سكولاريسم ابعاد و وجوه مختلفي دارد. كه در اينجا به مهمترين ابعاد آن ميپردازيم.
1ـ بُعد نهادي: سطحيترين و ظاهريترين بعد سكولاريسم که معنايي كاملاً كليشهاي دارد، بُعد نهادي است که به جدايي ميان نهاد دين و نهاد دولت حكم ميكند و دولت را بهعنوان نهادي مستقل از نهاد دين در نظر ميگيرد.
جامعه شناسان معمولاً نهاد را الگوهاي رفتاري ميدانند كه در طول زمان باقي ميمانند و شفافتر ميشوند و مردم بهعنوان قواعدي در جهت شكل دهي به هويتشان به آنها ميپيوندند و يا از انرژيها و منافع اجتماعي آنها بهره ميجويند. به عقيده اين جامعه شناسان دين و دولت، از اين جملهاند.
در اين بعد از سكولاريسم، دستگاه سياسي كه همان نهادهاي حكومتي است مثل قوه قضائيه، قوه مجريه و قوة مقننه، از نهاد دين مستقل است. در اين بعد است كه «انديشه سكولاريسم دين را از عرصه حكومت بيرون ميراند و حق اقامه حكومت و اجراي قوانين را از آنِ آدميان ميداند.»[1]در نقد اين نگرش ميتوانيم به ضرورت تكيه حكومت بر دين حق و ضرورت ابتناي قوانين و اجراي آنها بر اساس آن دين استدلال كنيم كه در جاي خودش در نظريّة سياسي اسلام به آن پرداخته ميشود امّا اجمالاً به اين نكته اشاره ميكنيم كه هدف زندگي انساني، رسيدن به كمال و سعادت حقيقي است، از سوي ديگر عقل و دانش آدميان در شناخت سعادت حقيقي و راه رسيدن به آن تاحدودي ضعيف ميباشد.[2]پس بايد در جهت رفع اين نقص به منبعي كارآمد و قوي كه از ناحيه خالق عالم فرستاده شده است (دين) تمسك كرده و به طرف سرمنزل مقصود حركت كرد. در همين راستا حكومت نيز بايد خود را به دين حق متكي سازد تا توانايي رهنمون ساختن آدمي به سعادت حقيقي را داشته باشد و بايد احكام و قوانين و اجراي آن را مطابق با دين در نظر بگيرد.
تقريري دقيقتر از اين بعد از سکولاريسم معتقد است كه در نظام توزيع قدرت و سلسله مراتب سياسي، نيايد از نظام و سلسله مراتب رهبران ديني تبعيت نمود؛ براي مثال نبايد رهبر، رئيس جمهور يا پادشاه يك كشور، رهبر ديني و بالاترين فرد سلسله رهبران ديني باشد. وبايد ميان سلسله مراتب روحانيت و دانشمندان دين و سلسله مراتب حکومت و حاکمان جدايي انداخت . عمدهترين دليل بر اين مطلب از جانب سكولارهاي متدين حفظ قداست اين رهبران از ناپاكيهاي حكومت و سياست است و مهمترين دليل و استدلال سكولارهاي بيدين باطل بودن دين و ويرانگر بودن آن است.[3] اين ديدگاه در نهايت اين مطلب را متذكّر ميشود حكومتي كه سكولار است به اين معناست كه نه مشروعيت خود را از دين كسب ميكند و نه احكام و قوانين عملي خود را.[4]در نقد اين مطلب اين پرسش را مطرح ميکنيم كه اگر سعادت آدمي را حكومتي مبتني برسلسله مراتب ديني تامين كند و در كنار آن رهبر ديني به واسطه عدالت خود، قداست خويش را هم حفظ كند، آيا باز هم، يكي بودن سلسله مراتب ديني و نظام اشكالي دارد؟
3ـ بُعد اخلاقي: در اين بعد، سكولاريسم معتقد است كه در حوزه اخلاق، مرجعنهايي، دين نسيت، و چيزي به نام اخلاق ديني معنا ندارد. سكولاريسم بعد از نفي نقش دين در اخلاق، وجدان آدميان، قرار دادهاي آنان، عقل، عرف و … را برجاي آن مينشاند.
در نقد اين بعد از ابعاد سكولاريسم اجمالاً ميگوييم كه حسن و قبح افعال و اوصاف اختياري آدمي ذاتي آنهاست. به اين بيان كه حُسن و قبحِ عمل از تأثير آن عمل در سعادت نهايي انسان انتزاع ميشود. البتّه گاهي عقل آدمي توانِ درك اين حُسن و قبح ذاتي را دارد مثل حسن عدالت و قبح ظلم وگاهي هم اين توانايي را ندارد.
در قسمت اوّل، عقل كاشف است و در قسمت دوّم دين وارد عرصه شده و جبران ناكارآمدي عقل را ميكند. بنابراين يكي از نقاط تكيه اخلاق بر دين مواردي است كه عقل، وجدان و … توان كشف آنها را ندارند.
از سوي ديگر بسياري از احكام جزئي اخلاقي كه در سعادت انسان نقش اساسي دارند براي ما مجهول باقي ميمانند و تا از ناحيه دين و وحي مددي به ما نرسد، از فهم و درك آن عاجز ميباشيم. پس اينجا هم دين و وحي، كاشف احكام جزئي اخلاقي ميشوند.
يكي ديگر از اموري كه دين در آن نقش ايفا ميكند، مسئله ضمانت اجرائي احكام اخلاقي است. توضيح اينكه بسياري از احكام اخلاقي ضمانت اجراي بيروني ندارند، يعني اينگونه نيست كه با نقض آن احكام شخص متخلف جريمه شود و مجازات گردد.[5] در اينجاست كه دين ميتواند با وضع قوانين خاصّ و يا حتّي با نشان دادن آثار و نتايج اعمال بر سعادت حقيقي انسان، ضمانتهاي اجرايي قاطعي تدارك ببيند و مردمان را به رعايت آن احكام اخلاقي ترغيب و از نقض آنها برحذر دارد.
نكتة ديگر اينكه معتقدانِ به اخلاقِ سكولار که برعقل تكيه ميكنند و در تعارض ميان حكم عقل و حكم دين، حكم عقل را مقدّم ميدارند، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه مراد از عقل در اين حوزه كدام عقل است؟ عقل مصلحت انديش و جزئي است يا عقل حقيقت شناس و كلي؟ عقل ناب و خالص است كه خداوند با آن عبادت ميشود و بهشت با آن خريداري و كسب ميشود يا عقلآلوده به هواها و هوسهاي زودگذر و مادي است؟ عقلي است كه در فرهنگ غرب Ratio معادل آن است كه همان عقل معاش و حسابگر است كه به محاسبه امور دنيوي و سود و زيان مادي ميپردازد و يا اينكه عقلي است كه در صدد درك حقايق كلي است؟ (Intelectus)
اگر منظور آنها عقل كلي و حقيقتياب باشد، در آن صورت خودش جزء منابع معرفت ديني به شمار ميرود و مدرَكات آن، جزء دين ميباشند.[6] و اگر منظور آنها عقل حسابگر و جزئي باشد، كه صرفاً نفع زودگذر آدمي را در نظر ميگيرد نميتواند با دين حقيقي كه سعادت ابدي و واقعي انسان را ميجويد معارضه كند و پيروز ميدان باشد.
با توجّه به اين مطالب، يك اخلاق حقيقي و ناظر به سعادت واقعي انسان نميتواند بدون دين شكل بگيرد و كارآيي لازم را داشته باشد و چون عقل مزبور هم جزء منابع معرفتي دين تلقي ميگردد، مرجعنهايي در اين حوزه نيز دين تلقي ميگردد.
4ـ بُعد انسان شناختي و معرفتي: عميقترين و اساسيترين بعد از ابعاد سكولاريسم بعد انسانشناختي و معرفتي آن است. در اين بعد، سكولاريستها، نقش دين در حوزههاي معرفتي را انكار ميكنند و عقل و عقلانيت (Rationality) را برجاي آن ميگذارند. آنان در اين مقام انسان را محور قرار ميدهند و طبيعت وعالم را براي زندگي بهتر او در اين دنياي مادي مورد بررسي قرار ميدهند . برخي در بيان اين مطلب ميگويند :
انسان امروز، خود را به صفت انسان غير قانع متصرف در عالم ميبيند، در حالي كه انسان در گذشته خود را ميهماني ميديد كه در خانهاي از پيش معماري شده بر سفرهاي آماده دعوت شده است اين جهان ميهمانخانهاي بود كه محل اقامت موقت انسان محسوب ميشد و لذا مجال و حقي براي اعتراض به صاحبخانه وجود نداشت… به دنبال ظهور علم جديد و جهان بيني و انسان شناسي نوين اين طرز تلقي رفته رفته متروك شد و جاي خود را به آن انديشة متصرفانه و غير قانعانه در جهان داد.[7]هنگامي كه آدمي در عرصة شناخت عالم، طبيعت و خود، دين و معارف ديني را به كنار ميگذارد و مرجعيت نهايي دين را نميپذيرد، جهانبيني و شناخت او، معرفتي ديگر گونه خواهد شد. و بديهي است كه با تغيير نگرش وي نسبت به خود و جهان، نگرش وي در حوزههاي گوناگون همانند اخلاق، سياست، حكومت، اقتصاد و … نيز تغيير خواهد يافت و با سكولار شدن در جهان بيني و انسانشناسي، آدمي در ساير حوزههاي ديگر نيز سكولار خواهد شد. بنابراين نميتوان در اين بعد سكولار بود امّا در حكومت، سياست و اخلاق ديني رفتار كرد. «نقطه شروع نزاع اسلام و سكولاريسم، تعريف خود انسان است. اختلاف در علوم سياسي و نحوة توزيع قدرت در جامعه ما ناشي از اختلاف در فلسفة سياسي است و اختلاف در فلسفه سياسي ناشي از اختلاف در فلسفه حقوق و اخلاق است و ريشه همة اينها در انتولوژي (= هستيشناسي) و تئولوژي (= الهيات) است. امّا شايد مادر همة اختلافات، اختلاف در حوزه اپيستمولوژي (= معرفت شناسي) باشد.[8]نقدهايي كه بر اين بعد از سكولاريسم مطرح است تقريباً همان اشكالاتي است كه بر ساير ابعاد وارد شده است با اين توضيح كه جايگزين دين در اين حوزه يا علوم تجربي است كه ناكار آمدي آن بر همگان روشن است و يا عقل است. عقل هم يا عقل معاش و حسابگر است يا عقل حقيقت ياب، عقل حسابگر نيز در شناخت سعادت حقيقي آدمي و حتّي درك ابعاد وجودي آدمي بسيار ضعيف است و عقل حقيقت ياب اوّلاً خود جزء منابع معرفت ديني است در ثاني آن كارآيي لازم جهت شناخت تمام حقايق عالم و حتّي شناخت انسان را ندارد و لذا نيازمند ساير منابع ديني است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ علي، رباني گلپايگاني، ريشهها و نشانههاي سكولاريسم، كانون انديشه جوان.
2ـ كتاب نقد، (ويژهنامة سكولاريسم) شماره 1 و 2 و 3.
آيت الله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا.
پي نوشت ها:
[1] ـ ر.ك: سروش، عبدالكريم، معنا و مبناي سكولاريسم، كيان، ش26، ص6.
[2] ـ ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينه معرفت، مركز نشر فرهنگي رجا، چاپ اوّل، 1372، ص113ـ110.
[3] ـ سروش، عبدالكريم، همان، ص4.
[4] ـ همان.
[5] ـ مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ چهارم، 1370، ج1، ص267ـ266.
[6] ـ جواد آملي، عبدالله، همان، ص208ـ199؛ و ر.ك: مصباح يزدي، محمّد تقي، نظريّة سياسي اسلام، قم، موسسه آموزش پژوهشي امام خميني(ره)، چاپ دوّم، 1378، ج1، ص58.
[7] ـ سروش، عبدالكريم، همان. ص5.
[8] ـ مصباح يزدي و ديگران، گفتگو، كتاب نقد، ش10ـ9، ص27ـ26.