و از طعن او دست برداشتند. ابن شادان مى گويد:
محمد بن احمد بن عيسى از طعن يونس, توبه و استغفار نمود. بنابراين, شاگردى ابراهيم در نزد يونس و انتساب روايت كوفيان, در قم, هيچ دور از ذهن نيست. 16
وفات يونس در زمان امام رضا(علیه السّلام) و در مدينه نيز نمى تواند نفى كننده شاگردى ابراهيم نزد او باشد.17
در مورد عدم ثبوت روايت ابراهيم از يونس نيز بايد يادآورى نمود كه شاگردى نزد او ملازمه اى با روايت از وى ندارد; چرا كه يونس, تنها محدّث و راوى نبوده است, بلكه همان گونه كه ابن نديم در الفهرست خود مى گويد, يونس, آگاه به علم كلام و علوم ديگر هم بوده است. بدين علّت, نمى توان عدم روايت ابراهيم از يونس را دليل بر عدم شاگردى نزد او قلمداد نمود. 18 با توجّه به مطالبى كه آمد و نيز ترديد و اضطرابى كه در كلام مخالفان موجود است, نظر موافقانْ پذيرفتنى تر است.
ادامه دارد …
پی نوشت :
1. تهذيب المقال, ص 275.
2 . كيهان فرهنگى, سال هشتم, ش 8, ص 28: «علم رجال و مسئله توثيق», محمدباقر بهبودى.
3 . برگرفته از كتاب تاريخ حديث, مجيد معارف با (تلخيص و تصرّف).
4 . رجال السيد بحرالعلوم, ج 1, ص 446.
5 . منتهى المقال, ج1, ص 217; تنقيح المقال, ج1, ص 224 .(شماره تكرارشده)
6 . بهجة الآمال, ج1.
7 . تنقيح المقال, ج1, ص 40; مستدركات علم الحديث, ج1, ص 224.
8 . قاموس الرجال, ج1, ص 432; رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 445; معجم رجال الحديث, ج 1, ص 312.
9 . تنقيح المقال, ج1, ص 40 .
10 . قاموس الرجال, ج1, ص 332; منتهى المقال, ج1, ص 216.
11 . قاموس الرجال, ج1, ص 332.
12 . معجم رجال الحديث, ج1, ص 312.
13 . تهذيب المقال, ج1, ص 278.
14 . تنقيح المقال, ج1, ص 4; تهذيب المقال, ج1, ص 278.
15 . تهذيب المقال, ج1, ص 279.
16 . همان جا.
17 . همان جا.
18 . همان, ص 279; تنقيح المقال, ج1, ص 39.
منبع: www.hadith.net
/خ