ابوطالب (3)
دلایل اسلام و ایمان ابوطالب(ع)
به رغم فداکارى های مؤمنانه ی حضرت ابوطالب، تبلیغات دستگاه اموى و تلاش آن در ترور شخصیت ابوطالب به اندازه اى قوى بود که در مواردی، موجب ایجاد برخى شک و تردیدها شده است. ازجمله موضوع هایى که کوشیده اند در آن تردید ایجاد کنند، ایمان ابوطالب است.
به نظر گروهى از پژوهشگران، کوشش برخى براى اثبات کفر ابوطالب، با انگیزه ی سیاسى و ناشى از برخى تعصبها بوده است؛ زیرا اصحاب بزرگ پیامبر که بعدها رقیبان سیاسى امیر مؤمنان، امام على(ع) شدند، اغلب پیشینه ی بت پرستى داشتند. تنها امام على(ع) بود که پیشینه ی بت پرستى نداشت و از کوچکى در مکتب پیامبر پرورش یافته بود.
کسانى که مى خواستند از مقام امام على(ع) بکاهند و رتبه ی او را پایین بیاورند تا با دیگران یکسان شود، ناگزیر کوشیدند پدرش را کافر جلوه دهند تا بت پرست زادگى او را اثبات کنند. درواقع ابوطالب جز این جرمى ندارد که پدر على است و اگر فرزندى همچون على نداشت، چنین تهمتی را به او نمى زدند. از این روى، در این حق کشى ها تلاش هاى امویان و عباسیان را نباید نادیده گرفت؛ زیرا اجداد هیچ یک از آنها، در رتبه ی على(ع) نبودند و در اسلام، پیشینه ی او را نداشتند. از این روى کوشیدند کفر پدر او را اثباث کنند تا از این راه مقام امام را پایین بیاورند.
اتهامى که به ابوطالب زده اند، با عباس بن عبدالمطلب بیشتر تناسب دارد. زیرا عباس تا فتح مکه همچنان در مکه بود و در جنگ بدر میان سپاه مشرکان، اسیر و با پرداخت فدیه آزاد شد. در ماجراى فتح مکه نیز، در راه مکه خود را به ارتش اسلام رساند و به مکه بازگشت و با کوشش فراوان، از پیامبر برای ابوسفیان امان گرفت. با این حال، هیچ کس نگفته است که عباس بن عبدالمطلب کافر بوده است!
آیا به راستى این گونه داورى درباره ی این دو نفر، طبیعى به نظر مى رسد؟ از این نظر، پژوهشگران احادیث حاکى از کفر ابوطالب را مجعول مى دانند.(1)
اگر نظرى بى طرفانه و منصفانه به سخنان گوناگون ابوطالب که در مناسبت هاى گوناگون ایراد شده و در کتب شیعه و سنى ثبت است بیفکنیم، همه جا آثار ایمان و اعتقاد قلبى و صمیمى او به اسلام و رسول خدا(ص) را خواهیم یافت. تنها تفاوت این سخنان با شعار توحیدى، یعنى «لا اله الا الله»، تفاوت در ترکیب و انتخاب واژه هاست؛ هرچند او این شعار را نیز بر زبان آورده است. ازاین روى، محرک و انگیزه ی واقعى ابوطالب، تعصب قومى و عشیره اى یا امرى مادى و مقامى نبوده، بلکه علت جانبازى او، امرى معنوى بوده است. فشار و قدرت دشمن نیز، او را براى همه گونه فداکارى آماده مى کرد. آن امر معنوى، همان عقیده ی راسخ وى به رسول خدا(ص) بود؛ زیرا او را مظهر کامل فضیلت و انسانیت مى دانست و آیین او را بهترین برنامه ی سعادت تشخیص داده بود. ازآنجاکه وى مردى حقیقت دوست بود، به طبع از حقیقت دفاع مى کرد.
بنابراین، در کتاب هاى سیره، بخشى نیز به دلایل ایمان و اسلام ابوطالب اختصاص یافته است. علامه مجلسى مى نویسد: «اجماع علماى شیعه بر این است که ابوطالب از ابتداى بعثت به پیامبر ایمان آورده است و هرگز بت نپرستیده، بلکه او از اوصیاى ابراهیم(ع) است. علماى عامه و خاصه به این معترف اند».
ابن اثیر نیز در کتاب جامع الاصول آورده است: «اهل بیت پیامبر بر این عقیده اند که درمیان عموهاى پیامبر، هیچ کدام غیر از حمزه، عباس و ابوطالب ایمان نیاورده اند».
از مرحوم طبرسى نیز نقل شده است: «اجماع اهل بیت پیامبر بر ایمان ابوطالب است و اجماع اهل بیت(ع) قطعاً حجت و مورد قبول است؛ زیرا آنان یکى از دو ثقل اند که پیامبر فرمان به تمسک به آنها داده است».(2)
درمجموع، دلایل بسیارى براى اسلام آوردن و ایمان ابوطالب برشمرده اند که از جمله ی آنهاست:
1. فداکارى های آشکار و حمایتهاى ابوطالب(ع) از رسول خدا(ص)
حمایتها و پشتیبانى هاى بى دریغ ابوطالب از پیامبر اسلام که حدود هفت سال بدون هچ گونه خستگى، ادامه یافت و پیوسته دربرابر قریش ایستاد و رنج ها و سختى هاى فراوان متحمل شد، گواه روشن دیگرى بر ایمان و اعتقاد اوست. منکران ایمان او، انگیزه ی همه ی تلاش هاى او را انگیزه ی خویشاوندى مى دانند، و این چیزی است که با اندک تأملى بطلانش روشن مى شود. اگر بناى احترام بر خویشاوندى بود، مى بایست ابوطالب به آینده ی روابط خویشاوندى خود با امثال ابولهب و دیگر سران خاندان خویش، بیشتر مى اندیشید تا به حمایت از جوانى با عقاید مخالف با همه ی عقاید و آداب رایج در جامعه ی آن روز. افزون براین، چه کسى به خود اجازه مى دهد که موقعیت خویش را میان قبیله و خاندانش به قیمت تسلیم شدن دربرابر عواطف خویشاوندى در معرض خطر و نابودى قرار دهد؟ اگر ابوطالب تسلیم عواطفش بود، علاقه به فرزندش، على، مى بایست شدیدتر از عاطفه و محبت به پیامبر باشد چرا این علاقه او را وانداشت که از فرزندش بخواهد از همراهى با پیامبر دست بردارد و با کناره گیرى از این رویارویى ها، خاطر پریشان پدر پیرش را آسوده سازد؟ اگر ابوطالب از سر ترحم به ییامبر اظهار علاقه، و از او حمایت مى کرد، چگونه توانست منظره ی رقت انگیز محاصره ی فرزندان و کودکان بنى هاشم را که آنان نیز بستگان او بودند تحمل کند و حاضر شود آسایش فرزندان و برادرزادگان خویش را فداى نوآورى برادرزاده اش کند؟
درحالى که پیوند خویشاوندى، هرگز نمى تواند محرک انسان براى این گونه فداکارى ها و زحمت هاى طاقت فرسا و استقبال از خطرهاى گوناگون باشد. این گونه فداکارى ها، همیشه به پشتوانه ی ایمانى و اعتقادى نیاز دارد. اگر انگیزه ی ابوطالب، تنها پیوند خویشاوندى بود، چرا عموهاى دیگر حضرت محمد(ص) مانند عباس و ابولهب چنین کارهایى نکردند.
2. سفارش فرزندان به نماز و همراهى با پیامبر(ص)
هنگامى که ابوطالب از اسلام آوردن على(ع) آگاهى یافت به او گفت: «پسرعموى خویش را رها مکن».(3) بنابر نقلى دیگر، هنگامى که على(ع) از ابوطالب اجازه خواست اسلام بیاورد، ابوطالب با او مخالفت نکرد و او را از مسلمان شدن باز نداشت.(4)
هنگامى که ابوطالب، پیامبر و على را درحال نماز دید، به فرزندش، جعفر فرمان داد: «درکنار عموزاده ی خویش به نماز بایست».(5)
3. باقی ماندن فاطمه بنت اسد در همسرى ابوطالب(ع)
از امام سجاد(ع) پرسیدند: «آیا ابوطالب مؤمن بود یا کافر؟» حضرت فرمود: «آرى، مؤمن بود». گفتند: «کسانى مى پندارند که او کافر است؟» امام زین العابدین(ع) فرمود: «چه بسیار جاى شگفتى است! آیا بر على بن ابیطالب طعن مى آورند یا بر رسول خدا؟ با آنکه خداوند در آیه هایى از قرآن، پیامبر را از این نهى کرد که زن مؤمن را در همسرى مردى کافر باقى بگذارد. این در حالى است که هیچ کس تردید ندارد که فاطمه بنت اسد از مؤمنان نخستین بود، و درعین حال در همسری ابوطالب تا وفات او باقى ماند».(6)
4. گفتار و اشعار زیباى ابوطالب (ع)
یکی از اشعار ابوطالب در اثبات ایمان و اخلاص او کافى است و اگر گوینده ی این ابیات، فردى خارج از محیط اغراض و تعصب بود، همگى به اتفاق، به ایمان و اسلام سراینده ی آن کم می کردند. اما از آنجاکه سراینده ی آنها ابوطالب است و دستگاه هاى سیاسى اموى و عباسی پیوسته برضد آل ابوطالب تبلیغ مى کردند، گروهى این فضیلت را براى ابوطالب اثبات نمی کنند. جرم ابوطالب این است که پدر على است و اسلام و ایمان پدر، فضیلت بارزى براى پسر به شمار خواهد آمد، درحالى که کفر و شرک پدران خلفا موجب کسر شأن آنان می شود. اما باید دیده گشود و تعصب هاى جاهلیت را کنار گذاشت. باید بنابر حقیقت امر قضاوت کرد و در اشعار و گفتار و کردار ابوطالب بار دیگر تأمل نمود.
الف) یکى از علماى اهل سنت پس از خواندن اشعار ابوطالب در وصف پیامبر، و فداکارى او در راه آیین اسلام مى نویسد:
اگر نبود نبوت و اسرار آن نزد محمد(ص)، هرگز شخصیتى مانند ابوطالب که از شیوخ و بزرگان قریش و رئیس بنى هاشم بود، حاضر نمى شد درباره ی پسر برادرش، محمد، که خود، او را بزرگ و تربیت کرده است و او را چون دیگر فرزندانش به شمار مى آورد، این چنین مدیحه سرایى کند و درباره اش اشعارى آن چنان نغز بسراید. این دلیلى ندارد، جز اینکه محمد(ص) را پیامبر خدا مى دانسته است.(7)
ب) نقل است که امام صادق(ع) در رد کسانى که مى گفتند، ابوطالب به رسول خدا(ص) ایمان نیاورده بود، به این شعر او استناد کرد: «آیا نمى دانید که محمد را مانند موسى، پیامبر خدا یافته ام که نام او در کتاب های آسمانی آمده است. بندگان خدا محبت خاصى به او دارند. نباید در حق کسى که خدا محبت او را در دل ها گذاشته است ستم کرد…».(8)
ج) در آن روز که رسول خدا(ص) به ابلاغ علنى رسالت مأمور شد، خاندان خویش را به مهمانى دعوت کرد. در پایان گفت و گویى که میان ابوطالب و ابولهب درگرفت، ابوطالب به آن مرد گفت: «به خدا سوگند، تا زنده ایم از او حمایت و پاسدارى خواهیم کرد و آن گاه به پیامبر فرمود: «ای سرورم، برخیز و از آنچه دوست دارى سخن گوى و رسالت پروردگار خویش را ابلاغ کن که تو راست گوى و صدیقى».(9)
حال پرسش اینجاست که آیا هرگز کافرى حاضر است درباره ی رسالتى آسمانى که به آن عقیده ندارد، چنین سخنانى بر زبان آورد و خود را مقابل قوم خویش که با آنان هم عقیده است، قرار دهد؟
د) ابوطالب در ابیاتى خطاب به نجاشى چنین مى گوید: «باید نیکان مردم بدانند که محمد(ص) وزیرى براى موسى و عیسى بن مریم است، که براى ما هدایتى چون آنچه ایشان آوردند، آورده است. پس اینان همه به امر او [مردم را] هدایت مى کنند و [از گناه] بازمى دارند».(10)
در ابیات دیگر مى گوید: «او امین و محبوب مردمان است، و مردم در او برهان و هیبتى مى بینند…. او پیامبرى است که از سوى پروردگارش به او وحى رسیده است…».(11)
اینک باید پرسید: آیا این سخنان جز نشان ایمان به آمدن پیامبر موعود است که تورات و انجیل مژده ی آمدن او را داده بودند؟ آیا چنین سخنانى، جز به معناى ایمان به رسالت و رسول است؟
هـ) ابوطالب در اشعار خود به مناسبت ماجراى محاصره ی بنى هاشم در شعب و پیمان نامه ی محاصره از سوى قریش، چنین مى گوید: «آیا نمى دانید که ما محمد(ص) را رسولى چون موسى(ع) یافتیم که در نخستین کتب، نامش آمده است؟»(12)
و) ابوطالب در ابیاتى خطاب به پیامبر چنین مى گوید: «به خداوند سوگند، آنان با همه ی اجتماع، به تو دست نخواهند یافت، مگر آن زمان که من در خاک بیارامم و پنهان شوم. پس به مأموریت خویش بانگى آشکار در ده که بر تو هیچ خوارى اى نیست. بدان [مأموریت] شادمان باش و دیدگانت بدان روشن باد. تو مرا دعوت کردى و دریافتم که خیرخواهى ام مى کنى. تو دعوت کردى و در این دعوت امین بودى. دریافته ام که دین محمد از بهترین ادیانى است که براى مردم آمده است».(13)
5. وصیت ابوطالب(ع) هنگام وفات
ابوطالب چون مرگ خویش را نزدیک دید، در جمع سران قریش که بر بالین او آمده بودند، آنان را به نیکى ها سفارش کرد و از بدى ها برحذر داشت. آن گاه گفت:
اى قریش، شما، هم برگزیدگان خدایید درمیان آفریدگانش و قلب تازیانید، هم سرور فرمانروا میان شماست و هم دلیرمرد پیش گام و هم بسیار بخشنده و بزرگ. بدانید که براى عرب هیچ بهره اى از ارجمندى و سرافرازى برجاى ننهادید، مگر خود آن را احراز کرده و یافته اید. پس به این گونه شما را بر مردم برترى هاست و ایشان را نیز به یارى همین به سوى شما دست افزارى است. مردم براى شما مى جنگند و بر پیکار شما به دشمنى گرد آمده اند، و من شما را سفارش مى کنم به بزرگداشت این ساختمان (کعبه) که در این کار، هم خشنودى پروردگار است و هم برپاى داشتن زندگى، و هم استوارى گام.
اى قریش، با خویشان خود پیوند کنید و از ایشان مبرید؛ زیرا پیوستن و نیکى به خویشان، مرگ را فراموش مى کند (این سخن کنایه از این است که صله ی رحم عمر را طولانى مى کند) و بر شمار شما مى افزاید.
اى قریش، ستمگرى و مردم آزارى ها را رها کنید که این دو، مردمى را که در سال هاى پیش از شما زندگى مى کرده اند، به پرتگاه نیستى افکند. دعوت دعوت کنندگان را بپذیرید و بر نیازمندان ببخشید که این کار، آبرومندى شما را در زندگى و مرگ، درپى دارد. بر شما باد به راست گویى و امانت دارى که این دو، دوستى خواص را به ارمغان مى آورد و بزرگوارى شما را درمیان قبیله پایه گذارى مى کند.
شما را به نیکى با محمد(ص) سفارش مى کنم که او امین قریش، صدیق عرب و جامع همه ی خوبى هایى است که بدان سفارشتان کردم. او امرى بر ما آورده است که دل، آن را پذیرفته و زبان، از بیم دشمنى دیگران آن را انکار کرده است.
به خدا سوگند که گویا بى سروپاهاى تازیان دوروبر و زیردستان شما را مى نگرم که دعوت او را بپذیرند و سخن او را راست شمرند و کار او را بزرگ دارند و سران قریش و بزرگان آن، زیردست شوند. کسانى که از او دورتر از همه بوده اند، نزد وى بهره مندتر از همه مى شوند. عرب، دوستی خالص خود را براى او گذارده، دل خویش را براى وى صاف مى کند و افسار کار خویش را به او مى سپارد.
اى گروه قریش، پیرامون این خویشاوند پدرى تان را بگیرید. کارگزاران او و پشتیبانش باشید. به خداوند سوگند، هیچ کس راه او را در پیش نمى گیرد، مگرآنکه خِرَد پیشه کرده است و هیچ کس هدایت او را نمى پذیرد، مگر آنکه سعادت یافته است.
اگر جان من روزى بیش از این باقى مى ماند و مرگم دیرتر روی مى داد، براى پاسخ گویى به سختى هاى او برمى خاستم و گرفتارى ها را از وی دور مى ساختم.(14)
علامه امینی می نویسد:
این سفارش ها لبالب است از ایمان و راه یافتگى ابوطالب. نشانه اى است آشکار بر اینکه او تصدیق زبانى اش را نگه داشته بود براى همین لحظات، که دیگر از زندگى نا امید شده بود؛ چراکه مى ترسید توده ی او به چنان دشمنى اى با وى برخیزند که بر او هجوم آورده و کار را به جایى رسانند که دیگر نتواند از رسول خدا(ص) دفاع کند. ولى چون مرگ را نزدیک دید و دانست که دیگر با پنهان داشتن عقیده اش نمى تواند بدینگونه خدمت کند، این بود که آنچه را در تار و پود هستی اش جاى داده بود، آشکار ساخت و آن سفارش هاى جاودانه را درباره ی پیامبر به زبان آورد.(15)
آورده اند که چون وفات ابوطالب نزدیک شد، وى بنى عبدالمطلب را فراخواند و به آنان گفت: «تا زمانى که گوش به فرمان محمد(ص) و درپى امر او باشید، در خوبى و خوشى خواهید بود. پس، از او پیروى و حمایت کنید تا هدایت یابید». در روایت دیگرى آمده است که به آنان گفت: «اى بنى هاشم، از محمد(ص) فرمان برید و او را تصدیق کنید تا رستگارى و هدایت یابید».(16)
در روایتى دیگر، ابوطالب فرزندانش را به حمایت از پیامبر اکرم(ص) وصیت کرد و فرمود: «اى فرزندان و نزدیکان من، از دوستان و حامیان حزب او باشید. به خدا سوگند، هرکس به راه و روش او رود، رستگار گردد و هرکسى از او پیروى کند، سعادتمند شود».(17)
6. گفتن شهادتین هنگام وفات
ابن ابى الحدید به سند خود از ابن عباس، بازمى گوید که پدرش عباس به او خبر داد، هنگامى که ابوطالب درحال جان دادن بود، «لا اله الا الله و محمد رسول الله» گفت و پس از آن، جان به جان آفرین تسلیم کرد.(18)
از زبان عباس روایت شده است که هنگام احتضار ابوطالب و پس از آنکه وى سخنى زیر لب گفت، عباس صورت خود را نزدیک برد و آن گاه گفت: «اى پسر برادر (رسول خدا(ص))، به خداوند سوگند آن کلمه اى را که تو از او خواستى بگوید، ادا کرد».(19)
7. تجهیز بدن ابوطالب(ع) به روش شرع اسلام
وقتى وفات ابوطالب را به رسول خدا(ص) خبر دادند، به على(ع) فرمود: «اى على، تو خود متولى تجهیز او باش. او را غسل بده، حنوط کن و کفن بپوشان و هرگاه او را بر تابوت گذاشتى، مرا باخبر کن». چون على(ع) همه ی کارها را انجام داد، به رسول خدا(ص) خبر دادند. آن حضرت آمد و روى به جنازه ی ابوطالب فرمود: «اى عموى بزرگوارم، شما حق خویشاوندى را خوب ادا کردى. خداوند به شما جزاى خیر دهد. تو مرا در کودکى ام پرستارى و تربیت کردى و چون بزرگ شدم، یارى ام کردى و در این راه آزارها دیدى».
رسول خدا(ص) پس از دفن ابوطالب فرمود: «آگاه باش، به خدا سوگند براى تو مغفرت درخواست مى کنم و در قیامت شفاعتت را مى پذیرم…».(20)
8. سخنان معصومان(ع) در تأیید ایمان ابوطالب(ع)
آورده اند که امام على(ع) از ابوطالب یاد مى کرد و مى فرمود: «ابوطالب از دنیا نرفت مگر آنچه رسول خدا(ص) را خشنود مى ساخت، برآورده کرد».(21)
روایت شده است: مردى به امام على(ع) گفت: «آیا تو در آن جایگاهى که خداوند قرارت داده، با آنکه پدرت در دوزخ است؟!» آن حضرت در پاسخ فرمود: «خاموش شو! خداوند زبانت را ببندد! سوگند به آن که محمد(ص) را به حق به منزله ی پیامبر خویش مبعوث ساخت، اگر پدرم درباره هر گناهکارى بر روى زمین شفاعت مى کرد، خداوند شفاعت او را مى پذیرفت…».(22)
در روایتى دیگر مى فرماید: «به خداوند سوگند، ابوطالب بن عبدالمطلب بن عبد مناف، مؤمن و مسلمانى بود که ایمان خویش را مخفى مى داشت، از بیم آنکه مبادا قریش، همه ی بنى هاشم را هدف دشمنى خود قرار دهند».(23)
امام سجاد(ع) مى فرماید: «ایمان ابوطالب بر ایمان بسیارى از مردم ترجیح دارد، و امیر مؤمنان، على(ع) دستور مى داد از سوى وى، حج به جا می آورند».(24)
از امام صادق(ع) روایت شده است که حضرت فرمود: «مَثَل ابوطالب مَثَل اصحاب کهف است که ایمان را در دل نهان داشتند و شرک را اظهار کردند و خداوند به آنان دو پاداش داد».(25)
امام صادق(ع) دراین باره فرمود: «اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ی ترازو بگذارند و ایمان این مردم ر ا در کفه ی دیگر، ایمان ابوطالب بر ایمان همه ی آنان برترى دارد».(26)
یکى از شیعیان به نام «ابان بن محمد» نامه اى به امام رضا(ع) نوشت و به حضرت عرض کرد: «من در اسلام ابوطالب شک دارم». امام رضا(ع) در پاسخ او، پس از ذکر آیه ی 115 و 116 سوره ی نسا فرمود: «اگر به ایمان ابوطالب اعتراف نکنى، بازگشت تو به سوى آتش دوزخ است».(27)
افزایش آزار مشرکان پس از ابوطالب(ع)
فقدان ابوطالب بسیار محسوس بود؛ چنان که مشرکان بر آزار و اذیت پیامبر جرئت و جسارت یافتند و مرگ ابوطالب، دست ایشان را براى آزار رسول خدا(ص) بازتر کرد. از این روى، جبرئیل نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «اى پیامبر، از مکه بیرون برو؛ زیرا یاور تو از دنیا رفت».(28)
پس حضرت رسول(ص) به همراه على(ع) از مکه خارج شد و به میان قبیله ی «بنى عامربن صعصعه» رفت. پیامبر، اسلام را به آنان معرفى کرد و از مردم قبیله کمک خواست، ولى ایشان دعوت او را نپذیرفتند.(29)
آورده اند چند روز پس از وفات ابوطالب، رسول خدا(ص) از یکى از کوچه هاى مکه عبور مى کرد که ناگاه یکى از مشرکان، ظرفى پر از خاک روبه را روى لباس هاى حضرت ریخت. حضرت با همان حال به خانه آمد. یکى از دخترانش آب آورد و درحالى که مى گریست، سر و روی آن حضرت را شست. پیامبر به او فرمود: «دخترم، گریه نکن. خداوند گزند دشمنان را از پدرت دفع مى کند». در این هنگام پیامبر به یاد محبتهاى بى دریغ ابوطالب افتاد و فرمود: «قریش همواره از آزار من واهمه داشت تا آنکه ابوطالب از دنیا رفت».(30) درحقیقت، پس از ابوطالب، مشرکان پیامبر را بى یاور دیدند و اذیت و آزار او را آغاز کردند.
دوستى رسول خدا(ص) با ابوطالب(ع) و استغفار براى او
بدون تردید، پیامبر اکرم(ص) ابوطالب را بسیار دوست مى داشت و همواره از او به نیکى یاد مى کرد. حتى سال وفات او را «عام الحزن» نامید. پیامبر به عقیل، پسر دوم ابوطالب مى فرمود: «من تو را به دو دلیل دوست دارم؛ یکى به سبب خودت و دیگرى به سبب آنکه ابوطالب تو را دوست داشت».(31)
همچنین نقل شده است که رسول خدا(ص) به محمدبن جعفر(طیار) علاقه داشت و دلیل علاقه اش را چنین بیان مى فرمود: «تو شبیه عمویم، ابوطالب(ع) هستى».(32)
پیامبر اعظم(ص) پیوسته از ابوطالب(ع) به نیکى یاد مى کرد و براى او از درگاه خداوند پاداش و مغفرت مى طلبید. ازجمله در کنار جسد ابوطالب فرمود: «اى عمو، از یتیم سرپرستى کردى، او را بزرگ داشتى و یارى اش دادى، فَجَزاک اللهُ عَنّى خَیرَ الجَزاءِ؛(33) «خداوند، بهترین پاداش را به تو عنایت کند».
وصیت ابوطالب(ع) به عموم قریش
هنگامى که وفات ابوطالب نزدیک شد و بزرگان قریش نزد او گرد آمدند، آن جناب چنین وصیت کرد:
اى قریشیان، شما برگزیدگان خدا از میان خلقش و نیز قلب عربید. در میان شما، سالار و سرورِ مورد اطاعت، پیشتاز شجاع، و بخشنده اى گشاده دست موجود است. بدانید درمیان اعراب هیچ مفخر و نشان بزرگى نیست که شما به دست نیاورده باشید و شرف و بزرگوارى اى نیست که شما درنیافته باشید. به همین دلیل، شما بر مردم برترى دارید و از همین روى مردم به شما متوسل مى شوند و نیز با شما مى جنگند و به نبرد با شما علاقه مند و همدست اند.
شما را به بزرگداشت این بنا (کعبه) وصیت مى کنم که در آن، خشنودى پروردگار و پایدارى در اقتصاد و معاش و استوارى هنگام گرفتارى و سختى نهفته است. به خویشاوندان خود بپیوندید و قطع رابطه ی خویش نکنید؛ چراکه صله ی رحم اجل و مرگ را به تأخیر مى افکند و افراد را افزایش مى دهد.
از ناسپاسى و ستم به بزرگ ترها دست بنهید؛ چراکه رمز نابودى پیشینیان در این دو است. به دعوتگر پاسخ دهید و به سائل و خواهنده بخشش کنید که شرافت مرگ و زندگى، در آن است. راست گو باشید. امانت دارى کنید که عامل ایجاد محبت میان نزدیکان و بزرگوارى میان عموم مردم است.
شما را به نیکى درحق محمد(ص) سفارش مى کنم؛ چراکه او امین قریش است و راست گوى عرب و جامع آنچه شما را بدان وصیت کردم. او براى ما حامل پیام و رسالتى بود که قلب و روح آن را مى پذیرد، ولى زبان از ترس بدگویان انکارش مى کند.
به خدا سوگند، گویا رنجبران عرب و بادیه نشینان و مستضعفان را مى بینم که دعوتش را لبیک گفته اند و سخنش را تصدیق کرده اند و رسالتش را بزرگ داشته اند و سختى هاى مرگ بر آنان روى آورده است.
دربرابر، بزرگان و رؤساى قریش، پست و فرومایه شده اند و خانه هایشان ویران گشته و ضعیفانشان به مقام اربابى و سروری رسیده اند. دراین هنگام است که بزرگ ترین آنان، نیازمندترینشان نزد پیامبر(ص) است و دورترینشان، بهره مندترینشان از او. عرب، دوستى و محبتش را یک سره متوجه او کرده، دلش را براى او پاک و باصفا ساخته است و رهبرى خود را به او وانهاده است.
اى قریشیان! درباره ی فرزند برادرتان به هوش باشید. دوستدار او و حامى حزبش باشید. هرکس از وى پیروى کند، سعادتمند مى شود. اگر براى من عمرى باقى بود یا مرگم به تأخیر مى افتاد، در بلاها و سختى ها پشتیبان و حامى او بودم و حوادث و مکرهاى روزگار را از او دفع مى کردم.(34)
علامه امینى(ره) در الغدیر درباره ی محتواى وصیت نامه ی ابوطالب مى نویسد: «این وصیت، سرشار از ایمان و ارشاد، و رهنمودى روشن است بر اینکه ابوطالب، تصدیق پیامبر را بر زبان، تا لحظه ی مأیوس شدن از زندگى و رویارویی با مرگ، از بیم بدگویى قریش که باعث هجوم دسته جمعى مردم و ایجاد ضعف و ناتوانى و پراکندگى نیروها مى شد، به تأخیر انداخته بود…».(35)
اگرچه ایمان به رسالت پیامبر اسلام(ص) از همان روز نخست در قلب و روح ابوطالب جاى گرفته بود، هنگام فرارسیدن مرگ و بى مورد شدن مصلحت اندیشى یادشده، آنچه را که بندبند وجودش پذیرفته بود، بر زبان نیز جارى ساخت و با وصیت جاودانش درباره ی پیامبر، مطالب بالا را سفارش کرد.
رحلت ابوطالب(ع)
مورخان نوشته اند: ابوطالب سه سال پیش از هجرت، پس از آنکه پیامبر و یارانش از شعب ابى طالب خارج شدند، در ماه شوال یا ذى القعده در 84 سالگى از دنیا رفت.(36)
وى درحالى دنیا را وداع گفت که قلبش از ایمان به خدا و عشق به رسولش(ص) لبریز بود. آورده اند که پیکر پاکش را در مکه ی معظمه، در مقبره ی «حجون»، معروف به قبرستان ابوطالب دفن کردند. هنگام رحلت ابوطالب، یاران پیامبر حدود پنجاه نفر بودند. با مرگ ابوطالب، رسول خدا(ص) بزرگ ترین حامى خود را از دست داد. از این روى، بسیار غمگین و ناراحت بود؛ زیرا ابوطالب نمى گذاشت کسى به آن حضرت تعرض کند، ولى پس از رحلت او، آزارهاى مشرکان شدّت یافت. رسول خدا(ص) در این باره مى فرماید: «تا زمانى که ابوطالب(ع) زنده بود، قریش نمى توانست هیچ گونه گزندى به من برساند. پس از او بود که آزار و اذیت آنان آغاز شد».(37)
پیامبرگرامی، حامى و مدافعى را از دست داد که از هشت سالگى تا آن روز، که پنجاه سال از عمر مبارکش مى گذشت، حفاظت و حراست او را بر دوش داشت و پروانه وار گرد شمع وجودش مى گشت. او تا زمانى که محمد صاحب درآمد شود، هزینه ی زندگى اش را مى پرداخت و او را بر خود و فرزندان خویش، مقدم مى داشت.
مرثیه ی امام على(ع) براى پدر بزرگوارش
سبط بن جوزى مى نویسد: على(ع) در سوگ ابوطالب گفت:
ابوطالب، اى نگه دار پناه خواهندگان و اى باران خشک سالى ها و فروغ و روشنى بخش تاریکى ها.
با از دست رفتن تو، مرز نام و ننگ، و حریم کسانى که خود را از بدى ها دور مى گردانیدند، درهم شکست.
خداوندِ نعمت بخش بر تو درود فرستاد و پروردگارت، نگهبان بهشت را به دیدارت فرستاد که تو براى پیامبرِ پاک، از بهترین عموها بودى.(38)
ابن ابى الحدید نیز مى گوید: اشعار زیر از على(ع) در رثای ابوطالب است:
براى پرنده اى بیدار ماندم که در پایان شب، با نغمه اش دل را به شور مى آورد و یاد اندوهى بزرگ را در دل من زنده مى ساخت.
ابوطالب، اى پناهگاه تهى دستان، و بخشنده که چون دستور به انجام کارى مى دادى، انجام شده بود.
قریش سر برداشته، به مرگ او شادمانى مى کنند، درحالى که نمى بینم که هیچ یک از زندگان، جاودانه بمانند.
چیزهایى خواسته اند که خردهایشان آن را در دیده شان آراسته و یک روز هم، اینها را در پرتگاهى از گمراهى سرنگون مى سازد….(39)
در دیوان منسوب به امیر مؤمنان نیز، با تغییرى اندک چنین آمده است:
براى نغمه اى بیدار ماندم که در پایان شب، دل را به شور مى آورد و یاد اندوهى بزرگ و نوشونده را در دل من زنده مى ساخت.
ابوطالب، اى پناهگاه تهى دستان و بخشنده ی بردبار که نه زبون و گمنام بود[ى] و نه از گروهى که با بدرفتارى، جاى دیگران را بگیرند.
اى هم نشین فرمانروایی! با رفتن تو، رخنه اى ماند که یا هاشمیان آن را پر مى کنند، یا دست درازى ها روا شناخته شده، آتش آن خاموش مى شود.
اینک قریش با از دست رفتن او شادمانى مى کنند؛ درحالى که نمى بینم که هیچ یک از زندگان جاودانه بمانند.
کارهایى مى خواهند که خردهایشان آن را در دیده شان آراسته و یک روز هم، آنان را در پرتگاهى از گمراهى، سرنگون مى سازد.
امید دارند که پیامبر را دروغ گو شمرند و بکشند و بر او افترا و دروغ بندند و سخنش را نپذیرند….
سوگند به خانه ی خدا، دروغ گفتید؛ تا ما به شما بچشانیم مزه ی سرنیزه ها و پهنه ی تیغ ها را و از سوى ما نمایش ناگوارى و سختى هاى جنگ داده شود.(40)
مرقد ابوطالب(ع)
ابوطالب را که در نیمه ی شوال سال دهم بعثت از دنیا رفت، در قبرستان حجونِ مکه که امروز به نام قبرستان «مُعلى» و قبرستان ابوطالب معروف است، دفن کردند. قبرهاى عبدالمطلب، ابوطالب و خدیجه(س) درکنار هم، با فاصله ی یکى، دو متر قرار دارد. این قبرها حدود دو قرن پیش گنبد و بارگاه داشت، اما وهابیان آن را خراب کردند. ابن حجر در الاصابه مى نویسد:
«جنازه ابوطالب را در همان قبر پدرش، عبدالمطلب دفن کردند».(41) بر این اساس، قبر ابوطالب و عبدالمطلب در یک جاست.
حضرت على(ع) در سوگ پدرش همواره این اشعار را مى خواند: «ابوطالب، پناه پناهندگان و سامان دهنده ی بى سامانان و نور تاریکى ها بود. اى پدر! نبود تو حال ملکوتیان را پریشان کرد و ولى نعمت ما (پیامبر) بر تو درود فرستاد، و با رضوان و خشنودى، پروردگار را دیدار کردى و براى پیامبر، نیکو عمویی بودى…».(42)
پی نوشت ها :
1- مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام(ص)، ص174.
2- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص139.
3- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج1، ص265؛ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص116.
4- محمد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه ی حسین صابری، ج2، ص54.
5- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج7، ص357.
6- همان.
7- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص63.
8- همان، ص72؛ ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص448.
9- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج7، ص355.
10- همان، ج2، ص331.
11- همان.
12- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص313؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج1، ص373.
13- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج7، ص334.
14- همان، ص367؛ شهاب الدین احمدبن محمد قسطلانی، المواهب اللدینه، ج1، ص72.
15- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص368.
16- همان، ص367؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص375.
17- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص49.
18- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص71؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج2، ص59.
19- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص369.
20- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص163.
21- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص369.
22- عبدالله خنیزی، ابوطالب، مؤمن قریش، ص247.
23- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص388.
24- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص76.
25- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص390.
26- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص112.
27- همان، ص110.
28- همان، ج3، ص112؛ عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص390.
29- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج4، ص128.
30- همان، ج7، ص376.
31- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص75.
32- قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج1، ص195.
33- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص373.
34- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص351، 352؛ حسین بن محمدبن دیار البکری، تاریخ الخمیس، ج1، ص339.
35- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص387.
36- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص507 (در برخی منابع، رحلت ابوطالب را در 26رجب و هفت رمضان نیز گفته اند).
37- همان.
38- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص546؛ به نقل از: سبط بن الجوزی، تذکره الخواص، ص6.
39- همان، ص546.
40- همان، ص547.
41- شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الأصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص145.
42- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص378؛ محمدعلی شرف الدین، شیخ الأبطح، ص50.
منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).