خانه » همه » مذهبی » ابو حنیفه بنیانگذار مذهب حنفی

ابو حنیفه بنیانگذار مذهب حنفی

ابو حنیفه بنیانگذار مذهب حنفی

ابوحنیفه به عنوان شخصیتی که یکی از نخستین مذاهب اهل سنت را پیریزی کرد، جایگاه مهمی در تاریخ مذاهب اسلامی دارد. شناخت نسب، جایگاه رشد و پرورش، طبقه اجتماعی، اساتید، سبک اجتهاد، روش تدریس فقه و تربیت شاگردان،

00444 - ابو حنیفه بنیانگذار مذهب حنفی
00444 - ابو حنیفه بنیانگذار مذهب حنفی
 


 

 

ابوحنیفه به عنوان شخصیتی که یکی از نخستین مذاهب اهل سنت را پیریزی کرد، جایگاه مهمی در تاریخ مذاهب اسلامی دارد. شناخت نسب، جایگاه رشد و پرورش، طبقه اجتماعی، اساتید، سبک اجتهاد، روش تدریس فقه و تربیت شاگردان، ما را به فهم مذهب حنفی و ویژگیهای آن نزدیک میسازد.

ابوحنیفه و طبقه اجتماعی او
 

بیشتر منابع نام ابوحنیفه و اجداد او را چنین ذکر کردهاند: نعمان بن ثابت بن زوطی[1]، میتوان گفت که منابع در نام ابوحنیفه اتفاق نظر دارند، به جز روایتی که خطیب[2] بغدادی آن را آورده است[3] اما در مورد جد او بیشتر منابع از آن به نام زوطی یاد میکنند، صاحب[4] “الجواهر المضیئة” سلسله نسب ابوحنیفه را چنین آورده است: “نعمان بن ثابت بن کاوس بن هرمز بن مرزبان بن بهرام بن مهرکز بن ماحین”.[5] و برخی دیگر از منابع پدر زوطی را “ماه”[6] ثبت کردهاند[7]. بیشتر منابع میپذیرند که اصل ابوحنیفه از کابل بوده است و فتح کابل بوسیله مسلمانان احتمالاً در زمان جد او صورت گرفته است، که در نتیجه آن او اسیر و مملوک بنی تیم الله بن ثعلبه میشود و سپس آزاد و موالی آنها میگردد[8]. اما برخی دیگر اصل او را از نساء، ترمذ، و انبار نیز گفتهاند[9].
این اختلاف روایات، سراج هندی[10] را واداشت تا به روش زیر میان روایات متعدد هماهنگی ایجاد کند، وی مینویسد:” جد ابوحنیفه از کابل بوده است و سپس به نساء و ترمذ نقل مکان میکند و ثابت در ترمذ به دنیا می آید و در انبار پرورش مییابد[11]. اما نوه ابوحنیفه، اسماعیل بن حماد اسارت جد را رد میکند و اعلام داشته است که این امر هرگز بر اجداد ما نیامده است[12]، نوشتهاند که پدر ثابت در مهرگان نزد علی بن ابیطالب (رض) فالوده به رسم هدیه برد و علی به او گفت:” مهرگان و جشن ما هر روز است.[13] ” و گفته میشود که علی در حق او و فرزندانش دعای خیر کرد که ابوحنیفه اثر آن دعا قلمداد میشود[14].
به هر حال، ابوحنیفه از جهت نژادی ایرانی و اجداد او در شرق این سرزمین ساکن بودهاند، منابع برای ابوحنیفه جز حماد فرزند دیگری ثبت نکردهاند و به علت انتخاب کینه” ابوحنیفه” اشارهای نشده است، بیشتر منابع اتفاق دارند که ابوحنیفه در سال 80 هجری قمری[15] در کوفه[16] به دنیا آمد و در سال 150 هـ در بغداد در گذشت[17] [767ـ 700م].
ابوحنیفه از جهت اقتصادی وضع خوبی داشت، از پیشه و تجارت ابوحنیفه یعنی فروش خز[18] میتوان منابع تاریخی و رجالی را که ابوحنیفه را صاحب مکنت، ثروت و سخاوت دانستهاند تصدیق نمود. و در مورد اجداد او با توجه به خبری که درباره پدر بزرگ او روایت شده است ـ هدیه دادن فالوده به علی (رض)[19] میتوان چنین استنباط کرد که آنها نیز از جهت مالی در وضعیتی بالاتر از طبقه متوسط جامعه بودهاند.

آموزش و اساتید ابوحنیفه
 

با توجه به توانایی مالی خوب خانواده پدری[20] ابوحنیفه طبیعی بود که کسب دانش از خواستهها و آرزوهای نعمان قرار بگیرد اما با توجه به اینکه کسب دانش در خانواده آنان پیشینهیی نداشت، برای محقق شدن این امر اسبابی لازم بود. ابوحنیفه نعمان بن ثابت در ابتدای زندگی گاهگاهی در حلقههای علم و دانش که در مساجد تشکیل میشد، شرکت میجست، و در همین حلقهها بود که متوجه استعداد خود شد. و علماء نیز که متوجه هوش و زیرکی او شده بودند، او را به فراگیری دانش تشویق کردند. در حقیقت میل قلبی او با تشویق دانشمندانی چون شعبی[21] هماهنگ شد. پس ابوحنیفه روی به سوی فراگیری دانش آورد.
در آن عصر، حلقههای دانش و آموزش در سه شاخه فعال بود:
1. در بحث اصول عقاید، که درباره باور فرقهها ومذاهب مختلف در جامعه بحث وگفتگو میشد.
2. حلقههای علمای حدیث، که احادیث رسول خدا (ص) را بدون توجه به فقه آنها روایت میکردند و احتمالاً این نوع حلقهها در کوفه زیاد نبودهاند.
3. حلقههای فقه و استنباط مسائل فقهی از کتاب و سنت[22].
ابوحنیفه در ابتدا تا مدتی مشغول رفتو آمد در حلقههای اصول عقاید ـ علم کلامـ گشت. جو سیاسی و فرقهگرایی آن عصر بینالنهرین، جاذبه قابل توجهی به علم کلام داده بود اما او به اسباب[23] گوناگون، بعد از مدتی علم کلام را رها کرد، و با پیش آمدن زمینهای رو به سوی فقه آورد، خطیب بغدادی با ارایه سند این تحول را چنین گزارش میکند:
“پس من در پی علم کلام رفتم تا جایی که از افراد معروف در این شاخه از علم شدم، حلقه درس ما نزدیک مجلس علم حماد بن حسن ابی سلیمان[24] بود. روزی زنی آمد و از من پرسشی فقهی در زمینه طلاق نمود. که من از پاسخ ناتوان ماندم. و او را پیش حماد فرستادم، تا چون برگردد، مرا نیز از پاسخ آن خبر دهد.
و او چنین کرد. پس با خود گفتم دیگر مرا علم کلام بس است. و شاگردی حماد اختیار نمودم، و بعد از چندی از بهترین شاگران او گشتم. زیرا درس را بخوبی فرا گرفته و تکرار میکردم پس ده سال همراه و شاگرد او بودم[25]…”
صاحب[26] “المنتظم فی التواریخ الملوک و الامم” درباره چگونگی رویآوری ابوحنیفه به فقه روایت دیگری را ذکر میکند و در آن سبب روی آوری او، بیشتر به اهمیت فقه در جامعه و احترام به فقهاء در جوانی و پیری نسبت داده شده است[27]”منابع تاریخی ابوحنیفه را تابعی شمردهاند ـ کسی که صحابه را دیده است ـ اما درباره روایت او از صحابه اختلاف نظر وجود دارد، از قاضی ابویوسف[28] روایت شده است، که از ابوحنیفه چنین شنیدم:
“من در سال هشتاد هجری به دنیا آمدم و در سال 96 به همراه پدرم حج گذاردم. و چون داخل مسجد حرام شدم، حلقه بزرگی از مردم را دیدم. از پدرم پرسیدم، این حلقه علم از آن کیست؟ گفت: از عبدالله بن جزء زبیدی صحابه رسول خدا (ص) جلو رفتم و از او شنیدم که از رسول خدا (ص) نقل نمود: من تفقه فی دین الله کفاه الله همه و رزقه من حیث لایحتسب[29]”.
اگر چه حماد بن ابی سلیمان از مهمترین اساتید ابوحنیفه به شمار میرود، اما ابوحنیفه از علمای دیگری نیز کسب دانش و حدیث نمود. جمالالدین یوسف[30] مزی صاحب تهذیب الکمال فی أسماء الرجال اسامی اساتید ابوحنیفه را به تفصیل آورده است که در میان آنها افراد مشهوری چون طاووس بن کیسان[31]، عاصم بن أبی النجود[32]، عکرمه مولی ابن عباس[33]، محمد بن مسلم بن شهاب زهری[34] و همچنین از میان ائمه شیعه، أبی جعفر محمد بن علی بن حسین[35] و زید بن علی بن حسین[36] قرار دارند[37].
ابوجعفر منصور، خلیفه عباسی از ابوحنیفه پرسید:” علم را از چه کسی فرا گرفتهای؟ پاسخ داد:
از حماد بن أبی سلیمان و از شاگردان عمر بن خطاب، علی ابن ابیطالب، عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس[38]”. همانطور که پیش از این گفته شد مهمترین و مشهورترین استاد و شیخ ابوحنیفه، حماد بن ابیسلیمان بود. حماد فقه و دانش را از ابراهیم نخعی[39] فرا گرفت. ابراهیم داناترین مردم به رأی در زمان خود بود. وی در سال 120 هـ = 738م درگذشت، ابوحنیفه همچنین از شعبی نیز فقه آموخت ابراهیم و شعبی دانش خود را از شریح[40]، علقمه بن قیس[41] و سروق بن اجدع[42] فرا گرفتند و اینان شاگردان عبدالله بن مسعود[43] وعلی بن ابیطالب رضی الله عنهم بودند. و این دو صحابه با اقامت خود در کوفه ستون فقه کوفه را بوجود آوردند[44]. البته، عبدالله بن مسعود با اقامت طولانیتر خود در این میان نقش بیش تری داشت[45].
در مجموع میتوان ادعا نمود، که مبنای فقه کوفی با مشخصاتی که بعد از این پیدا نمود، توسط عبدالله بن مسعود پیریزی شد. همانطور که اشاره شد از جمله اساتید ابوحنیفه زید بن علی زینالعابدین بود. وی فرزند چهارم شیعه اثنی عشری یعنی علی بن حسین (رض) بود، زید که پیشوای مذهب زیدیه به شمار میرود در بسیاری از دانشها، صاحب نام بود او در علم قراءات قرآن، فقه و باورها از علمای مهم زمان خود بود و معتزله او را از شیوخ خود میشمارند[46]. و در افکار و اندیشهها از معتزلی تأثیر پذیرفته است، با توجه به این اتصال علمی شاید بتوان در میان ریشههای فقه حنفی و اندیشههای عقلایی معتزله رابطهای یافت. روایت شده است که ابوحنیفه به مدت دو سال نزد زید بن علی شاگردی نموده است، همچنین ابوحنیفه با ششم شیعه اثنی عشری جعفر صادق نیز ارتباطات علمی داشت[47] و با رفتن ابوحنیفه از کوفه به مکه مکرمه ـ به سبب فشار ابن هبیره[48] والی امویان بر او ـ توانست از فقه ابن عباس نیز بهرهمند شود. زیرا شاگردان ابنعباس در مکه صاحب حلقههای درس بودند[49]. گفته میشود که ابوحنیفه در طول زندگی علمی خود توانست حدود شصت هزار مسأله و به روایتی سیصد هزار مسأله فقهی بسازد[50] ابوحنیفه در طول زندگی خود به جز پرورش شاگردان مشهور و مدون ساختن فقه که بیشتر در کتابهای شاگرد او محمد بن حسن شیبانی متبلور شد[51]، کتابهایی نیز نوشته است ـ یا به او نسبت داده شده است ـ به عنوان نمونه: کتاب الصلاة که به آن “کتاب العروس” نیز گفتهاند. “کتاب المناسک”، “کتاب الرهن”، “کتاب الشروط” که ظاهراً این کتاب در موضوعی بیسابقه طرح شده بود، “کتاب الفرائض”، “الرد علی القدریة” “رسالة الی البستی”، “کتاب العالم و المتعلم” و کتاب “فقه الأکبر” این دو کتاب آخر درباره عقاید، بارورها و علم کلام هستند[52].

عوامل مؤثر بر اندیشه فقهی ابوحنیفه
 

مهمترین عواملی که در اندیشه فقهی ابوحنیفه تأثیر گذاشت، عبارتند از:
الف: ابوحنیفه از محیطی که در آن میزیست تأثیر پذیرفت، تأثیر محیط و همچنین زمان و مکان در فقه و فتوا بسیار مهم است به طوری که ابنقیم جوزی[53] در کتاب پرارزش خود “اعلام الموقعین” که در موضوع اصول فقه و اجتهاد است، فصل اول از جلد سوم را به عنوان زیر اختصاص داده است” در تغییر فتوا و تفاوت آن برابر با زمان، مکان، حالات، نیات و نتائج آن[54]”. از این جهت توجه به محیط میان دو رود وبه ویژه کوفه در زمان رشد و شکوفایی فقه اهل رأی[55] از اهمیت خاص برخوردار است. زیرا تأثیر محیط تنها بر اندیشههای سیاسی، فلسفی و ادبی منحصر نمیشود بلکه در زندگی فقیه نیز نقشی فعال برجای میگذارد. چرا که او با محیط خود ارتباطی تنگاتنگ دارد و میخواهد و به وسیله تبیین احکام فقهی، راهحلی برای مشکلات آن ارایه کند. سرزمین گسترده اسلامی که آمیختهای از ملتهای مختلف با فرهنگ، نژاد، آداب و عادتهای متفاوت بود و فشردگی همه این موارد در میان دو رود به سبب درآمیختگی اقوام و نژادهای کهن، ناگزیر بر گرایش و دیدگاه فقهی ابوحنیفه تأثیر میگذاشت.
ب: ابوحنیفه تحت تأثیر دورهای از زندگی خود قرار داشت که در حلقههای علم کلام صاحبنام بود. در این حلقهها پیرامون قضا و قدر، ایمان و عملکرد صحابه، بحث میشد. عقل و اندیشههای عقلایی در علم کلام جایگاه مهمی داشت.
ظهور معتزله از بطن مناظرههای مربوط به علم کلام بیدلیل نبوده است و نمیتوان انکار کرد که اگر چه ابوحنیفه در باورها به خلاف معتزله معتقد بود اما تأثیر اندیشه اتکا به عقل و توجه زیاد به قرآن و قلّت توجه به حدیث میتوان تحت تأثیر حلقههای علم کلام باشد. همانطور که بعدها در قرن چهارم با وجود اختلاف نظر اساسی میان اشاعره و معتزله، شاهد تأثیر محتوایی اندیشه اعتزال در میان اهل سنت و تلطیف و تعدیل دیدگاهها در میان خود اهل سنت هستیم، و این تأثیر به سبب استفاده از سبکهایی بود که معتزله در علم کلام وارد ساخته بود[56].
ج: ابوحنیفه حدود هیجده سال ـ بنابر روایتی ـ در مکتب کوفه در کنار استاد خود حماد بن ابی سلیمان بود و فقه را از او فرا گرفت، این مکتب رنگ و حالت ویژه خود را داشت و صحابی چون ابن مسعود در ابتدای آن قرار داشت او استاد نخست عراق بود که دانش خلیفه دوم عمر بن خطاب وهم چنین آزاد اندیش ودقت نظر خاص خود را داشت وبعد از او سلسله شاگردان واساتید تا ابوحنیفه هر کدام در راستای تقویت و تغذیه این مکتب تلاش کردند؛ هر فرد در جایگاه خود تلاش کرد تا از جهت حدیث و رأی این مکتب را یاری کند و سرانجام حماد وارث حقیقی اهل رأی در کفه همه این اندیشهها و دانشها را گرد آورد؛ و در اختیار ابوحنیفه قرار داد. و ابوحنیفه نیز آنها را در قالب مذهبی ریخت که با شناسهای مستقل و گرایشی ممتاز در جهان اسلام نمودار شد[57].
برخی این جریان را چنین ترسیم کردهاند:” فقه را عبدالله بن مسعود کاشت و علقمة بن قیس نخعی آن را آبیاری نمود و ابراهیم نخعی آن را برداشت کرد و حماد بن أبی سلیمان آن را آرد و ابوحنیفه آن را پخت ـ یعنی اصول و فروع آن را گسترده ساخت و راههای رسیدن به آن را بیان و ابواب و فصول آن را مدون ساخت ـ و همه مردم از آن تناول کردند[58]. “
د: آشنایی و ارتباط نزدیک ابوحنیفه با بازار، تأثیر مستقیمی در دیدگاه فقهی او گذاشت. فتاوا و نظرات ابوحنیفه در فقه معاملات از واقعگرایی خوبی برخوردار بود،[59] و میتوان گفت این دیدگاه بیشتر در بازار و در حین معاملات آب دیده شده و صیقل خورده بود. تا در جلسات علمی صرف، با توجه به اینکه شهرهای جنوبی و مرکزی میان دو رود از زمان ساسانیان از رونق تجاری خوبی برخوردار بود و با ورود مسلمانان به این سرزمین و از بین رفتن مرزهای سیاسی این ناحیه و ورود ایرانیان از شهرهای دیگر چون اصفهان و خراسان که با جاده ابریشم نزدیک بود و همچنین مهاجرت گسترده عربهای مسلمان که در تجارت سابقه طولانی داشتند، به سرزمین میان دو رود سبب افزایش رونق تجاری شد. و این رونق تجاری فقهای مسلمان را با پرسشها و مسایل جدید و بیسابقهای روبرو ساخت. و توجه به این نکته جایز اهمیت است که ابوحنیفه حتی بعد از اینکه به طور جدی به آموزش و تدریس فقه پرداخت رابطه خود با بازار را قطع نکرد و تجارت خود را با شراکت ادامه داد[60].

روش وویژگیهای فقه حنفی یا فقه اهل رأی
 

همانطور که پیش از این آمد، ابوحنیفه در نظرات فقهی خود پیروی مدرسهایی بود که عبدالله بن مسعود در کوفه پیریزی نمود. و شاگردان او این مدرسه را بارور ساختند. شاگردان عبدالله بن مسعود به مانند خود او هر جا نصی از کتاب و یا روایت صحیحی از رسول خدا(ص) نمییافتند، به رأی و نظر خود اجتهاد میکردند، و این روش ادامه یافت تا اینکه ابوحنیفه و شاگردان او، قواعد این روش را منضبط ساختند. ابوحنیفه پیرامون انی قضیه چنین گفته است:
“من به کتاب خدا عمل میکنم اگر امری را در کتاب ندیدم به سنت رسول خدا (ص) مراجعه میکنم و اگر در سنت نیافتم به سخن صحابه ـ به هر کدام که خواستم ـ عمل میکنم و کلام و دیگران را بر سخنان آنان ترجیح نمیدهم اما هنگامی که سخن به ابراهیم، شعبی، ابن سیرین[61]، حسن بصری[62] عطاء بن ابیرباح[63] و سعید بن مسیب[64] رسید پس آنها علمایی بودند که اجتهاد نمودند و من نیز به مانند آنان اجتهاد میکنم[65]”.
مدرسه فقهی کوفه به مدرسه اهل رأی شهرت دارد، اما رأی به چه معنی است؟ آیا مراد از آن همان قیاس فقهی به معنی ملحق ساختن امری که حکم آن اشاره نشده، به امری که حکم آن واضح است بخاطر اشتراک در علت حکم، است و یا اینکه معنی رأی کلیتر و فراگیرتر از آن است. وقتی به معنی این واژه در عصر صحابه و تابعین نگاه میکنیم، آن را کلیتر از قیاس میبینیم. و این معنی تا زمان تشکیل مذاهب ادامه دارد، و بعد از شکلگیری مذاهب آرام آرام تفسیر هر مذهب از رأی متفاوت میشود و این تفاوت تا رد نمود دیدگاه مذهب دیگر به عنوان” رأی ناجایز” گسترش مییابد. ابنقیم جوزی رأی را در زمان صحابه و تابعین چنین تعریف میکند:”رأی عبارت از امری بود که انسان بعد از فکر و تأمل و کسب معرفت به آن میرسد، از اموری که ملامت درستی و صحت آن هویدا است[66]”. به هر حال رأی در نزد صحابه و تابعین، قیاس، استحسان[67] و مصالح[68] مرسله را در برمیگیرد. پس برابر با این نظر، رأی شامل هر فتوایی میشود که یک فقیه آن را با استفاده از فهم کلی خود از دین صادر نموده است، بدون آن که در کتاب و سنت به آن اشاره شده باشد، و همچنین شامل ملحق کردن حکم یک واقعه به واقعه شبیه آن به دلیل تشابه علت در هر دو میشود[69]. و بدین ترتیب فقهای مذهب اهل رأی با استفاده از این سیستم در برابر هیچ پرسشی بیپاسخ نماندند. و این، از جمله ایراداتی است که مخالفان ابوحنیفه بر او وارد میدانند، ابوحنیفه در پاسخ دادن به پرسشها از شهامت کمنظیری برخوردار بود[70].
فقه و اجتهاد ابوحنیفه یک تلاش فردی نبود و شاید دوام بسیاری از دیدگاههای فقهی به ویژه در مسایل غیر عبادی ـ فقه معاملات ـ در نتیجه این نوع از اجتهاد بود. در تأسیس نظریات و اجتهادات بنیادی که فقه حنفی را شکل دادند، شاگردان ابوحنیفه از همان ابتدا به شکل دقیق و عمیق با او همراه بودند. شاگردان ابوحنیفه به ویژه افراد معروفی چون ابویوسف و زفر[71] از چنان استعدادی در زمینه فقه برخوردار بودند که به خوبی استاد خود را در فتاوایش به چالش میکشیدند و چه بسا در یک مسأله ساعتها بحث و گفتگو میشد، و سرانجام نتیجه تمام بحثها را به عنوان “قول راجح” مینوشتند[72]. اگر چه این مانع از بازگشت آنان از این قول در طول زمان نمیشد، زیرا ابوحنیفه و شاگردان او، با واقف شدن به دیدگاههای محکمتر، از بسیاری از فتاوا و اجتهادات خود برگشتند. و این را علامت پختگی و توانمندی خود میدانستند[73].
دکتر مصطفی ابراهیم زلمی در کتاب “خاستگاههای اختلاف در فقه مذاهب” ویژگیهای عمومی فقه ابوحنیفه را در موارد ذیل خلاصه نموده است:
الف: آسان گرفتن در عبادات ومعاملات فقیهان دیگر هم به این اصل پایبندی نشان دادند؛ اما نه به اندازه ابوحنیفه موارد ذیل از نمونههایی است که او در آنها “آسان گرفتن” را مراعات کرده است:
1ـ هنگامی که نجاستی به بدن یا لباس برسد از میان بردن آن با هر وسیلهای جایز است.
2ـ هم کسی که سفرش معصیت است و هم کسی که سفرش معصیت نیست میتواند نماز را شکسته بخواند.
3ـ اگر کسی هزار دینار بدهکاری، هزار دینار بستانکاری و هزار دینار در دست داشته باشد زکاتی بر او واجب نیست.
4ـ در زکات میتوان به جای جنس، قیمت آن را پرداخت کرد. مثلاً شخصی میتواند به جای گوسفند بهای آن را به عنوان زکات بدهد.
ب: مراعات تهیدستان، ضعیفان وجانبداری از آنها، چنانکه قرآن به آن فرمان داده است. این مسأله به خوبی در آرا، فتواها و داوریهای او دیده میشود، موارد زیر از این نمونه اند:
1ـ و جوب زکات، از هر آنچه از زمین بیرون آید[74].
2ـ وجوب زکات در زیور آلات طلا و نقره[75].
3ـ در صدقه فطر، دادن پول به فقیر بر جنس تقدم دارد[76].
ج: حکم به صحت کارها و تصرفات انسانها در حد امکان، نمونههای زیر از این قسماند:
1ـ جواز تجارت وصی، با اموای یتیمانی که تحت وصایت او هستند[77].
2ـ چنانچه کسی کالایی بخرد و سپس در شکست شود، معامله آن کالا فسخ نمیشود و فروشنده در ردیف دیگر طلبکاران قرار میگیرد.
د: احترام نهادن به آزادی و انسانیت انسانها.
نمونه های ذیل از این نوع هستند:
1ـ زن بالغ عاقل در مسأله ازدواج، صاحب اختیار خود است و میتواند با هر کس که خیر و صلاح خویش را در همسری او میبیند، ازدواج کند[78].
2ـ ازدواج با حضور [گواهی] یک مرد و دو زن صحیح است[79].
3ـ حجر، تنها به سبب دیوانگی وصغیر بودن جایز است[80]، اما حجر به دلیل سفاهت، جایز نیست[81].
از جمله مسائلی که در فقه حنفی از همان ابتدا به شکل گسترده توجه شد، “فقه احتمالی”یا “فقه فرضی و تخمینی” بود[82]. در این نوع از فقه، فقیه احتمالات ذهنی را طرح و پاسخ میداد. یکی دیگر از مباحث طرح شده در فقه حنفی، بحث”حیلههای فقهی” بود. حیله فقهی را بر چند نوع تقسیم کردهاند: حیلهای که سبب حلال شدن امری حرام میشود و نوعی دیگر که سبب رسیدن به حق و دوری از گناه و سختی در دین میگردد، فقهاء نوع نخست را حرام و نوع دوم را جایز میدانند. و دلیل این جواز را کلام خداوند متعال به حضرت ایوب(ع) میدانند[83]، آنگاه که سوگند یاد کرد تا زنش را صد ضربه شلاق بزند. زیرا در هنگام بیماری و رنج ایوب، به راهحل پیشنهادی شیطان گرایش یافته بود. و چون ایوب از بیماری شفا یافت خداوند به او گفت:”به خاطر صبر و استقامت همسرت و نیز برای آن که بر سوگندت وفادار بمانی یک دستهی علفمانند را یک بار به او بزن[84]”. بحث حیلههای فقهی و کتاب “الحیل” محمد بن حسن شیبانی در اصل برای رفع سختی و ایجاد گشایش در گرههای کور فقهی بود اما نمیتوان انکار کرد که این بحث فقط در راستای این هدف باقی نماند و آرام آرام در بسیاری از مسائل وارد حیطهای شد که بسیاری از فقهاء آن را از نوع “حیلههای نامشروع و حرام” شمردهاند[85].
منابع مورد استفاده ابوحنیفه در استنباط مسایل فقهی را موارد زیر شمردهاند:
“الف: قرآن کریم؛ ابوحنیفه از نخستین کسانی به شمار میرود که وجوه دلالت قرآن را تبیین کرد. از جمله مهمترین مسایلی که وی در آنها با اکثریت مخالفت کرده، قطعی بودن دلالت[86] عام وحجت نبودن مفهوم مخالف است.
ب: سنت
ج: اجماع[87]؛ در صورتی که نقل اجماع ثابت شده باشد ابوحنیفه به طور مطلق به آن استناد میکرد.
د: گفته صحابه: ابوحنیفه گفته صحابه را بر قیاس مقدم میداشت.
ذ: قیاس؛ ابوحنیفه به سبب دقت نظر و سرعت انتقالی که در پی بردن به نقاط همانندی و تفاوت میان موضوع های گوناگون داشت، قیاس را به صورتی گسترده و بیش از همه پیشینیان به کار گرفت.
س: استحسان؛ اگر چه او تنها کسی نبود که استحسان را یکی از منابع استنباط گرفت اما بیش از دیگر پیشوایان مذاهب به آن استناد کرد.
ش: عرف[88]؛ او عرف صحیح را در بنا کردن احکام بر آن مورد توجه قرار میداد و در صورت تعارض آن را با قیاس، عرف را مقدم میداشت.
ر: مصالح مرسله[89] ز: استصحاب[90]”.

باور و عقیدهی ابوحنیفه
 

مسلمانان در عصر ابوحنیفه در باورهای اساسی با هم تفاوت چندانی نداشتند، مباحثی چون توحید، نبوت و معاد مورد پذیرش همه دستهها و فرقهها بود. فقط میتوان این احتمال را به طور طبیعی در نظر گرفت که شاید پیرامون برخی تفسیرها از جزئیات این مباحث اختلاف نظر وجود داشته است. آنچه سبب ایجاد دستهها و فرقههای مختلف گشت، مسایلی چون، خلافت و امامت، جبر و اختیار، وضعیت ایمانی مرتکبین گناهان کبیره و… بود. بیشتر این مباحث به طریقی با رویدادهای سیاسی مربوط میشد از این جهت در اینجا به باور ابوحنیفه پیرامون این موضوعات میپردازیم، اما پیش از این نگاهی کوتاه به دو سده نخست هجری قمری و فرقههای شکل گرفته در آن میاندازیم.
دو قرن نخست هجری قمری ابتدای طرح و رواج افکار و اندیشههای خوارج[91]، شیعه[92]، معتزله[93]، قدریه[94]، مرجئه[95]، جهمیه[96] و سایر فرقهها بود. که در روند تحولات سیاسی، مذهبی و اجتماعی جامعه اسلامی شکل گرفتند. و با موضعگیری در برابر هم، و چه بسا دست به سلاح بردن برای مقابله با فرقه رقیب، اوضاع بسیار حساس و شکنندهای را بوجود آوردند. یکی از علتهای بوجود آمدن این فرقهها موضعگیری سیاسی آنها نسبت به حکومت و مشروعیت آن بود. پس ظهور و سقوط حکومتهای موافق یا مخالف، آنها را دچار تغییرات بنیادی در اصول و مبانی میساخت و این تحول چه بسا سبب سردرگمی و حیرت دانشپژوهان حوزه علم کلام شده است، زیرا تشتت و پراکندگی آراء و دیدگاهها آن چنان زیاد است، که جمع نمودن همه این آرا و ساختن یک قاعده ثابت برای بسیاری از این فرقهها، به ویژه مرجئه بسیار مشکل است. بسیاری از منابع ابوحنیفه را مرجئی میدانند. اندیشه ارجاء از زمانی که توسط حسن بن محمد حنیفه[97] [متوفای 99هـ =718م] مطرح شد، تا زمان پایانی دوره اموی دچار تحولات متعددی گشت، اندیشه ارجاء با خودداری از داوری درباره مرتکبان کبیره و از آن جمله طرفهای درگیر در فتنههای دوره پسین خلافت عثمان (رض) آغاز شد و در اوج فعالیت خود به مسایلی چون، پیوند ایمان و عمل، کاهش و افزایش ایمان، مسأله استثناء در ایمان و عدم خلود در آتش برای گناهکاران نیز پرداخت[98]، آبشخور باورهای مرجئه رویدادهای سیاسی بود. پررنگ شدن آنان در یک زمان و رنگ باختن آنان در زمانی دیگر به ویژه بعد از سقوط امویان این نظر را تأیید میکند. به احتمال زیاد بسیاری از اندیشههای مرجئه در تقابل با فرقههای رقیب شکل نهایی خود را پیدا نموده است، زمانی که حد و مرز باور فرقههای رقیب مرجئه پررنگ شد و شروع به جدا نمودن نیروهای خودی از غیر خودی نمودند، به طور طبیعی مرجئه نیز به مقابله به مثل پرداخت و چه بسا در این میدان دچار افراط شد، دلیل این سخن سبقت زمانی فرقههای رقیب مرجئه یعنی خوارج و شیعه، نسبت به آن است. از این جهت شاید بیمناسبت نباشد که کیفیت باورهای ابوحنیفه را در تقابل با سایر فرقهها سنجید، گفته میشود که ابوحنیفه از سویی با خوارج و اندیشههای آنان مخالفت میورزید، از سویی دیگر از علویان و زیدیان حمایت میکرد و پیشنهاد همکاری با دستگاه حاکم را ـ خواه در دوره اموی و خواه در دوره عباسیـ نمیپذیرفت و از سویی هم با نظریه شیعیان در باب امامت مخالف بود[99]. از این جهت نمیتوان معنی باوری مانند “عدم خلود مرتکبان به گناه کبیره” را در زمانی که خوارج مسلمانان را به بهانه گناه کبیره و پذیرش حاکمی که بر باور خوارج نیست تکفیر کرده و به قتل میرسانند. را با زمانی که اندیشه خوارج از جامعه اسلامی رخت بربسته یا ضعیف شده است یکسان دانست. مطمئناً در دوره نخست بسیار پررنگ و افراطی و در دوره دوم در معنی واقعی خود قرار دارد.
ارجاء به دو معنی آمده است: تأخیر انداختن و امید دادن، تأخیر انداختن داوری نسبت به مرتکبان گناه کبیره و امید دادن به آنان به غفران خدایی در روز باز پسین، ارجاء با معنی اول آغاز شد و با معنی دوم اوج گرفت و در درگیریهای سیاسی مشارکت جست، در اندیشههای ارجاء نوعی مساوات میان همه مسلمانان، عرب و عجم وجود داشت و این امر سبب رویآوری مسلمانان غیرعرب به سوی این مکتب گشت[100]. شاید بتوان گفت که ارجاء و در معنی نخست بیشتر در تقابل با شیعه است و در معنی دوم در تقابل با معتزله، زیرا معنی دوم به این مفهوم است که با وجود ایمان هیچ گناهی زیان نمیرساند و با کفر هیچ طاعتی سودمند نیست. این دیدگاه بیشتر در برابر معتزله مطرح بود زیرا آنان بر این باور بودند که مرتکبین گناه کبیره برای همیشه در جهنماند.
شهرستانی[101] در ملل و نحل در یک تفسیر، شیعه و مرجئه را در برابر هم میداند. زیرا مرجئه معتقد است که علی (رض) در میان صحابه در جایگاه چهارم قرار دارد بر خلاف شیعه که او را مقدم بر دیگر صحابه میدانند[102].
شهرستانی در نسبت ابوحنیفه به مرجئه چنین آورده است:
“و از عجیب حال او [غسان کوفی مرجئی] آن که حکایت کند از ( الائمه) ابوحنیفه کوفی ـ رضی الله عنه ـ مانند مذهب خود، و او را از مرجئه شمرده و این افترا است از وی بر که مذهب خود را بروی میبندد برای رواج سخنان خود و ابوحنیفه و اصحاب او را ـ رضی الله عنه ـ از “مرجئه سنت” شمردهاند. و بسیاری از اصحاب مقالات او را از مرجئه میشمارند، و گویا سبب این نام بردهام آن است که فرماید: ایمان تصدیق دل است و آن زیاد و کم نمیشود. مرجئه گمان بردند که قایل است به تأخیر عمل از ایمان. و این توهم فاسد در حق آن مسندنشین محفل عبادت و طاعت چگونه درست آید که با آن همه سعی و کوشش در اصناف عبادتها به ترک عمل فتوی دهد.
و سبب دیگر در این توهم غسان آن است که ابوحنیفه ـ رضی الله عنهـ مخالف قدریه ومعتزلهیی است که در “صدر اول” بودند[و] ومعتزله (که تابع ایشان بودند) مخالفان خود را در “قدر”، “مرجئه” گفتند، و همچنین وعیدیه از “خوارج”پس دور نیست که این لقب را از معتزله ، و خوارج پیدا آمده است[103]”.
ابوحنیفه در سایر موارد اختلافی ذکر شده با مقداری تفاوت به مانند دیگر اهل سنت معتقد است به درستی جانشینی خلفای راشدین به ترتیب آنچه روی داده و در قضیه جبر و اختیار بر این باور است که “انسان دارای اعمال اختیاری است که به سبب آنها پاداش یا مجازات میبیند، با وجود تقدیر کلی او”[104] و ابوحنیفه مرتکبین گناه کبیره را از دایره ایمان خارج نمیبیند. و بر این باور است که اعمال صالح سبب توانمندی و پرنور شدن ایمان، و گناه و کارهای خلاف سبب ضعف و سستی ایمان میگردند[105].

موضعگیری و باورهای سیاسی ابوحنیفه
 

ابوحنیفه در عصر حکومت عبدالملک بن مروان[106] [86ـ 26هـ =705ـ646م] دومین خلیفه مروانی به دنیا آمد در حالی که حکومت تا هنوز از تبعات انتقال حکومت و قیام عبدالله بن زبیر[107] [73ـ1هـ 692 ـ 622م] نرسته بود. پس عبدالملک به حجاج بن یوسف ثقفی[108] [95ـ 40هـ = 714ـ 660م] بعد از سرکوب کردن قیام زبیریان حکومت بصره و کوفه و حجاز را داد. در آن موقع ابوحنیفه دوران کودکی را میگذراند. و شاهد فجایعی بود، که حجاج در عراق مرتکب میشد. و سختگیریهای حجاج بر مردم و فقهای بزرگ، سبب رویگردانی او از همان کودکی از امویان شد.
علاوه بر این، ابوحنیفه دوستی اهل بیت رسول خدا(ص) را از پدر و مادر به ارث برده بود. فشار امویان بر غیرعربها و موالی بر آنان نیز اعمال میشد.[109] و موضعگیری اهل بیت نسبت به موالی، محبت آنان به اهل بیت را سبب شد. ذهبی در سیر اعلام النبلاء تبلور این محبت را چنین حکایت کرده است:
“ابوحنیفه در حال پاسخ دادن به سؤالات مردم مدینه بود و برخی از مردم در اهداف او نشسته و برخی دیگر ایستاده بودند در این موقع جعفر صادق را در میان مردم ایستاده مشاهده کرد پس خطاب به او گفت: شایسته نیست که من نشسته باشم در حالی که شما ایستادهاید”.[110] ابوحنیفه از قیام زید بن علی [122ـ 80هـ =740ـ 699م] در زمان خلافت هشام بن عبدالملک[111] [122ـ 71هـ =740ـ 690م] حمایت کرد حتی برخی از منابع از میل او برای پیوستن به قیام زید میگویند و با مال و ثروت خود او را یاری داد و مردم را به پیوستن به زید تشویق نمود. این حمایت از زید در زمانی صورت پذیرفت، که ابوحنیفه فقط چهلو دو سال داشت و به تازگی بعد از مرگ استادش، حماد بن ابی سلیمان به ریاست مدرسه اهل رأی در کوفه رسیده بود.[112] امویان از جانبداری ابوحنیفه از قیام زید بن علی باخبر شدند و درصدد برآمدند تا مقدار دوستی او با اهل بیت را بیازمایند. و همچنین در ایام ضعف و سستی دولت اموی از فقهای بزرگ یاری بگیرند. پس یزید بن عمر ابن هبیره[113] والی کوفه قضاوت را به ابوحنیفه پیشنهاد داد. و چون آن را نپذیرفت او را 110 شلاق ـ هر روز ده شلاق ـ زد. و این سبب شد تا ابوحنیفه مدتی کوفه را رها کند و به مکه بگریزد، اقامت او در مکه تا سال 132هجری =750م که دولت عباسی استقرار پیدا کرد ادامه یافت.[114] ابوحنیفه در ابتدا از دولت عباسی حمایت نمود و چون دید آنها نیز روش امویان را در پی گرفتهاند از جانبداری دست کشید. ابوحنیفه در برابر قیام محمد بن عبدالله[115][نفس زکیه] و برادرش ابراهیم بن عبدالله[116] ـ از فرزندان حسن مجتبی ـ موضعگیری صریح نمود. و این سبب خشم ابوجعفر منصور[117] شد. نفس زکیه در مدینه قیام کرد و برادرش را به بصره فرستاد و او توانست بر بصره، اهواز، فارس و واسط چیره شود. و به کوفه حمله برد، عباسیان تلاش بسیار کردند تا با نیرنگ این قیام را سرکوب کنند، اما نتوانستند. و بعد از درگیریهای متعدد سرانجام عباسیان بر این قیام چیره شدند[118]. ابوحنیفه مبلغ چهار هزار درهم برای ابراهیم به بصره فرستاد.[119] و فرمانده نظامی ابوجعفر منصور، حسن بن قحطبه[120] را از جنگ با عبدالله (نفس زکیه) باز داشت، امری که بر ابوجعفر پنهان نماند و شاید همین دیدگاه سبب شد تا ابوجعفر منصور به فکر تسویه حساب با او برآید و برای این کار کمهزینهترین راه را برگزید، از این جهت او را به کار قضاوت خواست ـ و با اختلاف روایاتی که در این زمینه هستـ نوع گفتوگوی بین ابوحنیفه و منصور عباسی و پاسخ به او، همه حکایت از شهامت ابوحنیفه و نارضایتی شدید او از کارهای منصور عباسی داشت، به روایتی ابوحنیفه قضاوت را نپذیرفت و در نتیجه به زندان و شلاق محکوم شد، و در زندان درگذشت.
در مجموع با توجه به مباحث گذشته و روایات کتابهای مناقب [مناقب الإمام الأعظم: کردری و مناقب الإمام أعظم إبیحنیفة: موفق مکی] و کتابهایی مانند أحکام القرآن جصاص و… میتوان باورهای سیاسی ابوحنیفه را در موارد زیر خلاصه نمود:
1ـ مسأله حاکمیت: ابوحنیفه بر این باور بود که حاکم حقیقی خداوند است و پیامبر به عنوان فرستاده او باید پیروی شود و شریعت و قانون خداوند و پیامبر او (ص) برترین قانون است و هیچ مسلمانی اجازه ندارد در برابر این قانون، حکم دیگری اختیار نماید[121].
2ـ روش درست انعقاد خلافت: ابوحنیفه بر این باور بود که خلافت با اعمال زور و قدرت منعقد نمیشود. و خلافت درست آن است که از طریق شوری و اجتماع اهل رأی جامعه اسلامی، تشکیل شده باشد.
3ـ امامت و خلافت فاسق و ستمگر جایز نیست: عدالت برای خلافت شرط لازمی است اما بعد از سیطره فرد ستمگر بر امور مسلمانان امور اجتماعی و قضایی شرعی زیر نظر او درست هستند.
4ـ ابوحنیفه به قریشیبودن خلیفه باور داشت، زیرا تا آن عصر تا هنوز قریشیها بیش از همه در بسیج مردم توانا بودند و پیروی مردم از آنان بیش از دیگران بود.
5ـ به استقلال قضات از حاکمان باور داشت، در یکی از آخرین سخنانش به شاگردانش چنین گفت:” اگر خلیفه مرتکب جرمی شود که با حقوق انسانی ارتباط داشته باشد، بزرگترین قاضی یا قاضیالقضاة باید در حق او داوری، و حکم را بر او اجرا کند”[122]. و علت نپذیرفتن پست قضاوت توسط او این باور او بود زیرا حاکمان وقت استقلال قضات را به رسمیت نمیشناختند.
6ـ بر قیام ضد حاکم ستمگر باور داشت، از این جهت به یاری کسانی پرداخت که علیه حاکمان قیام کردند و شرط عدالت و تقوا را نیز دارا بودند.[123]

ابوحنیفه در جایگاه جرح و تعدیل
 

ابوحنیفه به خاطر پاسخ دادن به یک سری سؤالات که در دایره فقه تقدیری یا همان فقه احتمالات قرار میگیرند، هرگز بوسیله مخالفان اهل رأی بخشیده نشد. در بین علمای طراز اول جرح و تعدیل، درباره احادیث روایت شده از ابوحنیفه اختلاف نظر وجود دارد. اما هیچ دستهای او را به کذب و دروغ متهم نساخته اند.
با تأمل در پیرامون دیدگاه هر دو دسته و فاصله زمانی هر یک از آنان از عصر ابوحنیفه و همچنین دیدگاه آنان نسبت به فقه و فقها، میتوان به این جمعبندی رسید که ابوحنیفه در روایت حدیث، قابل اطمینان و از اهل صدق و راستی است.[124] اما با وجود اینکه یحیی بن معین[125] [233ـ 158هـ =848ـ 775] که از پیشوایان حدیثشناس در عصر خود بود، بر باور فوق است و یحیی بن سعید[126] [وفات: 143هـ =760م] پیشوای اهل حدیث در زمان، خود فتوای ابوحنیفه را میپذیرد و محمد بن ادریس شافعی[127] [204ـ 150هـ =820ـ 767م] بر این باور است که: “هر کس در پی کسب فقه باشد وامدار ابوحنیفه میشود.” و سفیان ثوری[128] و عبدالله بن مبارک[129] میگویند: “ابوحنیفه فقیهترین فرد زمان خود بود”. افرادی چون احمدبن شعیب نسایی[130] و عبدالله بن عدی[131] که از پیشوایان و حدیث بودند، ابوحنیفه را در حدیث صاحبنظر نمیدانند[132]. و ابنعدی او را از اهل حدیث نمیشمارد[133] و برخی دیگر پا را از این فراتر نهاده و ابوحنیفه را به سبب تردید در درستی برخی از احادیث، شدیداً تقبیح کردهاند.
همه این اختلافات به سبب روشی بود که ابوحنیفه در استنباط احکام از قواعد فقهی اختیار نموده بود. از این جهت آن دسته از علمای جرح و تعدیل که صبغه فقهی آنها قوی است، جایگاه بزرگ ابوحنیفه را باور دارند به ایرادات مخالفان او ارزش زیادی قایل نیستند[134]. روایاتی از پیشوایان اهل حدیث که از فقهای عصر خود بودند موجود است که نشاندهنده جایگاه بس بزرگ ابوحنیفه و شاگردان اوست.[135] در این میان نکتهایی چند بر جای مانده است، از جمله آن که وجود کسانی که با جعل و وضع حدیث تلاش کردهاند تا با کسب وجه، جایگاه افراد موجه جامعه را مخدوش سازند، سبب شده است تا افراد زیادی در این میان قربانی این دروغپردازی میشوند، وجود روایات ساختگی و چه بسا متضاد در مورد ابوحنیفه ـ که تاریخ بغداد مملو از آنهاست ـ نشاندهنده چنین موضوعی است.[136] و نباید از حسادت حسودان که با ایجاد شایعه، قلب بیمار خود را ـ به گمان خود ـ آرامش میدهند،[137] غافل ماند. و اگر این دسته بهانه و سوژهای برای ایجاد تشکیک نسبت به علم و دانش کسی بدست آورند، با شاخ و برگ دادن و بزرگ کردن و واقعی جلوه دادن آن هر غیر محققی را به شک و تردید میاندازند[138].

ابوحنیفه در چند جمله
 

ابوحنیفه انسانی متین و آرام بود، درکی قوی داشت. فقه، عبادت، تقوا و سخاوت را یک جا با هم داشت، بخشش و عطای حکومتی را نمیپذیرفت[139]، در برابر دشمنان و مخالفان از تحمل و سعه صدر بینظیری برخوردار بود. گفتههای ناخوشایند و پرسشهای جاهلانه او را برنمیانگیخت[140]، در تحلیل مسایل ژرفاندیش و ژرفکار بود و به بررسی ظاهر متون دینی بسنده نمیکرد، بلکه به هدفی که در پشت این ظاهر بود مینگریست، همین ویژگیها و مانند اینها بود که او را جایگاهی بلند بخشید، دلش را نورانی ساخت و بینشی روشن به وی ارزانی داشت[141].

پاورقیها و ارجاعات :
 

[1]ـ Zota
[2] ـ خطیب بغدادی، احمد بن علی بن ثابت بغدادی [463ـ 392هـ =1072ـ 1002م] از مؤرخین قرن پنجم به شهرهای متعدد برای جمع اخبار سفر کرد.
[3]ـ خطیب بغدادی، ابی بکر احمد بن علی، تاریخ بغداد او مدینة السلام، ج13ص6، 325.
[4] ـ عبدالقادر بن ابی الوفاء قریشی متوفی 775هـ = 1375م کتاب او در طبقات حنفیه است.
[5]ـ عبدالقادر ابن ابی الوفاء الجواهر المضیئة، جزء اول ص85.
[6]ـ Mah
[7]ـ ابن خلکان، ابی العباس شمس الدین احمدبن محمد، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان ج5ص405.
[8] ـ بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان ج2 ص489.
[9] ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان ترجمه، احمد بن محمد سنجری، ج3ص359.
[10] ـ عمر بن اسحاق بن احمد غزنوی سراج الدین ابوحفص هندی وسپس مصری فقیه حنفی [773ـ 704هـ = 1372ـ 1305م] تصانیف زیادی بر جای گذاشته است از آن جمله، تفسیر القرآن، مجموعه فتاوی، شرح هدایه فی الفقه مرغینانی و…
[11]ـ تقیالدین التمیمی، الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة، جزء اول ص86.
[12] ـ ابن خلکان، همان ج5 ص405.
[13] ـ همان ص405.
[14] ـ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13ص326.
[15] ـ محمد ابوزهره، ابوحنیفة حیاته و عصره ـ آراؤه و فقهه ، ص12.
[16] ـ اسماعیل پاشا بغدادی، هدیة العارفین، اسماء المؤلفین و آثار المصنفین ج2 ص495.
[17]ـ محمد بن اسحاق الندیم معروف بأبی یعقوب وراق، کتاب الفهرست، تحقیق، رضا تجدد ص255،
[18] ـ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13ص325.
[19] ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان، جلد پنجم ص405.
[20] ـ منابع در مورد خانواده مادری ابوحنیفه ووضع مالی وطبقه اجتماعی آنها اشارهای نکردهاند.
[21]ـ عامر بن شراحیل الشعبی [103ـ 19هـ = 721ـ 640م] از راویان حدیث واز تابعین بود، در حفظ ضربالمثل بود. در کوفه متولد، و در همانجا در گذشت با عبدالملک بن مروان خلیفه اموی تماس گرفت، و دوست و ندیم او شد. و قاضی عمر بن عبدالعزیز بود. او فقیه، محدث و شاعر بود.
[22]ـ محمد ابوزهره، همان ص18.
[23] ـ شاید مخالفت علمای دیگر شاخههای دانش، در آن عصر با علم کلام و همچنین ویژگیهای خاص این علم که در آن معنویت کم و جدال فراوان است و اینکه این دانش فقط نیاز افرادی خاص در جامعه است، از جمله این اسباب بوده است.
[24] ـ حماد بن ابی سلیمان، علامه، فقیه و عراق از شاگردان ابراهیم نخعی در سال 120 هـ 738م درگذشت. او صاحب مال و تجمل بود. [سیر اعلام النبلاء ج 5 ص 231].
[25] ـ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13 ص333.
[26] ـ ابن الجوزی، عبدالرحمن بن علی، [ 597ـ 508هـ = 1201ـ 1114م] صاحب تصانیف فراوان .
[27] ـ ابن الجوزی، أبو الفرج، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تواریخ الملوک والامم ص2293.
[28] ـ یعقوب بن ابراهیم، ابویوسف، [182ـ 113هـ = 798ـ 731م] قاضی القضاة هارون رشید و معروفترین شاگرد ابوحنیفه.
[29] ـ ترجمه:”هرکسی که در دین خدا دانش حاصل کند خداوند او را کفایت میکند واز جایی که گمان نمی برد او را روزی میرساند”. ابن الدبیثی، ذیل تاریخ بغداد. ج1 ص49.
[30] ـ جمالالدین یوسف مزی [742ـ 654هـ =1341ـ 1256م] محدث، در حلب به دنیا آمد در راه کسب دانش بسیار سفر کرد ودر دمشق سکونت گزید وپنجاه سال حدیث گفت.
[31] ـ طاوس بن کیسان [106ـ 33هـ = 724ـ 653م] از بزرگان تابعیین در فقه و حدیث، بسیار پرجرأت و از اهل فارس بود و در یمن پرورش یافت.
[32] ـ عاصم بن أبی النجود، یکی از قراء هفتگانه متوفای 128هـ= 745م تابعی بود، و در قراءات و حدیث قابل اعتماد بود.
[33] ـ عکرمه مولی ابن عباس، بربر بود. متوفای 107هـ = 726م از دانشمندان تابعی و قابل اعتماد در تفسیر بود.
[34]ـ محمد بن مسلم بن عبدالله ابن شهاب زهری [124ـ 58هـ = 742ـ 678م] اولین کسی که حدیث را تدوین کرد و از بزرگان فقه وحدیث از تابعین مدینه که در شام سکونت گزید عمر بن عبدالعزیز خلیفه عادل اموی به او توجه خاص داشت.
[35] ـ محمد بن علی مشهور به باقر پنجم شیعه اثنی عشر[114ـ 57هـ =73ـ 677م].
[36] ـ زید بن علی 120ـ 80هـ = 738ـ 699م پیشوای مذهب زیدی و از علمای معروف زمان خود.
[37] ـ مزی، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج29 ص19ـ 418.
[38] ـ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد. ج13ص330.
[39] ـ ابراهیم بن یزید نخعی [ 96ـ 46هـ = 715ـ 666م] از بزرگان تابعی، وی فقیه عراق در زمان خود بود.
[40] ـ شریح بن حارث کندی وفات 78هـ = 697م از مشهورترین قضات صدر اسلام.
[41] ـ علقمه بن قیس نخعی همدانی وفات در 62هـ = 681م فقیه عراق و شاگرد ابن مسعود بود.
[42] ـ مسروق بن اجدع همدانی و ادعی تابعی ثقه از اهل یمن وساکن کوفه شد. در نبردهای علی شرکت جست.
[43] ـ عبدالله بن مسعود وفات 32هـ = 653م در فضل وعقل ونزدیکی به رسول خدا از بزرگان صحابه بود از اهل مکه و سابقین به اسلام بود. صاحب سرّ رسول بود.
[44] ـ محمد ابوزهره، ابوحنیفة، حیاته و عصره، ص66.
[45] ـ الذهبی، شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء ج اول ص461.
[46] ـ حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی ج2 ص65.
[47] ـ محمد ابوزهره، همان ص68.
[48] ـ یزید بن عمر بن هبیره [132ـ 87هـ =750ـ 706] از جمله کار گزاران دولت اموی در بین النهرین.
[49] ـ همان ص34.
[50] ـ ـ شمس الدین ابو عبدالله محمد بن أبی بکر دمشقی، 751ـ 691هـ = 1350ـ 1292م فقیه حنبلی معروف به ابن قیم جوزی، مفسر، محدث، حافط، نحوی، اصولی، متکلم و….
[51] ـ محمد بن حسن بن فرقد شیبانی (189ـ131هـ =804 ـ 748م) از شاگردان مهم ابوحنیفة و ابویوسف و صاحب تألیفات فراوان.
[52] ـ هدیة العارفین اسماء المؤلفین و آثار المصنفین، اسماعیل پاشا بغدادی ج2 ص495.
[53] ـ أعلام الموقعین، ابنقیم جوزی.
[54] ـ شمسالدین ابو عبدالله محمد بن ابوبکر معروف به ابن قیم جوزیه، اعلام الموقعین عن رب العالمین. ج3. ص3.
[55] ـ اهل رأی به کسانی گفته میشود که در پذیرش حدیث سختگیری میکنند و از قیاس و اسحسان به شکل گسترده استفاده میکنند.
[56] ـ حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی ج1 ص 146.
[57]ـ مصطفی ابراهیم الزلمی، خاستگاههای اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه: حسین صابری ص46.
[58] ـ المعلم پطرس بستانی، بستانی ، دایرة المعارف عربی، جلد دوم ص456.
[59] ـ برتولد اشیولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه: مریم میراحمدی ج2 ص220.
[60]ـ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13ص6ـ 325. وابن حجر عقلانی، تهذیب التهذیب ج10 ص401.
[61] ـ محمد بن سیرین بصری [110ـ 33هـ = 653ـ 729م] فقیه و محدث در ابتدا بزاز بود به تقوا و تعبیر خواب مشهور بود.
[62] ـ حسن بن یسار بصری [110ـ 21هـ = 642ـ 728م] تابعی، اهل بصره فقیه ، محدث و از عبادت گذاران و افراد شجاع بود. در بصره درگذشت.
[63]ـ عطاء بن اسلم بن اسلم بن صفوان [114ـ 27هـ = 647ـ 732م] فقیه ومفسر ومحدث اهالی مکه.
[64] ـ سعید بن مسیب بن حزن [94ـ 13هـ = 634ـ 713م] سید تابعین و از فقهای هفتگانه در مدینه محدث، فقیه و صاحب ورع و تقوا بود.
[65] ـ مزی، تهذیب الکمال ج29ص443.
[66]ـ محمد ابوزهره، همان ص102.
[67]ـ عدول از آنچه یک قیاس ایجاب میکند به آنچه قیاس قویتر از ایجاب میکند (استحسان).
[68] ـ مصالحه مرسله آن است که هیچ دلیلی ناظر بر اعتبار یا عدم اعتبار آن درشرع نرسیده باشد.
[69]ـ محمد ابوزهره همان ص102.
[70] ـ بطور مثال میتوان به فتوای ایشان درباره نماز خواندن به فارسی برای فارسیزبانان اشاره کرد، او فتوا داد که آنان میتوانند معنای قرآن را به فارسی در نماز به جای عبارات عربی بخوانند. ابتدا این فتوا عام بود اما بعد محدود به این شد که آنها عربی ندانند، اما به هر حال ذات این فتوا سبب طرح مباحث جدیدی شد و آن اینکه آیا قرآن لفظ و معنا است و یا اینکه تنها معنا میباشد. سرخی در کتاب مشهور خود “المبسوط” بحث مفصلی در این زمینه نموده است.(محمد ابوزهره، همان، ص237).
[71]ـ محمد مطلوب، ابویوسف حیاته و آثاره و آراؤه الفقهیه، ص139.
[72]ـ ابوالمحاسن الدمشقی ، ذیل تذکرة الحفاظ، ص211.
[73] ـ زفر بن هذیل بن قیس [158ـ 110هـ =776ـ 729م] فقیهی بزرگ و قاضی بصره.
[74]ـ یوسف قرضاوی، فقه الزکاة، جزء اول، ص353.
[75] وهبة الزحیلی، الفقه الاسلامی و أدلته ج1و2ص 112، 111.
[76] ـ مرغینانی، الهدایه فی الفقه، ج1و2 ص103.
[77] ـ همان ج3و4 ص582.
[78] ـ مرغینانی، الهدایة شرح بدایة المبتدی ج1و2 ص213.
[79]ـ همان ص206.
[80] همان ص315.
[81] ـ مصطفی ابراهیم زلمی، خاستگاههای اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه حسین صابری ص.
[82]ـ محمد ابوزهره، ابوحنیفة، حیاته وعصره …. ص270.
[83]ـ دلیلهای دیگر نیز در این زمینه مطرح شده است چون: حیلهی یوسف(ع) برای نگه داشتن برادرش نزد خود [ سوره آیات 69ـ76]، جواز کنایه در خواستگاری زن شوهر مرده [سوره بقره آیه 235]، دوستی ظاهری با کافران [سوره آل عمران آیه 28].
[84] ـ ابی الفرج جوزی، جمالالدین عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر ج6ص341.
[85] ـ برای نمونه میتوان به فتوای عدم حرمت نکاح تحلیل و عدم حرمت اسقاط زکات نزد برخی از فقهای حنفی اشاره کرد. [محمد عبدالوهاب بحیری، حیلههای شرعی ناسازگار با فلسفه فقه، ترجمه حسین صابری. ص266 وص154].
[86] ـ عام لفظی است در برگیرنده همه آنچه میتواند آن را به وضع واحد در برگیرد، بدون آن که حصری در کار باشد. (خاستگاههای اختلاف در فقر مذاهب، همان، ص145).
[87]ـ اجماع عبارت است از: اتفاق مجتهدان امت محمدی (ص)
[88] ـ عرف عبارت است از: گفته یا کردهای که غالباً مردم با آن آشنایند و آن را در پیش میگیرند.
[89] ـ ثبوت امری در زمان دوم بنا بر ثبوت آن در زمان اول به دلیل نبودن عامل تغییر دهنده.
[90] ـ مصطفی ابراهیم زلمی، همان ص 46.
[91] ـ خوارج دستهای بودند که بعد از پذیرش حکمیت توسط علی (رض) از او جدا شده و مخالف او گشتند خوارج را در طول تاریخ با نامهای متعدد چون، شراة، حروامه، مارقه….. میشناسند.
[92] ـ شیعه در لغت به معنای یاران و پیران است، و در عرف فقیهان و متکلمان دورههای پیشین و پسین بر پیروان علی(رض) و فرزندان او اطلاق میشود.
[93] ـ معتزله مکتبی کلامی بود که بوسیله واصل بن عطاء [وفات 131هـ = 749م] بوجود آمد معتزله رویکردی خردگرایانه داشت و مباحث جدیدی را در کلام مطرح کردند.
[94] ـ قدریه: فرقهای بود که اعتقاد به عدم وجود تقدیر از پیش معین شده است و بر این باور بود که انسان در افعال و اعمال خود راهی از پیش تعیین شده را نمیپیماید.
[95] ـ مرجئه: ارجاء به یک نوع بی طرفی سیاسی گفته شده است که نسبت به درگیرهای میان مسلمانان در سده نخست هیچ گونه موضعگیری نمیکنند، ارجاء سبب ایجاد یک نوع تسامح مذهبی نیز شد.
[96] ـ جهمیه: پیروان جهم بن صفوان که دو اندیشه بنیادین خلق قرآن و جبر را با هم مطرح ساخت و از این رو سلف دو اندیشه یاد و مکتب متعارض اعتزال و نیز جبر گردید.[تعاریف برگرفته از کتاب: تاریخ فرق اسلامی، تألیف: دکتر حسین صابری].
[97] ـ حسن بن محمد حنفیه، ابومحمد، یکی از دو فرزند محمد حنفیه فرزند علی (رض) بود او در مسایل اختلافی بسیار دانا بود.
[98] ـ حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی ج1ص102.103.
[99] ـ حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی ج1 ص111.
[100] ـ حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی ج1 ص111.
[101] ـ مصطفی خالقداد هاشمی، همان ص179.
[102] ـ محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم بن ابوبکر احمد شهرستانی، شافعی، اشعری [545ـ 467هـ =1153ـ 1075م] یکی از دانشمندان بزرگ در “شهرستان” خراسان به دنیا آمد، فقه از ابوالمظفر، احمد خوافی فرا گرفت و به نیشابور رفت و در آنجا از اساتید نظامیه نیشابور سود برد و علوم عقلی نیز مشغول شد. او با سلطان سنجر بسیار نزدیک بود.
[103]ـ مصطفی خالقداد هاشمی، توضیح الملل، ترجمهی الملل والنحل، جلد اول ص 4ـ 183.
[104] ـ عبدالملک سعدی، شرح عقاید اهل سنت، ترجمه امیر صادق تبریزی، ص122.
[105] ـ همان، ص202.
[106] ـ عبدالملک بن مروان بن حکم دومین خلیفه بنی مروان، عبدالملک از خلفای قوی و سیاستمدار بود قبل از رسیدن به خلافت مدینه بود، عبدالمک در زمان معاویة بن ابیسفیان والی مدینه بود. او در مقابل مخالفان بسیار سختگیر بود. عبدالملک را دومین بنیانگذار خلافت اموی دانستهاند. [حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام ص358] [107] ـ عبدالله بن زبیر بن عوام، اولین مولود مهاجران در مدینه در سال اول هجرت بود بعد از اینکه معاویه بن یزید خود را از خلافت عزل کرد ادعای خلافت نمود ودر سال 46هـ = 684م برای خلافت بیعت شد. وی بر مصر، حجاز، یمن، خراسان، عراق و بیشتر شام حکومت کرد سرانجام در زمان عبدالملک بن مروان به وسیله حجاج بن یوسف ثقفی در مکه مکرمه کشته شد.
[108] ـ حجاج بن یوسف بن حکم ثقفی، از والیان قدرتمند و سفاک اموی، حجاج بسیار زیرک و فصیح بود مدت بیست سال والی عراق و حجاز بود.
[109] ـ یکی از موارد مربوط به بحث مرجئه رابطه آنها با امویان میباشد. بیشتر نویسندگان ـ دستکم فارسینویسان ـ بر این باورند که دولت اموی حامی مرجئه بود و مرجئه نیز از آنان حمایت میدانند در حالی که ابوحنیفه از امویان حمایت نکرد و عملاً از پذیرش قضاوت در دولت آنها سرباز زد و از مخالفان آنها نیز حمایت نمود. پس میتوان در این زمینه یک قاعده فراگیر و کلی مطرح کرد.
[110] ـ ذهبی، سیر اعلام النبلاء ج6ص257.
[111] ـ یزید بن عمر بن هبیره [132ـ 87هـ =750ـ 706] از والیان دولت اموی در قنرین و سپس در بصره و کوفه در ایام پایانی دولت اموی در واسط سنگر گرفت و از سفاح امان گرفت، اما سفاح امان خود را شکست و او را کشت.
[112] ـ هشام بن عبدالملک [122ـ 71هـ =740ـ 690م] از خلفای بزرگ اموی وی بر دشمنان خود بسیار سختگیر بود.
[113] ـ ابوالاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت، ترجمه: خلیل احمد حامدی ص326.
[114] ـ محمد ابوزهرة، ابوحنیفة…ص32.
[115] ـ محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب [145ـ 93هـ = 762ـ 712م ] القاب متعددی داشت چون نفس زکیه، ارقط و مهدی، از بزرگان و رجال صاحب نام علوی و شخصیتی بزرگ و عالمی زیرک و باسخاوت بود علیه دولت عباسی قیام کرد و نبردی سخت و شدید با نیروهای ارسالی به مدینه انجام داد، او را به حمزه بن عبدالمطلب شبیه دانستهاند و سرانجام در نبرد شکست خورد و به شهادت رسید.
[116] ـ ابراهیم بن عبدالله [145ـ 97هـ = 763ـ 716م ] برادر نفس زکیه، در نبرد با حمید قحطبه کشته شد.
[117] ـ ابوجعفر منصور [157ــ 101هـ = 775ـ 720] عبدالله بن محمد بن علی دومین خلیفه عباسی.
[118] ـ ابوالفداء ابن کثیرـ البدایة و النهایة [ج10ـ ص93].
[119] ـ ابوالاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت، ص329.
[120] ـ حسن بن قحطبة [181ـ97هـ = 797ـ 716م] از فرماندهان نظامی مشهور که در خدمت دولت عباسی بود. نفس زکیه را شکست داد. در برابر رومیان به پیروزی های متعددی دست یافت، در بغداد از جهان رفت.
[121] ـ ابوحنیفه شخصیتی فقهی و حقوقی داشت از این جهت مسایل سیاسی را در پوشش مسایل فقهی و قانونی مطرح ساخته است.
[122] ـ ابوالاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت به نقل از مناقب مکی. ص314.
[123] ـ همان ص301تا 337.
[124] ـ ابن کثیر، ابوالفداء ، البدایة والنهایة، ج5ص110.
[125] ـ یحیی بن معین بن عون بن زیاد. محدث، حافظ، مؤرخ، عارف به رجال، اصل او از سرخس بود. پدرش مأمور خراج ری بود و ثروت فراوانی برای او بر جای گذاشت که آن را در طلب حدیث حرف کرد.
[126] ـ یحیی بن سعید بن قیس انصاری، قاضی و از پیشوایان اهل حدیث، در زمان بنیامیه قاضی مدینه بود و در زمان عباسی قضاوت حیره را داشت.
[127] ـ ابوعبدالله محمد بن ادریس قرشی، هاشمی، پیشوای مذهب شافعی.
[128] ـ سفیان بن سعید توری [161ـ 97هـ =778ـ 716م] سید زمان خود در علوم دینی و تقوا بود در کوفه به دنیا آمد و در همانجا پرورش یافت و در پایان زندگی با عباسیان مشکل پیدا کرد و در حالت خفا و به شکل متواری در بصره درگذشت.
[129] ـ عبدالله بن مبارک بن واضح [181ـ118هـ = 797ـ 736م] از مرو بود، وی حافظ، شیخالاسلام، مجاهد، تاجر و صاحب تصانیف فراوان در فقه و حدیث بود.
[130] ـ احمد بن شعیب نسائی متوفای 303هـ = 906م صاحب، سنن نسایی از جمله کتابهای معتبر حدیث، نسایی کتاب خصائص علی (رض) را جمع آوری نمود.
[131] ـ عبدالله بن عدی بن عبدالله [365ـ 277هـ = 976ـ 890] محدث، حافظ، ناقد فقیه برای جمع حدیث بسیار سفر کرد. در گرگان وفات یافت.
[132] ـ ذهبی، سیر اعلام النبلاء ج6ص392.
[133] ـ حسین غیب غلامی هرساوی، الإمام البخاری و فقه أهل العراق ص68.
[134] ـ مزی، تهذیب الکمال …. ج29 صفحات 445ـ 418.
[135] ـ السمعانی، ابیسعد عبدالکریم سمعانی، الانساب، ج3ص484.
[136] ـ برهانالدین حلبی، کشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث ص33.
[137] ـ ابومؤید خوارزمی، جامع المسانید، ج1 ص6.
[138] ـ ابنالوردی، زیدالدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردی ج1 ص188.
[139]ـ ابیالفلاح عبدالحی ابن العماد الحنبلی، شذرات الذهب من أخبار من ذهب، جزء اول ص345.
[140]ـ ابومؤید خوارزمی، همان ص69.
[141]ـ عبدالرحمن الزلمی، خاستگاههای اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه: حسین صابری ص45.
 

منبع: سایت مجمع تقریب
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : j133719

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد