قانون اساسى ایران اقتباس از قوانین اساسى کشورهاى اروپایى به ویژه بلژیک و فرانسه بود و تحت تاثیر انقلاب فرانسه و تحولات سیاسى در اروپا تهیه گردید.این قانون براى تفویض سلطنت از قاجار به پهلوى و افزایش اختیارات شاه در انحلال مجلسین چند مرتبه توسط مجلس مؤسسان فرمایشى اصلاح گردید ولى چارچوب و اساس آن تا پایان حکومت شاه و پیروزى انقلاب اسلامى در 1357 حفظ گردید. با این وجود و در عمل بندرت پادشاهان ایران که به حکومت مطلقه عادت کرده بودند، پذیراى تحدید اختیارات و مسئولیتهاى خود بودند.این قانون که توسط مظفرالدین شاه امضا شده بود به وسیله محمد على شاه نقض گردیده و مجلس به توپ بسته شد و دوره 12 ساله استبداد صغیر آغاز گردید تا اینکه با قیام مجدد مردم محمد على شاه فرارى گردید و فرزندش احمد شاه به سلطنت رسید ولى حکومت وى دوامى نیاورد.با کودتاى 1299 رضاخان که با همکارى و طراحى انگلیسیها انجام شده بود مجددا یک دوره طولانى از دیکتاتورى مطلقه فردى بر کشور حاکم گردید.رضاخان با خشونت و بى رحمى هر صدایى را در گلو خفه مى کرد و تنها تصمیم گیرنده پادشاه بود.اگر چه ظاهرا مجلسین تشکیل مى شد و قانون اساسى رعایت مى گردید ولى عملا همه ارگانهاى کشور اعم از مقننه، مجریه و قضاییه مسلوب الاختیار بودند.
در سوم شهریور 1320، در جریان جنگ جهانى دوم، کشور ایران توسط قواى متفقین اشغال گردید و رضاخان از سلطنت عزل و به خارج از کشور تبعید گردید و فرزند ارشد 20 ساله اش محمدرضا به جاى وى منصوب گشته و به عنوان پادشاه مشروطه سوگند یاد کرد.
محمدرضا که جوانى ضعیف الجثه و ضعیف النفس بود و على رغم تلاش پدرش که مى خواست از او فردى قدرتمند با روحیه نظامى بسازد، تا مدتها شدیدا تحت تاثیر و نفوذ روحیه پدرش قرار داشت و با توجه به تلاطمهاى سیاسى کشور که بعد از سقوط رضاخان ایجاد شده بود و نفوذ و رقابت قدرتهاى بیگانه روس، انگلیس و آمریکا، به مدت بیش از 12 سال محمدرضا براى تحکیم موقعیت خود و دربار تلاش مى کرد تا اینکه کودتاى انگلیسى – آمریکایى 28 مرداد 1332 که شاه آن را قیام ملت خواند به این دوره تلاطم سیاسى خاتمه داد.او توانست همه مخالفین را سرکوب کرده و از صحنه سیاسى خارج کند و به مدت 25 سال مجددا دیکتاتورى مطلقه را بر ایران حاکم نماید و از قانون اساسى و متمم آن و همچنین قوانین دیگر تنها ظاهرى حفظ کند و شاه در حقیقت تصمیم گیرنده، برنامه ریز، و ناظر بر اجراى تصمیمات خود بود.
او در سیستم و نظام سیاسى خود تنها به افرادى تکیه مى کرد که از وفادارى کامل آنها به خود مطمئمن بود و نه تنها از افراد قدرتمند و مستقل نفرت داشت بلکه به محض احساس این امر که در داخل سیستم، اعم از کادرهاى نظامى و غیر نظامى، شخصى صاحب مقام به نوعى داراى قدرتى مستقل شده و یا احیانا به استقلال در تصمیم گیرى گرایش پیدا مى کند فورا او را معزول مى کرد و نمى گذاشت در داخل نظام سیاسى کشور زمینه لازم براى رشد چنین افرادى پیدا شود.
او از نخست وزیران قوى نفرت و وحشت داشت و در طول دوره چهارده ساله تحکیم قدرت به نخست وزیرانى همچون قوام السلطنه، رزم آرا، مصدق، و زاهدى بدبین بود و دیگر نگذاشت چنین شخصیتهایى وارد سیستم سیاسى شده و رشد نمایند.
( منوچهر محمدی ، انقلاب اسلامى در مقایسه با انقلابهاى فرانسه و روسیه، ص 100 )
در سوم شهریور 1320، در جریان جنگ جهانى دوم، کشور ایران توسط قواى متفقین اشغال گردید و رضاخان از سلطنت عزل و به خارج از کشور تبعید گردید و فرزند ارشد 20 ساله اش محمدرضا به جاى وى منصوب گشته و به عنوان پادشاه مشروطه سوگند یاد کرد.
محمدرضا که جوانى ضعیف الجثه و ضعیف النفس بود و على رغم تلاش پدرش که مى خواست از او فردى قدرتمند با روحیه نظامى بسازد، تا مدتها شدیدا تحت تاثیر و نفوذ روحیه پدرش قرار داشت و با توجه به تلاطمهاى سیاسى کشور که بعد از سقوط رضاخان ایجاد شده بود و نفوذ و رقابت قدرتهاى بیگانه روس، انگلیس و آمریکا، به مدت بیش از 12 سال محمدرضا براى تحکیم موقعیت خود و دربار تلاش مى کرد تا اینکه کودتاى انگلیسى – آمریکایى 28 مرداد 1332 که شاه آن را قیام ملت خواند به این دوره تلاطم سیاسى خاتمه داد.او توانست همه مخالفین را سرکوب کرده و از صحنه سیاسى خارج کند و به مدت 25 سال مجددا دیکتاتورى مطلقه را بر ایران حاکم نماید و از قانون اساسى و متمم آن و همچنین قوانین دیگر تنها ظاهرى حفظ کند و شاه در حقیقت تصمیم گیرنده، برنامه ریز، و ناظر بر اجراى تصمیمات خود بود.
او در سیستم و نظام سیاسى خود تنها به افرادى تکیه مى کرد که از وفادارى کامل آنها به خود مطمئمن بود و نه تنها از افراد قدرتمند و مستقل نفرت داشت بلکه به محض احساس این امر که در داخل سیستم، اعم از کادرهاى نظامى و غیر نظامى، شخصى صاحب مقام به نوعى داراى قدرتى مستقل شده و یا احیانا به استقلال در تصمیم گیرى گرایش پیدا مى کند فورا او را معزول مى کرد و نمى گذاشت در داخل نظام سیاسى کشور زمینه لازم براى رشد چنین افرادى پیدا شود.
او از نخست وزیران قوى نفرت و وحشت داشت و در طول دوره چهارده ساله تحکیم قدرت به نخست وزیرانى همچون قوام السلطنه، رزم آرا، مصدق، و زاهدى بدبین بود و دیگر نگذاشت چنین شخصیتهایى وارد سیستم سیاسى شده و رشد نمایند.
( منوچهر محمدی ، انقلاب اسلامى در مقایسه با انقلابهاى فرانسه و روسیه، ص 100 )