شهید محمدی عراقی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید مصطفی حسینی، از شاگردان شهید و مسئول ستاد بازسازی عتبات استان کرمانشاه
اخلاص شهید بهاء الدین محمدی عراقی (2)
شهید محمدی عراقی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید مصطفی حسینی، از شاگردان شهید و مسئول ستاد بازسازی عتبات استان کرمانشاه
مشهور است که روحیه ی شهید در برابر ناملایمت ها کوچک ترین تغییری نمی کرد.
دقیقاً. روحیات شان حتی شاید از پدر واقعی آدم بهتر و منعطف تر بود، پدر خود آدم بعد از دو بار کوتاه آمدن، گاهی داد می زند اما ایشان هیچ وقت با ما چنین برخوردی نکرد، خدا رحمتش کند.
پس طبیعی است که از دست دادن چنین پدری چقدر برای تان سخت بوده.
شاید از مرگ پدرم نیز به مراتب سخت تر بود.
موقع شهادت ایشان پدر گرامی تان در قید حیات بودند؟
خوشبختانه پدر ما الان هم در قید حیات هستند، حدود نود سالشان است. اما خصوصیات حاج آقا بهاء واقعاً خیلی عجیب بود. موقع شهادت این عالم ربانی، شاید به همان حالتی دچار شدیم که بعدها هنگام رحلت حضرت امام به ما دست داد، اگر نگویم بیشتر، کمتر هم نبود. چون امام و حرف ها و صحبت های شان را ما هم مثل بقیه فقط دیده بودیم اما با شهید عزیز خیلی مأنوس بودیم و شاید برخلاف بسیاری که حاج آقا بهاء را کمتر می شناختند، می دانستیم که منافقین کوردل چه انسان ارزشمندی را از امت اسلامی و مخصوصاً استان ما گرفتند. حاج آقا بهاء خیلی به درد بخور بود، خیلی خوب و متدین بود، خیلی سازنده بود. واقعاً افراد را می ساخت. این خیلی نکته ی عجیبی است. متأسفانه الآن مسأله ای که در حوزه ها خلاء آن به تمام معنا مشهود است، درس اخلاق است. مربیانی داریم که از نظر علمی شاید حوزه ها را پیشرفت داده اند و فعال هستند اما از نظر بُعد سازندگی مقداری کمبود هست، آن طور که انسان خلاء وجودی شخصیت هایی همانند شهید محمدی عراقی و امثالهم را احساس می کند. نه فقط خودشان، که پدر ارجمندشان هم همین طور بودند. خدا رحمت کند حاج آقا بزرگ را، یک شهر کنگاور هنوز مدیون اوست. شما کنگاور را با شهرستان های استان ما بسنجید؛ اصلاً قابل قیاس نیست.
یعنی یک بنایی را گذاشته اند که تا ابد الآباد، باقیات صالحات آنهاست.
اکثر قریب به اتفاق مردم کنگاور مسأله دان هستند، نسبت به روحانیت علاقه مندند، اهل تقوا و تدینند، این ها همه مدیون وجود حاج آقا بهاء و پدرشان حاج آقا بزرگ است. با این که عرض کردم شهید خیلی اهل مسافرت نبود، اما نمی دانم به چه منظور بود که یک روز رفتیم سری بزنیم به مرحوم والدشان حاج آقا بزرگ. خلاصه، با حاج آقا بهاء، وارد کنگاور شدیم، از کرمانشاه که می روی، دست راست، یک مسجد در ورودی کنگاور الان هست. یادم است آن زمان تنها مشروب فروشی کنگاور همان مغازه بود. از جلوی در مغازه که رد شدیم، رو کرد به من گفت سید! دعا کن مادر مکرمه ات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به من توفیق دهد که این مشروب فروشی را بخرم و خراب کنم و به جایش یک مسجد بسازم. نمی دانم یک سال شد، نشد و آن قضیه گذشت، یک روز گفت سید، دعایت مستجاب شده، گفتم حاج آقا! این ها از نفس پاک شما و نیت خیر خود شماست. گفت آن مشروب فروشی را خریده ام و بنای مسجد را گذاشته ام. الحمدلله الان همان مسجدی که هست، یادگار شهید است.
یک روز آقا محمود محمدی عراقی آقازاده شان که از مبارزین بود تحت تعقیب ساواک بود. ایشان سر درس نیامد.
در کرمانشاه شاگرد پدر بودند؟
نه، ایشان قم بودند منظورم این است که حاج آقا بهاء برای تدریس نیامد. روز بعد یا دو روز بعدش آمد، گفتم حاج آقا! شما مقید هستید درس را تعطیل نمی کنید، چطور با این که مناسبتی هم نبود، درس را تعطیل کردید؟ فرمود ساواک دنبال محمود ما بوده، مجبور بودم در جای مناسبی زمینه ی اختفای ایشان را فراهم کنم که به دست ساواک نیفتد. گفتم مگر محمود آقا بیکار است که با حکومت و با شاه در می افتد؟ به یاد دارم تنها اخمی که از شهید دیدم این جا بود. ابروهایش را درهم کرد و فرمود که همه این درس ها و بحث ها به خاطر مبارزه با ستم و طاغوت است. شاه پدر مملکت را درآورده- ما آن زمان اصلاً این حرف ها را نمی فهمیدیم- شاه پدر مملکت را در آورده، مبارزه یک وظیفه است. طلبه اگر بخواهد نان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برایش حلال باشد، باید با فساد و ظلم که مصداقش محمدرضا شاه است مبارزه کند. ایشان تا این اندازه سازنده بود، در هر بعدی، در عبادت، در مسائل اجتماعی، در قناعت و زی طلبگی، در عزت نفس و در درس و بحث سازنده بود. خیلی ابعاد وجودی حاج آقا بهاء بالا بود، و کامل هم بود.
دوست داریم در امر عزت نفس، ویژگی های ایشان را بگویید، مصداق ها را هم بفرمایید.
هیچ وقت اظهار فقر نمی کرد، بی نیاز بود و تأکید مؤکد داشت که طلبه ها هیچ وقت پیش بازاری ها و کلاً افراد غیرروحانی نگویند که در سختی و مشقت هستند. چون آن زمان، زمان قبل از انقلاب، وضع طلبه ها واقعاً خراب بود، هفتاد تومان شهریه می گرفتند، درآمدی هم نبود، کسی هم توجه چندانی نمی کرد. می گفت اگر یک وقتی در زندگی گرفتار بودید، هیچ وقت به اشخاص غیرروحانی نگویید.
بحث عزت نفس را که مطرح می فرمایید، از این لحاظ جالب است که جامعه در نوع خود بازار بی رحمی است. یعنی همه سعی خود را می کنند، اما یک عرف هست که وقتی می گویند طرف زرنگ است، یعنی خوب بلد است گلیمش را از آب در بیاورد، البته به شرط ها و شروط ها؛ با خاصیت ها و ویژگی ها و مختصات خودش بلد است. وقتی شما بحث عزت نفس را در مورد حاج آقا بهاء فرمودید، چیزی که من متوجه شدم، این بود که حاج آقا بهاء به همه اعتماد به نفس می دادند، درست برعکس جامعه که سعی می کند اعتماد به نفس آدمها را بگیرد و آنها را کوچک و در خود حل کند و در اختیار خودش بگیرد. درست می گویم؟
حاج آقا بهاء تلاش می کرد که طلبه روی پای خودش بایستد، استقلال داشته باشد.
نه فقط در مورد طلاب محترم، که در خصوص بچه های کوچک مسجدی نیز این طور بودند.
کلاً افراد متدین را نمی خواست ذلیل باشند، نمی خواست سرافکنده باشند، می خواست برای دیگران الگو و اسوه باشند، همان طور که خودش برای روحانیون دیگر اسوه بود. آن موقع ما این شأنیت را نداشتیم، بچه بودیم، تازه وارد حوزه شده بودیم. بعضی از بزرگان شهر که روحانی بودند، مدتی به مسجدی می رفتند و بعد از مدتی آن مسجد را رها می کردند و دیگر نمی رفتند. حاج آقا خیلی ناراحت می شد و می گفت چرا به مسجد نمی روید؟ می گفتند مردم توجه نمی کنند، مردم نمی رسند، می فرمود روحانی ای که نتواند خودش را اداره کند، به هیچ دردی نمی خورد. یک روحانی اگر روحانی باشد، حتی از نظر معیشتی هم لازم نیست نیازهایش را به دیگران بگوید، مردم با رغبت، با شوق، با عشق می آیند دست آقا را می بوسند، به او توجه هم می کنند. اگر روحانی، واقعاً روحانی و خودساخته باشد. اصطلاح ایشان این بود، می فرمود روحانی ای که نتواند خودش را اداره کند، آن روحانی، روحانی نیست. روحانی باید خودش را اداره کند، از نظر مالی، معیشتی، از نظر مسجد از همه نظر. روحانی باید خلاق باشد و خود حاج آقا بهاء این چنین بود. انصافاً این اوصاف نیک در وجودش عینیت داشت. حاج آقا بهاء حیف شد. البته من حیث المجموع و بحمدالله مردم ما قدر شناسند و هستند در جامعه ما افرادی که قدر گوهرها را بدانند. اما به صورت اجمالی می گویم، هرچه ما شناخت نداشتیم نسبت به شخصیت حاج آقا بهاء منافقین ایشان را خوب شناختند و خوب درک کردند که چه کسانی را از ما بگیرند و ضربه ها را کجا بزنند. به وحدانیت خدا اگر منافقین هیچ جنایتی نکرده باشند، به غیر از این که این بزرگان را از ما گرفتند، همین بالاترین جنایت هاست، بالاترین ظلم را آنها به این مملکت و به اسلام، حوزه ها و مساجد کردند. حاج آقا بهاء خیلی خوب و نورانی بود. ایشان سال 1360 شهید شد و حالا که سی امین سال شهادت اوست، هنوز جای حاج آقا بهاء در استان پر نشده است و کسی جای حاج آقا بهاء نیامده است. خلائی که به نظر من الان در جامعه هست، این است که مربیان حوزوی ما زمینه را طوری فراهم نکرده اند که طلاب، مثل زمان حاج آقا بهاء، بروند با آنها درد دل کنند، بی تکلف حرف بزنند و گوش بدهند و به قول معروف مترصد رفع کمبودها باشند. حاج آقا بهاء گوش می داد، می شنید و کمبودها را جبران می کرد. محال بود یک طلبه برود بگوید من خانه ندارم، حاج آقا بهاء کمکش نکند. محال بود کسی برود بگوید من از نظر معیشتی در مضیقه هستم و حاج آقا بهاء کمکش نکند. هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. مأمن و ملجأ و پناهگاه بود برای طلبه و بعد هم گاهی وقت ها همه مسائل، مادی نیست. طلبه حرف هایی دارد، درد دل هایی دارد. گاهی اذیت ها و ایذاء هایی در جامعه به او می شود، باید یک جایی باشد که عقده گشایی کند. ما گاهی می رفتیم عقده های مان را روی سر حاج آقا بهاء خالی می کردیم، ایشان سنگ صبور ما بود، به تمام معنا و با لبخند. وقتی عقده ها بازگشایی بشود، انسان اصلاً آرامش پیدا می کند. خدا شاهد است من خودم به شخصه چندین و چند بار می رفتم، با قصد دعوا و مرافعه، با حاج آقا بهاء حرف هایم را می زدم، نه تنها عکس العمل نشان نمی داد، بلکه عقده هایم نیز خالی شده بود، محبت هم به من می شد و با دست پر برمی گشتم، از نظر روحی- روانی؛ این خیلی ارزش دارد.
یعنی برای چنین موجود با ارزشی بود.
گاهی به ناحق بعضی حرف ها را به حاج آقا بهاء می زدیم، چون شاگردش بودیم و می دانست که رفتار ما از روی خباثت و شیطنت نیست، به قول معروف از روی فشارهای وارده است، می پذیرفت از ما و آرام بخش ما بود. در یک جمله برای طلبه آرام بخش بود. گفتم که وقتی تازه وارد حوزه علمیه شده بودیم، شخصیت شهید محمدی عراقی آن قدر بزرگ و والا بود که انصافاً با وجود این که ما تازه طلبه شده بودیم، به سرعت با ما انس گرفت.
ما خدمت اساتید بزرگواری رسیده و در محضر بسیاری از بزرگان شهر تلمذ کرده بودیم اما آن میزان تسلطی که شهید حاج آقا بهاء در درس و بحث و نیز بیان و تفهیم مطالب داشت، بنده کمتر در دیگران دیدم، به طوری که شاگرد- به اصطلاح- به تمام معنا می گرفت «علم» را چون خود حاج آقا بهاء الدین- رحمت الله تعالی علیه- از شاگردان خوب حضرت امام بود و خدمت معظمٌ له تلمذ کرده بود.
روزی که خبر شهادت آن بزرگوار را به من دادند و کیفیت شهادت ایشان را برای بنده تشریح کردند، چون می دانید که ایشان به همراه پدر بزرگوارشان مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدباقر (آقا بزرگ) محمدی عراقی بودند و دو آقازاده کوچکشان آقا شمس الدین و آقا نجم الدین بودند و وقتی آن فرد منافق کوردل با لباس نیروی انتظامی سر کوچه، ماشین را متوقف می کند و فرد دوم همراهش این عزیزان را ناجوانمردانه به گلوله می بندد، یادم است این بچه های معصوم همواره روی دامن مرحوم شهید حاج آقا بهاء می نشستند.
بعد که من رسیدم به بیمارستان مرحوم آیت الله طالقانی در کرمانشاه وقتی چشمم به این دو پسرک خورد [با گریه شدید] به یکباره دیدم تمام بدن این دو طفل معصوم غرقه در خون است، از سر و بدن گرفته تا کل لباس آنها، که برای یک لحظه فکر کردم این دو کودک نیز مجروح شده اند و تیر به آنها اصابت کرده است. جلوتر که رفتم و دقیق تر نگاه کردم، متوجه شدم که به سبب این که آنها روی دامن پدر بوده اند، موقع ترور نیز پدر، مثل همیشه فداکارانه و در یک لحظه، برای این که اینها آسیبی نبینند، خودش را روی این بچه ها انداخته و بدن و لباس این بچه ها به خون پاک پدر آغشته شده بود. آن جا بود که دیگر دلم شکست، خیلی دلم سوخت و گریه ها کردم… خداوند روح پاک این شهید عزیز را با شهدای کربلا محشور بگرداند.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390