خانه » همه » مذهبی » اخلاق تکاملی-تکامل و اخلاق

اخلاق تکاملی-تکامل و اخلاق

اخلاق تکاملی می کوشد شکاف میان فلسفه و علوم طبیعی را پر کند. مدعای اصلی اخلاق تکاملی این است که انتخاب طبیعی در انسان گونه ای حس اخلاقی تعبیه کرده است. یعنی ما بر اثر تکامل آمادگی انجام رفتارهایی را که از نظر اخلاقی خوب محسوب می شوند داریم. اگر چنین چیزی درست باشد، اخلاقیات را می توان پدیده ای دانست که در طی تکامل گونه های اجتماعی هوشمند ایجاد می شود، و نه چنان که الاهیون می گویند، حاصل وحی الاهی یا قوای عقلانی. در رویکرد تکاملی به اخلاقیات، رفتارهای اخلاقی به عنوان انتخاب هایی طبیعی محسوب می شوند که با افزودن سازگاری موجود با محیط اش، مزیت او را برای بقا افزایش می دهند. مشهورترین مدافع این دیدگاه اداورد ویلسون است که «پدر زیست شناسی اجتماعی» محسوب می شود. ویلسون معتقد است که “هم دانشمندان و هم اومانیست ها باید این احتمال را در نظر بگیرند که زمان آن فرا رسیده که اخلاق تدریجاً از دست فیلسوفان گرفته شود و زیست شناسانه گردد.” (ویلسون، 1975) چالش پیش روی زیست شناسان تکاملی مانند ویلسون، ارائه ی تعریفی از خیر (خوبی) بر پایه ی نظریه ی تکامل و تبیین این مطلب است که انسان ها چرا باید خوب باشند. زیست شناختی شدن اخلاق با انتشار کتاب چارلز داروین (1809-1882) با عنوان نَسَب انسان به سال 1871 آغاز می شود که در پی مشهور ترین کتاب او یعنی درباب منشاء انواع منتشر شد. داروین در کتاب نسب انسان ایده هایش درباره ی رشد تکاملی را در مورد انسان مطرح کرد. او احتجاج کرد که انسان ها باید از نسل موجودی با پیچیدگی کمتر در حقیقت گونه ای “چارپای پشمالوی دم دار… ساکن جهان قدیم” باشد.(داورین 1930: 231) مشکل عمده ای که داروین در این تبیین می دید این بود که چگونه باید استانداردهای بالای کیفیات اخلاقی انسان را توضیح داد. در مواجهه با این معما، داورین فصل بزرگی از کتاب نسب انسان را به تبیین تکاملی حس اخلاقی اختصاص داد، و در آن احتجاج کرد که اخلاق باید در طی دو مرحله ی اصلی تکامل یافته باشد.
به نظر داروین، مرحله ی نخست شکل گیری اخلاقیات انسانی، تکامل جامعه پذیری (sociability) در جانواران بوده است. برپایه ی این نظر داروین، زیست شناسان امروزی این مطلب را چنین شرح می دهند. جامعه پذیری ویژگی ایست که رد ریشه های نسب شناختی اش را می توان تا زمانی پی گرفت که پرندگان لانه سازی، تخم گذاری و مراقبت از جوجه های سر از تخم درآورده را »ابداع کردند». کسب توانایی انجام وظایف والدین مستلزم ایجاد سازوکارهایی بود که برای مراحل تاریخ تکاملی پیش از آن ضرورت نداشتند. برای مثال، آمیب ها (که با تقسیم شدن تولید مثل می کنند) و قورباغه ها (که تخم هایشان را به حال خود رها می کنند) نیازی به غرایز اجتماعی موجود در پرندگان ندارند. غرایز اجتماعی، همزمان با تسهیل زادآوری و پرورش جوجه ها، رفتار تهاجمی (aggression) ذاتی را تخفیف دادند. تمایز نهادن میان »آنها» و »ما» امکان پذیر شد و تهاجم معطوف به افرادی شد که به گروه خود جانور تعلق نداشتند. این رفتار آشکارا گزینشی است، به این معنا که بقای خانواده ی خود فرد را تضمین می کند.
مرحله ی دوم شکل گیری اخلاق، طبق نظر داروین، رشد قوای عقلانی بوده است که نوع بشر به کمک آن توانست در مورد کنش های گذشته اش و انگیزه هایشان تأمل کند و به این ترتیب اعمال خود و دیگران را تأیید یا رد نماید. این به شکل گیری وجدان انجامید که به “داور و ناظر عالی” همه ی کنش ها بدل شد.(همان، 235) داروین، تحت تأثیر فایده انگاری، باور داشت که موجودات اجتماعی که دارای قوای عالی عقلانی و وجدان باشند، به ناگزیر اصل بیشترین شادکامی [برای بیشترین کسان] را به عنوان استاندارد تعیین درست و نادرست اختیار می کنند.
اما برپایه ی این مدعاها، داروین چگونه می تواند به دو پرسش اساسی اخلاق پاسخ گوید؟ اولاً، چگونه خوب و بد (یا خیر و شر) را از هم تمییز دهیم؟ و ثانیاً، چرا باید خوب باشیم؟ اگر همه ی مدعاهای داروین درست باشند، باید بتوانند به این پرسش ها پاسخ هایی شایسته دهند. تمایزی که داروین میان خیر و شر می نهد، همان تمایزی است که فایده انگاران لذت گرا (hedonistic utilitarians) مطرح می کنند. داروین می پذیرد که استاندارد تعیین خیر وشر، اصل بیشترین شادکامی است. به این ترتیب، عملی را می توان خیر ارزیابی کرد که برای بیشترین کسان بیشترین شادکامی را به همراه آورد، که این شادکامی می تواند افزایش لذت یا کاهش رنج باشد. و پرسش دوم اینکه چرا باید خوب باشیم؟ دغدغه ی چندانی برای داروین ایجاد نمی کند، آن طور که، گیریم، برای افلاطون مسئله ساز بود (در کتاب جمهور افلاطون، در قطعه ای مشهور تراسیماخوس از سقراط می پرسد چرا اقویا، که نیازی به کمک ندارند، باید قاعده ی طلایی اخلاق را [که می گوید هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند] راهنمای اعمال خود قرار دهند). داروین می گوید انسان ها از نظر زیست شناختی متمایل به همدلی، خیرخواهی، و اخلاقیات هستند، چرا که این امور مزیت هایی در تنازع بقا محسوب می شوند.

جهان بینی اساسی اخلاق تکاملی:

الف: اخلاق تکاملی در اساس اخلاقی ظاهرپرست است یعنی به پیروزی ظاهری و خارجی، ارزش صددرصد می‌دهد و آنرا ملاک و معیار خوبی و درستی می‌شناسد و آنچه را هم که به این پیروزی خارجی منتهی می‌گردد. مشروع و مباح و صحیح می‌شمارد. به تعبیر دیگر، اخلاق تکاملی نوعی اخلاق «هر چه پیش ‌آید خوش‌آید» است. اخلاقی است که عقلش در چشم اوست. در نظر او خوبی صفت مستقل از حرکت جهان نیست. جهان هرچه به جلوتر رود، خود به خود، نالایق‌ها را حذف می‌کند و شایسته‌ترها را برمی‌گزیند. بدین لحاظ پیروزی و شکست ظاهری در‌صحنه‌طبیعت‌و‌تاریخ‌ معیارنیرومندی است‌برای‌تمیز‌خوب‌وبدوقضاوت میان درست و نادرست. این سخن هگل که «تاریخ محکمة داوری انسان‌هاست.» سرلوحة هرگونه مکتب اخلاق تکاملی است.
ب : اخلاق تکاملی، آینده پرست نیز هست ؛ از آنجا که در طول زمان و در مسیر حرکت تکاملی همیشه شایسته‌ترها برجامی‌مانند و ناشایست‌ها زوال می‌پذیرند، بدین رو همیشه آنکه بعداً می‌آید، خوب‌تر از آن است که قبلاً بوده است و هم بدین سبب درچشم او آینده جهان خودبه‌خود و صرفاً به مقتضای حرکت تاریخ، نوید بخش و امید افزاست در حالیکه گذشتة جهان در مقایسه با آینده، عصری تاریک و ظلمانی بوده است.
ج: اخلاق تکامیلی، اخلاق نزاع طلب و رقابت پسند نیز هست. یعنی اخلاق «چنگ و دندان» را توصیه و ترویج می‌کند و بر هرگونه سبعیت، به نام علم، مهر تصویب می‌نهد. از آنجا که انتخاب طبیعی و بقاء اصلح، محصول تنازع در بقاء است، بدین لحاظ هرگونه نزاع و کشمکش مطلوب و ممدوح است.
اخلاق تکاملی، مهر فریب دو مغالطة دیگر را نیز بر چهره دارد:
فریب اول:‌ قانون کلی دانستن تکامل( تحول – رشد ) است. قانون انگاشتن اندیشة تکامل است.
فریب دوم: به غلط معنا کردن «انتخاب اصلح» است.
خطای اول: باعث شده است تا اخلاق تکاملی، پیش‌بینی کند و از روی قانونی به نام تکامل، حوادث آینده را نیز گمان بزند و هم از این رو آینده پرست شود.
خطای دوم : او را فریفته است تا آینده را در واقع بهتر و برتر از گذشته بداند و به ظاهر پرستی و پیروزی پرستی رو آورد. به قول توماس هاکسلی معاصر و دوست نزدیک داروین و مدافع پر خروش نظرات او، و نیای جولیان هاکسلی زیست شناس معاصر، «همه خطاها و آشفتگی‌ها از اینجا برخاسته‌اند که «اصلح» را به معنای «بهترین» گرفته‌اند.»

جایگاه اخلاق تکاملی در نظریه ی اخلاقی معاصر

معمولاً اخلاق برای دانشجوی فلسفه به سه حیطه تقسیم بندی می شود: فرااخلاق [metaethics]، نظریه اخلاق هنجاری، و اخلاق کاربردی. فرااخلاق در پی یافتن کارکردهای ممکن برای اخلاق است. آیا اصلاً در جهان واقعیاتی اخلاقی هستند که بتوانیم نظریه های اخلاقی مان را از آنها استخراج کنیم؟ نظریه های اخلاق هنجاری اصولی را پیش می نهند که برپایه شان بتوان میان امور خلاقاً خوب و امور اخلاقاً بد تمایز نهاد. و اخلاق کاربردی به مسائل اخلاقی خاص، مانند بهمرگی[euthanasia] یا ارتشاء، می پردازد.
اما کلیت اخلاق تکاملی در این طبقه بندی نمی گنجد. بلکه برای منظور کردن آن در اخلاق یک طبقه بندی سه گانه ی اخلاق مناسب تر می نماید: اخلاق توصیفی [descriptive ethics]، اخلاق هنجاری، و فرااخلاق. اخلاق توصیفی باورهای اخلاقی مردمان گوناگون را تشریح می کند و می کوشد تبیین کند که چرا آن مردم چنان باورهایی دارند. برای نمونه، این باور اخلاقی که زنای با محارم ناپسند است تقریباً در تمامی فرهنگ های انسانی یافت می شود. می توان احتجاج کرد که این باور بدان خاطر شکل گرفته که یک مزیت تکاملی به گروه معتقد بدان می بخشد. نظریه های اخلاق هنجاری، ملاک های داوری در مورد اینکه کدام کنش ها خوب اند و کدام بد را تدوین می کنند. از دیدگاه اخلاق تکاملی ملاک داوری این است که “کنش هایی که قابلیت درازمدت بقای تکاملی گونه را افزایش دهند و خوب و کنش هایی که این قابلیت را کاهش دهند بد هستند.” با این حال، هنوز اخلاق تکاملی به عنوان رویکردی معتبر در اخلاق هنجاری جاگیر نشده است. هنوز رویکردهای پیامدگرایی، وظیفه گرایی، اخلاق فضایل یا قراردادگرایی اجتماعی بر بحث اخلاق هنجاری تفوق دارند. کم اقبالی اخلاق تکاملی تا حدی به خاطر افراط های داروینیسم اجتماعی بوده است، اما همچنین به خاطر سرشت غیرشهودی استاندارد فوق یا معیارهای مشابه آن هم هست. برای مثال، مایکل روس (1995:250) احتجاج می کند که اخلاقیات یک “توهم جمعی ژن هاست، که همگی ما دخیل در آنیم … همه ما نیازمند باور به اخلاقیات هستیم، و لذا، به لطف زیست شناسی، به اخلاقیات باور داریم. اخلاق هیچ مبنایی فراسوی سرشت بشر ندارد.”
چنین می نماید که تا به امروز گیراترین حیطه برای اعمال اخلاق تکاملی، اخلاق توصیفی بوده است، زیرا این موضوع به ویژه مناسب پژوهش های انسان شناختی و جامعه شناختی است. باورهای اخلاقی مردم چیست و چرا چنان است؟ اما اخلاق تکاملی در هر سه حیطه ی اخلاق با چالش هایی روبرو می شود.

چالش های پیش روی اخلاق تکاملی

1- چگونه می توان با اتکا به اینکه یک ویژگی رفتاری تحت فشار انتخاب طبیعی ایجاد شده، آن کنش های اخلاقی را توجیه کرد که بسیار فراسوی هرگونه خیرخواهی متقابل یا منفعت شخصی عقلانی می روند؟ برای مثال، چگونه می توان عمل ماکسیمیلیان کولب را از نقطه نظر زیست شناختی توضیح داد (کولب کشیشی آلمانی بود که در یک اردوگاه اسرا برای نجات جان یک زندانی دیگر آنقدر گرسنگی کشید تا مرد.)
2- آیا انسان ها نمی توانند از سرشت زیست شناختی شان فراتر روند، و کنش هایشان را از منشاءهای زیست شناختی تعالی بخشند، چنان که بتوانند اهدافی مانند نیل به خیر، زیبایی و حقیقت را سرلوحه ی کنش های خود قرار دهند که هیچ ربط مستقیمی به بقا ندارند، و گاهی هم درست در تقابل با بقای شخص قرار می گیرند؟
3- اخلاقیات جهان شمول است، درحالی که خیرخواهی معطوف به نیازهای زیستی، خانواده و گروه شخص را مقدم بر دیگران می شمارد. فرمان »قتل نکن» نه تنها در مورد پسر خود شخص است، بلکه معطوف به پسران غریبه ها هم هست. اخلاق تکاملی چگونه می تواند از پس توضیح جهانشمولی اخلاق برآید؟
4- مقصود از اخلاق هنجاری ارائه ی راهنمایی برای کنشگری است. انسان ها چگونه می توانند در مورد اینکه عملی در درازمدت ضامن بقاست داوری کنند؟ (این مسئله ای عملی برای ملاک هنجاری اخلاق تکاملی است و نه مسئله ای مفهومی.)
5- مسئله «است-باید» هیوم همچنان چالشی پیش روی اخلاق تکاملی است. چگونه می توان از «است» (یافته های علوم طبیعی، از جمله زیست شناسی و زیست شناسی اجتماعی) به «باید» رسید؟

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد