اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)
آيا تاكنون شده است كه براى روبهرو نشدن با يك نفر ناباب، راه خود را كج كنيد، و براى دهان به دهان نشدن با يك فرد هرزه و هتاك، دندان روى جگر گذاشته، حتى به
اخلاق معاشرت (قسمت يازدهم)
17. عزت نفس
مفهوم عزت نفس
شايد براى شما نيز پيش آمده باشد كه به چيزى «نياز» داشتهايد، ولى براى حفظ آبرو و «موقعيت» خويش، آن را با كسى مطرح نساختهايد. يا گاهى مشكلى برايتان پيدا شده، اما آن را در حدى ندانستهايد كه براى چارهجويى و حل آن، آن را با كسى در ميان بگذاريد.
آيا تاكنون شده است كه براى روبهرو نشدن با يك نفر ناباب، راه خود را كج كنيد، و براى دهان به دهان نشدن با يك فرد هرزه و هتاك، دندان روى جگر گذاشته، حتى به دفاع از خويش نپرداختهايد؟
اينها و نمونههاى ديگرى از اين قبيل، شواهدى بر روحيهاى متعالى است كه از آن با «عزت نفس» ياد مىكنيم.
جان آدمى عزيز است و رفاه و برخوردارى دوست داشتنى است؛ اما انسانيت انسان بالاتر از هر چيز است و شخصيت و آبرو قيمتى بسيار بالاتر از مال و اندوخته دارد. «كرامت نفس» نيز، ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرايانه و مادى دارد.
وقتى انسان به چيزى طمع مىبندد، بخشى از انسانيت والاى خويش را در معرض خطر و تلف شدن قرار مىدهد تا آن «خواسته» را برآورده سازد. گاهى هم حق و دين و شرف و كرامت نفس، زير «پا» گذاشته مىشود تا آن مطلوب و خواسته به «دست» آيد. آيا به راستى خواستههاى نفسانى تا اين حد مهم است كه در چنين معاملهى زيانبارى پىگيرى شود؟
چگونه مىتوان به خواستههاى دل، بىحساب و بىحد و مرز رسيد، بىآنكه از معنويت و كمال و ارزش، چيزى را فدا كرد و از دست داد؟
صاحبان «عزت نفس»، هرگز آبروى خود را به كف نانى نمىفروشند و به خار «مناعت طبع»، هرگز خواستههاى دل را زمينهساز حقارت و زبونى و خفت و خوارى نمىكنند.
بهاى وجود
نماد ديگرى از «عزت نفس»، آن است كه انسان، پاسدار كرامت وجودى خويش باشد و ارزش فوق مادى خودذ را با خواستههاى حقير و هوسهاى ناپايدار و درخواستهاى ذلتبار، لكهدار نسازد. «عزت» به معناى صلابت و استوارى و نفوذ ناپذيرى و تسخير نشدن و فرو نپاشيدن و سست نشدن و نبودن است. انسانى عزيز است كه به پستيها و حقارتها راه ندهد كه در زمين دل و جان و زمينهى شخصيت او نفوذ كند. كسى عزت نفس دارد كه هويت انسانى خويش را در مقابل ضربههاى خردكنندهى فسادها و تباهيها و حفظ كند و اين جز در سايهى «خودشناسى» و آگاهى به ارزش انسانى و والايى جايگاه معنوى انسان فراهم نمىآيد.
انسان خود را با چه چيزى مقايسه مىكند و به چه چيزى مىفروشد و خود را به چه مىدهد و چه مىگيرد؟ اصلا انسان به چه و چند مىارزد؟
حضرت على عليهالسلام در سخن زيبا و بلند و شيوايى، در بيان جايگاه رفيع انسان و ارزش وجودى او مىفرمايد: «بدانيد كه براى جانها و وجودهاى شما، قيمت و بهايى جز «بهشت»، نيست. آگاه باشيد و خود را جز به بهشت نفروشيد»:
«انه ليس لأنفسكم ثمن الا الجنة، فلا تبيعوها الا بها.» (1).
كسى كه اين جايگاه را بشناسد و از آن مراقبت كند، هرگز به پستى و حقارت و طمع و ذلت كشيده نمىشود و گوهر خود را به تمنيات نفسانى و خواهشهاى مادى نمىفروشد. عزت نفس، مانع مىشود كه انسان آگاه، خود را ارزان بفروشد.
خواستن، پل ذلت
«كيان وجودى» و شخصيت انسان، گاهى به خاطر «طلب» درهم مىشكند. هر كس مىكوشد خود را كامل و بىنياز و بزرگوار جلوه دهد و شخصيت خويش را نگهبان باشد. ولى گاهى افراد سست اراده و طماع در برابر «خواستن»، آن گوهر را از كف مىدهند و خوار مىشوند.
خواستن، سند «احتياج» است و نشانهى فقر و نادارى. گاهى «آبرو» در گرو يك «درخواست» قرار دارد و با گشودن دست نياز، آن آبرو و حيثيت ساليان دراز، يكباره بر خاك مىريزد و بر باد مىرود.
امام على عليهالسلام فرموده است:
«ماء وجهك جامد تقطره السؤال، فانظر عند من تقطره؟»؛ (2).
آبروى تو، جامد است و با سؤال و درخواست، قطره قطره مىريزد. بنگر كه قطرات آبرو را پيش چه كسى مىريزى!
بدترين وضع، آن است كه حرص و طمع و تكاثر و افزونطلبى، انسان را به «خواستن» وادار سازد و براى دست يافتن به آنچه كه ندارد، دست به هر كارى بزند و پيش هر كس و ناكسى كوچك شود و التماس و خواهش كند و حقير شود، غلام و چاكر اين و آن گردد، تا از اين رهگذر، چيزى بر «داشته» هايش بيفزايد و يا به برخى از «خواسته» هايش برسد.
مگر دنيا چه اندازه مىارزد كه انسان، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذارد؟
مگر پول، چه قدر مقدس و عزيز است كه انسان، عزت نفس خويش را با آن مبادله كند؟
آيا بايد به هر خواستهاى رسيد؟ آيا هر چه را «دل» خواست، بايد تأمين كرد؟ پس عفاف و كف نفس و كنترل غرايز و تمنيات و مهار زدن بر حرص و آز، براى كجا و كى و چه كسانى است؟!
در اين داد و ستد، چه مىدهيم و چه به دست مىآوريم؟
سخنى زيبا از حضرت على عليهالسلام نقل شده است:
«و اكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا»؛ (3).
خويشتن را از هر چه كه پست باشد، والاتر بدان و پرهيز كن. هر چند تو را به خواستهها و آمالت برساند. چرا كه تو هرگز از آنچه كه از «خويش» مىدهى، چيزى عوض نخواهى يافت.
مسأله بر سر شرافت و كرامت انسان است. وقتى در اين داد و ستد، در مقابل «دنيا» و خواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشى از آن به هدر رفت و تباه شد، ديگر جايگزينى براى آن پيدا نخواهد شد.
چه بسيار عزيزانى كه در چاه «خواستن» افتادند و چون با طناب ديگران بيرون آمدند و به خواستههاى نفسانى رسيدند، زير بار منت دونان ماندند و عزت خويش را در همان چاه وانهادند و كرامت را با وابستگى به ديگران معامله و مبادله كردند.
نخواه، تا عزيز بمانى. طمع مدار، تا سربلند باشى و قانع باش، تا اسير نگردى.
اين رهنمود مولاى آزادگان حضرت امير عليهالسلام است كه فرمود: «القناعة تؤدى الى العز»؛ (4) قناعت، عزت مىآورد. و نيز سخن او است كه: «العز مع اليأس»؛ (5) عزت، همراه با نااميدى از دست مردم است. به آنچه دارى قانع باش و به داشتههايت بساز، تا عزيز باشى.
حفظ گوهر عزت
نگهبانى از گوهر عزت و كرامت، وظيفه است. نبايد خود را در معرض تحقير و توهين قرار داد. انسان بايد از كارى كه به معذرتخواهى وادار شود پرهيز كند، تا از اين طريق هم، وجهه و آبرو و اعتبارش صدمه نبيند. معاشرت بزرگوارانه، براى مصون ماندن از تعرض و دشنام نااهلان، نگهبانى از عزت نفس است. رسيدن به اين هدف، تنظيم خاصى را در روابط انسان با ديگران مىطلبد، رابطهاى بر مبناى هوشيارى و حفظ عزت و مناعت و زير پا گذاشتن طمعها و خواهشها.
بايد چنان زيست كه به پرداخت جريمه، مجبور نشد،
بايد چنان كار كرد، كه مورد توبيخ و ملامت قرار نگرفت،
بايد آن گونه رفتار كرد كه از سوى ديگران، توهينى به انسان صورت نگيرد. حداقل، بخشى از اينها به دست ماست. البته نه به اين معنا كه انسان از انجام وظيفه گفتارى و كردارى و موضعگيرى در جاى مناسب، شانه خالى كند، بلكه موجبات وهن و توهين نسبت به خويش و تحقير شدن در حضور جمع را فراهم نياورد.
هم در برخورد با قدرتمندان بايد «عزت دينى» خود را پاسدار باشيم، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران، از رفتار ذليلانه و حقيرانه پرهيز كنيم. اين گونه مىتوان موساى عزت را در برابر فرعون قدرت، سربلند نگه داشت. اگر كسى ثروتمندى را به خاطر پولش احترام كند، دين و شرافت خود را زير پاهاى خويش، له كرده است. به تعبير حضرت على عليهالسلام:
«من اتى غنيا فتواضع له لغناه، ذهب ثلثا دينه»؛ (6).
هر كس نزد ثروتمندى رود و به خاطر توانگرى و ثروتش در مقابل او كرنش و فروتنى كند، دوسوم دينش رفته است!
شگفتا كه آيين يك انسان، از كجاها لطمه مىخورد كه به خيال هم نمىرسد.
اين منش و رفتار را بايد به كودكان هم آموخت، تا با عزت نفس بار آيند و در مقابل «دارايان»، احساس حقارت و كوچكى و ذلت نكنند.
اگر نسل نوجوان ما، مفهوم كرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را درنيابد، با روح كوچك و همت محدود و چشمى هميشه گرسنه، اسير دنياداران مىشود. بزرگترين خدمت به فرزندان، تعالى بخشيدن به همتها و غنا بخشيدن به شخصيت وجودى آنهاست. در سايهى چنين تربيتى، صاحبان روحهاى بلند و وارسته، اين گونه طلبها را تلخ و دشوار مىيابند و به آن تن نمىدهند. در ديوان منسوب به حضرت على عليهالسلام شعرى است با اين مضمون:
«جا به جا كردن صخرهها از قلهى كوهها، نزد من از تحمل منت مردم محبوبتر است. من تلخى همهى اشياء را چشيدهام. هيچ چيز، تلختر از «سؤال» و درخواست نيست.» (7).
و به قول ناصرخسرو:
به آب روى، اگر بىنان بمانم
بسى به زان كه خواهم نان ز دونان
18. بندگى و آزادگى
گاهى مرزهاى اخلاقى در معاشرت، آشفته مىشود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت مىافتند، و به نام وقار و عزت، گرفتار تكبر و خود برتربينى مىشوند. از اين رو شناختن اين مرزها و تشخيص جايگاه هر يك از صفات، مهم است.
عزت و منت
بندگى، بد است، امام در برابر خداوند نيكوست.
آزادى، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حريم بندگى عبوديت و فرمانبردارى قداست دارد.
خضوع، ناپسند است، ليكن در برابر آفريدگار و اولياء خدا و صالحان شايسته، پسنديده است.
خود را حقير ديدن، نشانهى ضعف روح است، اما در برابر خداى هستى، انسان را به عظمت مىرساند و بزرگى و عزت را در سايهى عبوديت فراهم مىآورد.
تواضع، پسنديده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را كشيدن، بسيار زشت و حقارتآميز است.
اين نكته بدان جهت گفته مىشود تا كسى به اشتباه مپندارد كه براى عزت و سربلندى، بايد از خضوع و خاكسارى و فروتنى گذشت، حتى در پيشگاه خداى متعال! كه در اين قلمرو، هر كه بندهتر و خاضعتر باشد و دست نيازش گشودهتر، مقربتر است و محبوبتر.
نزد خدا و در آستان ذوالجلال، بايد سر فرود آورد و به نياز خواهى پرداخت، چرا كه بندگى درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پيشگاهش در هر كه تحقق پذيرد، از بار منت ديگران كشيدن و خوارى و ذلت دونان را تحمل كردن نجات مىيابد. به فرمودهى امام صادق عليهالسلام:
«هر كس عزت بدون قوم و عشيره مىخواهد، و هيبت و شكوه بدون سلطنت و حكومت مىجويد و سرمايه و بىنيازى بدون مال، پس بايد از «ذلت معصيت» به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.» (8).
بندهى خدا، خود را چنان عزيز و محترم مىبيند كه نيازى به تملق و كرنش در برابر فرومايگان نمىبيند و چنان خويش را باعظمت مىيابد كه حقارت نفس را به خاطر مسايل دنيوى نمىپذيرد و چنان خود را به خاطر «بندگى خدا» شريف مىشمارد كه عزت خود را به اين آسانى زير پا نمىگذارد. به قول اقبال لاهورى:
آدم از بىبصرى بندگى آدم كرد
گوهرى داشت، ولى نذر قباد و جم كرد
يعنى از خوى غلامى زسگان پستتر است
من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد (9).
سرفرازى واقعى
تملقگويى و آزمندى و خصلت غلامى، گر چه ممكن است انسان را به نان و نوايى برساند، ولى همراه آن آزادگى و استقلال و شرف، گاهى از دست مىرود. از اين رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختيها و تحمل محروميتها، خود را گرفتار سلسلهى «منت دونان» نكردهاند. به گفتهى سعدى:
به نان خشك، قناعت كنيم و جامهى دلق
كه بار محنت خود به، كه بار منت خلق
باز به گفتهى او:
كهن جامهى خويش، پيراستن
به از جامهى عاريت خواستن
چرا كه عاريه گرفتن و قرض خواستن و مديون بودن نيز، گاهى همراه با ذلت و خوارى است و آزادگان تا اين اندازه هم نمىخواهند زير چنين بارى قرار گيرند، تا چه رسد آنجا كه ديگرى بخواهد با كمك و مساعدت و بخشش، منت نهد و به رخ بكشد.
در حالات مرحوم سيد رضى(گردآورندهى نهجالبلاغه) آمده است كه خداوند، نوزادى به او كرامت فرمود. يكى از وزراى معاصر او هزار دينار در طبقى گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد و گفت: من از هيچ كس چيزى قبول نمىكنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است. باز هم رد كرد و گفت: كودكان ما هم چيزى قبول نمىكنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهيد. اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را زنان بيگانه قابلگى نمىكنند بلكه قابله هم از زنان خودمان است و از كسى چيزى نمىپذيرد. گفت: نزد شما طلابى كه درس مىخوانند، از آن آنان باشد. سيد رضى گفت: طلاب همه حاضرند. هر كه هر قدر مىخواهد بردارد. تنها يكى يك دينار برداشت، آن هم به خاطر آنكه ديشب چون روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانهى سيد بسته بوده، از بقال نسيه كرده، اكنون دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سيد از آن پس دستور داد كليد در آن خزانه را كه وجوهات دينى در آن بود، در اختيار همهى طلاب قرار دهند كه هر وقت خواستند بردارند. (10).
اين گونه سيد رضى آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود و خاندانش نيز از عزت نفس برخوردار بودند و از كسى هديه هم نمىپذيرفتند، تا مبادا زير بار منت آنان روند.
پروين اعتصامى مىگويد:
چرخ و زمين بندهى تدبير توست
بنده مشو درهم و دينار را
همسر پرهيز نگردد طمع
باهنر، انباز مكن عار را
پروردگان مكتب الهى، گرسنگى همراه با عزت را بهتر از سيرى ذليلانه مىدانند و زندگى مشقتبار اما همراه با شرافت و سرافرازى را برتر از رفاه و خوشى در سايهى خوارى مىشمارند. حتى مرگ باعزت در نظر آنان، بهتر از حيات با ذلت است. اين تعليم و گفتهى اولياء خداست. شاگردان آنان نيز، چنانند كه با تهيدستى و فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى معيشتى مىسازند، بىآنكه ذلتپذير باشند.
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
«الصبر على الفقر مع العز اجمل من الغنى مع اذل»؛ (11).
شكيبايى بر تنگدستى همراه با عزت، زيباتر از ثروتمندى با ذلت است.
و نيز سخن اوست كه:
«الجوع خير من ذل الخضوع»؛ (12).
گرسنگى، بهتر از ذلت خضوع و كرنش پيش ديگران است.
انسان آزاده، گرسنگى مىكشد و فقر را تحمل مىكند، ولى دست طمع و نياز، پيش اين و آن دراز نمىكند.
آزادگى
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
لقمان حكيم به فرزندش چنين سفارش مىكند:
«فرزندم! اگر مىخواهى عزت دنيا را داشته باشى، طمع از آنچه در دست ديگران است، قطع كن. همانا پيامبران و صديقان، به هر چه رسيدهاند، در سايهى همين قطع طمع بوده است.» (13).
در شرححال بزرگان علم و عمل، به نمونههاى بزرگ و فراوانى برمىخوريم كه هرگز حاضر نشدند عزت و كرامت خود را از دست بدهند و در گمنامى و بىنشانى و در نهايت سختى به سر بردند، اما به كسى رو نينداختند.
وقتى مرحوم شيخ آقا بزرگ، با عسرت و تنگدستى روزگار به سر مىبرد، كسانى از مشاهير كه از حال او آگاه شدند، براى او مقررى بالايى منظور داشتند و ابلاغى به نام او برايش فرستادند. او روى پاكت نوشت: «ما آبروى فقر و قناعت نمىبريم.» و پاكت را با محتوايش پس فرستاد. اين نيز نمونهاى از وسعت نظر و غناى روحى و آزادگى فرزانگانى است كه به مسند قناعت تكيه دادهاند و در كشور فقر، سلطنت و حكومت دارند. به گفتهى صائب تبريزى:
آبى است آبرو، كه نيايد به جوى باز
از تشنگى بمير و مريز آبروى خويش (14).
تا انسان طمع و آزمندى را از خود ريشهكن نكرده باشد، به چنين آزادگى نمىرسد و پيوسته ممكن است دنياطلبى و مالدوستى، او را به خواريهاى بيشمارى بكشاند:
من آبروى خود به كفى نان نمىدهم
من اختيار خويش به دونان نمىدهم
من يوسفم، اسير زليخا نمىشوم
در دست نفس شوم، گريبان نمىدهم
نكتهسنجان اديب، براى توجه دادن انسانها به اين «استغناى روحى»، گاهى از تمثيل و حكايات از زبان حيوانات نيز بهره گرفتهاند. در برخى از داستانهاى مور و سليمان كه در تمثيلات و تلميحات ادبى به آنها اشاره شده، از اين نمونهها مىتوان ديد.
«پروين اعتصامى»، در يكى از شعرهاى حكيمانهاش، در قالب گفتگويى ميان مورچه و سليمان به اين «آزادگى» و مناعت طبع اشاره دارد. سليمان در راه، مورچهاى را مىبيند كه با هزار زحمت، پاى ملخى را به سوى لانهى خود مىكشد. به او مىگويد به جاى اين همه زحمت، چرا به دربار سليمان نمىآيى كه در سر سفرهى سليمانى برخوردار شوى و از اين زحمتها آسوده گردى؟ مور، در پاسخ مىگويد: براى موران، قناعت بهتر از سور ديگران است و آقاى خودشاناند و زير بار امر و نهى و فرمان و منت ديگران نيستند؛
چو اندر لانهى خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند
و مىافزايد كه ما از سليمان بىنيازيم، براى خودمان توشه و انبار و جاى گرم و ايمن داريم و هم خادم خويشيم و هم مخدوم خويش. (15).
اين آزادگى، در سايهى قناعت فراهم مىآيد. كسى كه نتواند بر افزون خواهى نفس خويش مهار بزند، پيوسته محتاج اين و آن است و آنچه در اين نيازمندى از كف مىرود، عزت و مناعت و شخصيت انسان است. به قول سعدى:
هر كه بر خود در سؤال گشود
تا بميرد، نيازمند بود
بدهكارى به خويشتن
مقروض بودن، از جمله چيزهايى است كه هم فكر انسان را مشغول و پريشان مىكند، هم آدمى را در مقابل طلبكار، شرمنده يا حقير مىسازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهكار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهى هم وابستگى و خوى غلامى از همين جاها سرچشمه مىگيرد.
مىتوان دايرهى مخارج را تنگتر كرد و از هزينههاى غيرضرورى چشم پوشيد و سرمايهى قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرج برنامههاى تشريفاتى كردن نشد. به جاى اينكه انسان، مديون و بدهكار ديگران شود، به «نفس» خود بدهكار شود كه قابل تحملتر است.
گويند: حضرت امير عليهالسلام از جلوى قصابى مىگذشت. قصاب از او خواست كه از اين گوشتهاى تازه ببرد. حضرت فرمود: پولى همراه ندارم. قصاب گفت: نسيه ببر، بعدا پولش را مىآورى. پاسخ حضرت چنين بود: اگر به شكم خود بدهكار باشم، بهتر از آن است كه بدهكار شخص ديگر باشم.
اين، درس ديگرى از عزت نفس است. تا «شكم» و خواستههاى نفسانى و تمنيات مادى، گوهر كرامت را نشكند و مؤمن، همچنان عزيز و آقا بماند. آنچه خميرمايهى چنين صبورى است، آن است كه در امور دنيوى، انسان به پايينتر از خويش بنگرد و به داشتههايش شاكر باشد و قانع، نه آنكه به ثروتمندتر از خود نگاه كند، كه هم در عذاب روحى و رنج ابدى بماند و هم شيطان، وسوسههاى افزونطلبى را به كار اندازد.
براستى كه قناعت، يك سلطنت است و سرمايه و گنجى بىپايان. حضرت رضا عليهالسلام در حديثى فرموده است:
«القناعة تجمع الى صيانة النفس و عز القدرة و طرح مؤنة الاستكثار و التعبد لأهل الدنيا، لا يسلك طريق القناعة الا رجلان: اما متعبد يريد اجر الآخرة او كريم يتنزه عن لئام الناس»؛ (16).
قناعت، جمع مىآورد نگهبانى از نفس را، و عزت قدرت را و دور افكندن هزينهى افزونطلبى را و بندگى و خوارى نزد اهل دنيا را. جز دو نفر، راه قناعت نمىپويند: يكى بندهى خداجويى كه با قناعت، در پى پاداش آخرت است، ديگرى انسان كريم و بزرگوارى كه از مردم پست، دورى مىجويد.
مضمون اين حديث، نشان مىدهد كه تباه شدن انسان و ضعف و سستى و خوارى او و رنج تأمين هزينهى افزونخواهى و حقارت نزد دنياطلبان، رهاورد تهيدستى انسان از سرمايهى عظيم قناعت است و اگر انسان، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و كرامت او با قناعت تأمين مىشود و بندگى نفس، بندگى ديگران را هم در پى دارد.
پی نوشتها:
(1). نهجالبلاغه، صبحى صالح، حكمت 456
(2). همان، حكمت 346
(3). همان، نامهى 31
(4). غررالحكم، ج 7، ص 326
(5). همان، ص 249
(6). نهجالبلاغه، حكمت 228
(7). لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الى من منن الرجال
و ذقت مرارة الاشياء طرا
فما طعم امر من السؤال
(8). بحارالانوار، ج 75، ص 192
(9). كليات اقبال لاهورى، ص 292
(10). سيماى فرزانگان، ص 401
(11). غررالحكم، حديث 2022) ج 2، ص 513)
(12). همان، ج 7، ص 49
(13). بحارالانوار، ج 13، ص 120
(14). كليات صائب، ص 822
(15). در ديوان پروين اعتصامى، ص 160 به بعد، تفصيل اشعار آمده است
(16). بحارالانوار، ج 75، ص 353
/خ