طلسمات

خانه » همه » مذهبی » ابوالهذیل علاف فیلسوف معتزله (1)

ابوالهذیل علاف فیلسوف معتزله (1)

ابوالهذیل علاف فیلسوف معتزله (1)

او در آغاز خلافت عباسیان در سال 131 هـ، یا 134 هـ(7) و یا 135 هـ(8) در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانش آموخته، و تا سال 204 هـ، در آنجا بوده است. اما در همین سال، در عصر خلافت مأمون،

abol - ابوالهذیل علاف فیلسوف معتزله (1)
abol - ابوالهذیل علاف فیلسوف معتزله (1)

 

نویسنده:دکتر محسن جهانگیری

 

نام و شهرت

ابوالهذیل، محمد بن الهذیل بن عبدالله مکحول عبدی(1) معروف به علّاف، یا حَمْدان بن هـذیل علّاف(2) و یا محمد بن هـذیل بن عبدالله بن مکحول، (3) آزاد عبدالقیس، قبیله ای از قبایل بحرین است.(4) طبق نوشته ی قدما او علّاف نبوده، ولی چون در بازار علّافان بصره ساکن بوده، به علّاف مشهور شده است.(5) اما بعضی از پژوهندگان جدید بر این باورند که او پیشه علّافی داشته و مانند برخی دیگر از معتزلیان، همچون غزّال، نظّام، فُوطی، اسکافی و غیره به حرفه و پیشه اش شهرت یافته است.(6)

مکان و زمان تولد و مرگ

او در آغاز خلافت عباسیان در سال 131 هـ، یا 134 هـ(7) و یا 135 هـ(8) در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانش آموخته، و تا سال 204 هـ، در آنجا بوده است. اما در همین سال، در عصر خلافت مأمون، شاید به دعوت وی وارد بغداد شده(9) و حداقل حدود 17 سال در این شهر اقامت گزیده و پس از آن به سُرَّمَن رَای (نام سامره و سامرا) رفته و در سال 226 هـ یا 227 هـ، اواخر خلافت معتصم یا در ایام خلافت واثق(10) در میان سال های 227 هـ تا 232 هـ و یا در سال 235 هـ در آغاز خلافت متوکّل(11) در همان شهر، مرده، و ابوعبدالله احمد بن ابی داود(و:240 هـ) ادیب، فقیه و متکلم معتزلی با پنج تکبیر، یعنی برابر فقه شیعه بر جنازه وی نمازگزارده است.(12)

تبار علاّف

احتمال ایرانی بودنش هست، آشنایی وی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، این احتمال را تقویت می کند. ملطی، آنجا که درباره ی ابوبکر بن عبدالرحمن بن کَیسان اصمّ سخن می گوید، می نویسد:ابوالهذیل وی را به فارسی، «خرامان» ملقّب می ساخت.(13) از حکایت ابوحیّان توحیدی(14) و حُصری قیروانی(15) نیز برمی آید که او با زبان و فرهنگ ایرانی و کتاب جاویدان خرد آشنایی داشته است.

استادان و مشایخ

ابوالهذیل، اعتزال را در بصره از ابوعمرو و عثمان بن خالد طویل، شاگرد واصل بن عطا و عمرو بن عبید و فرستاده واصل به آرمینیّه(16) و بشربن سعید و ابوعثمان زعفرانی، مصاحبان واصل(17) آموخته، و به روایت خیاط در مجلس ابوموسی مردار(و:226 هـ) نیز حضور یافته و از مقالات وی درباره ی عدل و سایر مسایل کلامی بهره مند شده و تحت تأثیرش قرار گرفته و مجلسش را ستوده است(18). ابوالهذیل از غیاث بن ابراهیم قاضی، سلیمان بن مریم و جز آنان هم به نقل روایت پرداخته است.(19) گفتنی است خیاط، واصل و عمرو را از شیوخ علّاف به شمار آورده(20) که قطعاً درست نیست، زیرا او آنها را ندیده است، اما به کتاب های واصل دست یافته است. قاضی عبدالجبّار می نویسد:«ابوالهذیل، پیش زن واصل رفت؛ او دو صندوق از کلام واصل را به وی داد و شاید کلّ کلامش از آن باشد».(21)

شاگردان

شاگردان برجسته و سرشناس علّاف، خواهرزاده اش، ابراهیم بن سیّار نظّام، متکلّم نامدار معتزلی و ابویعقوب یوسف بن عبدالله بن اسحق شَحّام(و:223 هـ) است که در عصر خود به ریاست معتزله بصره رسیده و در رد مخالفان و تفسیر قرآن و فن جدل از احذق مردم بوده است.(22)ابوعبدالله دبّاغ، یحیی بن بشر ارجائی (یا ارجانی)، ابوعلی بن قائد اَسواری(و:200 هـ)، ابوجعفر بن مبشر و ابوبکر بن عبدالرحمن بن کَیسان اصم نیز از شاگردان او به شمار رفته اند.(23) به روایت ملطی، احمد بن ابی دواد وزیر نیز از شاگردان وی بوده است.(24) عیسی بن محمد کاتب، ابوالعیناء و دیگران از وی روایت کرده اند.(25)

مولفات

او کثیرالتألیف بوده و کتب و رسالات بسیاری در ردّ مخالفان، و نیز شرح و بیان برخی از مسائل کلامی-فلسفی و کلامی محض نوشته است. به روایت ملطی هزار و دویست کتاب در رد مخالفان و نقض کتاب هایشان نگاشته و فقط کتاب الحجج را در اصول، وضع کرده است.(26) ابن المرتضی از یحیی بن بشر حکایت می کند که ابوالهذیل در رد مخالفان در مسائل دقیق و جلیل کلام، شصت کتاب نوشت.(27) ابن حجر نیز او را مولف کتاب های کثیری در مذهب اعتزال می شناسد.(28) در بعضی از نسخ الفهرست ابن ندیم، کتب ذیل به نام وی ثبت شده است:1- کتاب الامامة علی هشام 2- کتاب علی ابن شمر فی الإرجا 3- کتاب طاعة لایراد الله بها 4- کتاب علی السّوفسطائیه 5- کتاب علی المجوس 6- کتاب علی الیهود 7- کتاب التولید علی النّظام 8- کتاب الوعد و الوعید 9- کتاب مقتل غَیلان 10- کتاب الی الدّمشقیّین 11- کتاب المجالس 12- کتاب الحجّة 13- کتاب صفة الله بالعدل و نفی القبیح 14- کتاب الحجّة علی الملحدین 15- کتاب تسمیة اهل الاحداث 16- کتاب ضرار فی قوله ان الله یغضب من فعله 17- کتاب علی النّصاری 18- کتاب مسائل فی الحرکات و غیرها 19- کتاب علی عمار النّصرانی فی الردّ علی النّصاری 20- کتاب فی صفة الغضب و الرّضا من الله رجل ثناوه 21- کتاب السَّخط و الرّضا 22- کتاب المخلوق علی حفص الفرد 23- کتاب الرّد علی مکیف المدینی(؟) 24- کتاب الحدّ علی ابراهیم 25- کتاب الرّد علی الغیلانیّة فی الارجاء 26- کاب علی حفص الفرد فی فعل و یفعل 27- کتاب علی النّظام فی تجویز القدرة علی الظّلم 28- کتاب علی النّظام فی خلق الشیء و جوابه عنه 29- کتاب الرّد علی القدریّه و المجّبّره 30- کتاب علی ضرار و جهم و ابی حنیفه و حفص فی المخلوق 31- کتاب علی النّظام فی الانسان32- کتاب الرّد علی اهل الادیان 33- کتاب فی جمیع الاصناف 34- کتاب الاستطاعة 35- کتاب الحرکات 36- کتاب فی خلق الشی ء عن الشیء 37- کتاب التفهّم و حرکات اهل الجنة 38- کتاب جواب القبائی 39- کتاب علی من قال تعذیب الاطفال 40- کتاب الحوض و الشفّاعة وعذاب القبر 41- کتاب علی اصحاب الحدیث فی التّشبیه 42- کتاب تثبیت الاعراض 46- کتاب السمع و البصر عملا ام عمل بهما 47- کتاب الانسان ما هو 48- کتاب علامات صدق الرسول 49- کتاب طول الانسان و لونه و تالیفه 50- کتاب فی الصوت ما هو.(29)
ابن خلکان نوشته است:«ابوالهذیل را کتابی است معروف به میلاس؛ میلاس، مجوسی بوده؛ابوالهذیل را با جماعتی از ثنویّه گرد آورده و ابوالهذیل، ثنویّه را مجاب کرده و میلاس اسلام آورده است».(30) در منابع دیگر کتاب هایی به وی نسبت داده شده که برخی از آنها در ثبت ابن ندیم مذکور است، از جمله:
1- رساله ای که در آن از عدل، توحید و وعید برای عامه سخن رانده است؛ ملطی به گونه ای به تحسین این رساله پرداخته (31) که گویا آن را دیده است.
2- کتاب الحُجَج؛ در این کتاب از فنای مقدورات خداوند سخن گفته است.(32)
3- کتاب القوالب؛ در این کتاب، بابی است که در ردّ دهریّه است. او در این کتاب، قول دهریّه را ذکر کرده که به موحّدین گفته اند:وقتی که جایز شد بعد از هر حرکتی، حرکتی جز آن و بعد از هر حادثی، حادثی جز آن باشد تا بی نهایت، پس چرا درست نیست قول کسانی که می گویند:حرکتی نیست مگر اینکه پیش از آن، حرکتی است و حادثی نیست مگر آنکه پیش از آن حادثی است تا بی نهایت؟ او از این الزام، جواب داده و آنها را برابر دانسته و گفته است:همچنان که حوادث را آغازی است که پیش از آن، حادثی نبوده، همچنین آنها را آخری است که بعد از آن، حادثی نخواهد بود و لذا قایل به فنای مقدورات الهی شده است.(33)
4- الرّد علی النّظام (34)
5- کتابی در ردّ بر نظام در خصوص اعراض، انسان و جز لایتجزّی(35)
6- الاصول الخمسه که آن را در زمان هارون الرشید نگاشته است.(36)
7- کتاب الحجّة، در اصول(37) به احتمال قوی، اصول فقه

رابطه با خلفا

ابوالهذیل در سده ی اوّل خلافت عباسیان زندگی کرد. سه خلیفه ی بزرگ عباسی؛ مأمون، معتصم و واثق را که متظاهر به علم و فرهنگ دوستی و طرفداری از آزادی اندیشه و بیان و حامی معتزله بودند، درک کرد و به روایتی، متوکّل دشمن سرسخت معتزله را هم دید. در دربار سه خلیفه اول و اطرافیانشان از احترام و اعتبار خاصّی برخوردار شد و از عطایا و هدایایشان بهره مند گردید. ابن المرتضی نوشته است:«ابوالهذیل هر سال، شصت هزار درهم از سلطان می گرفت و به یاران و پیروانش می داد».(38) ملطی نوشته است:«مأمون، معتصم و واثق، ابوالهذیل را مقدم و معظم می داشتند»(39) ابن قتیبه هم در اخبار الطوال خود می نویسد:مأمون در زمان خلافتش، مجالسی برای مناظره منعقد می ساخت و استادش در مناظره، ابوالهذیل بود.(40) مأمون همواره به ستایش وی می پرداخت و در مقام مدحش این بیت را می خواند:
اَظَلَّ ابوالهذیل علی الکلام
کإظلال الغَمام علی الأنام (41)
(ابوالهذیل بر کلام، سایه افکنده، همچنان که ابر، بر مردم سایه می افکند). اما گفتنی است با اینکه مأمون علم و فضلش را می ستوده و به خاطر آن به اجلال و احترامش می پرداخته، طبق برخی روایات، به دینداری و پارسایی وی عقیده نداشته است؛ چنان که خطیب در تاریخ بغداد آورده است:روزی مأمون به حاجبش گفت:«اُنظُرْ مَنْ بالباب مِن اصحاب الکَلام؟ فَخَرَجَ و عادً إلیه فقال:بالباب ابوالهذیل العلّاف و هو معتزلّی و عبدالله بن أباض الأباضی و هشام بن الکلبی الرافضی فقال المأمون مابقی من أعلام جهنم أحد إلّا و قد حَضَرَ»:(42)(نگاه کن چه کسی از اهل کلام، پشت در است. حاجب بیرون آمد و برگشت و گفت:ابوالهذیل علّاف و او معتزلی است و عبدالله بن أباض الأباضی و هـشام بن کلبی، رافضی هستند؛ مأمون گفت:از سرشناسان دوزخ، کسی نمانده مگر اینکه حاضر شده است). واثق هم به فضل ابوالهذیل، اعتقادی استوار داشت و از مرگش به شدت محزون و متأثر شد. قاضی عبدالجبار در طبقات خود آورده است:«واثق در مرگ ابوالهذیل به سوگ نشست، ابوهاشم جعفری گفت:ای امیر، مرگ ابوالهذیل ثُلْمه ای و رخنه ای است که انسدادش بطیء و کند است، احمد بن ابی دؤاد گفت:خاموش! خدای متعال، اسلام را با دیوار وجود امیرالمؤمنین حفظ می کند؛ واثق از آن سخن به خشم آمد و گفت:آن دیوار با مرگ ابوالهذیل، سوارخ شد».(43)

محیط فرهنگی

چنان که گذشت، ابوالهذیل، عمر زیادی کرده است، حدود صد سال از 131 هـ یا 132 هـ(سال انقراض خلافت امویان و آغاز خلافت عباسیان) تا سال 232 هـ (آغاز خلافت متوکّل عباسی). این صد سال که سده ی اوّل خلافت عباسیان است، عصر آشنایی امّت اسلامی با علوم و معارف سایر ملل به ویژه یونانیان و در واقع، دوره ی نشاط علمی و حرکت فرهنگی و سیاسی جامعه ی اسلامی و به اصطلاح دوره ی بالندگی و شکوفایی و جوانی کلام اعتزال است. بیت الحکمه که مرکز و کانون ترجمه ی کتاب های علمی و فلسفی ملل و اقوام مختلف است به همت ایرانیان در این دوره تأسیس شد و به تشویق حکام و دولت مردان وقت و به همّت مترجمان بزرگ عصر، کتب ارزنده بسیاری از فیلسوفان و عالمان نامدار یونان، همچون افلاطون و ارسطو و غیریونانیان و دیگران به زبان عربی که زبان علمی آن زمان بوده، برگردانده شده و در دسترس دانشوران و عالمان عربی زبان و عربی خوان، قرار گرفته است؛ برای نمونه، محاورات افلاطون، رسالات منطقی ارسطو، الآثار العلویّه ارسطو، السّماء و العالم ارسطو، نفس ارسطو، اخلاق ارسطو، مابعدالطبیعه ی ارسطو و …(44)

معاصران علمی و فرهنگی ابوالهذیل

همان طور گفته شد، عصر ابوالهذیل، عصر نشاط علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده و عالمان و فرهنگ دوستان و مترجمان بزرگی در این عصر زندگی می کردند و فعالیت علمی و فرهنگی گسترده ای داشتند. به احتمال قوی، ابوالهذیل آنها را دیده و از آراء و افکارشان برخوردار شده است، از جمله:حُنین بن اسحاق، بزرگ ترین مترجم یونانی(و:259 هـ)، اسحاق بن حُنین (و:298 هـ)ابن بطریق (و:179-190 هـ)، سهل بن رَبَّن طبری(و:حدود 183 هـ)، مشهورتر از همه فیلسوف عرب، کندی(و:260 هـ). گفتنی است که فقهای بزرگ و مؤسّسین مذاهب فقهی اهل سنّت و جماعت، ابوحنیفه (و:150 هـ) محمد بن ادریس شافعی(و:204 هـ)مالک بن انس (و:179 هـ) و احمد بن حنبل(و:241 هـ) هم در عصر ابوالهذیل زندگی می کرده اند که جز ابوحنیفه، بقیه مخالف مباحث کلامی بوده اند؛ قاعدتاً باید میان آنها مناظرات و مباحثاتی رخ داده باشد، ولی از آن اطلاعی نیافته ایم.

آشنایی ابوالهذیل با فلسفه

چنان که معروف است، ابوالهذیل، اولین متکلّم مسلمان بود که به کتب فیلسوفان نظر کرد:با فلسفه متداول عصرش آشنا شد؛ از اصول و قواعد آن مطلع گردید؛ با متلسفان روزگارش به گفت و گو نشست؛ در مسایل فلسفی تأمل کرد و به تالیف و تصنیف پرداخت و در علم کلام، مسایل جدیدی مطرح ساخت که با مسایل فلسفی محض، پیوندی تنگاتنگ دارد و به تعبیر خیاط در «ماکان و مایکون»، «متناهی و نامتناهی» و «بعض و کل»سخن راند.(45) امّا در عین حال، او به ظاهر، همچنان متکلّم ماند و به فلسفه ی محض گرایش نیافت و مانند جمهور متکلمان، قواعد و اصول فلسفه را صرفا در تحکیم ارکان دین مبین و تقریر اصول کلام اعتزال به کار گرفت و در ردّ ملحدان و مخالفان به کار بست و بدین ترتیب، کلام اعتزال را از صورت ساده نخستینش درآورد و با فلسفه درآمیخت.

دلایل و شواهد آشنایی او با فلسفه

اولاً:وجود آراء و اصول فلاسفه در عقاید و افکار او، ما در آینده، آنجا که عقاید و آرای وی را گزارش می دهیم بدان ها اشاره خواهیم کرد، ثانیاً:عناوین برخی از کتاب ها و رسالات او، که در گذشته، در ضمن شمارش آثار مذکور افتاد؛ مثلاً، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب تثبیت الأعراض، کتاب فی الصّوت ماهو؟ و امثال آنها که همه دلایل آشنایی او با فلسفه و مسایل آن است، ثالثاً:شهادت اهل علم و مطلّعان از فلسفه، از موافق و مخالف، به علم و اطلاق وی از آثار وافکار فلاسفه؛ چنان که ابوالحسن اشعری پس از ذکر عقیده ی وی درباره ی صفات خداوند، نوشته است:او این عقیده را از ارسطاطالیس گرفته است.(46) شهرستانی نیز گفته است:«شیوخ معتزله کتب فلاسفه را که در ایام مأمون انتشار یافته بود، مطالعه کردند؛ مناهج آن را با مناهج کلام درآمیختند… و شیخ اکبر آنها، ابوالهذیل، در مسئله ی عینیت صفات خداوند با ذاتش، با فلاسفه موافقت کرد».(47) باز در جای دیگر می نویسد:«ابوالهذیل، عقیده ی خود را در مسئله ی عینیّت صفات خدا با ذات او، از فیلسوفانی اقتباس کرد که اعتقاد داشتند ذات خداوند واحد است و صفاتش عین ذات اوست».(48) در اینجا به همین اندک بسنده می کنیم و در آینده، آنجا که در خصوص آراء و عقاید ابوالهذیل سخن می گوییم به تناسب مقام، به استفاده ی وی از قواعد فیلسوفان اشاره خواهیم کرد.

راه های آشنایی ابوالهذیل با فلسفه

1- از طریق استادان خود؛ استادان وی که از یاران واصل و عمرو بودند و برای نشر اعتزال و ارشاد مردم به ممالک و بلاد مختلف سفر می کردند و با علمای ملل و ادیان و مذاهب مختلف، از جمله ایرانیان، یهودیان، ترسایان و مانویان به بحث و جدال می پرداختند، و در حین بحث، از مجادلان و مناظران خود که از قواعد و اصطلاحات فلسفه آگاهی داشتند، چیزها می آموختند. ما می دانیم که قوم یهود، دین خود را از عهد فیلون(25 پیش از میلاد تا 50 پس از میلاد) فلسفی کرده بودند و علما و اَحبار این قوم در توجیه اصول دین خود، از قواعد و روش فیلسوفان کمک می گرفتند و ایرانیان نیز از زمان حمله اسکندر به ایران و مخصوصا سال 529 میلادی که ژوستی نین، مدارس فلسفی آتن و اسکندریه را بست و استادان این مدارس به ایران روی آوردند، با علوم و فلسفه یونان آشنا شدند. مسیحیان هم، حداقل و به طور متیقّن در مقام بحث از معرفت طبیعت مسیح و توجیه تثلیث از اصول و قواعد فلسفه بهره می بردند؛ طبیعی است که آنها هنگام مباحثه و مناظره با مخالفان خود، یعنی، استادان ابوالهذیل از سلاح فلسفه استفاده می کردند و آن استادان بدین طریق با اصول و اصطلاحات فیلسوفان آشنا می شدند و به شاگردان خود از جمله ابوالهذیل انتقال می دادند.
2- خو ابوالهذیل هم متفکّری نیرومند، متکلّمی کثیر البحث و مجادل و مناظری کم نظیر بوده و چنان که اشاره خواهیم کرد با علما و متکلّمان ادیان و مذاهب مختلف زمانش از جمله علمای مزبور، همواره به بحث و جدل می پرداخته و مسلماً در ضمن این مباحثات و مجادلات، علوم و اصطلاحات آنها را می آموخته است.
3- چنان که اشاره شد. عصر ابوالهذیل، عصرنهضت فرهنگی و ترجمه در جامعه اسلامی بوده و کتاب های فلسفی یونان و غیریونان به زبان عربی ترجمه و منتشر می شده و در اختیار دانشوران و دانش پژوهان قرار می گرفته است. ابوالهذیل هم که زبان عربی را نیکو می دانسته و در علوم و معارف اسلامی مهارت و حذاقت داشته و از استعدادی قوی و ذوقی وافر بهره مند بوده، خود به مطالعه ترجمه ها پرداخته و همچون ابوحامد غزالی، استاد بزرگ کلام اشعری، ظاهراً بدون استاد، اصول و قواعد فلسفه یونان و غیریونان را آموخته است.

قوت استدلال و قدرت بر جدل

عصر ابوالهذیل، عصر بحث و استدلال و مناظره و مجادله بود؛ او در فنّ استدلال و صنعت جدل از اطلاع وسیع و هوشی سرشار و استعدادی بسیار قوی، بهره مند بود؛ به اقتضای استعداد و محیطش در این فنّ، چنان تربیت یافت که سرآمد اقران گردید. مأمون، خلیفه ی عباسی که خود از ارباب بحث و مناظره بود، و در این فن، دستی چیره داشت، او را برای ریاست مجالس مناظره برگزید. چنان که گذشت، ابن قتیبه ی دینوری نوشته است:مأمون در زمان خلافتش جهت مناظره در ادیان و مقالات، مجالسی ترتیب می داد و استادش ابوالهذیل علّاف بود.(49) خلاصه، کمتر مناظره و مجادلی یارای مجادله و مناظره با وی را داشت و او خصم را با کمترین کلام، قطع می کرد. در کتب تراجم و فرق، شهادات و شواهد فراوان موجود است که جهت احتراز از اطاله ی کلام به برخی از آنها بسنده می کنیم؛ ملطی که از مخالفان سرسخت اوست، می نویسد:«و ابوالهذیل هذا لم یدرک فی اهل الجدل مثله و هـو ابوهم و استاذهم»:(50)(در میان اهل جدل، کسی مانند ابوالهذیل دیده نشد و او پدر و استاد آنها بود). ابوالهذیل در استشهاد به شعر که یکی از طریق بیان عقیده و حداقل، اسکات خصم است، چیره دست بوده؛ مبرّد گفته است:«من کسی را افصح از ابوالهذیل و جاحظ ندیدم؛ ابوالهذیل در مناظره بهتر از جاحظ بود. من در مجلسی دیدم که او در ضمن کلامش به سیصد بیت استشهاد کرد».(51) او با اصحاب ادیان و مذاهب مختلف، مباحثات و مجادلات کثیری انجام داد و به اغلب آنها غالب آمد و به روایتی به دست وی، سه هزار مرد، مسلمان شد.(52) هـنوز به سن پانزده نرسیده بوده که برای نخستین بار(در سالی که ابراهیم بن عبدالله محض نواده ی حسن مثنی قتیل باخمری، و:145 هـ)در بصره با یک عالم یهودی به مباحثه و مناظره پرداخت؛ این یهودی که در بحث بر همه متکلّمان بصره غالب آمده بود، مغلوب وی شد. اینک جریان واقعه و صورت مجادله بنا بر روایت خطیب در تاریخ بغداد و سیدمرتضی در الأمالی از زبان خود ابوالهذیل:
به من خبر رسید مردی یهودی وارد بصره شده و همه متکلّمان را قطع کرده است؛ از عمویم خواستم مرا پیش او ببرد تا با وی سخن بگویم؛ او ابا کرد و گفت:ای پسرک من! این یهودی بر جماعت متکلّمان بصره غلبه کرده، تو چگونه می توانی با وی سخن بگویی؟ من اصرار ورزیدم، عمویم دستم را گرفت و با هم بر آن یهودی وارد شدیم، دیدیم، او نبوّت موسی علیه السلام را برای عده ای تقریر می کند و چون آنها به نبوت موسی اعتراف می کنند، می گوید:ما آنچه را که اکنون همه اتفاق داریم، می پذیریم تا بدان چه شما مدعی آن هستید انفاق کنیم(مقصود اینکه نبوت موسی مورد اتّفاق ما یهودیان و شما مسلمان است، ولی نبوت نبی شما مورد اختلاف است و ما مورد اتفاق را می پذیریم و مورد اختلاف را رها می کنیم) من به وی گفتم:من بپرسم یا تو می پرسی؟ پاسخ داد:ای پسرک! تو نمی بینی که من با مشایخت چه می کنم؟ گفتم:این مگوی یا تو بپرس یا من بپرسم. گفت:من می پرسم؛ آیا اعتراف می کنی که موسی نبی صادق بود یا منکر آن هستی و با من مخالفت می ورزی؟ گفتم:اگر موسایی که از من پرسیدی، آن موسایی است که به نبوت نبی من مژده داده و او را تصدیق کرده، او پیامبری صادق است و اگر او جز موسایی است که من وصفش کردم، او شیطان است؛ من نه او را می شناسم و نه به نبوّتش اقرار می کنم. او از سخن من متحیّر شد. گفت:درباره یتورات چه می گویی، گفتم:این مسئله هم مانند مسئله ی اول است، اگر متضمن بشارت به نبیّ ما علیه الصلاة والسلام است، حق است و گرنه، حق نیست و من آن را باور ندارم. او مبهوت و مُفحم شد و ندانست چه بگوید».(53)
ابوالهذیل با صالح بن عبدالقدّوس، ثنوی معروف نیز مناظراتی داشته و وی را مغلوب ساخته از جمله، مناظره ایی است که به صورت ذیل واقع شده است؛ صالح گفت:عالم از دو اصل قدیم نور و ظلمت به وجود آمده، این دو اصل متباین بوده و بعدا امتزاج یافته اند. ابوالهذیل پرسید:آیا امتزاج آنها همان هاست یا غیر آنهاست؛ عبدالقدّوس پاسخ داده:همان هاست. ابوالهذیل وی را ملزم کرده که اگر آنها دو شیء متباین اند، امتزاج آنها شیء ثالثی می خواهد تا آنها را با هم بیامیزد(یعنی همان واجب الوجود). صالح قطع شد و این بیت انشاء کرد:
ابا الهذیل جَزاک الله من رجل
فأنت حقاً لَعَمری مِفْضَلٌ جَدِلٌ(54)
طبق برخی روایات؛ ابولهذیل با یزدان بخت، پیشوای بزرگ مانویان عصرش نیز در محضر مأمون، مناظره کرده و بر وی غالب آمده است و چون یزدان بخت، مغلوب شده، مأمون به وی خطاب کرده :یزدان بخت! مسلمان شو او گفته:شما کسی را به زور مسلمان نمی کنید؛ من نمی خواهم مسلمان شوم، مأمون گفته:بلی؛ صحیح این است.(55)
گفتنی است، در حالی که طبق نوشته ی قاضی عبدالجبار(56) و خیاط(57)، او هشام بن حکم، متکلّم شیعی را در برخی مناظرات قطع کرده، شبلی نعمانی نوشته است:«ابوالهذیل در مناظره اگر از کسی واهمه داشت، او، هشام بود».(58) آقای مطهری هم در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام خود، همین مطلب را از شبلی نعمانی نقل کرده و پذیرفته است.(59)
شیخ مفید هم نوشته است:ابوالهذیل در مسایلی با ابوالحسن علی بن میثم، متکلّم معروف امامی به مناظره نشسته و علی بن میثم او را قطع کرده است.(60)

تشیع ابوالهذیل

با اینکه نویسندگان کتب فرق و مقالات شیعی، او را از طایفه ی شیعه به شمار نیاورده اند، و حتی شیخ مفید به تسنّن وی تصریح کرده است، (61) در بعضی از کتب، روایات و اشارات دیده می شود که از تشیّع وی حکایت می کند؛ مثلاً چنانکه گذشت، چون او درگذشت، احمد بن ابی داود با پنج تکبیر یعنی برابر فقه شیعه بر وی نماز خواند. اما چون هشام بن عمرو مرد با چهار تکبیر به او نماز گزارد و چون در این خصوص از احمد سؤال شد، پاسخ داد:ابوالهذیل، خود را از شیعیان بنی هاشم می نمود، لذا من نماز آنان را بر وی خواندم.(62) ابن المرتضی پس از نقل واقعه ی مزبور می نویسد:ابوالهذیل، علی علیه السلام را بر عثمان برتری می داد و در آن زمان، شیعه به کسی گفته می شد که علی علیه السلام را افضل از عثمان می دانست؛ (63) ابن ابی الحدید هم نوشته است:«کسی از ابوالهذیل پرسید:علی علیه السلام در پیشگاه خداوند، منزلت بیشتر دارد یا ابوبکر؟ او پاسخ داد:به خدا سوگند که نبرد علی با عمرو در جنگ خندق، برابر با همه ی اعمال و عبادات همه ی مهاجران و انصار و بلکه فراتر از آن است، تا چه رسد به اعمال ابوبکر به تنهایی»! (64)گذشته از اینها، او قایل به وجود اولیای معصوم خداوند در روی زمین بود و دلیل حجیّت خبر متواتر را وجود اولیای معصوم در میان ناقلان آن می دانست(65) و این قول با عقیده ی شیعه سازگار است، امّا با این همه به نظر من او شیعه نبوده و عقایدش با عقاید شیعه سازگار نیست و با اینکه معاویه را به طور قطع، مُحطی می شناخت، عقیده اش درباره ی علی علیه السلام نیز موافق عقیده ی شیعه نیست.(66)

آرای ابوالهذیل

ابوالهذیل که متکلم و متفکری بسیار قوی و نیرومند بود، در مسایل مختلف کلامی و فلسفی به تفکر و تأمل پرداخت و در اغلب مسایل متداول عصرش اظهار رأی و عقیده کرد و پیروانی یافت که در کتب فرق، با عنوان فرقه هذیلیه یا هذلیه شناخته شده اند.(67) تحریر و گزارش همه آراء و عقاید وی حتی به اجمال و اختصار در این مقاله نمی گنجد، بنابراین به نظر مناسب آمد که فقط پاره ای از عقاید و آرای وی به اجمال یادداشت شود و تفصیل آن به تحقیقی جداگانه که در دست اقدام است، موکول گردد. من لازم می بینم پیش از گزارش آرای وی، نخست، جهت روشن شدن اذهان خوانندگان عزیز به معرفی منابع آن بپردازم.

منابع اطلاع ما از آرای ابوالهذیل

قبلاً گفته شد که ابوالهذیل در تحریر و تقریر آرای خود، کتب کثیری تألیف کرده ولی متاسفانه، اکنون هیچ یک از کتاب هایش در دسترس نیست. بنابراین آنچه در این مقاله از افکار و آراء به وی نسبت داده می شود، از نوشته های دیگران از جمله منابع ذیل است که برخی از نویسندگان آنها از دشمنان سرسخت معتزله، عموماً، و ابوالهذیل، خصوصاً، هستند؛ 1- کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ابوالحسن اشعری؛ از آنجا که اشعری، خود، مدت ها معتزلی بوده و از استادان کلام اعتزال به شمار می آمده، به علاوه، مؤلفی کثیرالاطّلاع، دقیق النّظر، صحیح العمل و معتبر و منصف و معتدل است، استناد ما به منقولات وی بیشتر از دیگران است؛ 2- کتاب الانتصار ابوالحسین خیاط معتزلی که آن را در ردّ کتاب فضیحة المعتزله ابن راوندی نوشته است ابن راوندی که از مخالفان معتزله بوده، در کتاب خود اتهاماتی بر معتزله وارد ساخته است و خیاط در این کتاب به طرفداری از معتزله، عموماً و ابوالهذیل، خصوصاً، برخاسته و کوشیده به هر نحوی که ممکن است، اتهامات وارده را دفع کند؛ 3- کتاب الفرق بین الفرق ابومنصور بغدادی؛ بغدادی، سنّی اشعری افراطی و متعصّب و خَصم سرسخت معتزله است که در کتاب مزبور به تفسیق و تضلیل و تکفیر این فرقه پرداخته است؛ 4- کتاب التبصیر فی الدین ابوالمظفر شاهپور بن محمد اسفراینی است که او هم از متصلّبان و متعصّبان و متخاصمان معتزله شناخته شده است، بنابراین، این کتاب هم مانند کتاب الفرق بین الفرق چندان قابل اعتماد نیست. 5- کتاب ملل و نحل شهرستانی، شهرستانی، ظاهراً سنّی اشعری و مخالف معتزله است امّا نسبت به بغدادی و اسفراینی، معتدل تر و منصف تر است.

پی نوشت ها :

1- ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج4، ص 265.
2- شهرستانی، ملل و نحل، ج1، ص 49.
3- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص 366.
4- ابن خلکان، همان جا.
5- نک:قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 264؛ ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص44.
6- نک:نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج1، ص 382، 443.
7- ابن خلکان، همان، ج4، ص 266.
8- خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 370.
9- الغرابی، ابوالهذیل علاف، ص 14.
10- نک:خطیب بغدادی، همان جا:ابن خلکان، همان، ج4، ص 267.
11- خطیب بغدادی، همان جا.
12- نک:قاضی عبدالجبار، همان، ص 263؛ ابن مرتضی ، طبقات المعتزله، ص 48.
13- ملطفی شافعی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص 42.
14- نک:ابوحیان توحیدی، البصائر و الذّخائر، ص 178.
15- نک:حُصری قیروانی، جمع الجواهر فی الملح و النوادر، ص 74.
16- نک:قاضی عبدالجبار، همان، ص 164، 251؛ ابن المرتضی، همان، ص 44؛ حمیری، الحور العین، ص 208؛ شهرستانی، همان جا، جرجانی، شرح مواقف، ج8، ص 379؛ مقریزی، الخطط المقریزیه، ج4، ص 165.
17- ملطی شافعی، همان، ص 43.
18- خیاط، الانتصار، ص 119-118.
19- ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج5، ص 413.
20- خیاط، همان، ص 119.
21- قاضی عبدالجبار، همان، ص 241.
22- ابن المرتضی، همان، ص 72-71.
23- همان، ص 78؛ نشار، همان، ج1، ص 451.
24- ملطی شافعی، همان، ص 44.
25- ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ خطیب بغدادی، همان، ج3، ص 366.
26- ملطی شافعی، همان، ص 43.
27- ابن المرتضی، همان، ص 44.
28- ابن حجر عسقلانی، همان جا.
29- ابن ندیم، الفهرست، ص 296.
30- ابن خلکان، همان، ج4، ص 266.
31- ملطی شافعی، همان جا.
32- بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 124.
33- همان جا.
34- همان، ص 132.
35- همان جا.
36- نسفی، بحرالکلام به نقل از:رسایل العدل و التوحید، ج1، ص 461.
37- ملطی شافعی، همان جا.
38-ابن المرتضی، همان، 49-48.
39- ملطی شافعی، ص 44.
40- ابن قتیبه دینوری، اخبار الطّوال، ص 399.
41- ابن المرتضی، همان، ص 49.
42- خطیب بغدادی، همان، ج3، ص 369.
43- قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
44- ألیری، انتقال علوم یونانی به عالم اسلام، ص 260-239؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج1، ص 69-56؛ ابن ندیم، همان، ص 458-449.
45-خیاط، همان، ص 40.
46- اشعری، مقالات اسلامیین و اختلاف المصّلین، ج2، ص 78.
47- شهرستانی، همان، ج1، ص 29.
48- همان، ج1، ص 50.
49- ابن قتیبه دینوری، همان جا.
50- ملطی شافعی، همان جا.
51- قاضی عبدالجبار، همان، ص 257؛ ابن المرتضی، همان، ص 45
52- خطیب بغدادی، همان، ج3، ص 368-367؛ سید مرتضی، الأمالی، ج1، ص 124.
53- همان جا.
54- قاضی عبدالجبار، همان، ص 258؛ ابن المرتضی، همان، ص 48-47؛ جارالله، المعتزله، ص 40؛ نشار، همان جا.
55- این داستان را شبلی نعمانی(تاریخ علم کلام، ص 35) از الفهرست ابن ندیم نقل کرده ولی من نسخه های متعددی از الفهرست دیدم، داستان مغلوب شدن یزدان بخت ثبت شده ولی نام غالب شخص نشده است.
56- قاضی عبدالجبار، همان، ص 252.
57- خیاط، همان، ص 212.
58- شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ص 31.
59- مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521.
60- شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص 12.
61- همان، ص 11.
62- قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
63- ابن المرتضی، همان، ص 48.
64- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج19، ص 61-60.
65- شهرستانی، همان، ج1، ص 379.
66- اشعری، همان، ج2، ص 145؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 12.
67- نک:بغدادی، همان، ص 121؛ و نیز نک:شهرستانی، همان، ج1 ، ص 49.

منبع مقاله :
جهانگیری، دکتر محسن؛ (1390)، مجموعه ی مقالات «1»:کلام اسلامی، تهران:مؤسسه ی انتشارات حکمت، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد