اين سؤال معروف به «شبهه آكل و مأكول» از جمله مهمترين اشكالهايي است كه از روزگار كهن تا حال حاضر موجود بوده است و به عنوان يك حربة زنگ زده! دستاويز منكران «معاد جسماني قرار گرفته است[1] و سؤالات ديگر (در روز قيامت انسان با كدام بدن محشور ميشود، و مسألة ثواب و عقاب چگونه خواهد شد؟) زائيده آن ميباشد. البته اين اشكال در طي گذشت زمان و تحولات علمي، صورتهاي مختلفي پيدا كرده است. و در كتابهاي متكلمين و فلاسفه به آن اشاره و پاسخ داده شده است.[2]براي اين سؤالها دانشمندان اسلامي جوابهاي مختلف داده اند[3] براي روشن شدن مطلب به چند مقدمه نياز داريم:
1ـ بدن انسان در هر 7 يا 8 سال به طور كلي حتي سلولهاي مغزي عوض ميشود. همانند يك استخر بزرگي است كه از روزنة كوچكي آب به آن وارد ميشود، و از يك روزنة كوچك ديگر تدريجاً خارج ميشود. به طوري كه پس از گذشت مدتي طولاني تمام آب موجود در استخر عوض ميگردد بدون اين كه احساس بشود. بنابراين يك انسان هفتاد ساله در مدت عمر لااقل 10 بار قالب عوض ميكند.[4]2ـ هر بدن كه عوض مي شود صفات خود را به سلولهايي كه جانشين آن ميگردد منتقل ميسازد و لذا رنگ و پوست بدن و شكل و رنگ چشمها، و ساير مشخصات قيافة يك انسان حتي صفات اكتسابي نيز نقل مكان داده و به «سلولهاي جانشين» منتقل ميگردند مانند كساني كه در بدن خود خالكوبي كرده اند. اين خالها ممكن است تا آخر عمر از آنها جدا نگردد. و در تمام طول عمر يكسان بماند. بنابراين، بدني كه انسان در آخر عمر دارد داراي تمام ويژگيها و صفات و كيفياتي است كه در بدنهاي پيشين بوده است و آخرين بدن انسان عصاره و فشرده همة بدنهاي او در طول عمر است.[5]3ـ درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل ميدهد ولي بايد توجه داشت كه روح همراه جسم پرورش و تكامل مي يابد و هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند، و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهات با هم شبيه نيستند. دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت. به همين دليل هيچ روحي بدون جسمي كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمي تواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق بازگردد تـا روح با پيوستن به آن، فعاليت خود را در يك مرحله عاليتر از سر گيرد و از نتايج اعمالي كه انجام داده بهرهمند شود.[6]4ـ هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمي او را در بردارد. يعني اگر هر يك از سلولهاي بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل درآيد آن انسان تمام صفات شخصي را كه اين جزء از آن گرفته شده دارا خواهد بود. مگر انسان روز نخست از يك سلول بيشتر بود؟ همان يك سلول نطفه، تمام صفات او را دربرداشت و تدريجاً از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد، و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلولهاي بدن انسان به وجود آمد. بنابراين هر يك از سلولهاي بدن انسان شاخهاي از سلول نخستين است. كه اگر همانند او پرورش يابد انساني شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه همان صفات او را دارا باشد.[7]اين موضوع منحصر به بدن انسان نيست بلكه قانوني است كه درباره همه موجودات زنده صدق ميكند به همين جهت ميبينيم بسياري از درختان را از طريق قلمه زدن تكثير ميكنند، يعني مختصري از گوشه يك شاخة كوچك كه در يك محيط مساعد، ميتوان به خودي خود درخت كاملي بشود… در حيوانات مانند بعضي از كرمها تجربه شده است كه اگر بدن آنها را قطعه قطعه كنند هر قطعهاي تدريجاً تبديل به يك حيوان كامل مي شود.[8]5ـ از بعضي از آيات قرآن كريم استفاده مي شود كه آخرين بدن كه در قبر گذاشته مي شود و به خاك تبديل مي شود، همان بدن برانگيخته مي شود. مانند آيه: «… فاذاهم من الاجداث الي ربّهم ينسلون»[9].
ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوي (دادگاه) پروردگارشان ميروند و آيه «… يخرجون من الأجداث كأنهم جراد منتشرُ»[10] همچون ملخهاي پراكنده از قبرها خارج مي شوند. و آيه «يوم يخرجون من الاجداث سراعاً…»[11] همان روز كه از قبرها به سرعت خارج مي شوند… زيرا در قبرها چيزي جز خاك آخرين بدن نيست. همچنين در اواخر سوره «يس» كه درباره معاد بحث ميكند ميفرمايد: «قل يحييها الّذي انشأها اول مره…»[12] يعني، همان كسي كه آن را زنده ميكند كه نخستين بار آن را آفريد،… بنابراين از آيات قرآن و آيات ديگر استفاده مي شود كه آنچه مبعوث است آخرين بدن است كه تمام ويژگيهاي دوران عمر را دارد. حال با توجه به مقدمات فوق، به سراغ پاسخ شبهة آكل و ماكول ميرويم تا ببينيم آيا تغذيه يك انسان از بدن ديگر مشكلي در امر معاد جسماني ايجاد مي كند يا نه؟
گروهي از متکلمان بر اساس تفکيک اجزاي اصلي و غير اصلي پاسخ اين اشکال را داده اند که مبتني بر سه مقدمه مي باشد.
1. حقيقت بدن انسان را اجزاي اصلي آن تشکيل مي دهند که از ابتداي حيات دنيوي تا زمان مرگ ثابت اند.
2. آن چه در معاد لازم است اعاده دوباره همين اجزاي اصلي است و اعاده اجزاي غير اصلي ضرورتي ندارد به ويژه آن که اجزاي غير اصلي در طول حيات انسان نيز بارها تغيير مي کنند.
3. اگر جزء اصلي بدن مأکول (خورده شده) به بدن آکل (خورنده) وارد شود تبديل به جزء غير اصلي بدن آکل خواهد شد در اين صورت در آخرت به بدن مأکول باز مي گردد بدون آن که نقصاني در حقيقت بدن آکل پديد آيد و اگر جزء غير اصلي بدن مأکول به بدن آکل وارد شود اعاده آن در بدن مأکول ضرورتي ندارد.[13]پاسخ ديگري كه ميتوان ذكر كرد اين است كه تشخيص و هويت بدن انسان وابسته به نقش و روان اوست نه كالبد جسماني او، مثلاً «زيد بودن» زيد به «نفس اوست نه به جسد او» و براي همين جهت است كه از ابتداي كودكي تا هنگام پيري، با آنكه بارها اجزاي بدن او تبديل يافته و همچنين لوازم جسم او كه عبارت است از زمان، مكان، كم ،كيف و وضع… تغيير كرده در عين حال او را همان آدم اولي ميدانند و تشخص او همچنان باقي است طبق اين بيان: هرگاه صورت طبيعي جسم او به صورت مثالي يا برزخي، يا آخرتي تبديل شود، باز همان آدمي است كه بوده، زيرا به طوري كه گفته شده ملاك و ميزان تشخصِ انسان همان روح است نه جسم.
در اين ترسيم لازم نيست در جهان آخرت همان بدن معيني كه در تاريخ خاصي طعمه انسانها يا درندگان صحرا و يا ماهيان دريا قرار گرفته و جزء بدن آنها شده، عيناً همان ذرات با تمام مشخصات دوباره بازگشت نمايد بلكه ممكن است از ذراتي كه در گذشته از بدن او جدا شده (چه به صورت چرك و فضولات و چه به صورت انرژي و غيره) كالبدي ساخته شود و روح بدان تعلق پيدا كند. بدون ترديد به هنگام ارتباط روح بدان جسم، انسان صورت اوليه خود را باز خواهد يافت. لذا در آخرت هم خود را ميشناسد و هم ديگران را، و افراد ديگر نيز او را خواهند شناخت.[14]در مورد ثواب و عقاب بدني كه گنهكار بوده و جزء بدن مؤمن و نيكوكاري شده يا بر عكس، با مطالبي كه در پاسخ دوم گذشت مي توان گفت: مركز شاديها و خوشحاليها و يا المها و دردها همگي روح و روان است. پس اگر بدني معذب ميگردد به خاطر روحي است كه به آن تعلق دارد و اگر روح را از او بگيريم قطعه سنگي خواهد بود كه هر چند بر آن بكوبيد يا آن را قطعه قطعه كنيد،درد و رنجي نخواهد داشت، به خاطر اينكه فاقد روح و روان است و نيز لذتها و خوشيها همگي مربوط به روان است، اگر چشم از ديدن منظره ها و يا گوش از شنيدن نغمه ها يا عضوي از خوردن غذاي لذيذ لذت ميبرد و فرح و انبساط بر اعصاب انسان حكمفرما ميگردد به خاطر روحي است كه به آن تعلق دارد و اگر روح را از آن باز گيرند، با پاره آهني فرق نخواهد داشت.
بنابراين از نظر رعايت عدالت، معذب كردن انسان به وسيله هر كدام از اين بدنها هر چند با آن مرتكب گناه نشده باشد بر خلاف عدالت نخواهد بود زيرا بدن انسان، بسان لباسي است كه بر تن مجرم ميكنند تا او را شلاق بزنند چون شلاق بر بدن برهنه عواقبي دارد از اين نظر گاهي بر بدن مجرم لباس مي پوشانند تا او را شلاق بزنند و زدن شلاق بر لباس، كاري بر خلاف عدالت شمرده نمي شود. هرگز از اين بيان نبايد تصور كرد كه معاد انسان، معاد روحاني است و بدن برانگيخته نمي شود، هرگز ما اين را نمي گوييم و آن را بر خلاف قرآن ميدانيم، بلكه مقصود اين است كه روز قيامت بدن و روح با هم برانگيخته مي شوند ولي پاداشها و كيفرها مربوط به روح مي باشد و چون يك قسمت از پاداشها و كيفرها بدون آراستن روح با بدن امكان پذير نيست از اين جهت بايد روح با جسم عنصري برانگيخته گردد. مثلاً مردي در دروان جواني مرتكب قتل عمدي ميگردد كه كيفر آن از نظر قانون اسلام اعدام است. ولي قاتل از چنگال قانون فرار ميكند و در سن پنجاه سالگي به چنگال عدالت ميافتد، هرگاه چنين شخصي را به جرم قتل عمدي اعدام كنند كاري بر خلاف عدل انجام نداده اند، زيرا شخصيت و واقعيت انسان (چنانكه قبلاً نيز به آن اشاره كرديم) روح و روان است و روح در تمام حالات يكي بوده و تا آخرين لحظات زندگي بدن محفوظ مي باشد، هر چند در اين مدت بدنهاي متعددي داشته باشد و تمام سلولهاي او چند بار عوض گردند.
پس تمام هويت و واقعيت و شخصيت و به اصطلاح روانشناسي منشي انسان را روح و نفس او تشكيل ميدهد جهان نيز براي او آفريده شده و آخرت نيز براي او برپا ميگردد، چيزي كه هست، نفس از طريق بدن به كمال ميرسد و به وسيله آن علم و آگاهي پيدا ميكند و اگر بدن نبود روح انسان نمي توانست به كمال برسد و همچنين در سراي ديگر انسان از طريق بدن به يك رشته از خوشيها و لذتها ميرسد و يك رشته مجازاتها را مي چشد. بنابراين بدن جنبه ابزاري دارد از اين جهت از هر بدني به عنوان وسيله استفاده شود عين عدل و داد خواهي است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فلسفي، محمد تقي، گفتار فلسفي، معاد از نظر روح و جسم، جلدهاي 1 و 2 و 3.
2. نگاهي به قرآن، علي اكبر قرشي، ص215.
3. معاد شناسي، سيد محمد حسين حسيني تهراني، ج6، ص88.
4. معاد از ديدگاه امام خميني (تبيان دفتر سيام، ص251، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني).
5. قيامت بررسي مستند در اثبات معاد، آيت الله سيد محسن خرازي، ص57.
6. مبدء و معاد، آيت الله جوادي آملي.
پي نوشت ها:
[1] . شريعتي (سبزواري)، محمد باقر، معاد در نگاه وحي و فلسفه، انتشارات دانشگاه تهران، 1364 هـ ش، ص221.
[2] . طوسي و حلي، قرن هفتم و هشتم، در كتاب كشف المراد و از اهل سنت عبدالرحمن ابن احمد ايجي، در قرن هشتم و نهم در كتاب المواقف، ص372، سعد الدين تفتازاني، قرن هشتم در كتاب شرح مقاصد، ج2، ص216 و از فلاسفه صدر المتأهلين، قرن دهم، در كتابهاي اسفار اربعه، ج9، ص200 و كتاب مبدء و معاد، ص289ـ274 و ديگران…
[3] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص203، و فيض كاشاني، در كتاب علم اليقين، ص902.
[4] . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن (معاد در قرآن مجيد)، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، 1377، ص344.
[5] . همان، ص324.
[6] . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، (معاد در قرآن مجيد) انتشارات دار الكتب الاسلاميه، 1377، ص344.
[7] . اسدي زاده، پرويز، دايرة المعارف مصور دانش و هنر، اشرفي، چاپ نهم، 1373، ص1560.
[8] . مكارم شيرازي، ناصر، معاد و جهان پس از مرگ، ص327.
[9] . يس/51.
[10] . قمر/7.
[11] . معارج/43.
[12] . يس/79.
[13]. ر.ک: سعيدي مهر، محمد، آموزش کلام اسلامي، ج2، ص 261 ـ 262.
[14] . شريعتي، محمد باقر، معاد در نگاه وحي و فسلفه، ص224.