خانه » همه » مذهبی » اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)

اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)

اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)

برخلاف فرهنگ غرب، كه وجود سالمندان را در خانواده‏ها، زائده‏هاى مزاحم مى‏پندارند و مى‏كوشند براى آنكه آزاديهاى شخصى‏شان محدود نشود و مزاحمى نداشته باشند، به نحوى آنان را از محيط خانه و روابط خانوادگى دور كنند و به «خانه‏ى سالمندان» بفرستند، اسلام به آنان ارج مى‏نهد و حرمت قائل است و به رعايت حقوق و احترام آنان سفارش كرده و به بهره‏گيرى از تجارب و افكار پخته‏ى آنان تشويق مى‏كند.

c7e89336 e128 4332 ab58 e9f4137bd2fb - اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)
mkk42 - اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)
اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)

25. برخورد با سالمندان

برخلاف فرهنگ غرب، كه وجود سالمندان را در خانواده‏ها، زائده‏هاى مزاحم مى‏پندارند و مى‏كوشند براى آنكه آزاديهاى شخصى‏شان محدود نشود و مزاحمى نداشته باشند، به نحوى آنان را از محيط خانه و روابط خانوادگى دور كنند و به «خانه‏ى سالمندان» بفرستند، اسلام به آنان ارج مى‏نهد و حرمت قائل است و به رعايت حقوق و احترام آنان سفارش كرده و به بهره‏گيرى از تجارب و افكار پخته‏ى آنان تشويق مى‏كند.
در اين بخش، شيوه‏ى صحيح برخورد با پيران و سالمندان را – چه پدر و مادر باشند، چه سالخوردگان ديگر – براساس تعاليم مكتب، بررسى مى‏كنيم.

الف)محور وحدت

مجموعه‏ى افراد يك فاميل، نسبت به بزرگ خاندان احترام مى‏گزارند و در كارها با آنان مشورت مى‏كنند و در اختلافات، به رأى و حكميت و داورى آنان ارج مى‏نهند و گاهى يك سخن از سوى آنان، آتش فتنه‏اى را خاموش مى‏سازد، يا تفرقه و كدورتى را به وفاق و همدلى و آشتى مبدل مى‏سازد.
نعمت وجود بابركت آنان، اغلب تا هستند، ناشناخته است. وقتى به جايگاه حساس و مهم و نقش كارگشاى آنان پى مى‏برند كه از دست بدهند. چه بسيار اختلافها و قهرها و نزاعهاى خانوادگى كه پس از درگذشت «بزرگ خاندان» چهره نشان مى‏دهد و چه بسيار رابطه‏ها و رفت و آمدها كه قطع مى‏شود، يا به سردى مى‏گرايد، و علت آن فقط از دنيا رفتن محورى است كه مايه‏ى دلگرمى، اميد، انس و معاشرت فاميل است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «البركة مع اكابركم»؛ (1).
بركت و خير ماندگار، همراه بزرگترهاى شماست.
در سخن ديگر فرمود: «الشيخ فى اهله كالنبى فى امته»؛ (2).
پيرمرد در ميان خانواده‏اش، همچون يك «پيامبر» در ميان امتش است.
اين اشاره به همان نقش محورى، فروغ‏بخشى، صفاآورى، هدايت و ارشاد، تجمع و الفت است كه در وجود آنان نهفته است. پس اگر بزرگترها در فاميل و خانواده، چراغ روشنى‏بخش و محور وحدت و همدلى و عامل انس و ارتباط و رفت و آمدهاى خانوادگى‏اند، بايد اين جايگاه، محفوظ بماند و مورد حراست و تقويت قرار گيرد.

ب)حرمت بزرگترها

رعايت ادب و مقتضاى حق‏شناسى نسبت به عمرى تلاش صادقانه و ايثارها، گذشتها، دلسوزيها و سوختن و ساختنها كه بزرگان از خود نشان داده‏اند، آن است كه در خانواده‏ها مورد تكريم قرار گيرند، عزيز و محترم باشند، به آنان بى‏مهرى نشود، خاطرشان آزرده نگردد، به توصيه‏ها و راهنماييهايى كه از سر سوز و دلسوزى و تجربه مى‏دهند، بى‏اعتنايى نشود.
خود «بزرگسالى» و «سن بالا» در فرهنگ دينى ما احترام دارد. اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است: «من عرف فضل كبير لسنه فوقره، آمنه الله تعالى من فزغ يوم القيامة»؛ (3).
هر كس فضيلت و مقام يك «بزرگ» را به خاطر سن و سالش بشناسد و او را مورد احترام قرار دهد، خداى متعال او را از هراس و نگرانى روز قيامت ايمن مى‏دارد.
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها، از دستورالعملهاى اخلاقى اسلام است و كانون خانواده‏ها را گرم و مصفا مى‏سازد و اين، توصيه‏ى امام صادق عليه‏السلام است كه فرمود:
«ليس منا من لم يوقر كبيرنا و لم يرحم صغيرنا»؛ (4).
كسى كه بزرگ ما را احترام نكند و كوچك ما را مورد شفقت و عطوفت قرار ندهد، از ما نيست.
اين سخن را نيز از على عليه‏السلام به ياد داشته باشيم كه فرمود:
«يكرم العالم لعلمه و الكبير لسنه»؛ (5).
دانشمند را به خاطر علمش و بزرگسال را به خاطر سن او، بايد احترام كرد.
اگر جوانان قدر پيران را نشناسند و به جايگاه آنان حرمت ننهند، هم رشته‏هاى عاطفى پيوندهاى انسانى از هم گسسته مى‏شود، هم از رأفت و عاطفه و تجربه‏ى سالخوردگان محروم مى‏شوند، هم نشانه‏ى بى‏توجهى خود به ارزشها را امضا كرده‏اند. حضرت على عليه‏السلام در يكى از سخنان خويش، ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاريهاى رفتارى مردم، از جمله بر اين دو مسأله تأكيد مى‏فرمايد: 1. بى‏احترامى كوچكترها نسبت به بزرگترها 2. رسيدگى نكردن توانگران به نيازمندان:
«انكم فى زمان… لا يعظم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيهم فقيرهم»؛ (6).
شما در زمانه‏اى به سر مى‏بريد كه كوچك به بزرگ تعظيم و تكريم نمى‏كند و ثروتمند، به فقير رسيدگى نمى‏كند!

ج)نسبت به والدين

سالمندان به طور عموم، از احترام برخوردارند. اگر پدر و مادر باشند كه اين وظيفه، سنگين‏تر و مسؤوليت مضاعف است. قرآن كريم از تندى و پرخاش نسبت به پدر و مادر پير نهى مى‏كند و به سخن نيك و لحن شايسته و خضوع و تواضع و گستردن بال رأفت در برابر آنان و خيرخواهى و دعا در حق آنان دعوت مى‏كند.
فرمان خداوند، چنين است:
(اما يبلغن عندك الكبر أحدهما أوكلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما – و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا)؛ (7).
هر گاه يكى از آن دو(پدر و مادر) يا هر دو نزد تو به سن پيرى و سالمندى رسيدند، به آنان اف مگو، آنان را طرد مكن و به آنان سخن كريمانه بگو و بال فروتنى را از روى رحمت و شفقت براى آنان بگستر، و بگو: پروردگارا! همان گونه كه مرا در خردسالى‏ام تربيت كردند، تو نيز بر آنان رحمت آور.
ادب و احترام نسبت به پدر و مادر بزرگسال، آن است كه: آنان را به اسم، صدا نكنى، به احترامشان برخيزى، از آنان جلوتر راه نروى، با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگويى، نيازهايشان را برآورى، خدمتگزارى به آنان را وظيفه‏اى بزرگ بدانى و از آنان در سن كهولت و پيرى مراقبت كنى.
در حديث است كه امام باقر عليه‏السلام فرموده است: پدرم به مردى نگريست كه همراه پسرش راه مى‏رفتند و پسر به بازوى پدرش تكيه داده بود. پدرم تا زنده بود، با آن جوان(به خاطر اين بى‏حرمتى نسبت به پدرش) صحبت نكرد. (8).
به همان اندازه كه آزردن آنان و «عاق» شدن، حرام و نكوهيده است و از آن نهى شده است، دل به دست آوردن و جلب رضايت و نيكى به آنان سفارش شده است و اين خدمتگزارى، سبب بهشتى شدن فرزندان به شمار آمده است.
«ابراهيم بن شعيب» گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: پدرم بسيار پير و سالخورده و ناتوان شده است. هر گاه حاجتى داشته باشد او را برمى‏داريم و بر دوش مى‏كشيم. حضرت فرمود: «ان استطعت ان تلى ذلك منه فافعل و لقمه بيدك، فانه جنة لك غدا»؛ (9) اگر بتوانى عهده‏دار كارهاى او شوى چنين كن، حتى با دستانت لقمه در دهان او بگذار، كه اين فرداى قيامت، براى تو بهشت(يا سپر از آتش: جنه) خواهد بود.

د)انتقال فرهنگ

از عمده‏ترين راههاى انتقال يك فرهنگ به نسلهاى آينده، رفتار پدر و مادر و مربيان است. كودكان، آنچه را در رفتار بزرگترها ببينند، از آن الگو مى‏گيرند. احترام به بزرگترها و رعايت ادب و تكريم نسبت به سالخوردگان، اگر در عمل و رفتار ما تجلى يابد، فرزندان ما نيز، اين فرهنگ را مى‏آموزند و با همين آداب و سنن بار مى‏آيند. كسى كه انتظار ادب و معرفت و حق‏شناسى از فرزندانش دارد، بايد همين حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان دهد، تا كوچكترها هم از او بياموزند.
اين يك سنت تاريخى و تأثير و تأثر از اعمال و رفتار است. هر كس چيزى را درو مى‏كند كه كشته است. اگر در حديث است كه «لا ميراث كالادب»؛ هيچ ارثى همانند ادب نيست كه از بزرگان به فرزندان برسد، در اين مورد هم مصداق مى‏يابد.
امام على عليه‏السلام فرمود:
«و قروا كباركم، يوقركم صغاركم»؛ (10).
به بزرگانتان احترام كنيد، تا كوچكترها هم به شما احترام كنند.
امام صادق عليه‏السلام نيز فرموده است:
«بروا آباءكم، يبركم ابناؤكم»؛ (11).
به پدرانتان نيكى كنيد، تا فرزندانتان هم به شما نيكى كنند.
اين دقيقا برداشت محصول، از زراعتى است كه انسان با رفتارش در زمين دل و لوح جان كودكان انجام مى‏دهد. به گفته‏ى سعدى:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
كاى نور چشم من، بجز از كشته، ندروى!
مهمترين درس تربيتى، آن است كه با عمل داده شود. كودكان نيز مستعدترين شاگردانى‏اند كه «درسهاى عملى» را با دقت، از رفتار ما مى‏آموزند. اگر ما به سالمندانمان احترام نگذاريم، از خردسالان و نوجوانان چه انتظارى داشته باشيم كه با سالخوردگان و خود ما با احترام و تعظيم و تكريم، برخورد كنند؟ اين ارتباط متقابل در تأثير گذاريهاى رفتارى را نمى‏توان ناديده گرفت. به قول معروف، اگر احترام امامزاده، توسط متولى رعايت نشود، از ديگران چه انتظارى است؟!
جاى سالمندان، پيش از آنكه در «آسايشگاه» ها و «سراى سالمندان» باشد، كانون گرم و بامحبت خانه‏هاست، تا چراغ خانه روشن بماند و محور تجمع و الفت افراد گردند. و از انديشه‏ى آنان نيز استفاده شود. بالاخره آنان، حاصل يك عمر، تجربه و چشيدن سرد و گرم روزگارند و مى‏توانند «مشاور» خوبى در تصميم گيريهاى زندگى باشند.
آنچه در آينه جوان بيند
پير در خشت خام، آن بيند
اين هم بعد ديگرى از برخورد با پيران است.

هـ)تأثير رفتار

همچنان كه كودكان و نوجوانان، از رفتار و عمل بزرگترها درس و الگو مى‏گيرند، سالخوردگان نيز گاهى از نظر فكرى و قضاوت و ديدگاه، تحت تأثير رفتار جوانان قرار مى‏گيرند. بسيار اتفاق افتاده است كه خانواده‏اى غيرمتدين و بى‏تفاوت نسبت به ارزشها و پاكيها، در اثر مشاهده‏ى رفتار شايسته از جوانشان، به راه آمده‏اند. در واقع، جوان پاكدل پاك رفتار، با نحوه‏ى عملش بر بزرگترها هم تأثير بگذارد.
نقل اين نمونه‏ى تاريخى جالب است:
جوانى به نام «زكريا بن ابراهيم» مسيحى بود. چون مسلمان شد به سفر حج رفت. در اين سفر، امام صادق عليه‏السلام را ديدار كرد. از جمله سؤالاتش از امام اين بود كه: پدر و مادر و بستگانم هنوز نصرانى‏اند. چه كنم؟ مادرم نيز نابيناست. آيا با آنان باشم و با آنان غذا بخورم؟ امام صادق عليه‏السلام پرسيد: آيا گوشت خوك مى‏خورند؟ گفت: نه، اصلا دست به آن نمى‏زنند. امام فرمود: با آنان باش و به مادرت رسيدگى كن و اگر از دنيا رفت، خودت كارهاى مربوط به كفن و دفن او را انجام بده و به ديگران واگذار مكن.
زكريا پس از بازگشت از سفر حج، به توصيه‏ى امام صادق عليه‏السلام به مادرش بسيار نيكى و ملاطفت مى‏كرد، به او غذا مى‏خوراند، لباس و سر وضع او را تميز مى‏كرد و در خدمت وى كوشا بود. مادرش از اين تغيير رفتار، سؤالى به ذهنش رسيد، پرسيد: پسرم! قبلا كه نصرانى بودى با من چنين رفتارى نداشتى، چه شده كه پس از هجرت و مسلمان شدن چنين شده‏اى؟ گفت: يكى از فرزندان پيامبر اين دستور را به من داده است. مادر پرسيد: آيا او پيامبر نيست؟ پسر گفت: خير، او پسر پيامبر است. مادر اصرار داشت كه نه، او حتما پيامبر است، چون اين گونه تعليمات، از تعاليم پيامبران است. پسرش جواب داد: خير، پس از پيامبر اسلام، پيامبرى نخواهد آمد. او يكى از فرزندان آخرين پيامبر الهى است.
مادرش گفت: پسرم! بهترين دين را برگزيده‏اى. به من هم ارايه بده و آن دين را بر من عرضه كن.
فرزند، تعاليم اسلام را بر مادر مسيحى خويش عرضه كرد. او هم به اسلام گرويد و مسلمان از دنيا رفت. (12).
اين شاهدى بر تأثير عمل به «دستورهاى دين» در مورد نحوه‏ى معاشرت با والدين و برخورد با سالمندان است كه يك مسيحى را به اسلام جذب مى‏كند و نور هدايت را در دل او مى‏تاباند.
بر اين اساس، با ادب نسبت به بزرگان و گراميداشت خاطر سالمندان و تحويل گرفتن آنان و نيكى و مراقبت از آنان، جامعه‏اى خوب و خانواده‏اى باصفا و روابطى مستحكم و عاطفى داشته باشيم.
و نيز… قدر نعمت جوانى را بدانيم كه اين گوهر، هميشه با ما نيست.
و چه نيكو سروده است ملك‏الشعراى بهار:
سحرگه به راهى يكى پير ديدم‏
سوى خاك، خم گشته از ناتوانى‏
بگفتم: چه گم كرده‏اى اندرين ره؟
بگفتا: جوانى، جوانى، جوانى‏

26. نقدپذيرى

صلاح و اصلاح فرد و جامعه، در سايه‏ى «شناختن عيوب» و تلاش براى «زدودن عيوب» است.
اين شناخت، هم در خود ما و نسبت به انديشه‏ها و عملهاى خودمان است، هم نسبت به ديگران. زمينه‏ساز اين عيب‏زدايى هم «تذكر» از سويى و «تنبه» و «اقدام» از سوى ديگر است.
مسأله‏ى تذكر و نقد و يادآورى، همچنين «پندپذيرى» و قبول نصيحت و موعظه و توجه به تذكرات ديگران از همين رهگذر، در مقوله‏ى مسايل معاشرتى و شيوه‏ى برخورد صحيح با ديگران قرار مى‏گيرد. به اين خاطر، در اين بخش از مباحث اخلاق معاشرت، به خصلت «نقدپذيرى» به عنوان يك روحيه‏ى بالا و رشد يابنده و خلق و خوى نيك مى‏پردازيم.

نقد و تذكر

پرده‏پوشى بر واقعيات، يا خود را به بى‏خبرى زدن، واقعيتها را عوض نمى‏كند. وقتى در كسى يا جايى يا رفتار و برخوردى اشكال وجود داشته باشد، فرزانگان عاقل، از هر تذكر اصلاحى استقبال مى‏كنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان، دوست دارند كه در همان موارد نيز، مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عيوب و كاستيها و زشتيها سرپوش بگذارند.
به قول سعدى: «احمق را ستايش خوش آيد، چون لاشه كه در كعبش دمى، فربه نمايد». (13) عجب و خودپسندى و خود برتربينى، پيامد همين گونه مدحها و تعريفهاست كه از عيوب، غافل مى‏سازد.
حضرت على عليه‏السلام مى‏فرمايد:
«اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق يحسن له القبيح و يبغض اليه النصيح»؛ (14).
نادان‏ترين مردم كسى است كه فريب ستايشگر چاپلوس را بخورد، ثناگرى كه زشت را در نظر او زيبا جلوه مى‏دهد و خوبى را در نظر او منفور مى‏سازد.
از صحبت دوستى برنجم‏
كاخلاق بدم حسن نمايد
كو دشمن شوخ‏چشم دانا
تا عيب مرا به من نمايد؟
از اين رو، به جاى آراستن عيوب و كتمان زشتيها و پرده‏پوشى بر نارساييها، بايد آنها را گفت و شنيد و در برطرف ساختنش كوشيد. «تذكر و نقد» از همين جاست كه قيمت و قداست مى‏يابد و براى بعضيها «يادآورى» يك وظيفه مى‏شود و براى بعضى توجه به تذكرها و نقدها يك «فضيلت اخلاقى» به شمار مى‏آيد. انسانهاى كمال‏جو، بايد از اين گونه تذكرها استقبال كنند، چون مقدمه تكامل آنان است، وگرنه براى هميشه در «جهل مركب» مى‏مانند.
به اين سخن حكيمانه‏ى سعدى دقت كنيد: «متكلم را تا كسى عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد.» (15).

شيوه‏ى صحيح نقد

به همان اندازه كه تذكر كاستيها و نقد عملها مفيد و لازم است، توجه به شيوه‏ى يادآورى و نكات و آداب پند و اندرز و تذكر، مهم و سرنوشت‏ساز است.
آيا هر كس حق دارد تذكر دهد؟ آيا موعظه از هر كس پذيرفته است؟ آيا همه‏ى نقدها سازنده و مثبت است؟ صفات و شرايط ناقد و واعظ چيست؟
اگر كسى ديگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصايح خويش نباشد، سخنش بى‏اثر است. انبوهى از روايات، شاهد اين مدعاست. اگر پند دهنده، خودش اهل عمل باشد، تذكر او چراغى روشن و روشنگر در دل و جان ديگران مى‏شود و تا ژرفاى قلبشان نفوذ مى‏كند. به اين سخن حضرت على عليه‏السلام دقت كنيد:
«استصبحوا من شعلة واعظ متعظ و اقبلوا نصيحة ناصح متيقظ»؛ (16).
از فروغ واعظ و پند دهنده‏اى كه خود، پندپذير است، روشنايى برگيريد و نصيحت نصيحتگر بيدار را پذيرا باشيد.
در اين سخن، هم به پندپذيرى اشاره دارد، هم به شيوه‏ى مؤثر وعظ و نصيحت و تذكر.
نقد و تذكر، هر چه صميمى‏تر، خودمانى‏تر، در خلوت و بدون آبروريزى و هتك حيثيت باشد، هم مؤثرتر است، هم از كينه‏توزى و كينه‏افروزى و لجاجت، دورتر است. گاهى نقادى آشكار و پند و تذكر در ملأ عام، اثر منفى دارد و طرف را به عكس‏العمل وامى‏دارد و شخصيت او را هم خورد مى‏كند.
حضرت امير عليه‏السلام فرمود:
«نصحك بين الملأ تقريع»؛ (17).
نصيحت و پند دادن تو در ميان مردم و حضور ديگران، كوبيدن و خورد كردن است.
نقد از روى خيرخواهى و به قصد اصلاح و كمك به اشخاص مورد نقد كجا، و نقد به قصد خراب كردن وجهه و موقعيت و كوبيدن و تخريب كجا! البته هشياران، انگيزه‏هاى نهفته در وراى نقدها را خوب مى‏فهمند و مى‏شناسند.
نقد، نبايد برخاسته از حسد و غرض‏ورزى و تسويه حساب باشد. تذكرهاى حسودانه و كين‏توزانه، وضع را بدتر مى‏كند. اصلا مگر از يك حسود، نصيحت و خيرخواهى و تذكر به قصد اصلاح برمى‏آيد؟
امام صادق عليه‏السلام فرمود:
«النصيحة من الحاسد محال»؛ (18).
نصيحت و خيرخواهى از حسود، محال است.

نقدپذيرى

تكبر و خودخواهى، جلوه‏هاى گوناگون دارد. يكى هم غرور در مقابل «نقد» است. وقتى نقد، مايه‏ى كمال انديشه و كار ماست، نقدپذيرى كمك به اين كمال و رشد است. از آن طرف، «نقدناپذيرى»، نشانه‏ى نوعى غرور و تكبر و عامل در جا زدن در ورطه‏ى بديها و كاستيهاست. گاهى ناب‏ترين موعظه‏ها و تذكرها هم، وقتى به دلهاى داراى كبر مى‏رسد، با «عدم پذيرش» مواجه مى‏گردد و انسان را محروم مى‏سازد. به تعبير زيباى اميرالمؤمنين عليه‏السلام:
«بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة»؛ (19).
ميان شما و پند، حجاب و پرده‏اى از غرور افكنده شده است.
آيا شما مطمئن‏ايد كه همه‏ى انديشه‏ها و افكارتان درست و بى‏اشكال است؟
آيا همه‏ى خصلتها و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را بى‏عيب مى‏دانيد؟
آيا فكر نمى‏كنيد در عملكردهاى مختلف شما، نقطه ضعفهايى هم ممكن است باشد كه از چشم خودتان پنهان است ولى ديگرى متوجه مى‏شود؟
انسان گاهى به خاطر «حب نفس»، يا عيوب خود را نمى‏بيند و نمى‏فهمد، يا حاضر نيست خود را داراى عيب و نقص بداند، از اين رو، نقد و تذكر ديگران را هم بر غرض‏ورزى و دشمنى حمل مى‏كند.
آينه چون عيب تو بنمود راست‏
خود شكن، آيينه شكستن خطاست‏
در يك خانواده، ممكن است رفتار هر يك از زن و شوهر نسبت به هم، ايرادهايى داشته باشد، يا برخورد پدر و مادر با فرزند كوچك يا جوانشان، غلط باشد. اگر كسى متذكر شد، بايد مشفقانه بپذيرند و در اصلاح خويش بكوشند.
اگر هر يك تلاش كنند تا عيب و اشكال را متوجه طرف مقابل سازند و خود را بى‏گناه قلمداد كنند، نارساييها و عيوب و خطاها هرگز اصلاح نخواهد شد. انصاف در پذيرش خطا و عيب نشانه‏ى رشد عقلى است.
گاهى ممكن است در حسن نيت و خيرخواهى و نظر دوستانه‏ى كسى شك و ترديد داشته باشيم و در نتيجه به آنچه كه نقد مى‏كند، توجهى نكنيم، ولى اگر حسن نظر و نيت دوستانه‏ى كسى براى ما ثابت بود، در پذيرفتن نقد و تذكر و پند او ترديد نكنيم.
به فرموده‏ى حضرت امير عليه‏السلام:
«ليكن احب الناس اليك المشفق الناصح»؛ (20).
محبوب‏ترين مردم در نظر تو، نصيحت كننده‏ى مشفق و خيرخواه باشد.
گر چه ممكن است تذكر و انتقاد ديگرى، در ذائقه‏ى ما تلخ آيد، ولى تلخى نقد و تذكر، به مراتب سودمندتر از شيرينى چاپلوسى و نيرنگ و فريب است.
از امام باقر عليه‏السلام روايت است:
«اتبع من يبكيك و هو لك ناصح و لا تتبع من يضحكك و هو لك غاش»؛ (21).
از كسى پيروى كن كه از روى خيرخواهى و نصيحت، تو را مى‏گرياند، ولى پيرو كسى مباش كه تو را مى‏خنداند، در حالى كه نسبت به تو فريبكارى مى‏كند!
پذيرش نقد و ديدگاههاى اصلاحى ديگران، تنها به انديشه و فكر، يا به عملكرد خارجى و معاشرتهاى ما منحصر نمى‏شود.
در آثار ادبى و توليدات شعر و قصه و اثر هنرى نيز، توجه به نقد ديگران، عامل رشد و بالندگى هنرمند و نويسنده و شاعر است، برعكس، بى‏توجهى به نقاديهاى منتقدان كار انسان را پيوسته ضعيف و معيوب نگه مى‏دارد.
هنرمندان نقدپذير، سريعتر رشد مى‏كنند. شاعران و نويسندگانى كه به نقد آثارشان توسط ديگران بها مى‏دهند و از آن استقبال مى‏كنند، علاقه‏ى خود را به كمال يافتن خلاقيتهاى ادبى خويش نشان مى‏دهند.
به اين چند جمله دقت كنيد، تا جايگاه نقد و ارزش نقدپذيرى روشن‏تر گردد:
«… نقد در هنر، مثل آينه‏ى جلوى اتومبيل است. راننده – هنرمند – بايد به كمك آن مواظب پشت سرش باشد، ولى يكسره در آن نگاه نكند، چرا كه در اين صورت، انحراف از جاده و خطر تصادف، در كمين است.»
«هنر، هواپيماست. هنرمند، خلبان آن و منتقدين، خدمه‏ى پرواز.»
«غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنه‏ى كشتى، مأمور غرق كردن تدريجى هنرمند است.»
«شاعرى كه از منتقدين آثارش قهر كرده است، مثل هواپيمايى است كه ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است.»
«وقتى لياقت و جربزه‏ى شهيد شدن در تو نباشد، شروع مى‏كنى به نقد و ارزيابى انگيزه‏ى شهدا!» (22).
بارى، «نقدپذيرى»، در مسايل اخلاقى، فرهنگى، اجتماعى و مديريتى، ضامن سلامت رابطه‏ها و رشد افكار و اعمال است. اين مسأله در متون دينى با عناوينى همچون: نصيحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است.
پايان اين بحث را حديثى از امام سجاد عليه‏السلام قرار مى‏دهيم كه در ضمن بيان حقوق متقابلى كه افراد در جامعه نسبت به هم دارند(در رسالة الحقوق) از جمله به «حق نصيحتگر» بر گردن «نصيحت شنو» و وظيفه‏ى ناصح و متنصح اشاره فرموده است:
«و حق الناصح ان تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك، فان اتى بالصواب حمدت الله عزوجل و ان لم يوافق، رجمته…»؛ (23).
حق نصيحت كننده(و ناقد و پند دهنده) آن است كه نسبت به او نرمش و انعطاف نشان دهى و به سخنش گوش فرادهى، اگر حرفش بجا و درست بود، خداى متعال را سپاس بگويى و اگر تذكرش موافق با حق نبود، نپذيرى.

27. صداقت

«اى جان فداى آن كه دلش با زبان يكى است»
و اين همان «گوهر صداقت» است كه هر جا يافت شود و در هر كس تجلى يابد، نفيس و ارزشمند است.
بسيارى از ناهنجاريهاى رفتارى و اختلافات خانوادگى و مشاجرات ميان دوستان و فاميلها، و حتى تنشها و نزاعهاى سياسى، پديده‏اى است كه از «بى‏صداقتى» و «ناخالصى» به وجود مى‏آيد. و مگر «نفاق» هم نوعى عدم صداقت نيست؟ «فريب» نيز، جلوه‏ى ديگرى از ناراستى در گفتار و رفتار است و… كم نيست «طلاق» هايى كه ريشه در عدم صداقت در مراحل اوليه‏ى ازدواج در اظهارات، ادعاها، وانمود كردنها و پاسخهاست. با اين حساب، صداقت، استوارترين بنيانى است كه دوستيها، مشاركتها، ازدواجها، مبارزات سياسى و… بر آن استوار مى‏گردد و بدون آن، همه‏ى اين بنيانها در معرض فروپاشى و گسيختگى است.

جلوه‏هاى صداقت

كسى كه در «گفتار»، صادق و راست باشد، از «دروغ» پرهيز مى‏كند، چه به شوخى چه جدى. كسى كه در «دوستى» صادق باشد، به مقتضيات دوستى پاى‏بند است و ايثار و فداكارى، گذشت نسبت به خطاها، تحمل تنديها و جفاها، همكارى در گرفتاريها و نيازمنديها، همدردى در مشكلات و غمها خواهد داشت.
كسى كه در روابط خانوادگى، با همسرش صداقت داشته باشد، دچار نزاع‏ها و اختلافات و قهر و طلاق نمى‏شود.
كسى كه در «ايمان» صادق باشد، از نفاق و دو رنگى و ريا دورى مى‏كند.
آن كه در «زهد»، صادق باشد، رياكارانه و از روى مردم فريبى، تظاهر به زهد و ساده زيستى و ترك دنيا نمى‏كند. به قول سعدى:
ترك دنيا به مردم آموزند
خويشتن سيم و غله اندوزند
آن كه در پند و موعظه و تبليغ و ارشاد صداقت داشته باشد، عملش آينه‏ى حرفش و رفتارش شاهد گفتارش خواهد بود وگرنه به قول حافظ: «توبه فرمايان چرا خود، توبه كمتر مى‏كنند؟»
و «صدق در عهد»، وفاى به قولها و قرارها و تعهدات است. (24).
اينگونه صداقتها، معيار و ملاك مسلمانى و نشانه‏ى نزديكى فكرى و عملى به صاحب شريعت، حضرت رسول صلى الله عليه و آله است، كه فرمود:
«اقربكم منى غدا فى الموقف اصدقكم فى الحديث و اداكم للأمانة و اوفاكم بالعهد…»؛ (25).
نزديكترين شما به من در موقف قيامت، كسى است كه راستگوتر، امانت‏دارتر و باوفاتر به پيمان باشد.
به فرموده‏ى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: راستى در گفتار، تعهد نسبت به امانت مردم و وفا به پيمان، نشانه‏ى «صداقت» و معيار قرب به آن حضرت است و هر كه دروغگو، خائن و بى‏وفا باشد، از آن رسول صدق و امانت و وفا فرسنگها فاصله دارد.

در صحنه‏ى اجتماع

قوام هر جامعه، به اعتماد انسانها به يكديگر است. آنچه اين بنيان را استوار و مستحكم مى‏سازد، صداقت انسانها نسبت به هم است و اگر صدق و راستى از جامعه‏اى رخت بربندد، زندگيها هم دشوار، ناامن، تلخ و نكبت‏بار خواهد بود.

آيا شما همانطور كه مى‏نماييد، هستيد؟

آيا آنچه به ديگران نسبت به افكار و روحيات و زندگى خويش «وانمود» مى‏كنيد، «بود» زندگى شما هم همان گونه است؟
بايزيد بسطامى گفته است: «يا چنان نماى كه هستى، يا چنان باش كه مى‏نمايى!»
و اين، يعنى «صداقت». سعدى چه زيبا گفته است(باب دوم گلستان):
اى درونت برهنه از تقوا
وز برون جامه‏ى ريا دارى‏
پرده‏ى هفت رنگ را بگذار
تو كه در خانه، بوريا دارى‏
دو چهره‏ها نيز فاقد صداقت‏اند. آنان كه ظاهر و باطنشان يكى نيست و گفتار و رفتارشان به هم نمى‏خورد و رودررو و پشت سر، با ديگران برخوردى متفاوت دارند. در ظاهر و پيش رو، اظهار ارادت و دوستى و اخلاص دارند، اما پشت سر، از غيبت و سخن‏چينى و تهمت و افشاى عيوب و تحقير و توهين، پروا ندارند. اين گر نفاق نيست، پس چيست؟
امام باقر عليه‏السلام فرمود:
«بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين، يطرى اخاه شاهدا و يأكله غائبا»؛ (26).
بد بنده‏اى است آن كه دو چهره و دو زبانه باشد، هنگامى كه برادر دينى‏اش را مى‏بيند، در حضورش تعريف و تمجيدش مى‏كند، ولى پشت سر(با غيبت كردن) او را مى‏خورد!
دو رويان، هم در دنيا بى‏آبرويند، هم در آخرت، گرفتار عذاب الهى.
زهد دروغى، طاعت ريايى، توبه‏ى غيرواقعى، انفاق و خرج كردنهاى رياكارانه، چرب زبانيها و تملقهاى مردم فريبانه، گندم‏نمايى و جوفروشى و…
همه نشانه‏هايى از فقدان «گوهر صداقت» در زندگى اجتماعى است.
ادبيات غنى فارسى، پر است از شكايتها و ناليدنها از دست رياكاران و سالوس بازان و عوام فريبان و دورنگى‏ها. صورت زيبا به كار نمى‏آيد، سيرت زيبا مطلوب انسانهاى كمال طلب است. حتى آنان كه چهره‏اى به ظاهر باايمان و مذهبى دارند، اما در رفتار اجتماعى، از هيچ نيرنگ و تقلب و تخلف و دروغى پرهيز نمى‏كنند، آن طاعت و عبادت هم به كارشان نخواهد آمد. به گفته‏ى سعدى:
طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى‏
«صدق» پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست‏
و اين مضمون حديث است كه: به ركوع و سجود طولانى اشخاص نگاه نكنيد، چون به آن عادت كرده است. بنگريد به راستگويى و امانت‏دارى‏اش. (27).

با صادقان

قرآن كريم، فرمان مى‏دهد كه «با صادقان باشيد» (كونوا مع الصادقين). (28) از سوى ديگر از برخى بزرگان و انبياء، با عنوان «صديق» و «صادق الوعد» ياد مى‏كند. لقب حضرت زهرا عليه‏السلام نيز «صديقه» بود. نعمت صداقت نيز، موهبتى است كه از سوى خداوند به برخى داده مى‏شود و «صديقين»، همتراز با شهدا و انبياء و صالحان به شمار آمده‏اند.
به فرموده‏ى امام صادق عليه‏السلام، سرلوحه‏ى دعوت همه‏ى پيامبران در مسايل معاشرتى و اخلاقى، «راستگويى» و «امانت‏دارى» بوده است: «ان الله عزوجل لم يبعث الأنبياء الا بصدق الحديث و اداء الأمانة الى البر و الفاجر.» (29).
باز از كلام آن حضرت است كه: به حضرت اسماعيل، از آن رو «صادق الوعد» گفتند كه با كسى در جايى قرار گذاشت و تا مدتى(يكسال هم گفته‏اند) همانجا منتظر ماند. از اين رو خداوند او را صادق الوعد ناميد. (30).

صداقت سياسى

صدق، تنها به عنوان يك خصلت فردى، يا احيانا در معاشرتهاى خانوادگى و دوستانه نيست. در صحنه‏ى اجتماع و فعاليتهاى سياسى و عملكرد شخصيتهاى مشهور هم مصداق و مورد پيدا مى‏كند.
گاهى كسانى براى خودنمايى و شهرت‏طلبى به مبارزه مى‏پردازند، تا خود را به عنوان چهره‏اى انقلابى بشناسانند. برخى هم از روى تعهد و تكليف و سوز دينى و شعور انسانى مبارزه مى‏كنند.
بعضى فريبكارانه شعار مردم دوستى و حمايت از خلق و دفاع از مظلومين و محرومين مى‏دهند. برخى هم به راستى قلبشان براى مردم مى‏تپد و صادقانه به مردم عشق مى‏ورزند و براى نجات و رستگارى و بهروزى آنان مى‏كوشند.
برخى براى جلب حمايت مردم و جذب «آراء» به وعده دادن مى‏پردازند و مردم را جذب مى‏كنند، برخى هم صادقانه براى اداى وظيفه و خدمت به جامعه در عرصه‏ى «انتخابات» شركت مى‏كنند.
چه بسيار از جوانانى كه فريب «شعارهاى سياسى» و «حرفهاى داغ و انقلابى» را خورده و مى‏خورند و جذب كسانى مى‏شوند كه فاقد صداقت‏اند. فعاليتهاى گروهكها در اول انقلاب در جذب جوانان و چهره‏ى به ظاهر انقلابى برخى سران احزاب و سازمانهاى فلسطينى نيز شاهدى از همين نيرنگ بازيهاست.
«صداقت سياسى»، آن است كه عملكردها، شعارها، اهداف و جهت‏گيرى فعالان سياسى، برخاسته از ايمان و الهام گرفته از تعهد و براى كسب رضاى الهى باشد و از هر گونه «سياسى كارى» و دروغ و جعل و تهمت و كتمان حقايق پرهيز شود و استقامت بر سر مواضع حق، دستخوش كشاكش منفعت طلبى و خودمحورى نگردد.
كسى كه اهداف اصلى خود را در يك عمل سياسى از ديد مردم پنهان مى‏كند و با «مرحله‏اى عمل كردن»، از جو صداقت عمومى سوء استفاده مى‏كند و موقعيت موجهين را وجه المصالحه‏ى اميال و اهداف خويش مى‏سازد و در نهايت، به «خود» بيش از «حق» مى‏انديشد، «صادق» نيست. صداقت سياسى آن است كه كسى از شعار و منطق «هدف، وسيله را توجيه مى‏كند» بهره نگيرد و در عملكرد سياسى خود به چارچوب شرع و حق و معيارها و ارزشها پايبند باشد.
تفاوتى كه ميان «سياست علوى» و شيوه‏ى معاويه بود، ريشه در همين مسأله داشت. معاويه براى رسيدن به مقاصد خود از هيچ خلاف شرع و دروغ و تزوير و خيانتى ابا نداشت. اما آنچه دست حضرت على عليه‏السلام را بسته بود كه نمى‏توانست همچون امويان رفتار كند، «تقيد و تعهد به شرع و حق» و «صداقت سياسى» بود و آنچه سبب شد آن امام راستين، حتى يك روز هم بر سر كار بودن معاويه را تحمل نكند و على‏رغم مصلحت انديشيهاى برخى، او را كنار بگذارد، همان صداقت سياسى بود، وگرنه مى‏توانست تا محكمتر شدن پايه‏هاى حكومتش با معاويه «معامله‏ى سياسى» كند، سپس او را بركنار كند.
داشتن «مواضع شفاف»، البته در عمل نه فقط در شعار، و پنهانى زد و بند نداشتن، از نمودهاى ديگر صداقت سياسى است. على عليه‏السلام به نيروهاى نظامى خويش نامه مى‏نويسد كه: وظيفه‏ى من در مقابل شما آن است كه(جز در مسايل نظامى و اسرار جنگ) رازى را از شما پنهان نكنم و شما را بى‏بهره نگذارم و حقى را از جاى خودش تأخير نيندازم. شما هم تكليف اطاعت و فرمانبردارى داريد. (31).
صدق در گفتار و صداقت در كردار، انسان را محبوب دلها و مورد اعتماد مردم مى‏گرداند. برعكس، تصنع و تظاهر و ريا و نفاق و دروغ، هم فرد را در جامعه بى‏اعتبار و نزد خداوند، مطرود مى‏سازد، هم پيوندهاى اجتماعى را مى‏گسلاند و جو بى‏اعتمادى پديد مى‏آورد. گذشته از آنكه خود انسانهاى دور از صداقت، دچار شخصيت دوگانه و تضاد شخصيت مى‏شوند و هنگام برملا شدن دروغ و نفاق و رياكارى آنان، گرفتار رنج و عذاب ابدى وجدان مى‏شوند. اما افراد صادق، درستكار، بااخلاص، هم آرامش وجدان دارند و هم مطمئن‏اند كه چيزى جز آنچه «مى‏نمايند» نيست، تا از فاش شدن آن «چهره‏ى پنهان» و «خبث درون»، نگران باشند.
آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است!…

پی نوشتها:

(1). بحارالانوار، ج 72، ص 137
(2). همان
(3). همان
(4). همان، ص 138
(5). غررالحكم، حديث 11007
(6). همان، حديث 3857
(7). اسراء (17) آيه 23 و 24
(8). بحارالانوار، ج 71، ص 64
(9). همان، ص 56
(10). غررالحكم، حديث 10069
(11). بحارالانوار، ج 71، ص 65
(12). همان، ص 52
(13). گلستان سعدى، باب هشتم
(14). غررالحكم، ج 2، ص 825
(15). گلستان سعدى، باب هشتم
(16). ميزان الحكمه، ج 10، ص 585
(17). همان، ص 580
(18). بحارالانوار، ج 75، ص 194
(19). نهج‏البلاغه، صبحى صالح، حكمت 282
(20). غررالحكم، ج 5، ص 51
(21). محاسن برقى، ج 2، ص 440
(22). براده‏ها، حسن حسينى، ص 44،18،16،9 و 74
(23). ميزان الحكمه، ج 10، ص 57
(24). هزاران زندانى چك و سفته، به خاطر بى‏صداقتى در قول و قرار است
(25). لئالى الأخبار، ج 5، حديث 253
(26). بحارالانوار، ج 73، ص 203
(27). اصول كافى، ج 2، ص 105
(28). توبه (9) آيه‏ى 120
(29). اصول كافى، ج 2، ص 104
(30). همان، ص 105
(31). نهج‏البلاغه، صبحى صالح، نامه‏ى 50

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد